eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 👈🎬کلیپ 💠استاد رائفی پور 📝 « مراحل ظهور » 🎤سخنرانی ابتلائات آخرالزمانی انسان روزی خواهد فهمید تنها مدیر برای حاکمیت دنیا امام زمانه 🌹 🌹 ❣ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت123 زمین می‌
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



- بالاخره نوبتت می‌رسه عباس جان. تو از مایی، جات پیش ماست. فقط یکم دیگه صبر کن.

با لحنی مرکب از امید و درماندگی می‌گویم:
- چقدر؟

- خدا می‌دونه. زمان توی عالَم شماها کِش میاد؛ ولی برای ماها، به اندازه یه چشم به هم زدن هم نمی‌شه.

می‌خواهد سرش را بلند کند؛ اما انگار چیزی یادش آمده است که دوباره در گوشم می‌گوید:
- فقط مواظب باش خودت عقبش نندازی... حالام چشمات رو ببند و بخواب. بخواب...

کمرش را راست می‌کند. چشمانم را می‌بندم.

تختم تکان می‌خورد. صدای گفت و گویی را از بالای سرم می‌شنوم؛ اما نمی‌توانم چشمانم را باز کنم.

خوابم می‌آید. تختم دارد حرکت می‌کند؛ انگار از اتاق خارج شده‌ام.

صدای گفت و گوها را بلندتر می‌شود و مبهم‌تر. پلک‌های سنگینم را کمی باز می‌کنم و از میان مژه‌هایم، راهروی نیمه‌روشن بیمارستان را می‌بینم.

سیاوش انتهای راهرو ایستاده و برایم دست تکان می‌دهد. می‌خندد؛ انقدر زیبا که یادم می‌رود بابت شهادتش غصه بخورم.

سعی می‌کنم ماهیچه‌های صورتم را تکان بدهم و بخندم؛ هرچند فکر کنم چندان موفق نیستم

خسته‌تر از آنم که بتوانم چشمانم را باز نگه دارم؛ اما دلم نمی‌آید از سیاوش چشم بردارم.

صدای پوریا را از میان صداهای در هم پیچیده و مبهم تشخیص می‌دهم که به کس دیگری می‌گوید:
- الان هواپیما بلند می‌شه، باید زودتر برسونیمش...

یادم می‌افتد قرار بود مرا بفرستند دمشق.

تکان‌های برانکارد باعث می‌شود احساس سرگیجه کنم؛ انقدر که می‌خواهم داد بزنم؛ اما صدایم در نمی‌آید. 

چشمانم را دوباره می‌بندم رو روی هم فشار می‌دهم تا خوابم ببرد.

دوست ندارم بیدار باشم و بفهمم که به همین راحتی دارم میدان جنگ را ترک می‌کنم.

من باید می‌ماندم. من باید کنار سیاوش می‌ماندم و با هم می‌سوختیم...
***

صدای گوش‌خراشی تمام مغزم را پر کرده است؛ صدای بلند موتور یک هواپیمای ایلیوشین و فریاد کسانی که تلاش می‌کنند در میان غرش موتور هواپیما، صدایشان را به گوش هم برسانند.

باد سردی به صورتم می‌خورد. سردم شده و تکان‌های برانکارد، درد را در میان دنده‌هایم و تمام بدنم به جریان می‌اندازد.

دستم را می‌گذارم روی پیشانی‌ام و فشار می‌دهم. حس می‌کنم برانکارد روی رمپ ورودی هواپیما حرکت می‌کند. 

صدای موتور هواپیما به اوجش می‌رسد. کسی دارد برانکاردم را به دیواره هواپیما می‌بندد و فیکس می‌کند که تکان نخورد.

چشم باز می‌کنم. صورت مرد را در تاریک و روشن هواپیما نمی‌شناسم.

تا جایی که می‌توانم، در هواپیما چشم می‌چرخانم. هم مجروح هست، هم تابوت شهدا و هم رزمندگانی که می‌خواهند برای مرخصی برگردند.

نمی‌دانم من سردم شده یا واقعاً هوا سرد است؟ احساس لرز می‌کنم.

کسی را می‌بینم که در فضای نیمه‌تاریک هواپیما به برانکارد نزدیک می‌شود. جلوتر که می‌آید، می‌شناسمش؛ پوریاست.

