💔
گاهی تمام شهر
همان یک نفرےست
که نیست
#شهید_جواد_محمدی
#فاطمه
#پدر_دختری
#دلتنگی
#martyr
#jihad
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
با
چند
قطره
اشک
دل
من
سبک
نشد
ابری
شدم
به
پای
تو
باران
شدم
حسین
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
به سوداي تو مشغولم ز غوغاي جهان فارغ!
خدایا
پاکی، ایمان، آرامش، رزق حلال، صداقت، قناعت و اخلاصی چنین، روزیمان گردان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
✍آیت اللہ بهجت(ره):
🔹ما دعای غیرمستجاب نداریم. یا دعا دیرتر مستجاب میشود یا یک بلایی از انسان دور میشود یا بهتر از آن را بہ او میدهند یا روز قیامت او را مے آورند میگویند: این همه ثواب برای تو. میگوید: من که کاری نڪردم ڪه لایق این همه ثواب باشم
🔹میگویند: این ثواب ها برای این است که دعا کردی و بہ صلاحت نبود مستجاب بشود، بجایش الان جبران کردیم میگوید: ای کاش هیچ کدام از دعاهایم در دنیا برآوردہ نمی شد..
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
خدایا کمکمون کن که حیاتمون مصداق این دعا باشه:
اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا...
خدایا غیر از خوبی از او چیزی ندیدیم...
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 0⃣4⃣ اسلحه ای که جا ماند جنازه کريس تادئو رو به خانواده ا
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 1⃣4⃣
لالا ... ؟!
کم کم هوا داشت تاريک مي شد ... هنوز به حدي روشن بود که بتونم به راحتي پيداش کنم ... ولي هر چقدر چشم مي گردوندم بي نتيجه بود ... جي پي اس مي گفت چند قدمي منه اما من نمي ديدم ...
سرعت رو کمتر کردم ... دقتم رو به اطراف بيشتر ... که ناگهان ...
باورم نمي شد ... بعد از 6 ماه ... لالا؟ ...
خيلي شبيه تصوير کامپيوتري بود ... اون طرف خيابون ... رفت سمت چند تا جوون که جلوي يه ساختمون کنار هم ايستاده بودن ... از توي جيبش چند تا اسکناس لوله شده در آورد ... و گرفت سمت شون ...
سريع ترمز کردم و از ماشين پريدم بيرون ... و دويدم سمتش...
- لالا؟ ... تو لالا هستي؟ ...
با ديدن من که داشتم به سمتش مي دويدم، بدون اينکه از اونها مواد بگيره پا به فرار گذاشت ... سرعتم رو بيشتر کردم که از بين شون رد بشم و خودم رو بهش برسونم ... با فرارش ديگه مطمئن شده بودم خودشه ...
يکي شون مسيرم رو سد کرد و اون دو تاي ديگه هم بلند شدن ...
- هي تو ... با کي کار داري؟ ...
و هلم داد عقب ...
- بريد کنار ... با شماها کاري ندارم ...
و دوباره سعي کردم از بين شون رد بشم ... که یکی شون با يه دست يقه ام رو محکم چنگ زد و من رو کشيد سمت خودشون ...
- با اون دختر کار داري بايد اول با من حرف بزني؟ ...
اصلا نمي فهميدم چرا اون سه تا خودشون رو قاطي کرده بودن ... علي الخصوص اولي که ول کن ماجرا هم نبود ...
نشانم رو در آوردم ...
- کارآگاه منديپ... واحد جنايي ...
چشم چرخوندم لالا رفته بود ... توي همون چند ثانيه گمش کرده بودم ... اعصابم بدجور بهم ريخته بود ...
محکم با دو دست زدم وسط سينه اش و هلش دادم ... شک نداشتم لالا رو مي شناخت ... و الا اينطوري جلوي من رو نمي گرفت ...
- اون دختري که الان اينجا بود ... چطوري مي تونم پيداش کنم؟ ...
زل زد توي چشم هام ...
- من از کجا بدونم کارآگاه ... يه غريبه بود که داشت رد مي شد ...
- اون وقت شماها هميشه توي کار غريبه ها دخالت مي کنيد؟ ...
صحبت اونجا بي فايده بود ... دستم رو بردم سمت کمرم، دستبندم رو در بيارم ... که ...
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 1⃣4⃣ لالا ... ؟! کم کم هوا داشت تاريک مي شد ... هنوز به
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 2⃣4⃣
تاریکِ تاریک
جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم ... و اونها هم تغيير حالت رو توي صورتم ديدن ...
