شهید شو 🌷
💔 ای صفای حرمت بیشتر از کوی بهشت به مشامم رسد از تربت تو بوی بهشت باغ جنت به دل انگیزی درگاه تو نیس
💔
هرجا اگر به خواسته ها لطف می شود
در این حرم نخواسته ها نیز داده شد...
از بس کریم بود در هم خرید و رفت
در ازدحام حاجت ما نیز داده شد
" أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا"
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
سالروز درگذشت عارف بالله
حاج آقا رحیم ارباب ره
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#یک_حبه_نور
🌸🍃وَأَحْسِن کَمَآ أَحْسَنَ ٱللَّهُ إِلَیْکَ🌸🍃
و همانطور که خدا به تو نیکی کرده، نیکی کن
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
#شکرگزارباشیم
خدا ♡︎رو شکر کن
واسه آفریدن اونایی که باعث میشن دنیات قشنگتر بشه!💚
شهید شو 🌷
💔 ⏪👌 #چله_دورزدن_شیطون 🗓روز بیست و هفتم سلام دوست خوب خدا 😊 روز و روزگارت بخیر🌺 امروز هم برای
💔
⏪👌 #چله_دورزدن_شیطون
🗓 روز بیست و هشتم
سلام همسفر دنیا😊
⚠️غصه های دنیا رو جدی نگیریا ..
اینجا فقط یه بازیه که از بد حادثه توش سرشکستنک هم داره!! داد و هوار راه نندازی..
داور بازی حواسش به همه چی هست👌☺️
بچسب به فرصتت تا سوت پایانو نزده....
💪میدونی قویترین آدم کیه؟
اونی که بتونه حرف رو حرف خدا نیاره❌
اونی که شیطون رو به حساب نیاره❌
اونی که مرز بین خودش و شیطونو دیوار بکشه☑️
میدونم کار آسونی نیس
ولی اگه قدم برداریم اگه هر روز یک آجر بزاریم
بالاخره اون دیوار میاد بالا ...
از امروز براش فکری کنیم ❗️
ببینیم چنتا آجر لازم داریم❓
برای خوب حرف زدن✅
برای بد نگفتن ❌
بد نشنیدن ❌
بد ندیدن ❌
بد نرفتن ❌
بد نبودن ❌
خیلی کار داریم
یه قول بدیم امروز❓
تمام تلاشمونو بکار بگیریم!!
موفق باشی🤝
#حدیث_کسا فراموش نشه👌
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#کپےبدونتغییردرعکسها
💔
هوای حضرت عیسا دمےست سلمان را
نمیرد آنکه کسی جز علی امیرش نیست
#مسعود_یوسف_پور
#استوری #پروفایل
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 #ببینید | درخواست عجیب اهالی یک روستا از فرمانده سپاه
♨️ توانش در #اردوی_جهادی ده برابر میشد.
🔰 مجموعه کلیپهای #حکایت_سر
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_محسن_حججی
#داستان_ششم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۲۶۶) أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ
✨﷽✨
#تفسیر_کوتاه_آیات
#سوره_بقره
(۲۶۷) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ
اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از پاكيزهترين چيزهايى كه بدست آوردهايد و از آنچه ما براى شما از زمين رويانيدهايم، انفاق كنيد وبراى انفاق به سراغ قسمتهاى ناپاك (وپست) نرويد، در حالى كه خود شما هم حاضر نيستيد آنها را بپذيريد مگر از روى اغماض (وناچارى) و بدانيد خداوند بىنياز وستوده است.
✅ نکته ها
آيات قبل، شرايط انفاق كننده را مطرح كرد و اين آيه شرايط چيزهايى را بيان مىكند كه به محرومان انفاق مىشود.
امام باقر عليه السلام ذيل اين آيه فرمودند: بعضى از مسلمانان درآمدهاى حرامى مانند ربا داشتند كه صرف فقرا مىكردند، اين آيه آنان را نهى نمود.
