eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 اولین فرد ایرانی بودم که در تخصص مربوطه به عنوان استاد شروع به کار کردم، بعضی از شهدای هوانیروز
💔 طي مأموريت در تاريخ ۲۵ آبان ماه سال 61، منو دوستم اسکوريت يک فروند بالگرد 214(ترابري)را که حامل سوخت و مواد غذايي و دارويي مورد نياز رزمندگان بود، عهده گرفتيم. تمام منطقه به خاطر پوشش توده هاي به هم پيوسته به هم فشرده ابرهاي سياه نيمه تاريک و تار بود به همين خاطر وسعت ديد ما به شدت محدود شده بود. ناگزير در ارتفاع پايين پرواز مي کرديم. البته می دانستیم که در تيررس گلوله هاي نيروهاي شورشي و نفوذي مستقر در منطقه ي مربوطه بوديم. هنوز مدتي از پرواز نگذشته بود که ناگهان بالگرد ما مورد اصابت گلوله مزدوران وطن فروش قرار گرفت و در محدوده ي استقرار نيروهاي مذکور سقوط کرديم و بلافاصله پس از سقوط، توسط نيروهاي منافق وطن فروش اسيرشده و از همان جا بدون فوت وقت ما را روانه ي زندان کردند. مدت ها سخت ترین شکنجه ها را در زندان دولتو تحمل کردم. بازجویان در برابر آزادی ام تنها می‌خواستند که " به امام و رهبر عزیزم،توهین کنم و از خواندن نماز در زندان خودداری کنم" ولی همه شکنجه ها را تحمل کردم 🌷 مزدوران طاقت نیاورده و پس از 6 ماه اسارت در حالی که حکم اعدامم را روی سینه ام گذاشته بودند بین منطقه بانه وسردشت در تاریخ 62/3/2 تیر بارانم کردند🌷 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 طي مأموريت در تاريخ ۲۵ آبان ماه سال 61، منو دوستم اسکوريت يک فروند بالگرد 214(ترابري)را که حامل
💔 فصل زمستان بود و فضاي زندان بسيار سرد. من و دوستم شب ها دعاي توسل مي خوانديم و از خدا براي رهايي خودمان و دوستان هم اتاقي، از دست خائنيني که ما را به اسارت گرفته بودند، دعا مي کرديم. اين کار هر شب ما بود کار ما در زندان فقط خواندن دعا و استغاثه نبود، به خاطر صبر و پايداري به ويژه روحيه مقاوم و همراهي و همدلي که در وجودش ريشه دار بود همواره غمخوار و همراز ديگر زندانيان بود و با آن ها همراه و هم دل مي شد با توجه به موفقيت هاي به دست آمده توسط رزمندگان اسلام در پاک سازي غرب کشور از شورشيان خائن، آن ها تصميم گرفتند تا ما را به زندان ديگري انتقال دهند. از اين رو زندانيان را به دو دسته تقسيم کردند و هر دسته را به زندان جداگانه اي فرستادند. بدين ترتيب من و دوستم از هم جدا شدیم. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 فصل زمستان بود و فضاي زندان بسيار سرد. من و دوستم شب ها دعاي توسل مي خوانديم و از خدا براي رهايي
💔 در زندان غذايي بسيار ناچيز به ما مي دادند و سخت گيري هاي بيش از حدي می کردند؛ من هم براي اين که با اين گونه شکنجه ها راحت تر مقابله کند، اغلب اوقات روزه مي گرفتم و در برابر مشکلات شکيبايي مي کردم. سرانجام پس از 6 ماه اسارت وشکنجه های بسیار در حالي که حکم اعدامم را روي سينه ام گذاشته بودند، در تاريخ 62/3/2 تير باران شدم،وبه شهادت رسیدم مزارم درگلزارشهدای شهر آمل قرار داره و خوش حال میشم بهم سربزنید 😊✋ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: مرد وقتی چیزی برای خانواده اش آورد و خواست بین بچه هایش توزیع کند. اول به دخترانش بدهد و بعد به پسرانش.. هر کس دختر خودش را خوشحال کند مانند کسی است که بنده یا اسیری از فرزندان اسماعیل را در راه خدا آزاد کرده است و کسی که پسرش را خوشحال کند مانند کسی است که از خشیت خدا گریه کرده است و کسی که از خوف خدا گریه کند خدا او را وارد بهشت خودش خواهد کرد... ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 کشتی تایتانیک🛳 ✍ مرحوم حاج سید احمد خمینی نقل کرده اند: آن ‌روزی که حکومت نظامی شاه اخطار داده بود از ساعت ۴ بعداز ظهر در تهران حکومت نظامی است و کسی در سطح شهر حق ندارد حرکت کند... امام با ناراحتی قدم می زدند و مرتب می گفتند: " ای امام زمان این کشور و این انقلاب مال شماست خودتان محافظتش کنید" ... این جمله را مرتب تکرار می کردند... چند دقیقه گذشت ناگهان برگشتند و گفتند بگویید مردم همه ساعت ۴ به خیابانها بریزند... آن روز همه مسولان قیام، نگران بودند و از امام می خواستند این دستور را لغو کند... امام با قاطعیت می گفتند: دستور همین است... آیت الله طالقانی نقل کردند دوستان اصرار کردند که اقای طالقانی شما به امام بگویید کوتاه بیاید... آن روز به امام تلفن زدم گفتم: آقا اوضاع خطرناک است بفرمایید مردم به خیابان نیایند... ☘ امام فرمود: به خیابان بریزید؛☝️ چند بار گفتم همین جواب را شنیدم... عرض کردم آقا مگر دستور, دستور حضرت حجت (ع) هست؟؟!! امام لحظه ای جواب ندادند و سپس بدون آن که انکار کنند، فرمودند :... دستور همین است!!! من قلبم آرام گرفت و سپس آن روز با هجوم مردم به خیابان حماسه پیروزی انقلاب رقم خورد... آری امام گوشش به کلام امام زمان (ع) بود... 👈 امام خامنه ای گوشش به کیست؟؟ 👈 از کجا می‌گفت امریکایی ها وقتی خرشان از پل گذشت به ریش شما می خندند؟؟ 👈 از کجا می دانست بشار اسد می ماند؟ 👈 از کجا می داند آمریکا از ایران مایوس می شود؟؟ 👈 از کجا به سید حسن نصرالله در نبرد ۳۳ روزه پیام داد بجنگید که شما پیروزید؟ 👈 از کجا می داند اسراییل ۲۵ سال دیگر وجود ندارد؟؟ 👈با چه حسابی می گوید من آرامم!!؟؟ 👈 از کجا می گوید هر کس از قطار نظام پیاده شود ضرر کرده ؟ 👈از کجا میداند بزودی در قدس نماز جماعت برگزار خواهد شد؟ 👈از کجا میداند سلاح های عربستان بدست مجاهدین خواهد افتاد؟ 👈از کجا میداند که شیطان کبیر قابل اعتماد نیست و مذاکره با امریکا خسارت محض است ؟ 👈 از کجا میداند تحقق وعده الهی نزدیک است؟ 👈 از کجا میداند مانند غرق خواهد شد؟‼️ 👈 *مطمئن هستیم کلام رهبری بالاتر از یک بصیرت انسان معمولی است.* ❤ بنابراین با او می مانیم تا آخر هم می مانیم . *ان شاء الله* ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 پنج روز دگر از عرش منادی گوید حضرت نجمه چه نوری به جهان آورده..! علم و تقوا و نجابت همه در این دختر از ستایش همه خلق زبان آورده..! 🌸 ۵ روز تا ولادت حضرت معصومه سلام الله عليها 🌸 💞 @aah3noghte 💞
💔 🥀✨دلم ﻫـــﻮﺍﯼِ تو را دارد ﺧــﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ این که مےگویند .. "ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺭﺍﻩ دارد"🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از پویش مردمی قرائت دعاهای سفارش شده توسط آقا
💔 همه با هم میخوانیم فرازی از دعای سفارش شده توسط : اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ امْنَعْنِی مِنَ السَّرَفِ‏ بار خدایا، درود بفرست بر محمد و خاندانش و مرا از اسرافکارى باز دار وَ حَصِّنْ رِزْقِی مِنَ التَّلَفِ وَ وَفِّرْ مَلَکَتِی بِالْبَرَکَهِ فِیهِ وَ أَصِبْ بِی سَبِیلَ الْهِدَایَهِ لِلْبِرِّ فِیمَا أُنْفِقُ مِنْهُ‏ و روزى من از تلف و تباهى برهان و بر دارایى من به برکت بیفزاى و چون انفاق مى ‏کنم راه درست را به من بنماى. نشر دهید👌
