eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت48 از پل
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️

✍️ به قلم:  


بعد از این که از اصفهان خارج شدیم، دیگر نتوانستم با موتور دنبالشان بروم؛ چون ممکن است مشکوک شوند.

حاج رسول در بی‌سیم می‌گوید:
- کجایید؟

نگاهی به تابلوهای اطراف جاده و نقشه‌ی روی صفحه تبلت می‌اندازم و می‌گویم:
- آزادراه معلم. خورزوق رو رد کردیم. الان نزدیک شاهین‌شهریم.

- احتمالا می‌خوان از یکی از مرزهای شمال کشور خارج بشن. هر وقت حس کردی قراره با مامور تخلیه‌شون دست بدن به من خبر بده.

«چشم»ی می‌گویم و به رانندگی ادامه می‌دهم.

هوا بی‌رحمانه گرم است. انگار از خاک بیابان هم گرما بلند می‌شود و فشارم می‌دهد. شیشه را می‌دهم بالا و کولر را روشن می‌کنم.

باد سرد که می‌خورد به صورتم، کمی بهتر می‌شوم. مرصاد هم باد خنک را حس می‌کند و بیدار می‌شود. چشمانش را باز می‌کند و دست می‌کشد روی صورتش.

با صدای گرفته از من می‌پرسد: کجاییم عباس؟
- نزدیک شاهین‌شهر.


صاف‌تر می‌نشیند و با دست چشمانش را می‌مالد. زیر لب غر می‌زند: اینا تا کجا می‌خوان ما رو بکشونن دنبال خودشون؟

می‌گویم: نمی‌دونم. فعلاً که وضع همینه. دعا کن قرارشون با مامور تخلیه دم مرز نباشه.

نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: آب داری عباس؟
با چشم به داشبورد اشاره می‌کنم: توی داشبورده.

داشبورد را باز می‌کند و بطری آب را برمی‌دارد. یک جرعه از آن می‌نوشد و درش را می‌بندد: این داغه که!
شانه بالا می‌اندازم: فعلاً همینو داریم.

بطری را برمی‌گرداند سر جایش. صدای هشدار پیامکش بلند می‌شود. از هول شدنش برای پیدا کردن گوشی و دیدن پیامک خنده‌ام می‌گیرد.

پیامک را که می‌خواند، خنده روی لبش پهن می‌شود و دست می‌اندازد میان موهایش. شروع می‌کند به تایپ کردن پیامک.

یاد روزهایی می‌افتم که با مطهره  می‌کردیم؛ هرچند خیلی طولانی نشد. دو ماه و بیست و سه روز، آن هم وقتی سر جمع، نصفش را در # و مشغول  از  مردم باشی، چیز زیادی نمی‌شود.

مطهره درکم می‌کرد، به رویم نمی‌آورد که از همان اول، بنا را گذاشته‌ام بر نبودن.

گوشی مرصاد زنگ می‌خورد. با تردید پاسخ می‌دهد. کمی قرمز می‌شود و من را نگاه می‌کند؛ می‌فهمم معذب است جلوی من صحبت کند.

نگاهم را می‌برم به سمت دیگر؛ همین از دستم برمی‌آید. مرصاد صدایش را می‌آورد پایین و می‌گوید: عزیزم الان توی ماموریتم. نمی‌تونم صحبت کنم.

چند جمله دیگر هم می‌گوید که من نمی‌شنوم. فکرم رفته است به چهار سال پیش و مطهره‌ای که تازه داشت باعث جوانه زدن یک حس تازه در من می‌شد. 

احساسی که باعث می‌شد دنیا را رنگی‌تر و زیباتر ببینم. با این وجود، خاطراتی که از مطهره دارم از انگشتان دست هم کم‌تر است و من چهار سال است که تلاش می‌کنم با فکر کردن به همان چندتا خاطره، آن‌ها را در ذهنم پررنگ نگه دارم.

دوماه و بیست و سه روز فرصت خیلی کمی بود برای ساختن خاطرات عاشقانه؛ آن هم برای یک مامور امنیتی.

- ای بابا...فکر نمی‌کردم انقدر طول بکشه!
صدای مرصاد است. می‌گویم: چی؟

- همین ماموریت دیگه! حاج رسول گفته بود زود تموم می‌شه می‌ره.

می‌خندم: اخیراً کم‌صبر شدی آقا مرصاد!
دوباره گوش‌هایش سرخ می‌شوند. به حالش غبطه می‌خورم. او تکلیفش روشن است. یک نفر را دوست دارد و خلاص.