🔊 پیام ها
- هدف از انفاق، رهايى از بخل است، نه رهايى از اشياى بىارزش و نامطلوب.
«أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ»
- در انفاق، تفاوتى ميان پول نقد يا كالا نيست. «ما كَسَبْتُمْ ... مِمَّا أَخْرَجْنا»
- بخششِ بادآوردهها مهم نيست، بلكه بخشش از دسترنج، داراى ارزش است. «ما كَسَبْتُمْ»
- در انفاق بايد كرامت محرومان محفوظ بماند. «وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ»
- نه تنها از چيزهاى ناپاك و پست انفاق نكنيد، بلكه به فكر آن نيز نيفتيد. «وَ لا تَيَمَّمُوا»
- وجدان انسان، بهترين معيار براى شناخت پسنديده و ناپسند است. هر آنچه را مىپسندى كه به تو انفاق كنند، شايسته است كه انفاق كنى و اگر آنرا دوست نمىدارى، شايستهى انفاق نيست. «لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا»
- هر فرد ثروتمندى احتمال فقير شدن خود را بدهد، شايد روزى دستِ دهنده شما، دستِ گيرنده شد. «آخذيه»
- گرفتن مال نامرغوب، نشانه رضايت فقرا نيست، بلكه نشانهى استيصال آنان است. «تغمضوا» يعنى شما هم با اغماض وسختى ممكن است چيزى را بگيريد، ولى اين نشانهى رضايت شما نيست.
- اثر انفاق به خود شما بر مىگردد، وگرنه خداوند غنى و بىنياز است. «أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ»
- غناى الهى همراه با كمالات ومحبوبيّت است. «غَنِيٌّ حَمِيدٌ»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔
#دم_اذانی
" طَمِّني يا الله ، فَأنا مَملوءٌ بِالخَوف "
خدایا آرومم کن که من پر از ترسم...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم ...ادامه قسمت قبل ابو احمد هم ی دختر داشت که بار شیشه داشت !! وقتی
💔
#دستنوشته_های_شهید_مدافع_حرم
یک سال گذشت از شهادت یه شیر حیدرکرار، یه مدافع حرم عقیله بنی هاشم زینب کبری..
آدم وقتی برمیگرده و به عقب نگاه میکنه تازه میفهمه با چه آدمایی دمخور بوده و افتخار آشنایی با چه گوهرهایی رو داشته و غافل بوده ازشون!
همیشه وقتی میدیدمش جلوش احساس کوچکی میکردم انقدر که این بشر پخته و سنگین بود! با ی لبخند همیشگی روی لباش!وقتی کنارش بودی انگار تکیه به کوه داشتی! انقدر که قابل اعتماد و کاردرست بود!
چندین بار مجروح شده بود دوسه بار کنار جاده ایی خورده بود و حسابی مجروح شده بود ولی بسرعت و باهمون اوضاع داغونش برگشته بود منطقه! اهل حرف و خودستایی نبود حاج مسلم! اهل کار بود و عمل!نه شب داشت نه روز! یادمه چند تا از کله گنده های نظامی اومده بودند و حاج مسلم داشت به منطقه توجیهشون میکرد، شور و شعف رو میشد از توی چشماشون به وضوح دید. خیلی حال کرده بودند که ی جوون میتونه توی این سطح به کار آشنا باشه و روی زمین با این کیفیت کار بکنه!
برا همین ی درجه تشویقش کردند و توی این سنش سرهنگ شد و با شهادتش سرداریش رو چسبوند! خدایی وقتی اسمش میاد باید جلو اسمش هزاران علامت سوال و تعجب گذاشت که و ما ادراک حاج مسلم!
