eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شما یادش داده بودید که در مقابل اسم زهرا(س) ادب کند و همه زندگی‌اش را با آن ادب، بخرد وقتی صدای آقا توی دشت پیچید که؛ «اَما مِن ذابٍّ یذبّ عَن حرمِ رسول الله؟» همه وجودش لرزیده بود ... صدا را همه آن #چندهزارنفر شنیدند. اما فقط پسرِ‌ شما عین ابرِ ‌بهار از چشم‌هاش اشک آمد، فقط او بود که کفش‌هاش را به گردن آویخت و اسبش را تا خیمه ارباب تازاند. فقط او بود که سرش را پایین انداخت  و آرام گفت: «هَل تَری لی مِن توبه؟!» شما یادش داده بودید این‌قدر آزاده‌وار فکر کند ... راستی آن‌روز که اسم پسرتان را انتخاب می‌کردید، هیچ فکر می‌کردید یک روز ارباب عالمین بر بالین بی‌جانش بگویند: "مادرت چه اسمِ خوبی برایت گذاشته"؟ #حر #آھ... 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
شهید شو 🌷
💔 شما یادش داده بودید که در مقابل اسم زهرا(س) ادب کند و همه زندگی‌اش را با آن ادب، بخرد وقتی صدای
💔 حر... یعنی از مجید بربری بودن برسی به دعوت خصوصی خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها که تو خواب بهت بگن: "هفته دیگه، پیش خودمونی"💔 چیکار کردی داداش مجید؟... #شھیدمجیدقربانخانی #حر_حضرت_زینب #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
12-Golchine Moharam 89 - Taheri 14 [www.RASEKHOON.net].mp3
1.52M
💔 منو جدا شدن از کوی تو.... خدا نکند ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا حجت‌الاسلام #شھیدحاج_سیدنورالله_طباطب
💔 #معرفےشھداےدفترحزب_جمهورےاسلامی #گذرے_ڪوتاھ_بر_زندگی_شھدا #شھیدعباس_حیدری:  در سال 1323 در یکی از روستاهای شیراز  به دنیا آمد. با پایان بردن دوره دبیرستان به عنوان تکنسین مخابرات در وزارت پست و تلگراف استخدام شد. مبارزاتش را علیه رژیم پهلوی از همان روستا شروع کرد و با تعقیب و آزار ساواک به بوشهر منتقل شد. در دوران پیروزی انقلاب، نقش مهمی در #مخابره_پیام‌های_امام_خمینی داشت و پس از پیروزی از سوی مردم بوشهر به #نمایندگی مجلس شورای اسلامی برگزیده شد. وی در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید. #خون_عشاق_سر_وقت_خودش_خواهدریخت❣ #شھیدترور #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕 #اختصاصے_ڪانال_آھ...
💔 گر ❓ــبپرسی ڪی 😇ـبمیرم با چه ذڪری ، در ڪجا ؟ پاسخ آید: یا 🚩ـمحــرمـ🚩 یا 💚ـحسیــنـ💚 یا 🏰ـڪربــلا #اللهـم_ارزقنا_شهادت #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
‍   💔 بوی محرم می‌آمد... باید برای عزای ارباب پیراهن مشکی تهیه می‌کردم. با پیمان برای خرید پارچه به بازار رفتیم، بعد از خرید سراغ حاج حیدر خیاط قدیمی در کوچه پس کوچه‌های مولوی که خیاطی‌اش حرف نداشت رفتیم؛ به قول معروف دستش برای همه خوب بود، لباس را طوری می‌دوخت که سالها برایت عمر می‌کرد. سرش شلوغ بود، گوشه‌ای ایستادم و مشغول ور رفتن با گوشی‌ شدم و پیام کانال‌ها را چک کردم. [تو محرم به دختره می‌گم؛ میشه شمارتو داشته باشم؟ میگه: برا چی می‌خوای؟! میگم: می‌خوام در مورد اشتباهی که یزید کرده با هم صحبت کنیم.] [ چقدر چادر بهت میاد! _فدات شم، تو هم چقدر قشنگ زنجیر می‌زنی... "رابطه های شب محرم"] [نذری دادنی نیست، گرفتنیه! از روی المک گاز خودش را روی جمعیت پرتاب می‌کند!] پیام‌های کانال را برای پیمان خواندم، هر دو از خنده روده بر شدیم. جوک‌ها را به سایر دوستان ارسال کردم. صدایی خنده‌مان را قطع کرد. گویی قیچی از دست حاج حیدر روی میز افتاده بود!.. چهره‌اش در هم شد. سنگینی نگاهش را حس کردم! -چی شد حاج حیدر؟ -پسر حاج احمد! بچه هیئتی و عشق شهادت؛ به متنی که خوندی فکر کردی و خندیدی!؟ جوک برای محرم!؟ کمی تامل کن و ببین پشت این جوک‌ها چیه آخه پسر جون! هر جوکی که جوک نیست، هر خنده‌ای که حلال نیست. قیمه‌ای که شفا داده هزاران هزار آدم رو، حالا شده جوک برای تفریح و سرگرمی... نمک خورده نمکدون رو شکستیم. ماه، ماهی هست که زمین و آسمان به عزاش نشستند؛ اونوقت به جوک هاش غش غش می خندی و نشرش میدی. به حرمت شیر پاکی که خوردید، حرمت این ماه رو از بین نبرید. حرمت این ماه رو از بین نبریم... آهی کشید و به برش زدن پارچه ی روی میز ادامه داد. خنده هایمان دیگر محو شده بود. من و پیمان در سکوت سنگینی مشغول فکر شدیم آنهم با چند کلمه "عزاداری، جوک، حرمت..." ... 💕 @aah3noghte💕
13920916_Maddahi_Shour-Delam.Gerefte_AnjaviNejad_6.30MB.mp3
7.38M
💔 دل من بهونه حرم گرفته😭 با خودم تو روضه خلوت کردم با خودت خصوصی صحبت کردم من یه کربلا مےخوام بےتابم کی بشه بگی "عنایت کردم" 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مےبینی رفیق؟ وقتی بهم مےگن ما تو را به #جواد مےشناسیم وقتی منو به تو میشناسن یعنی حواسمو جمع کنم
💔 هر روز این راه را طی مےکنم مےآیم پیشت مےمانم روضه ای هست و یاد ارباب، پیش تو هنگامه رفتن اما پاهایم یاری نمےکنند برای برگشت... زمزمه مےکنم: "کاش هنگامه جان دادن، یا آن زمان که #تنھاےتنھا زیر خروارها خاک، بر بےکسےام گریانم تو بیایی و بگویی #من_هستم...نترس" مےدانم به برکت حضور تو #ارباب، تنهایم نمےگذارد.... #شھیدجوادمحمدی #مبتلایم_کرده_ای_در_این_هیاهو #یاحسـین❤️ #تربت_هر_شھید نَمی از خاک کربلا دارد... #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #قیامت #حسرت #رفاقت #شھدادستگیرند #شھادت #حسرت #شفاعت #جامانده #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء #پروفایل 💕 @aah3noghte💕 #انتشارحتماباذکرلینک
💔 🏴شهید روز چهارم ۹۴ 🌷 🍃ولادت : ۶۵/۲/۱۵ - بهار همدان 🍂شهادت: ۹۴/۷/۲۵ -حلب سوریه 🍁آرامگاه: گلزار شهدای بهار همدان که مانند جد مظلومش سرش از بریده شد😭😭 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 8 سال پیش در چنین روز و ساعتی تو در ارتفاعات جاسوسان شمالغرب پرپر شدی و من بی خبر از شهادت تو دلشوره عجیبی داشتم و مدام به تلفن همراهت زنگ میزدم و تو گوشیت خاموش بودی فقط خدا میداند آن لحظات چه به من گذشت .  13 شهریور هشتمین سالگرد شهیدم مصطفی (کمیل) صفری تبار و 11 نفر از یاران شهیدش .   ... 💕 @aah3noghte💕
💔 حسرت دیدن گنبد طلا حرمت داره مثل بغض کهنه به دلم چنگ میزنه اونقدر از تو دور شدم حس میکنم غم غربت یه دنیا... روی شونه منه اونقدر از تو دور شدم حس میکنم همه جهان، فقط قد یه زندونه برام من که عمریه هواییه دیدنتم بگو پس کی میشه به پابوست بیام؟؟ #اللهم‌ارزقنازیارت‌الحسین‌علیه‌السلام #صلے‌الله‌علیڪ‌یااباعبدالله #السلام‌علیڪ‌دلتنگم💔 #آھ_ڪربلا #پروفایل 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 مرا عهدیست با مادر🌿 متحول شده بود اساسی،💪 قبل از آن شل حجاب بود آن هم اساسی. انقدر این تحول برایش لذت بخش بود و زیر دندانش مزه کرده که حاضر نبود آن را با دنیا عوض کند اما چیزی این وسط آزارش می داد، تمسخر و تیکه های دیگران؛ متلک ها تمامی نداشت. 😒 فک و فامیل ول کن ماجرا نبودند: «جو زده شدی. دو روز دیگه چادرتو میزاری زمین!»😏 پی ام های بچه های دانشگاه پی در پی برایش ارسال می شد: «عکسای قبلی رو باور کنیم یا اینا رو قدیسه!😏 بابا مریم مقدس فیلم بازی نکن برای ما😜» رفیق فابریک هایش از همه بدتر: «چادری امل! مگه عهد قجره..!»😒 توهین پشت توهین، بالاخره کم آورد.