دارد یکی‌یکی وضعیت مجروحان را چک می‌کند تا برسد به من.

بالای سرم می‌رسد و من برای آخرین بار تقلا می‌کنم:
- پوریا! باور کن نمی‌خواد منو برگردونین دمشق. چیزیم نیست.

پوریا با یک لبخند عاقل اندر سفیه نگاهم می‌کند:
- اگه می‌شد که حاج احمد نمی‌ذاشت برگردی؛ ولی دیگه نمی‌شه نگهت داریم این‌جا. باید عمل بشی و ترکش رو دربیارن تا عفونت نکنه.

نگاهی به پانسمان زخم‌هایم می‌اندازد:
- درد که نداری؟

دردم را قورت می‌دهم و سریع می‌گویم:
- خوبم.

باز هم لبخند می‌زند:
- آره از قیافه‌ت مشخصه!

پوریا خودش این‌کاره است؛ نمی‌شود گولش زد.
می‌گوید:
- یه‌دندگی نکن، درست جواب من رو بده. سرگیجه، حالت تهوع، سردرد نداری؟

- نه. یکم وقتی برانکاردم تکون می‌خورد سرم گیج می‌رفت.

- خب اون اشکال نداره. دیگه مشکل خاصی نداری؟

می‌خواهم بگویم چرا؛ یک مشکل بزرگ دارم و آن، جا ماندن است. مشکلم این است که شهید نشده‌ام.

گفتنش فایده ندارد؛ پوریا که نمی‌تواند کاری بکند... می‌گویم:
- نه. خوبم.

سرش را تکان می‌دهد:
- خب خوبه. به هیچ وجه تکون نخور، نمازت رو هم همین‌طوری می‌خونی، باشه؟ اینا رو برای این می‌گم که می‌دونم می‌خوای زود برگردی.

- باشه. چشم. انقدرام کله‌خراب نیستم.

پوریا چشمکی می‌زند و عینکش را روی چشمانش جابه‌جا می‌کند:
- می‌دونم. مواظب خودت باش.



پوریا چشمکی می‌زند و عینکش را روی چشمانش جابه‌جا می‌کند:
- می‌دونم. مواظب خودت باش.

می‌خواهد برود که دوباره چیزی یادش می‌آید:
- ممکنه تغییر فشار هوا یکم اذیتت کنه.

