eitaa logo
شاهنار
9 دنبال‌کننده
25 عکس
3 ویدیو
0 فایل
سیاه مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
دست عمو در لا به لای موهایم مثل مُسکن بود و آرامم می کرد، دیگر حرف هایشان را نمی شنیدم چی فرقی می کرد چه می گفتند من چاره ای جز اجرا نداشتم، داعش دختر رئیس عشیره را به برده تبدیل کرده بود، چه فرقی می کرد کجا برم یا اصلا من برای چه زنده ام. اصلا چرا نمی میرم از مصیبت و داغ من یک شبه پیر شدم. راستی زینبی که عمو می گفت چه طور زنده ماند اول بچه هایش بعد مردان عشیره اش ... و در آخر امیدش که برادرش بود، تازه با این همه مصیبت باید مواظب باقی مانده ها می ماند و مثل من فرصت عزاداری هم نداشت. مصیبت پشت مصیبت.عمو می گفت این شیر زن با صحبت هایش کاخ ظلم را لرزاند. نگاهم به بیرون افتاد، انگار به روستای بعدی نزدیکتر می شدیم باغ های اطراف روستا مشخص می شد ولی انگار دزد بهشان زده باشد، حصار ها خراب شده بودند، بعضی درختان سوخته بودند و بعضی شکسته بودند، آخر درخت که کاری با آنها نداشت.به باغ ها هم رحم نکرده بودند. با چیزی که دیدم جیغی کشیدم که انگار گلوم داشت پاره می شد. خودم را می زدم و صورتم را چنگ می زدم به ماشین می کوبیدم.پس مصیبت کی تمام می شد. عمو اول شوکه بود اما وقتی نگاهش به آن سمت افتاد فهمید چه دیدم ، فقط داد می زد برو برو، سعی می کرد من را مهار کند و در آغوش بگیرد مگر من آرام می شدم. آن دو نفر اول هاج و واج مانده بودند ولی با داد عمو به خودشان آمدند و ماشین را حرکت دادند. عمو وقتی دید آرام نمی شوم با یک ضربه ای دعوتم کرد به دنیای بی خبری که ای کاش سال ها طول بکشد.