eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیستم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے با خودم فکر کردم چه احمق است این معاویه!
💔 ✨ نویســـنده: معاویه دستش را جلو آورد، ریش مرا به دست گرفت و گفت: "ای پدرسوخته! مرا ترساندی، گمان کردم علی پشت های شام است..." حرفش را بریدم و گفتم: "درست پنداشتی علی پشت دروازه های شام است. هر وقت اراده کند، وارد خواهد شد." دوباره نشانه های ترس بر چهره اش آشکار شد. گفت: "درست حرف بزن عمروا على كجاست؟ چرا کسی به من نگفت او حمله را آغاز کرده است؟" گفتم: "اگر این نامه ها را درست خوانده بودی، می دانستی علی حمله ی خود را از ماه ها قبل آغاز کرده است. على اگر تاکنون کاخت را بر سرت ویران نساخته، به این دلیل است که از جنگ بین دو سپاه واهمه دارد. صبوری پیش ساخته تا به سر عقل بیایی. اما تو دوست قدیمی ام به جای تجهیز مردم و مقابله با علی، این جا نشسته ای و شراب می نوشی و با گیسوان کنیزکان سیاه چشم شامی بازی می کنی؟! این کارهای تو دلم را برمی آشوبد. تو باید به خود بیایی و از همین امروز شروع کنی که فردا خیلی دیر است." مردک که انگار مستی از سرش پریده بود، گفت: " روباه پیر! بی جهت نبود که تو را نزد خود فراخواندم... باید چه کرد؟" دست دراز کردم و جام شراب را برداشتم و گفتم: " تو برای خریدن این جام زرین چند دینار داده ای؟ صد دینار؟ دویست دینار؟ هرچه داده ای کاری ندارم؛ در این جام، شرابت را میریزی و می نوشی، نوش جانت... با هر نفسی که می کشی، دینارهایی از خزانه ات هزینه می شود؛ از خورد و خوراکت گرفته تا کنیزکان و محافظان جانت که هزینه شان می کنی. آن وقت انتظار داری من برای حفاظت از جان و تخت و تاجت‌ بدون چشم داشتی حرف بزنم و بگویم برای فرار از دهان شیر چه باید کرد؟ فکر کرده ای من پیر و خرفت شده ام؟" معاویه جام شراب را از دستم گرفت، آن را پر کرد و چند جرعه نوشید و گفت: "حالا فهمیدم می خواهی چه بگویی. حرف آخرت را بزن؛ بگو چه می خواهی؟" گفتم: "حکومت مصر... حکومتی که روزی عثمان از من گرفت و اینک جانشینش آن را باز می گرداند." معاویه جام را تا ته سر کشید و گفت: "از تو دیگر گذشته که حاکم مصر و یا هر جای دیگری شوی... پایت لب گور است. بهتر نیست در کنار من باشی تا وقتی که پیک مرگ از راه برسد؟" با خنده گفتم: "من تا تو را با دست های خودم در گور نگذارم نخواهم مرد... مصر را به من بده و خود را از گوری که علی برایت کنده کن!" معاویه لبخند زد و گفت: "مصر مال تو روباه پیر؛ به شرطی که نخست کار على را بسازیم." گفتم: "باید آنچه را که گفتی مکتوب و مهر کنی." گفت: "یعنی حرف مرا باور نمی کنی؟" گفتم: "خیر! تو را خوب می شناسم؛ اگر مرد مکر و حیله نبودی این همه سال نمی توانستی حاکم شام باشی. مگر یادت رفته وقتی عثمان به خلافت رسید، خواست از حکومت خلعت کند و نتوانست از بس که با حیله تدبیر کردی؟ تا جایی که او بعدها فکر کرد حاکمی چون تو در جهان عرب یافت نمی شود! اما من تو را خوب میشناسم معاویه... امیری مصر را بنویس و مهر کن و سپس از این شراب برایم بریز که جگرسوز باشد. ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_یکم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے معاویه دستش را جلو آورد، ریش مرا به د