💔
#قرار_عاشقی
دلم برای اون موقعی که با چشم اشکی داری میری سمت ضریح و باید مواظب پله باشی تنگ شده سلطان...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_شصت_و_یک جراحت گلو و تار های صوتی
✨ انتشار برای اولین بار✨ #رمان_آنلاین #حسین_پسر_غلامحسین #قسمت_شصت_و_دو جراحت گلو و تار های صوتی راوی: مادرشهید گویا وجعلنا... عراقی ها را حسابی کر و کور کرده بود. با آن انفجار مهیب و آن شعله ی شدیدی که از یک کیلومتری مشخص بود، با آن سر و صدایی که محمدحسین و تخریب چی راه انداخته بودند و با آن موقعیتی که ما در دل دشمن و زیر گوش عراقی ها داشتیم، باید دیگر کارمان ساخته شده باشد، اما هنوز از عراقی ها خبری نبود. پای تخریب چی مجروح شده بود و نمی توانست خیلی تند حرکت کند. یک دستش زیر شانه ی محمدحسین بود و دست دیگرش دور گردن حمید. با همه ی این حرف ها سعی می کردیم تا جایی که امکان دارد سریع تر راه برویم. من همچنان مراقب اطراف، به خصوص پشت سرمان بودم. هر لحظه انتظار می کشیدم که عراقی ها گشتی هایشان را دنبالمان بفرستند. آخرین کمین را هم پشت سر گذاشتیم و بعد از عبور از کفی وارد شیار یک رودخانه ی بزرگ شدیم. هنوز خیلی راه مانده بود. حداقل باید دو ساعت دیگر را برویم. در این فاصله صدای محمدحسین هم قطع شده بود و اصلا نمی توانست حرف بزند. در همین اوضاع و احوال یادمان افتاد که یک مصیبت دیگر هم در پیش داریم. خط مقدم خودمان دست ارتش بود و با توجه به هماهنگی های انجام شده ما خیلی زودتر از موعد مقرر برمی گشتیم، چون اتفاقی که افتاد، مانع از آن شد که کارمان را انجام دهیم و حالا اگر می خواستیم به توجه به این مسئله برگردیم، حتما نیروهای خودی ما را با عراقی ها اشتباه می گرفتند و به رگبار می بستند، البته حق داشتند، چون نمی دانستند چه اتفاقی برای ما افتاده است. در بد مخمصه ای گیر کرده بودیم. ترکش خورده بود توی گلویش و حرف نمی توانست بزند. اگر می رفتیم نیروهای خودی ما را می زدند و اگر می ماندیم، گشتی های دشمن از راه می رسیدند. دیگر حسابی کلافه شده بودیم. تصمیم گرفتیم تا جایی که امکان دارد خودمان را به خطر خودی نزدیک کنیم. بچه ها همه خسته بودند. در فاصله ای نه چندان دور از خط مقدم، کنار تخته سنگی توقف کردیم. ساعت حدود یک نیمه شب بود. می بایست تا ساعت سه که زمان بازگشت بود، همان جا صبر می کردیم. دیگر از منطقه ی خطر دور شده بودیم که عراقی ها تازه شروع کردند به منور زدن روی محور. احتمالا می خواستند منطقه را برای گشتی هایشان روشن کنند. با این حال نباید احتیاط را از دست می دادیم، در حالی که روی تخته سنگ استراحت می کردیم، مراقب اطراف و سمت عراقی ها نیز بودیم. حمید رو کرد به من و گفت :«شما ها همین جا بنشینید. من می روم طرف خط خودی، شاید بتوانم نزدیک بشوم و ارتشی ها را با خبر کنم.» محمدحسین تا این جمله را شنید، خیلی تند با دست اشاره کرد و نگذاشت حمید برود. دوباره نشستیم. حمید آهسته خودش را کنار من کشید و به ارامی گفت :«عباس تو سر محمدحسین را گرم کن و مواظب باش نقهمد تا من بروم!»... #ادامه_دارد... #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💞 @aah3noghte💞 #فقطفرواردکنید #کپےپیگردالهےدارد