😔 قلبش به درد آمد از این همه حرف های شبیه به نیش سمی مار کبری..! با خودش دو دو تا چهار تا کرد، تصمیم گرفت با حجاب بماند منهای چادر..! تا شاید روحش از زخم زبان ها رهایی یابد. رفت امامزاده صالح، همان جایی که با خدا عهد و پیمان بست و اولین بار چادر به سر کرد. رفت تا بگوید: «خدایا خودت شاهدی دیگر تحمل اینهمه حرف و حدیث را ندارم. با حجاب می مانم اما بدون چادر؛ قبول؟!» 😞مدام در ذهنش جملات را تکرار می کرد. رسید به در امامزاده، سلامی داد و عرض ادب به آستان مقدس امامزاده صالح. بعد از گرفتن اِذن دخول وارد شد. یک دفعه معلوم نشد چادرش به کجا گیر کرد که از سر رها شد. نشست روی زمین، چقدر برایش سخت بود بدون چادر..! انگار کسی در خیالش مدام زمزمه می کرد " مگر همین را نمی خواستی؟! "😏 بغضش شکست، اشک هایش جاری شد.😭 آنی نگذشت چادری را روی سرش حس کرد! مادر پیر مهربانی گوشه ی چادرش را روی سرش انداخته، با دستان چروکیده اش اشک های روی گونه را پاک کرد و با صدایی لرزان گفت: «دخترم حکمت خدا بود که بین اینهمه مرد من اینجا باشم تا حریمت حفظ بشه و چشم نامحرمی به تو نیفته!» دخترک نگاهی به چهره نورانی پیرزن انداخت، صورتش خیس باران چشم هایش شد. پیرزن همانطور که دست روی سرش می کشید ادامه داد: «خدا خیرت بده که نمیذاری خون جگر گوشه ام پایمال بشه. شماها رو می بینم، برام قابل تحمل تر میشه» جمله آخر، جگرش را سوزاند!❣ چادرش را آوردن، چادر پاره پاره شده را سر کرد. آمده بود چادرش را بگذارد زمین، چادرش از آسمان بال در آورد روی سرش... نگاهی به مادر شهید مفقودالاثر، نگاهی به امامزاده، نگاهی به آسمان... عهدش را تمدید کرد با خدا و مادر بی نشان... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 💠بیانات امام خامنه ای 🔸ما هرجا برسیم، هرچه بکنیم، در مقابل حسین و اصحابشان احساس حقارت فوق العاده داریم. #حضرت_عشق #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
💔 #چله_زیارت_عاشورا #روز_پنجم_چله ترجیحا با ۱۰۰لعن و ۱۰۰ سلام به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان و استجابت حاجات اعضای کانال #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رمان_رهــایـــے_از_شبــــ ☄ #قسمت_هفتاد_و_هشتم _چت بود؟ مجبور بودم با زیرکی بحث رو به جای دیگ
💔 فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد: _میگم شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی؟😅 خنده ام گرفت😁و بادستم به دستشویی اشاره کردم. 🍃🌹🍃 عجب شب پرماجرایی بود.. در عرض یک شب همه چیز به یکباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم.. تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میکردم.. تا همین دیروز فکر میکردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر کج فهم بودم!!همیشه فکر میکردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!! حاج مهدوی یکبار ازدواج کرده بود و اینقدر عاشق بود که با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نکرده بود!! فاطمه نامزدی وفادار داشت که با وجود مشکلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد. با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم که رقیب عشقیم دوست صمیمی  و مومنم باشه. ولی خوشحال نیستم.چرا که من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم که کاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم.واقعیت این بود که حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یکی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات کنه..چه کنم؟😢 با این دلی که روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه کار کنم؟ 🍃🌹🍃 ؟؟ فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افکارم پرت کرد بیرون. آره..چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و گریه کنم و خدا رو بدم به بنده های خوبش.. پرسیدم: _چطوریه؟!یادم میدی؟ دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم. 🍃🌹🍃 وقتی ✨✨ رو میگفتم... با خودم فکر کردم که چه شبهایی نسیم کنارم بود و باهم مشغول چه کارهای بیهوده ونقشه های ای میشدیم  و آخرش هم میخوابیدیم ولی امشب با این ،خونه پایگاه شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده. نماز خوندیم… چه نمازی.!!چه شور وحالی.!!. بدون خجالت از همدیگه گریه میکردیم😭😭 و آهسته برای هم دعا میکردیم. اون شب من رو کنار گوشم حس کردم… اونشب من رو شنیدم.. اونشب من ایمان داشتم که خدا ی منو و حاجتم رو میده.. اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم. 🍃🌹🍃 قبل از اینکه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی که خواب درآن موج میزد گفت:_رقیه سادات..یه قرار..☺️ با خواب الودگی گفتم:_هوم.؟؟ _بیا قرار بزاریم هرکس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یکی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟ چشمم سنگین خواب بود.. با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم.: _اوووم..قبول!☺️ 🍁🌻ادامه دارد… نویسنده: ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 هر روز این راه را طی مےکنم مےآیم پیشت مےمانم روضه ای هست و یاد ارباب، پیش تو هنگامه رفتن اما پاه
💔 مےدانی ارباب... من فقط ادعای دوست داشتنت را دارم😔 اگر عاشق واقعی بودم جوری زندگی مےکردم که تو مرا ببینی و خریدار شوی من اگر عاشق بودم مثل این #شھدا مےشدم عاشق واقعی اون مـَرده که از همه غیر تو دل بڪَنه اونی که قید #همه زندگیشو واسه #نگاهت بزنه... منِ بیچاره نمےخواهم دلتان را خون کنم نمےخواهم با گناهانم غیبت منتقم خون شما را عقب بیندازم... اربابم! در این شبهای عزادارےات کمک کن مثل #زهیرت... دیگر نباشم آنکه هستم... جان مادرتان! نگاهی که به قلب زهیر انداختید و او چون پروانه ای، شیدایتان شد به این قلب ویران شده بیندازید من از شرمنده شدن پیش مادرتان، سخت مےترسم😭😭 #مددی_یا_ارباب... #شھیدجوادمحمدی #مبتلایم_کرده_ای_در_این_هیاهو #یاحسـین❤️ #تربت_هر_شھید نَمی از خاک کربلا دارد... #اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم #قیامت #حسرت #رفاقت #شھدادستگیرند #شھادت #حسرت #شفاعت #جامانده #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء #پروفایل 💕 @aah3noghte💕 #زیارت_مجازی #انتشارحتماباذکرلینک
💔 ای خونبهای عشق چه خوش گفت پیرِ ما "اسلام را محرّم تو زنده مےکند" #محرم_در_جبهه_ها #آھ_اے_شھادت... #نسئل_الله_منازل_الشھداء 💕 @aah3noghte💕
یادگار حسنم.mp3
17.66M
💔 🎙مداحی کربلایی شب پنجم محرم ◼️فلَأَنْدُبَنَّکَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً ... 💕 @aah3noghte💕
💔 پلان اول : مختار: میخواهم فرماندهی سپاه را در جنگ با زبیریان خود بر عهده بگیرم. کیان: این کار را نکنید امیر مختار: برای چه؟ کیان: چون وقتی شما وارد عرصه ی نبرد شوید، دشمن میفهمد که ما برای مقابله با او با تمام قوا به میدان آمده ایم و این روحیه آنها را بالا میبرد[و ضعف ما را نشان میدهد] پلان دو : عمار در میانه های جنگ صفین به شهادت میرسد . علی علیه السلام تنها شده ، در میان لشکریان قدم میزند ، اشک میریزد و ندا میدهد : «أین عمار؟ ...... أین عمار؟» عمار کجاست؟ عمار کجاست تا تنهایی علی را در بین این همه حیله و نیرنگ معاویه و عمروعاص از بین ببرد . تا وقتی عمار بود ، با خطبه ها و روشنگری هایش راه را بر گزافه گویی های سپاه نفاق میبست ، اما حالا .. پلان سه : چند سال قبل حضرت آقا حمله دشمن را اعلام میکنند ؛ 💥حمله فرهنگی ، 💥ناتو فرهنگی ، 💥شبیخون فرهنگی ، همه را میگوید اما ما فقط نگاه میکنیم . ⚡کار به جایی میرسد که ندای «أین عمار» شان به آسمان میرود ، اما باز هم فقط نگاه میکنیم . حالا خودش یک تنه به میدان می آید ، حرف های اشتباه همه را بیان میکند و پاسخ میدهد ، برجام دو و سه و چهار ، دنیای گفتمان . همه را رد میکند ، ما هم کلی ذوق میکنیم که آقا دارد روشن گری میکند . اما .... حواسمان نیست ، که وقتی «ولی» خودش به میدان آمده یعنی دیگر از وجود «عمار» در بین ما ناامید شده . تنها شده ، خودش یک تنه به جنگ میرود . خودش میگوید من سالهاست دارم شمشیر میکشم . میدانی وقتی فرمانده ، ولی ، خودش به میدان می آید یعنی چه ؟ یعنی حال و اوضاع لشکر خرااب است . کاش به جای خوشحالی از حرف های این چند مدت حضرت آقا ، کمی گریه میکردیم که به خاطر بی حالی و بی عرضگی ما و تنها شدن رهبر ، دیگر خودش مجبور است جواب اراجیف نااهلان را بدهد ... أين عَمّار ؟ تکرار تاریخ* *معلم تاریخمان میگفت:* *که امیرالمومنین (ع) جنگ را در صفین برده بود ...* ❗❗در دقیقه 90 برخی شعار تعامل و اعتدال سر دادند و اصلا یادشان رفت معاویه همان فرزند هند جگرخوار است !!! ❗❗علی (ع) را به پای میز "مذاکره" کشاندند !!! ❗❗و جنگ برده اش را ناتمام گذاشتند !!! ❗👈هر چه علی (ع) گفت "مذاکره" خدعه دشمن است، اینها میخواهند جنگ باخته را دوباره ببرند ... کسی گوش نکرد !! ❗📌تازه حاضر نشدند ابن عباس و حتی مالک را که نماینده علی (ع) بود به مذاکره بفرستند !!! ❗👈گفتند مالک جنگ طلب، خشن و غیر منعطف است !!! ❗👈بلاخره پایشان را در یک کفش کردند که حتما باید ابوموسی اشعری !!! برای مذاکره برود ... 📌علی (ع) گفت من به ابوموسی مطمئن نیستم... ❗👈آنها گفتند شما بدبین هستی. ابوموسی خوب و انقلابی ست !!! 📌علی (ع) گفت:من به نتیجه این مذاکرات خوشبین نیستم. شما به هدفی که از این مذاکرات دارید نمیرسید. ❗👈گفتند در مذاکرات خوشبینی و بدبینی معنا ندارد !!! 📌علی (ع) گفت باشد ... مذاکره کنید، این هم تجربه ای میشود برای مردم ... که بفهمند به ترسوها و آنها که پای مقاومت ندارند نباید اعتماد کرد ... 👈مذاکره ابوموسی و عمر و عاص شروع شد ❗👈تا مدتها متن مذاکرات محرمانه بود !!! علی (ع) مالک را فرستاد تا به ابوموسی بگوید ما پشتیبان توایم، مبادا به عمرو عاص اعتماد کنی، او شیطان بزرگ است... ❗👈ابوموسی ابرو در هم کشید و به مالک گفت: شما توهم توطئه دارید !!! عمروعاص مودب و باهوش است. اگر او به من قولی دهد به او اعتماد میکنم !!! ❌⭕👈روز اعلام نتیجه مذاکرات حکمیت فرا رسید 👈در مذاکرات محرمانه البته به طور شفاهی تعهد کرده بودند که هر دو نفرشان ، علی (ع) و معاویه را عزل کنند و امر را به رای عمومی بگذارند. ❗👈در مسجد عمروعاص اول به ابوموسی تعارف زد. گفت تو بزرگ مایی !!!! ❗👈ابوموسی خندید و بالای منبر رفت ❗❗و گفت: چنانکه این انگشتر را از دست در می آورم علی ع را از خلافت عزل میکنم !!!! بعد پایین آمد و با لبخند به عمروعاص بفرما زد ❗👈عمروعاص بالا رفت و گفت چنانچه این انگشتر را از دست در میآورم علی ع را خلع و چنانچه دوباره این انگشتر را به دست میکنم معاویه را نصب مینمایم !!! ❗❗ابوموسی خشکش زده بود ...فایده ای هم نداشت ... خود کرده را تدبیر نیست .... 🌑🌑 👇👇👇👇👇 📌امام علی (ع) از همان ابتدا خوشبین نبود ... چون دشمن شناس بود ... . . ❗❗👈 اینچنین بود که معاویه جنگ باخته نظامی را تبدیل به پیروزی سیاسی کرد...... *باشد که از تاریخ درس گیریم* 👆👆 ✅❗❗رفقا برای این متن زحمت کشیده شده لطفا نشر حداکثری ... 💕 @aah3noghte💕