💔 ✨ نویســـنده: وقتی خندیدم، نخست اخم کرد سپس با صدای بلند خندید و گفت: "هنوز همان هستی که بودی... روزگار عوض شده اما تو هرگز!" گفتم: "اما من استادی چون تو دارم، بگویم کاغذ و دوات را بیاورند؟" گفت: "تعجیلی نیست، حُکمت را خواهم نوشت، اما نخست بگو میخواهی با علی چه کنی؟ چه ای در سر داری؟" گفتم: "من یک هفته فرصت می خواهم تا درباره ی مردم شام کنم؛ باید دید مردم تا چه اندازه در کنار تو خواهند ماند." گفت: "خیالت از جانب مردم شام آسوده باشد؛ آنها با ما دارند." گفتم: "من تا خود این نکته را نیازمایم، باور نمی کنم." گفت: "می پذیرم؛ یک هفته فرصت داری، سپس بگو چه باید کرد... بیست سال است که خاندان بر شام حکومت می کنند. مردم این سرزمین چون از مرکز حکومت دورند، علی را به خوبی نمی شناسند و با گذشته ی درخشان او ناآشنایند. پس می توان به راحتی علی را عثمان معرفی کرد. جنگ علی با عایشه همسر پیامبر در بصره و کشته شدن طلحه و زبیر دو تن از صحابه ی پیامبر نیز مزید بر علت است تا شامیان بر عليه على شورانیده شوند. ما دلایل کافی برای قاتل نمایاندن علی داریم؛ کافی است گسترده بر عليه على راه بیفتد، در این صورت مردم شام برای حفظ دین خود، مقابل على خواهند ایستاد. امروز عصر من و معاویه خلوت کرده بودیم. همین نکات را به او گفتم و گفتم که اولین گام را باید او بردارد و امروز عصر پس از اقامه ی نماز، برای مردم سخنرانی کند؛ بگوید علی از دین خارج شده و او قاتل عثمان است." گفتم: "به دنبال سخنرانی تو، ما عده ای را اجیر می کنیم و آنها را بین مردم خواهیم فرستاد تا بر علیه علی تبلیغ کنند، او را لعن نموده و اش بخوانند. باید هر روز، بلکه هر ساعت ضد على را گسترش دهیم. امامان جماعت مساجد شام را جمع کن و از آنان بخواه که از لعن و ناسزا و نفرين على . باید از علی ای وحشتناک در بین مردم بسازیم." معاویه سرش را تکان داد و گفت: "خوب! دیگر چه؟" گفتم: "دیگر این که به بزرگانی چون سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مسلمه و اسامة بن یزید در مدینه نامه هایی بنویس. شنیده ام آنها با علی بیعت نکرده اند و راضی به جنگیدن علی در بصره نبوده اند. به آنها بنویس که على، قاتل عثمان و برخی صحابه ی پیامبر اسلام است. اگر آنها با تو همراه شوند، خواهند توانست علی را در مدینه و مکه و سایر بلاد حجاز، تضعیف کنند. ایجاد شکاف در باران علی، قدم بعدی است که باید با جدیت پیگیری شود." معاویه با تبسم و نگاهی مشکوک که نمی توانستم بفهمم پشت آن چه نهفته است، پرسید: "خوب! قدم بعدی؟" گفتم: "باید به کوفه بفرستیم. آنها وظیفه خواهند داشت آنچه را در کوفه اتفاق می افتد مو به مو به ما گزارش کنند. ما باید بدانیم در جبهه ی علی چه می گذرد." معاویه گفت: "خوب! بعد؟" گفتم: "خودت را آماده کن؛ وقت نماز عصر نزدیک است، باید به مسجد برویم." با کنایه گفت: " هم باید بگیریم....؟" ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 یک گروه هکری به نام کرار ، صفحه ی رسمی وزارت امور خارجه ی بحرین را هک کرد و تصویر شهید سلیمانی را در صفحه ی آن منتشر کرد این اقدام در واکنش به عادی سازی روابط با رژیم منحوس صهیونیستی صورت گرفته است. ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 انیس‌خاطرِ‌عاشق؛‌نگاهِ‌مَعشوق‌است اسیرِدامِ‌بَلا ؛ در‌پناهِ‌مَعشوق‌است(:" ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 حاج‌آقاعلوی‌تهرانی‌میگفتند↓ ۱۰دقیقه‌برے‌عطارےبویِ‌عطر‌می‌گیری ! ۱۰‌دقیقه‌هم‌بری‌قصابی‌بویِ‌گوشت‌ می‌گیری ! ۱۰ساله‌اومدے‌هیئت✋🏾 بویِ‌خدا‌گࢪفتی..؟! بویِ‌حسین؏گࢪفتی..؟! اگر‌امام‌حسین‌؏شده‌سرگرمےمون باختیمااا اخلاقت‌دیدگاهت‌ࢪفتارت‌رو‌حسینی‌ڪن!シ "علیہ‌اسلام‌"شہیدشدن ... 🏴 @aah3noghte🏴
end-006.mp3
5.63M
💔 📗کتاب صوتی قسمت 5⃣ "زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دوران زندان و مبارزه با پهلوی" 👌 ... 🏴 @aah3noghte🏴
end-007.mp3
8.11M
💔 📗کتاب صوتی قسمت 6⃣ "زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دوران زندان و مبارزه با پهلوی" 👌 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 فصل پریشان شدنم را ببین بی سر و سامان شدنم را ببین بی تو فرو ریخته ام در خودم لحظه ی ویران شدنم را ببین ... 💕 @aah3noghte💕
خدایا! لطفا هفته آینده را از دوشنبه شروع کن آمـــــــــــــــین🙏 ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 آقا جواد... شب جمعه پیش ارباب هستی.. سلام ما رو بهش برسون... بگو دل همه ما تنگ است.. اربعین نزدیک است... بقیه اش را خودش میداند.. همه در حسرت زوار توییم ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 ⚘ بیچاره ام، دل خسته ام، زارم، نزارم باز آمدم چون ابر بارانی ببارم قلب سیاه و چشم خشک آورده ام من اشکم نمی آید، گره خورده به کارم غیر از گناه و معصیت انگار اصلا کاری نمی آید از این چشمان تارم حرف جدایی را نزن، دق می کنم من من که به جز این خانه جایی را ندارم چیزی به جز بار گنه بر شانه ام نیست بار مرا بردار که افتاده بارم هی قول توبه می دهم اما چه سودی دیگر به قول خویش اطمینان ندارم من را بسوزان اعتراضی که ندارم نا اهلم و می دانم اصلا اهل نارم بد جور دلتنگ غروب کربلایم ای کاش میشد سر بر آن تربت گذارم این روزه ها، روضه به پا کردند در من این روزها یاد لب خشک نگارم ... 🏴 @aah3noghte🏴
شهید شو 🌷
💔 #قسمت_هفدهم تقی ابوسعیدی خیلی زرنگ و شجاع بود. تک تک فرمانده گردان‌ها و گروهان‌ها و حتی فرمانده