...
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... خودمان را با هزار قفل به زمین گره زده‌ایم و... قصد پریدن هم داريم..!🕊 #آھ_اے_شھاد
💔 ... بابای مَن سُرفه نمی کند! فقط پَرپَر می زند برای شهــادت... گاز شیمیایی و عشـق هر دو می سوزانند؛ یکی پوست را و چشم را و جسم را  و دیگری دل را و جان را ... هر دو سوختن ناله ها دارد و نشانها... خوب که نه؛ بد هم نگاه کنی نشـانِ هر دو سوختن را در او می بینی... حاج قاسم سلیمانی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 قلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِي الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِکَ الْخَيْرُ إِنَّکَ عَلي‏ کُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ بگو: خدایا! ای مالک همه موجودات! به هر که خواهی حکومت می دهی و از هر که خواهی حکومت را می ستانی ، و هر که را خواهی عزت می بخشی و هر که را خواهی خوار و بی مقدار می کنی ، هر خیری به دست توست ، یقیناً تو بر هر کاری توانایی سوره آل عمران، آیه ۲۶ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رییسی کشور رو به چین فروخت😳 حالا رفته به روسیه هم بفروشه😐 فقط یه آخوند می‌تونه کشور رو به 2 جا بفروشه😂😂😂😂😂 ضد انقلابا چی میزنن اینا رو مینویسن😅 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 به جای بی تابی شکر گزاری کن و بگو خدایا شکرت❤️ ... 💕 @aah3noghte💕
💔 _زیباتر از نامِ جان آرامِ تو؟! +نامِ تو. ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران آيه 173 ↩️أَلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَد
✨﷽✨ آيه 174 فَانْقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَاتَّبَعُواْ رِضْوَنَ اللَّهِ وَاللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيم ٍ‏ ترجمه 🔻 ↩️پس (این مجروحینى كه براى بار دوّم آماده دفاع شدند؛ بدون رخ دادن عملیاتى) با نعمت و فضل خداوند (به مقرّ خود) بازگشتند، در حالى كه هیچ گزندى به آنها نرسید و (همچنان) از رضاى پروردگار پیروى كردند و خداوند صاحب فضل بزرگى است. ┅════🌦✼🕋✼🌦════┅ نکته ها,🔻تفسرنور ☀️آیه 174 ↩️پس از آنكه مجروحان جنگ اُحد، به فرمان رسول خدا صلى الله علیه وآله بار دیگر براى دفاع از اسلام بسیج شده و تا منزلگاه حمراءالاسد در تعقیب دشمن رفتند، دشمنان از آمادگى و روحیّه ‏ى مسلمانان به هراس افتاده، از هجوم مجدّد منصرف شده و بازگشتند. 🔹🍃 این آیه در تقدیر از رزمندگان مجروح و مخلص جنگ احد است ┅════🌦✼🕋✼🌦════┅ پيام ها ⚡️📨 آیه 174 1🔹🍃حركت در مسیر انجام وظیفه، همراه با توكّل به خدا، سبب تبدیل مشكلات به آسانى مى‏ شود. «فانقلبوا بنعمة....» 2🔹🍃چه بسیار كسانى كه در راه خدا، به استقبال خطر رفته و سالم برگشته‏اند. «لم یمسسهم سوء» 3🔹🍃براى مردان خدا اصل رضایت الهى است، نه شهادت. «لم یمسّهم سوء واتّبعوا رضوان اللّه» 4🔹🍃فضلِ بزرگ خدا، نصیب شركت كننده در جبهه است. «واللّه ذوفضل عظیم» ‌ 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩگاﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 [عناوینِ دنیوی ،اگر وفا و دوام داشته باشند تا لب گورند و نوعا هم، بی وفا هستند. بعد از آن مائیم و ادبِ ما..!] -علامه‌طباطبایی- ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #آموزش ساخت کلیپ با عکس در برنامه اینشاوت منتظر بازخورد شما برای ساخت آموزش های بعدی هستم همچن
سلام همسنگری ها ان شالله فردا قسمت بعدی آموزش رو میذاریم کانال با پیشنهاداتتون ما رو در بهتر شدن آموزش ها همراهی کنید @emadodin123
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت124 - بالاخر
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



پوریا چشمکی می‌زند و عینکش را روی چشمانش جابه‌جا می‌کند:
- می‌دونم. مواظب خودت باش.

می‌خواهد برود که دوباره چیزی یادش می‌آید:
- ممکنه تغییر فشار هوا یکم اذیتت کنه.

دستش را می‌گذارد روی لوله‌ای که از مقابل بینی‌ام گذشته و می‌گوید:
- این کمک می‌کنه راحت‌تر نفس بکشی. نگران نباش... دیگه سفارش نکنم، من نمی‌تونم همراهت بیام حواسم بهت باشه. مواظب خودت باش.

- چشم.

می‌خواهد برود که می‌گویم:
- دستت درد نکنه پوریا. خیلی زحمت کشیدی.

می‌خندد:
- امیدوارم دیگه گذرت به من نیفته!

و می‌دود به سمت رمپ.

چراغ‌های هواپیما بی‌رمق و کم‌نورند. حرکت سریع هواپیما را روی باند حس می‌کنم و بعد، کنده شدنش از زمین را. 

خیره می‌شوم به تابوت شهدایی که روی آن‌ها پرچم ایران و پرچم فاطمیون کشیده‌اند.

کاش من هم بجای این که روی برانکارد برگردم، با تابوت برمی‌گشتم.🥀

حتماً سیاوش هم در یکی از همین تابوت‌هاست؛ اما چقدر فاصله داریم با هم.

- نه داش حیدر، بدن من نیومد عقب. یعنی نشد بیارنش عقب. مونده پشت خاکریز.😇

صدای سیاوش را با وجود صدای گوش‌خراش موتور هواپیما، واضح و روشن می‌شنوم.

به سختی لب باز می‌کنم:
- پس مامانت چی سیاوش...؟

- خودم میرم پیشش. مگه بهت نگفتم من بچه‌ننه‌م؟ فکر کردی به این راحتی ولش می‌کنم میرم؟ من الانم کنارشم. دیگه می‌تونم هر روز هزاربار دورش بگردم.