- چي شده کارآگاه ... نکنه بقيه اسباب بازي هات رو خونه جا گذاشتي؟ ... اين دستبند و نشان رو از کجا خريدي؟ ... اسباب بازي فروشي سر کوچه تون؟ ...
و زدن زير خنده ... هلش دادم کنار ديوار و به دستش دستبند زدم ...
- به جرم ايجاد ممانعت در ...
پام سست شد ... و پهلوم آتيش گرفت ...
با چاقوي دوم، ديگه نتونستم بايستم ... افتادم روي زمين ... دستم رو گذاشتم روي زخم ... مثل چشمه، خون از بين انگشت هام مي جوشيد ...
- چه غلطي کردي مرد؟ ... يه افسر پليس رو با چاقو زدي ...
و اون با وحشت داد مي زد ...
- مي خواستي چي کار کنم؟ ... ولش کنم کيم رو بازداشت کنه؟ ...
صداشون مثل سوت توي سرم مي پيچيد ... سعي مي کردم چهره هر سه شون رو به خاطر بسپارم ...
دست کردم توي جيبم ... به محض اينکه موبايل رو توي دستم ديد با لگد بهش ضربه زد ... و هر سه شون فرار کردن...
به زحمت خودم رو روي زمين مي کشيدم ... نبايد بي هوش مي شدم ... فقط چند قدم با موبايل فاصله داشتم ... فقط چند قدم ...
تمام وجودم به لرزه افتاده بود ... عرق سردي بدنم رو فرا گرفت ... انگشت هام به حدي مي لرزيد که نمي تونستم روي شماره ها کليک کنم ...
- مرکز فوريت هاي ...
- کارآگاه ... منديپ ... واحد جنايي ... چاقو خوردم ... تقاطع ...
به پشت روي زمين افتادم ... هر لحظه اي که مي گذشت ... نفس کشيدن سخت تر مي شد ... و بدنم هر لحظه سردتر ... سرما تا مغز استخوانم پيش مي رفت ...
با آخرين قدرتم هنوز روي زخم رو نگهداشته بودم ... هيچ کسي نبود ... هيچ کسي من رو نمي ديد ... شايد هم کسي مي ديد اما براش مهم نبود ... غرق خون خودم ... آرام تر شدن قلبم رو حس مي کردم ... پلک هام لحظه به لحظه سنگین تر می شد ...
و با هر بار بسته شدن شون، تنها تصویری که مقابل چشم هام قرار می گرفت ... تصوير جنازه کريس بود ... چه حس عجيبي ... انگار من کريس بودم ... که دوباره تکرار مي شدم ...
ديگه قدرتي براي باز نگهداشتن چشم هام نداشتم ... همه جا تاريک شد ... تاريکِ تاريک ..
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
💔
امام خامنه ای:
«در مقابل بلایا و حوادث، انسانهای بزرگ و دلاور و پهلوان میایستند؛ حادثه را مغلوب خودشان میکنند.»
#فداےسیدعلےجانم❤️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟🤔
راوی: حجتالاسلام مهدوی ارفع
👤شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست.
گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
#شهید_حسین_خرازی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
آقای توسلی فرمانده دلاور فاطمیون. میگفت :
در بزرگی شهید همین بس که در یک عملیات که چند گردان با هم عملیات کرده و همه گردانها بجز گردان فاطمیون شکست خورده بودند، از حاج قاسم سلیمانی سوال شد که نبرد را ادامه بدهیم یا عقبنشینی کنیم.
حاج قاسم پاسخ جالب توجهی داده و پرسیده بود: آقای توسلی در عملیات هست؟ پاسخ شنیده بود: بله به عنوان فرمانده گردان فاطمیون عمل میکند.
حاج قاسم پاسخ داده بود: پس ادامه بدهید که انشاالله پیروزید.
فردای آن روز کنار ضریح حضرت رقیه(س) دیدمش.
رفتم کنارش و به دست شکسته ش بوسه زدم و بعد از احوالپرسی آرام کنارش نشستم. داشت با بغل دستیش حرف میزد. میگفت اینجا به ما و همشهریهای ما سیم کارت نمیدهند. میتوانی برای ما سیم کارت تهیه کنی!؟
خیلی دلم سوخت. گفتم او جانش را کف دستش گرفته و حتی از یک سیمکارت هم محروم است. نمی دانستم که همین مظلومیتهاست که انسان را بخدا نزدیکتر می کند.