💔 ....گفتم: برگرد. قبول نکرد گفتم: حالا که علاقه داری اشکال ندارد.‌‌ همان جا ساعتش را باز کرد و به من داد. ساعت ۱۱و ۳۵ دقیقه بود. رمز عملیات اعلام شد. محور‌های دیگر درگیر شدند اما چاشنی اژدر بنگال گم شده بود و جناح ما نمی‌توانست عبور کند، در آن تاریکی چاشنی گم شد. منور‌ها آسمان را روشن کردند. دشمن در هر جهت آتش می‌ریخت و خواهی نخواهی به سوی ما هم می‌آمد. به فکر م رسید شاید اژدر با آر- پی –جی منفجر شود. آرپی جی زن‌ها را بلند کردم. به سوی اژدرشلیک کردند، سیم خاردار باز شد اما همین تاخیر، کار دستمون داد تیر بار دشمن که روبروی همین محور بود قبل از اینکه درگیر شویم شلیک کرد. چند نفر شهید و مجروح دادیم. ازجمله آب‌بر شهید شد. بچه‌ها را عبور دادیم به خاکریز دشمن رسیدیم اما تیر بار تا صبح کار کرد. خیلی سعی کردیم ولی نتوانستیم خاموشش کنیم. تقی ابوسعیدی در یکی از سنگرهای عراقی خمپاره شصت پیدا کرد آن را آورد و به طرف سنگر تیر بار گلوله انداخت. با گلوله چهارمی تیر بار را خاموش کرد. تیربار دوشکا بود، تلفات سنگینی از ما گرفت، پاکسازی را ادامه دادیم. خط دوم و سوم عراقی‌ها را گرفتیم، محمد رضا حسنی با عده‌ای برای پاکسازی خط سوم حرکت کردند. متاسفانه جناح‌های ما هیچ یک موفق نشدند. دشمن جناح ما را می‌زد. فشار عجیبی گذاشت، کمی بعد تانکهای عراقی هم پیدا شدند. آرپی جی را برداشتم، بی‌سیم چی‌ها هم آرپی جی برداشتند. آن قدر زدیم که خون از گوش‌هایم سرازیر شد، خاکریز سوم و دوم را پس گرفتند. صدای حسنی از بی‌سیم شنیده شد، به محاصره افتاده بودند، تعداد ما زیاد نبود، کسانی را که هنوز مقاومت می‌کردند جمع کردم وبه سوی حسنی رفتم. وسط راه به عراقی‌ها برخوردیم. سنگر‌هایشان را دور زدیم و با نارنجک به آن‌ها حمله کردیم تعدادی اسیر گرفتیم. چند نفر را با اصرار عقب فرستادم و بقیه جلو رفتیم اما تانک‌های عراقی اجازۀ پیشروی نمی‌دادند، نتوانستیم به حسنی برسیم. برگشتیم از یک مسیر دیگر امتحان کردیم. آب پشت خاکریز حالت باتلاق ایجاد کرده بود تا زانو وارد گل و لای شدیم، بعد از یک ساعت فقط چند متر جلو رفتیم. تیر مستقیم تانک و کالیبر هم مرتب شلیک می‌شد. گمان زنده ماندن نداشتیم. صدای حسنی هم از بی‌سیم می‌آمد که ما داریم اسیر می‌شویم. با مکافات جلو رفتیم. تانک‌های عراقی همه جا بودند دوباره مشغول آرپی جی زدن شدیم. کمی بعد گوشی بی‌سیم را گرفتم تا وضعیت را به حاج قاسم اطلاع دهم. یک تیر مستقیم تانک به سینۀ بی‌سیم چی خورد. فقط گوشی بی‌سیم در دستم باقی ماند. باز هم سعی کردیم به سوی حسنی برویم. چند نفری را که مانده بودند جمع کردیم و از کانال بیرون آمدیم همین که قصد پریدن به پشت خاکریز را داشتیم، مسلسل تانک شلیک کرد. بدنم سوخت و دیگر چیزی نفهمیدم.... 📚 🏴 @aah3noghte
💔 هرکس تو را ندارد جز بی کسی چه دارد... جز بی کسی چه دارد هرکس تو را ندارد‌‌‌ ... 🏴 @aah3noghte🏴