مثل من نیست که هنوز هیچ توجیهی برای احساسش نداشته باشد. مثل من نیست که درگیر باشد میان یک عشق قدیمی و یک احساس جدید که معلوم نیست  است یا نه؟

...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
شهید شو 🌷
💔 ✨شهید نیری از شاگردان آیت‌الله حق‌شناس در ایام شهادت #شھید_جمال_محمدشاهی نوشته بود که: 《به بچه ه
💔 چه حس خوبیه که هستیم، حتی اگه حضور فیزیکی نداشته باشیم ... میریم جاهایی که دل پر میکشه اما بُعد مسافت، مانعه ممنون از اینکه یاد همسنگری هاتون بودین🥀 مراسم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✊ آیت الله مشکینی: ثواب گفتن کمتر از صلوات نیست ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #نشر_برای_اولین_بار #نشر_حداکثری . خاطره ای از او...🥀 . دل نترسی داشت که ترس مانعش نمی شد.پشت ف
💔 آدم باید برای همه نعمت ها، خدا رو شکر کنه حالا فکر کن این نعمت، یه باشه که راه رو نشونت بده دستت رو بگیره و ... تنهات نذاره آخدا... ممنون که رو بهمون دادی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همه دعوتید به یادواره 7شهید مدافع حرم. اطلاعات بیشتر در عکس بالا☝️☝️ جمعه ۲۱ آبان ساعت ۱۴:٣۰ خیابان آزادی، جنب ناحیه مقداد ... 💞 @aah3noghte💞 نشر بدین
شهید شو 🌷
💔 #مهدے_جان باراݩ گرفته باز هوایم هواے توست در جاےجاے شهر پر از ردپاے توست دلتنگ جمڪرانم و دلواپ
💔 ‌ ‌ اللهم اکشف هذه غمةعن هذه الأُمة مثل باران بهار، ناگهانی و بی مقدمه... نه اصلا شبیه وسط تفتیده ؛ معجزه کن! 💫 ما بیدار بشو نیستیم هم درد داریم، هم درمان میدانیم، اما مسخ بازی دنیا شده‌ایم... معجزه کن، خدای ایل معجزه‌ها! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چقدر قشنگ می‌شد اگر به جای مشهدی، به جای ایرانی، به ما می‌گفتند امام رضایی... چقدر مایه‌ی مباهات بود اگر ما را که می‌دیدند یاد شما می‌افتادند؛ یا امام رضا! ای دریغ از این همه فاصله... ما از شما دور افتاده‌ایم آقا... یا سریع الرضا! ما را ببخشید و اجازه دهید با خاک کویتان، سر و روی‌مان نشانی از شما بگیرد... ارسالی همسنگری ها! زیارتتون قبول ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَیُّهَا الَّذینَ آمَنوُا ءامِنوُا ... ما به تو مؤمنیمـ ؛ اما باورتــــــــ نداریمـ . ... 💕 @aah3noghte💕
💔 |دل هایتان را به آن مبدا قدرت مـتصل کنید.. گمان نکنید ما خودمان چیزی هسـتیم! از این وابسـتگی‌هایِ دنیایی بیرون بروید.. قطره ها! خـودتان را به دریا برسـانید..!| 🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران (۹۲) لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّون
✨﷽✨ (۹۳) كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى‌ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ‌ همه‌ى غذاها و خواركى‌ها براى بنى‌اسرائيل حلال بود، مگر آنچه را اسرائيل (يعقوب) پيش از نزول تورات بر خود حرام كرده بود، بگو: اگر راست مى‌گوييد (كه اينها از قبل در تورات حرام بوده است،) تورات را بياوريد و آن را تلاوت كنيد (تا ببينيد بسيارى از چيزها را بدون نزول وحى از پيش خود، بر خودتان حرام كرده‌ايد). (۹۴) فَمَنِ افْتَرى‌ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ‌ پس بعد از اين، هر كسى بر خدا به دروغ افترا ببندد، آنان ستمگران هستند. ✅ نکته ها در تفاسير آمده است، برخى اهل كتاب به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اشكال مى‌كردند كه اگر تعاليم او موافق تعاليم انبياى پيشين همچون ابراهيم، موسى و عيسى عليهم السلام است، پس چرا گوشت و شير شتر را حرام نمى‌داند؟! اين آيه در جواب آنها نازل شد كه تمام غذاها براى بنى‌اسرائيل حلال بوده است وتنها حضرت يعقوب بعضى از غذاها را بر خود ممنوع و حرام كرده بود. و دليل اين تحريم نيز چنانكه در بعضى تفاسير آمده، آن است كه وقتى حضرت يعقوب گوشت شتر را استفاده مى‌نمود، موجب ناراحتى جسمى او مى‌شد، او از اين غذا پرهيز مى‌كرد و بنى‌اسرائيل گمان مى‌بردند كه اين يك حكم شرعى و حرام ابدى است. «طَعام» به چيزى گفته مى‌شود كه به ذائقه‌ى انسان داراى مزه و طعم است و كلمه‌ى‌«حِلّ» در برابر «عَقد»، به معناى آزادى و رهايى است. 