#شهید_علیرضا_توسلی
#شهید_مدافع_حرم
#تیپ_فاطمیون
#خاطره
#jihad
#martyr
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دیروز این شعار را روی لباس رزمندگان مینوشتند و امروز روی لباس پرستاران زحمتکش:
ما گر ز سر بریده می ترسیدیم
در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دیروز این شعار را روی لباس رزمندگان مینوشتند و امروز روی لباس پرستاران زحمتکش: ما گر ز سر برید
💔
ایثار و فداکاری،
از دیروز تا امروز
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دیروز این شعار را روی لباس رزمندگان مینوشتند و امروز روی لباس پرستاران زحمتکش: ما گر ز سر برید
💔
ایثار و فداکاری،
از دیروز تا امروز
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
امام رضا...
کاش
نگا کنے بہ قلب من کہ با صفا شم
از حرم تو راهے کرب و بلا شم...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#وصیت یک #شهید شانزده ساله:
توشه برای آخرت خود جمع کنید و خیر زادالتقوی،
هر چند که خود من #توشه و #کار_نیک و خوبی برای آخرت برنداشته و انجام ندادم.
#شهید_امیرعلی_حیدری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
در شب طوفان غم،
آرام بودن مشکل است
من لبالب آهم اما ...
لب گشودن مشکل است
#شهید_جواد_محمدی
#همسران_زینبی_شهدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
خدایا
استغفار میکنم برای همه نذریهایی که در ماه محرم با قاشق یکبار مصرف روی جدول کنار خیابان نشستیم و خوردیم و شکری به جای نیاوردیم😔
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#اربابم_اباعبدلله
عشق یعنے نام زیباے حسین
عشق یعنے نوڪرے پاے حسین
عشق یعنے سرورت باشد حسین
عشق یعنے دم به دم گویے حسین...
ڶبيڬ يا حسين
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
زدیم بغل. وقت نماز بود.
گفتم: «حاجی قبول باشه.»
گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.»
نگاهم کرد.
گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم.
ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم.
ــ حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله.
قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد.
حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش میکردند.
میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده.
پایان نماز پیشانیاش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»
#شهید_سپهبد_قاسم_سلیمانی
✍راوی: ابراهیم شهریاری
منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه
یاران، صفحه ۱۰۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
کرونا با طعم بهشت!
همه می خواهند به بهشت بروند، ولی هیچکس نمی خواهد بمیرد!
این مطلب، فقط و فقط زبان حال خودم است و بس.
مخاطبش هم فقط خودم هستم نه هیچکس دیگر.
حال و روز خودم است نه شما و دیگران.
پس لطفا به خودتان نگیرید!
تا گفتند کرونا آمده، ترس همه وجودم را گرفت.
آدم را سگ بگیرد، جوّ نگیرد.
دیگر از یک کیلومتری مسجد هم رد نمی شوم. انگار مسجد منبع اشاعه کروناست.
خوب شد نماز جمعه را منتفی کردند، هرچند که من نمی رفتم، شاید مرکز ترویج کروناست.
آنقدر دست هایم را با مایع و صابون و وایتکس می شویم که دارند پوست می اندازند.
حتی بعد از قنوت که دستهایم به هم چسبند.
فضای مجازی را زیر و رو می کنم. همه فیلمها و دستورالعملهایی را که هر بچه ای در پیجش نوشته، به طور کامل رعایت می کنم تا مبادا من هم کرونایی شوم!