💔 هیچ عملی نیست مگر اینکه به نیتش نگاه میکنن😏 علت اینکه نمازمون تنها عن الفحشا و المنکر نیست علت اینکه نمیتونیم نماز بخونیم حتی،اینه که یقین نداریم.😩 نمازااا😲 اونی که فلاح هست.🤗 فقط آدمای اهل یقین هستن که وقتی میگن حی علی الفلاح، ذوق زده هستن که الان روی سجاده وایسادن،ذوق زده هستن که میخوان وضو بگیرن،ذوق زده هستن که توی عشق و معاشرتن.😍😍😍 گاهی وقتا انسان پنجاه سال روی سجاده وایساده داره نق میزنه،غر میزنه تو دلش،غمه،افسردگیه،عصبانیته،حرص و جوشه...😫😡 یقین باعث میشه وقتی روی سجاده وایسادی میفهمی خوشبخت ترین فرد عالمی.🙁🥰 افسوس که ما بعد از اینکه از دنیا بریم میفهمیم بهترین لحظات عمرمون موقعی بوده که روی سجاده بودیم و چقدر خرابش کردیم،قدرشو ندونستیم.🥺 یه رختخواب اهل یقین بهتر از عبادت هفتاد سال آدماییه که با شک عبادت میکنه😴😴 ... 🏴 @aah3noghte🏴
وی افزود: وگرنه تا 1400 منقرضتون میکردیم ... 🏴 @aah3noghte🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_دوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے وقتی خندیدم، نخست اخم کرد سپس با صد
💔 ✨ نویســـنده: گفتم: "برای لعن و نفرين على، وضو واجب است، اما برای نماز، تو بهتر می دانی..." گفت: "حالا خبری از من بشنو؛ عبيدالله از مدینه به شام آمده است. او اینک در نزد ماست." با تعجب پرسیدم: "عبیدالله بن عمر؟" گفت: "بله؛ عبيدالله بن عمر که در زمان عثمان سه نفر را به قتل رسانده بود. او از ترس على که گفته بود باید شود، فرار را بر قرار ترجیح داده است." گفتم: "بهتر از این نمی شودا عبیدالله پسر خلیفه ی دوم است. نقشه هایمان با وجود او به خوبی پیش خواهد رفت. مردم خواهند دید که علی حتی قصد جان فرزند خلیفه ی متوفی را دارد." دقایقی بعد، با هم به طرف مسجد به راه افتادیم. نماز عصر به امامت او خوانده شد. بعد از نماز، به منبر رفت. فکر نمی کردم بتواند سخن به نکویی بگوید، اما الحق که بر اریکه ی سخن سوار بود. ای از علی ساخت که من هم باورم شده بود علی، کافر شده است! بعد از سخنرانی، دوش به دوش هم از مسجد بیرون آمدیم و در حالی که در محاصره ی مأموران حفاظتی بودیم، به طرف کاخش که فاصله ی زیادی با مسجد نداشت به راه افتادیم. در بین راه، جوانی مقابلمان ایستاد و با صدای بلند گفت: "عرضی دارم یا امیرا" مأموران خواستند او را از سر راهمان کنار بزنند، من مانع شدم و گفتم: "بگو ! چه میخواهی بگویی؟" جوان جلوتر آمد و گستاخانه گفت: "یا امیرا این دروغ ها و تهمت هایی که به على روا داشتی چه بود؟ از خدا نمیترسی که پاک ترین مرد خدا در روی زمین را دشنام می دهی و او را قاتل و کافر می نامی؟!" نگاهی به معاویه انداختم؛ چهره اش سرخ شده بود و زود هنگام او را در بر گرفته بود. فرمانده‌ی محافظان جلو آمد و شمشیر از غلاف بیرون کشید. مانع انجام کاری از سوی او شدم و گفتم: "عقب بروید! بگذارید این جوان حرفش را بزند." معاویه گفت: "چگونه اجازه بدهم او به من کند؟! دستور می دهم سرش را از بدنش کنند!" گفتم: "صبور باشید قربان، بگذارید حرفهایش را