🔊 پیام ها - حلال بودن غذاها، يك اصل ثابت در اديان آسمانى است. «كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا» - بدون دليل و تحريم شرعى، حلال‌ها را حرام نپنداريد. «حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى‌ نَفْسِهِ» - بهترين نوع استدلال، استدلال بر اساس عقايد و كتاب آسمانى طرف مقابل است. «فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ» ... 💕 @aah3noghte💕
وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا
ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 نماهنگ *«آئین وصال»|روایتی از لحظات تاریخی وصال عاشقانه یک مادر بیقرار پس از ۳۹ سال انتظار* برشی از مستند درحال ساخت شهید شکرائیان *پیشکش به محضر نورانی شهید والامقام مهندس ، پدر صبور و مادر مقاوم ایشان* ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آیا زندگی دنیوی قفسی برای انسان ها نیست؟ پس باید تکلیفمان را ادا کنیم و این قفس را بشکنیم و به سوی معشوق، پرواز کنیم🕊 ۱۷ آبان سالروز شهادت پدر حاج مهدی رسولی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مهم نیست جسمت کجاست مهم است که اگر بشود بی نیاز از جسم می شوی سالروز شهادت شهیدی که سر از پیکرش جدا شد و سه روز بدن مطهرش در بیابانها ماند... و لا یوم کیومک یااباعبدلله🥀 عارف عزیز ... 💞 @aah3noghte💞
💔 چه باک از شهادت و کشته شدن در راه خدا ، چرا که خداوند ما را آفریده و می میراند. این دنیا دنیای امتحان است که دیگر در آن دنیا عذر و بهانه ای پیش خداوند نداشته باشیم . شهادت ارثی است که از اولیاء الله به خصوص سرورمان امام حسین(ع) برده ایم . او می خواست درس شهادت و درس مبارزه با استکبار را به ما بیاموزد . او به ما فهماند که مرگ با عزت بهتر از زندگی پرذلت و خوار است . درخت اسلام احتیاج به خون این جوان ها دارد . باید خون بدهیم تا به ندای اماممان لبیک گفته باشیم که آمریکا و شوروی بدانند که با چه ملتی طرف هستند . و دیگر جمله ی من در جواب آنان است که از مرگ هراسانند : از مرگ نهراسید زیرا قرآن این کتاب انسان ساز، فرموده است : «کُلّ نَفسٍ ذائقة المَوتِ». ... 💞 @aah3noghte💞
💔 مادامى که گیلاس با بند باریکش به درخت متصل است ؛ همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند. باد، باعث طراوتش میشود، آب، باعث رشدش میشود، و آفتاب، به او پختگی و کمال میبخشد. اما … به محض پاره شدن آن بند؛ و جدا شدن از درخت، آب، باعث گندیدگی؛ باد باعث پلاسیدگی؛ و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشود! بودن یعنی همین، یعنی بند به بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل در فساد ما مؤثر خواهند بود. پول، قدرت، شهرت، زیبایی…. تا بند به خداییم برای رشد ما، مفید و بسیار هم خوب است اما به محض جدا شدن بند بندگی، همه آن عوامل باعث تباهی و فساد ما می شود. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 😔 ولی جدی در طولِ روز چقدر واسه خدا و امام زمان وقت میذاریم؟! یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕 رمان امنیتی ⛔️ #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت49 بعد ا
💔

🔰  🔰
📕 رمان امنیتی ⛔️  ⛔️

✍️ به قلم:  


مثل من نیست که درگیر باشد میان یک عشق قدیمی و یک احساس جدید که معلوم نیست  است یا نه؟

حاج رسول دوباره در بی‌سیم گزارش می‌خواهد. نگاهی به صفحه جی‌پی‌اس می‌اندازم و می‌گویم: یکم دیگه مونده به پلیس‌راه شاهین‌شهر-کاشان.