💔 واجب تر از نماز شبم روضة الحسین جالب تر از بهشت برین جنة الحسین باشد قرار و وعده ی عشاق کربلا شبهای جمعه نیمه ی شب قبة الحسین...!! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای کاش تا آخر بمانم در کنارت یا رفیق من هم شبیه کاشی سنگ مزارت یا رفیق ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 💞   🌿✨ ای خدا❤️ اگر تو مرا در جهنم جا دهی گیرم که به آتش جهنم صبر کنم چگونه بر دوری تو صبر کنم؟😔 به عظت تو اگر به جهنم بروم در آنجا فریاد سر می دهم مثل کسانی که عزیزی گم کرده اند و از دوری تو زار می زنم😭 و باصدای بلند تو را می خوانم و چگونه؟ چگونه کسی که چشم انتظار به رحمت بی منتهای تو دارد در عذاب آتش تو خواهد ماند؟😭😭 چگونه آتش به او درد برساند حال آنکه به لطف و کرم توامیدوار است؟🥀 چگونه شعله های دوزخ او را احاطه کند در حالی که تو به ضعفش دانایی؟🌿🥀 هیهات😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 به یاد تو کران تا بی‌کران دل برایت می‌تپد هفت آسمان دل کدامین جمعه می‌آیی؟ که از شوق کنم تقدیم تو صد جمکران دل ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت: "من خودم باید همراه نیرو ها برم." خیلی موافق نبودم.گفتم: "جانشینت روبفرست." اصرار کردو گفت: "نه باید خودم برم." رمز عملیات که اعلام شد همراه نیروها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت. گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده. چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش. بیهوش بود. تیر دست راستش را آش ولاش کرده بودن بود به استخوان. ترکش هم خورده بود به سینه اش. خونریزی داشت. گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم. از اهواز برده بودندش تهران و انجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند. هنوز خوب نشده بود و با دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه. معطل نکردم و همانجا او را به آقا محسن رضایی معرفی کردم. گفتم: "این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر. از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد." آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
#رمان_فنجانی_چای_با_خدا☕️ #قسمت_8 بیچاره عثمان به طمع آسایش، ترک وطن کرده بود آنهم به شکلی غیر قان
☕️ حسابی گیج و کلافه بودم. اصلا نمی فهمیدم چه اتفاقی افتاده. من و دانیال مبارزه ای نداشتیم برای دل بردین از هم. اصلا همین مبارزه حق زندگی را از ما گرفته بود و هر دو قسم خورده بودیم که هیچ وقت نخواهیمش. اما حالا … نمیدانستم در کدام قسمت از زندگیم ایستاده ام. عثمان با شنیدن این کلمه تعجب نکرد، تنها جا خورد.. و فقط پرسید: مبارزه؟؟ مگر دیگر چیزی برای از دست داریم که مبارزه کنیم؟؟ و من مدام سوالش را تکرار میکردم. و چقدر ساده، تمام زندگیم را؛ در یک جمله به رخم کشید این مسلمان ترسو. ای کاش زودتر از اینها با هانیه حرف میزد و تمام داشته هایش را روی دایره میریخت و نشانش میداد که چیزی برای مبارزه نمانده.😒 حکم صادر شد❌ مسلمانها دیوانه ای بیش نیستند اما برادرم دوست داشتنی بود. پس باید برای خودم می ماند.. حالا من مانده بودم و تکه های پازلی که طراحش اسلام بود. باید از ماجرا سردرمیاوردم..حداقل از مبارزه ای که دانیال را از من جدا کرد. و تنها سرنخهای من و عثمان چند عکس بود و کلمه ی مبارزه.. مدتی از جستجوهای بی نتیجه مان گذشت و ناامیدی بیتوته کرده بود در وجودمان. و من هر شب ناخواسته از پیگیری های بی نتیجه ام به مادرِ همیشه نگران توضیح میداد و او فقط با اشک، پاسخ میداد. تا اینکه بعد از مدتها تلاش چیزی نظرم را جلب. سخنرانی تبلیغات گونه ی مردی مسلمان در یکی از خیابانها..