بزند." جوان گفت: "على قاتل عثمان نیست؛ اگر چنین بود، بسیاری از صحابه و همه ی مردم حجاز و عراق با علی بیعت نمی کردند. علی خلیفه ی مسلمین و جانشین رسول خداست و سر پیچی از او یعنی پشت و نمودن به دین خدا و سنت رسول الله !" جوان همچنان داشت یاوه سرایی می کرد که نفهمیدم چگونه معاویه به فرمانده‌ی محافظان اشاره کرد و او با شمشیر چنان ضربتی بر گردن جوان زد که سرش مقابل پاهای معاویه بر زمین افتاد. هنوز لب های جوان تكان می خورد. ترجیح دادم سکوت کنم. معاویه چنان به خشم آمده بود که نمی توانست نگاه‌های خشم آلود مردمی را که در اطراف ما ایستاده بودند و نظاره مان می کردند حس کند. ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
شهید شو 🌷
💔 ✨ #قدیس ✨ #قسمت_بیست_و_سوم نویســـنده: #ابراهیم_حسن_بیگے گفتم: "برای لعن و نفرين على، وضو و
💔 ✨ نویســـنده: ڪشیش وقتے سر از روی ڪتاب برداشت ڪہ ایرینا با فنجان چاے سبز روبہ رویش ایستاده بود. ڪشیش عینڪش را برداشت و روے میز گذاشت و با ڪف دست، صورتش را ماساژ داد. بہ ایرینا نگاه ڪرد، ایرینا فنجان چــاے را روے میز گذاشت و پرسید: "ڪتـاب درباره ے چیست؟" ڪشیش صورتش را بہ فنجان چاے نزدیڪ ڪرد، بوے آن را استشمام ڪرد و گفت: "چہ عطـرے دارد این چاے سبــز!" بعد، آخـرین ورقے را ڪہ مشغول مطالعہ ے آن بود، بہ دست گرفت و گفت: "ڪتـاب است، ظاهراً مربوط به وقایع تاریـخے در دیـن اسـلام است. گمان ڪنم چیزهایے درباره ے علــے باشد؛ همان ڪہ مسلمانان شیعــہ در لبنان بہ او امــام علــے مےگویند." ایرینا گفت: "علــے را ڪہ . پس بایـد براے مسلمانان ڪتــاب با باشد..." ڪشیش گفت: "اشخاصے بہ نام معاویــہ و عمــروعــاص قصد دارند با علــے بجنگند. جالب است کہ این ڪتــاب در همان زمان توسط عمروعاص شده است. او در یادداشت هایش از وقایعے صحبت مےڪند ڪہ احتمالا منجر بہ جنگ با علــے شده است." ایرینا لبخنـد زد و گفت: "این ڪہ چـہ مےشود، چندان مـہـم نیست؛ مہم این است ڪہ تو الان صاحــب یڪ ڪتاب بسیار و با هستـے. شاید بتوانے آن را بہ مبلغ زیادے بہ یڪے از موزه هاے بفروشے. شاید مسلمانان لبنان نیز طالـب آن باشند." کشیش گفت: "من قصد آن را بہ هیچ عنوان ندارم. باید رابطہ اے بین این ڪتاب و رویایے ڪہ دیشب دیدم وجود داشته باشد. دلم مےخواهد هرچہ زودتر این رابطہ را ڪشف ڪنم." ایرینا گفت: "تو در لبنان دوستے داشتے به نام ؛ همان نویسنده ے ڪہ درباره ے علــے ڪتابے بـود و تو مے گفتے دلت مےخواهد آن را بخوانی. اما یادم نمےآید آن را خوانده باشے." ... 😉 ... 🏴 @aah3noghte🏴 @chaharrah_majazi
💔 🔹معـرفـے‌ شهید نام و نام خانوادگی: شهید حامد کوچک زاده تاریخ تولد: ۱۳۶۱/۶/۲۸ محل تولد: رشت تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۲ محل شهادت: نبل و الزهرا، سوریه نحوه شهادت : اصابت ترکش خمپاره محل دفن: رشت وضعیت تأهل: متأهل تعداد فرزندان:۲فرزند تحصیلات :کارشناسی علوم سیاسی ... 🏴 @aah3noghte🏴