راحتت کنم:
اگر این قدر که از کرونا می ترسم، از خدا ترسیده بودم
اگر این قدر که امروز به شستشوی دستهایم اهمیت می دهم، از گناه دست می شستم و به حق الناس دست درازی نمی کردم
اگر این قدر که از ترس کرونا خانه نشین شده ام، از شرم، به هر جایی پا نمی گذاشتم
اگر این قدر که در فرار از کرونا جدی هستم، در فرار از غیبت و تهمت به دیگران جدی بودم
اگر این قدر که به خطرناکی کرونا باور دارم، به خطرناکی دروغ باور داشتم
اگر این قدر که مرگ بر اثر کرونا مرا ترسانده، مرگ بر اثر گیرکردن لقمه حرام در گلو، مرا می ترساند
اگر این قدر که بخاطر کرونا از نزدیک شدن به دیگران حتی پدر و مادر و فرزندان خود هراس دارم، از دست درازی به ناموس مردم هراس داشتم
اگر این قدر که به رعایت همه جوانب فاصله با مردم مقیّد شده ام، به رعایت فاصله از مال مردم مقیّد بودم و اختلاس نمی کردم
اگر این قدر که ترس از مرگ بر اثر کرونا مرا ترسانده، مرگ بر اثر هزار و یک خطا مرا می ترساند
اگر این قدر که کرونا چهار ستون بدنم را لرزانده، آه مظلومی که هیچ فریادرسی جز خدا ندارد، ذره ای وجدانم را می لرزاند
اگر این قدر که امید به سلامت و رهایی از کرونا در احوال امروزم تاثیر دارد، امید به توبه و عاقبت بخیری در ایمانم تاثیر داشت
این روزها و شب ها، با خیال راحت، بسم الله می گفتم و به زندگی ادامه می دادم و همچون گذشته، در کنار تلاش برای سلامت جسم، به سلامت دین و روح و عاقبت بخیری هم می اندیشیدم.
خلاصت کنم:
اگر این قدر که از کرونا و سارس و آنفولانزا و هزار مرض و درد دیگر ساخت بشر می ترسم،
از خدا ترسیده بودم و بر روی اعمالم تاثیر مثبت می گذاشت، تا حالا پیغمبر شده بودم!
اینها را نوشتم تا به خودم یادآوری کنم:
اختلاس و حرام خواری و ظلم، ضرر و تاثیر منفی اش بر جامعه شاید به این شدت تبلیغاتی و دیدنی نباشد، ولی هزاران برابر کرونا خطرناک است!
این روزها هم می گذرند، مبادا از ترس مرگ، خودکشی کنیم!
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
حمید داودآبادی
اسفند 1398
یک صبح کرونایی زمستانی خدایی
@hdavodabadi
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
#انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 2⃣4⃣ تاریکِ تاریک جا خوردم ... تازه حواسم جمع شد مسلح ني
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 3⃣4⃣
شعاع نور
شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم ... به زحمت کمي بين شون رو باز کردم ... و تکاني ...
درد تمام وجودم رو پر کرد ...
- هي مرد ... تکان نخور ...
سرم رو کمي چرخوندم ... هنوز تصاوير چندان واضح نبود ... اوبران، روي صندلي، کنار تختم نشسته بود ... از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من ...
- خیلی خوش شانسی ... دکتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي ... خون زيادي از دست داده بودي ...
گلوم خشک خشک بود ... انگار بزاق دهانم از روي کوير ترک خورده پايين مي رفت ... نگاهم توي اتاق چرخيد ...
- چرا اينجام؟ ...
تختم رو کمي آورد بالاتر ... و يه تکه يخ کوچيک گذاشت توي دهنم ...
- چاقو خوردي ... گيجي دارو که از سرت بره يادت مياد ...
وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم که بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم کنم... اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا کنه ...
نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن ... شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود ...
کمتر از 24 ساعت ... بعد از چهره نگاري ... لويد بهم خبر داد که هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير کردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ...
به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود ... اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ...
سرم رو از دستم کشيدم ... شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان ... زدم بيرون ... بدون اجازه پزشک ...
بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي کردن ... رئيسم اولين کسي بود که بعد از ديدنم جلو اومد ... و تنها کسي که جرات فرياد زدن سر من رو داشت ...
- تو ديوونه اي؟ ... عقل توي سرته؟ ...
ديگه نمي تونستم بايستم ... يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تکيه دادم به ديوار ... و دکمه آسانسور رو زدم ...
- کي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ ... مي شنوي چي ميگم؟ ...
در آسانسور باز شد ... خودم رو به زحمت کشيدم تو و به ديوار تکيه دادم ...
- کسي اجازه نداده ... فرار کردم ...
با عصبانيت سوار شد ... اما سعي مي کرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ...
- شنيدم اونها رو گرفتيد ...
با حالت خاصي بهم نگاه کرد ...
- ما بدون تو هم کارمون رو بلديم ... هر چند گاهي فکر مي کنم تو نباشي بهتر مي تونيم کار بکنيم ...
نگاهم چرخيد سمتش ... لبخند معناداري صورتم رو پر کرد...
- يعني با استعفام موافقت مي کني؟ ...
- چي؟ ...
- اين آخرين پرونده منه ... آخريش ...
و درب آسانسور باز شد ...
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.