😏 ظاهرش درست مثل دانیال عجیب و مسخره بود. کچل.. ریش بلند، بدون سبیل و به رسم مسلمانان کلاهی سفید و توری شکل بر سر داشت. چند مرد دیگر روی سکویی بلند در اطرافش ایستاده  و با مهربانی پاسخ جوانانِ جمع شده را میدادند و بورشورهایی را بین شان توزیع میکردند. ای مسلمانان حیله گر.. آن دوست مسلمان با همین فریبگری اش، دانیال را از من گرفت.. آخ که اگر پیداش کنم، به سنت خودشان ذره ذره نابودش میکنم.. سریع با عثمان تماس گرفتم و آدرس را دادم. تا آمدنش در گوشه ایی از خیابان ایستادم و با دقت به حرفهای مبلغان گوش دادم. چه وعده هایی..😏 بهشت و جهنم را میان خودشان تقسیم کرده بودند و از مبارزه ای عجیب میگفتند.. و احمقهایی که با دهان باز و گوشهایی دراز، آب از لب و لوچه شان آویزان بود.. یعنی زمین آنقدر ابله داشت؟؟ زمان زیادی نگذشته بود که عثمان سریع خود را رساند. با سر به مرد سخنرانِ روی سکو اشاره کردم.  و  او هم با سکوت در کنار ایستاد. و سپس زیر لب زمزمه کرد (بیچاره هانیه..) 📌ادامه دارد ... ✍نویسنده:زهرا اسعد بلند دوست ⛔️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 "هر وقت احساس کردید از امام زمان علیه السلام دور شدید و دلتون واسه آقا تنگ نیست این دعای کوچیک رو بخونید "لَيِّنْ قَلْبي لِوَليِّ أمْرِك" خدایا دلم رو واسه امام زمانم نرم کن..!" شهید حسین معز غلامی ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 ده ماه بود ازش خبری نداشتیم! مادرش می‌گفت: "پاشو برو ببین چی شده این بچه؟! زنده است؟ مرده است؟ " می‌گفتم: "کجا برم آخه خانم؟ جبهه که یه وجب دو وجب نیست! از کجا پیداش کنم؟ " رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه‌ها گفت: "حسین خرازی را دعا کنید!" آمدم خانه، به مادرش گفتم. پرسید: "حسین ما رو می‌گفت؟!" گفتم چی شده که امام جمعه هم می‌شناسدش؟!! نمی‌دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است. ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 از آیت الله بهجت پرسیدند: چه کنیم سر نماز حواسمان پرت نشود؟ فرمود: حواستان که حتما پرت می شود.. باید هر وقت حواستان پرت شد دوباره برگردید به نماز.. حتی اگر هزاربار هم بشود.. 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
💔 #عاشقانه_شهدایی 💫سر سفره عقد قرآن رو که دستش گرفت، نیت کرد تا هر صفحه ای که اومد باهم بخونیم.
💔 شش ماه از شهادت همسرم میگذشت ولی وسایل برجامانده ی او به دستمان نرسیده بود. قبل از فرارسیدن روز تولدم سر مزار همسرم رفتم و از او وسایلی که شش ماه بود دست همرزمشان بود را به عنوان هدیه تولدم طلب کردم. بعد از 6 ماه که از شهادت گذشته بود در شهریور ماه و درست در روز تولدم،وسایل علیرضای نازنین را برای من هدیه اوردند. وسایلی که برای من دنیایی از خاطرات شیرین بود.ساعت مچی خرید عقدمان که آغشته به خون شده بود.همچنین انگشتر آغشته به خونی که متبرک شده بود به ضریح ائمه معصومین.یک دفترچه یادداشت و کتاب مفاتیح الجنان.اینقدر به ساعت و حلقه ازدواجمان علاقه داشت که حتی تا آخرین لحظه هم همراهش بود.ولی متاسفانه حلقه ازدواجمان به دستم نرسید. طبق فرمایش همرزمشان،عقربه های ساعت بخاطر موج انفجار روی زمان شهادت ایستاده بود.ساعت8:45 صبح جمعه زمان عروج همسرم را نشان میداد.طی آن 6 ماه عقربه ها حرکت نکرده بودند.بعد از اینکه ساعت به دستم رسید عقربه ها شروع به حرکت کردند. همسر ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌿در فراقِ‌ تو عجب‌ سلسله‌ها ریخت‌ به‌هم...😔😔 ‎ ... 💕 @aah3noghte💕
48.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 از جنایت منافقین در حرم امام رضا علیه السلام چه می دانید؟؟ روز دوشنبه ۳۰ خرداد سال ۱۳۷۳ همزمان با روز و در حالی که رواقها، صحن‌ها و اطراف مرقد حرم امام هشتم از جمعیت موج می‌زد، انفجار بمبی توسط منافقین کوردل رخ داد. ... 💞 @aah3noghte💞