فرق شهید با ما همین است دیگر؛ هرجا دلش بخواهد می‌رود، دستش باز است، محدود نیست.

خسته‌ام اما خوابم نمی‌برد. با تکان‌های هواپیما، برانکاردم به این سو و آن سو متمایل می‌شود و سرگیجه می‌گیرم. 

روی سینه‌ام احساس فشار می‌کنم. هرچه هواپیما بیشتر ارتفاع می‌گیرد، فاصله من هم از آسمان بیشتر می‌شود نه کم‌تر.

گاهی باید آسمان را در زمین جست و جو کرد. زمینی که در آن خون بندگان خوب خدا ریخته باشد، از آسمان آسمانی‌تر است.🕊

مطهره دستش را می‌گذارد روی پیشانی‌ام. سرم آرام می‌شود.

دیگر نه صدای همهمه را می‌شنوم و نه صدای غرش موتور هواپیما را.

ادراک بعدی‌ام از واقعیت، دوباره همان بوی تند الکل است و صدای مبهم گفت و گو. دوباره بیمارستان؛ حتماً این بار دمشق.

طوری در هواپیما از هوش رفتم که نفهمیدم کی به دمشق رسیدیم و کی از هواپیما پیاده‌ام کردند و کی در یکی از اتاق‌ها بستری شدم. هنوز هم گیجم.

از حضرت زینب خجالت می‌کشم که اینطور برگشته‌ام و حالا نمی‌توانم بروم زیارت؛ هرچند آرامش خاصی که از هوای حرم در تمام اتمسفر دمشق منتشر می‌شود، در وجود من هم نفوذ کرده است.😔

هرچه از بی‌حالی بدنم کم می‌شود، درد بیشتر خودش را به رخم می‌کشد. دوباره عرق سرد می‌نشیند روی پیشانی‌ام.

حاشیه‌های تیز ترکش را حس می‌کنم که به جان بافت ریه‌ام افتاده. دوباره تنگیِ نفس به کمک درد می‌آید و بیچاره‌ام می‌کنند.

ماسک اکسیژنی که روی صورتم گذاشته‌اند هم از پس آن برنمی‌آید. می‌خواهم نفس عمیق بکشم؛ اما نمی‌توانم. 

وقتی کوچک‌ترین تکانی به قفسه سینه‌ام می‌دهم، درد با تمام قدرت در بدنم پخش می‌شود.

از میان دندان‌های به هم قفل شده‌ام، فقط یک جمله درمی‌آید و چندبار تکرار می‌شود:
- یا مولاتی فاطمه اغیثینی...


...
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 دلم در حسرت پرواز پوسید کجا بال پریدن می فروشند؟ #شهید_جواد_محمدی #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_
💔 "آن قامت بلند و چهارشانه را به زور توی بغلم می گرفتم و می گذاشتم بوی خستگی هایش، دلم را تازه کند... بمیرم؛ بچه ام همیشه خسته بود"... ✍نمی دانم چه بر سر پیکرت آوردند که آن پیکر بلند و چهارشانه، اینطور کوچک شده بود در این کفن سفید... الوعده وفا از امشب با قسمتهایی از کتاب در خدمتتونیم ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #آھ... بابای مَن سُرفه نمی کند! فقط پَرپَر می زند برای شهــادت... گاز شیمیایی و عشـق هر دو می س
💔 ... آناݩ‌ڪہ‌یڪ‌عمࢪمرده‌اند، یڪ‌لحظہ‌هم شھید‌نخواهند‌شد ... "شهادٺ‌"یڪ‌؏ٌـمرزندگےست! یڪ اٺفاق نیست(: ... 💞 @aah3noghte💞
4_6012432165420141736.mp3
8.84M
💔 🎤•|کربلایۍ‌حسین‌طاهرۍ|• 🔉زمینه_مَن‌حُسِینی‌شُدِه‌ٔدَست‌ِ اِمام‌ِحَسَنَم..؛💔•~ های امام حسن ... 💞 @aah3noghte💞
💔 وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ همه ی مخلوقات، خدا را تسبیح می کنند ولى شما تسبیح آنان را درک نمی کنید. سوره اسرا، آیه ۴۴ ... 💞 @aah3noghte💞