- توی راه توقف نکردن؟
- نه.
- خیلی خب. فعلاً همین راه رو ادامه بدین.
- چشم.

مرصاد دست راستش را می‌گذارد کنار صورتش تا آفتابی که از سمت راست می‌تابد اذیتش نکند: 
- گشنمه! چیزی نداریم بخوریم؟

خنده‌ام می‌گیرد: نه، هیچی. این نامردا هم توی راه نگه نمی‌دارن که ما یه چیزی بخریم و جامونو عوض کنیم. خسته شدم.

مرصاد داشبورد را باز می‌کند و داخلش را می‌گردد. 
می‌گوید:
- هیچی این‌جا نیس! وایسا...آها...

در داشبورد را می‌بندد و می‌گوید:
- فقط همینا رو پیدا کردم. دوتا شکلات کاراملی که مثل سنگ شدن!

سینه‌ام تیر می‌کشد و معده‌ام می‌سوزد. می‌دانم بخاطر گرسنگی نیست.

از چهارسال پیش به شکلات کاراملی خشک شده آلرژی پیدا کردم.
از همان روزی که یک متهم زن جلویم نشست و یک شکلات کاراملی خشک شده مقابلم گذاشت.

مرصاد می‌گوید:
- اینا چند وقته اینجان؟ شاید بشه خوردشون. می‌خوای؟

سرم را تکان می‌دهم که نه. مرصاد شکلات را باز می‌کند. صدای خرچ‌خرچ پوسته شکلات روی اعصابم می‌رود.

سعی می‌کند شکلات را بگذارد توی دهانش. با دهان پر غر می‌زند: عینهو سنگه لامصب.
- مجبوری بخوریش؟
- گشنمه!

اعصابم ریخته است بهم. شکلات کاراملی خشک شده... با پوسته زردش.
از بچگی از این شکلات‌ها خوشم نمی‌آمد، گیر می‌کرد میان دندان‌هایم؛ اما از بعد رفتن مطهره، از این شکلات هم متنفرم.

*
گریه‌اش بند نمی‌آمد؛ آن متهم زن را می‌گویم. دو سه روزی از رفتن مطهره گذشته بود.

من بر خلاف تصور همه، آرام بودم. انقدر مبهوت بودم که نمی‌توانستم گریه کنم و داد بزنم. شاید برای همین بود که اجازه دادند آن متهم را ببینم.

وقتی متهم را آوردند، اصلا نگاهش نکردم. سرم پایین بود. متهم را نشاندند مقابلم.

این جلسه  نبود؛ من هم بازجو نبودم. فقط می‌خواستم بدانم مطهره چه  کرده بود که باید تاوانش را با جانش می‌داد؟

من چیزی نگفتم، تا وقتی که خود متهم به حرف آمد. صدایش گرفته بود و نخراشیده:
- شما پلیسید؟ یا...

فقط یک لحظه نگاهش کردم. دور چشمانش پف کرده بود و چشمانش قرمز. معلوم بود گریه کرده. بهش می‌خورد سی سالی داشته باشد.

نگاه کردن به او هم اعصابم را بهم می‌ریخت. نگاهم را گرفتم. دوست نداشتم جواب بدهم. گلویم خشک بود. فقط یک کلمه از دهانم خارج شد: چرا؟

با صدای بغض‌آلودش گفت: من... نمی‌دونم شما کی هستید... ولی... هر کی هستید حرفامو گوش کنین... تو رو خدا تا آخرشو گوش کنین... بذارید آروم بشم... البته...من به همکاراتون گفتم. همه چیزو گفتم. هرچی گفتنی بود، گفتم. همه قاچاقچی‌هایی که قرار بود ما رو پناه بدن و از مرز رد کنن هم معرفی کردم. به همین ماه عزیز قسم، اون ثریای کثافت، نقشه‌ کشتنش رو از قبل کشیده بود، نامرد می‌گفت اگه لازم شد ...


لب‌هایش را فشار داد روی هم و من پلک‌هایم را. 
نمی‌دانستم تا کِی طاقت می‌آورم گوش کنم. باید طاقت بیاورم. باید یک بار برای همیشه بفهمم چرا مطهره را از دست دادم.😔


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...