#اکنون
اولین دوره مقدماتی #نگارش و #تدوین در #تاریخ_شفاهی
#تنظیم_مصاحبه
استاد: #محمد_اصغرزاده
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zsrfiyatha
#اکنون
اولین دوره مقدماتی #نگارش و #تدوین در #تاریخ_شفاهی
#مراحل_تدوین_مصاحبه
استاد: #مرتضی_قاضی
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zsrfiyatha
#اکنون
اولین دوره مقدماتی #نگارش و #تدوین در #تاریخ_شفاهی
#آیین_نگارش
استاد: #مرتضی_قاضی
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
پس از حضور هفته گذشته استاد #امیر_سعادتی معاون سردبیر #روزنامه_قدس در اولین کارگاه مقدماتی #تدوین_و_نگارش در #تاریخ_شفاهی اندیمشک، صبح امروز یکشنبه ۲۴اردیبهشت۹۷ روزنامه قدس در صفحه فرهنگ و ادب نوشت:
✅ اندیمشک قطب درمانی کشور در سالهای جنگ
#دوره_آموزشی_تدوین_و_نگارش_در_تاریخ_شفاهی
#اندیمشک_قطب_درمانی_جنگ
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز بعد از مدتها موقع #اذان رسیدم سر خیابانمان.
مثل همیشه صدای اذان را شنیدم اما نه از مسجد از....
یاد معمایی که چندسال ذهنم درگیرش بود افتادم:
"وقت اذان مغرب بود. از بازار برمیگشتم خانه. رسیدم سر جاده انقلاب. صدای اذان را شنیدم. مطمئن بودم صدا از #مسجد_مصطفی_خمینی که یک خیابان پایینتر بود، نیست.
سرم را به اطراف چرخاندم تا بلندگویی که از آن صدای اذان پخش میشد را پیدا کنم اما...
چند روز بعد دوباره همان قصه تکرار شد. باز هم تلاشم برای پیدا کردن بلندگو بیفایده بود.
مدتی برای کشف منشا صدا تلاش کردم ولی به نتیجه نرسیدم.
مدتها ذهنم درگیر این ماجرا بود..."
سال ۹۴ #تحقیق مسجد مصطفی خمینی را شروع کردم.
از زمان بچگی اسم #گلستانی را کنار اسم مسجد میشنیدم.
پیشنماز مسجد بود. نماز دوران کودکیام را به او اقتدا کرده بودم. همسایهمان بودند. از مادرم شنیده بودم ۵عضو خانوادهاش در #بمباران شهید شدهاند. چند سالی بود آقای گلستانی به دزفول نقل مکان کرده بود با این حال پیدا کردنش مشکل نبود. مادرم شمارهاش را از خادم مسجد برایم گرفت.
با ایشان تماس گرفتم و خودم را معرفی کردم. گفتم: "میخوام درمورد مسجد تحقیق کنم، کی و کجا میتونم ببینمتون؟" شماره پسر بزرگش محمدحسین را به من داد و گفت: "به محمدحسین زنگ بزن. هر روزی که اون گفت منم باهاش میام." با آقا محمدحسین تماس گرفتم. قرار شد در حرم سبزقبا همدیگر را ببینیم.
با خانم میرعالی رفتم سر قرار. بعد از چند دقیقه گلستانی پدر با گلستانی پسر آمد...
رفتم جلو. سلام کردم و خودم را معرفی کردم. یک گوشه زیر طاق ورودی حرم نشستیم. پدر تکیهاش را به دیوار زد و یک زانویش را بالا آورد و دستش را روی آن تکیه داد. دانههای تسبیح توی دستش میچرخید.
محاسن پدر کاملا سفید شده بود. کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید پوشیده بود. کلاه سفید حاجیها را هم گذاشته بود روی سرش.
پدر گفت: "هر چه میخوای بدونی از پسرم بپرس. از اول تا آخر باهام بوده و همه چیز رو میدونه."
محاسن پسر جوگندمی متمایل به سفید شده بود. او هم کت و شلوار طوسی با پیراهن آبی پوشیده بود.
بعد از اینکه درمورد کارم توضیح دادم از بانیان مسجد و طریقه ساخت مسجد از او پرسیدم. او میگفت و من از حرفهایش کد برداری میکردم. لابهلای اسمهایی که برد به #حسین_پورجلالی اشاره کرد و کمی از فعالیتهایش در مسجد برایم گفت. پرسیدم: "کجا میتونم پیداشون کنم؟" گفت: "مغازهاش توی #جاده_انقلاب نبش خیابان سپاهه."
گاهی لابهلای حرفهای پسر، پدر هم نکاتی میگفت و صحبتهای پسرس را تکمیل میکرد.
یکجا از صحبتهایشان آقا محمدحسین شوخی کوچکی با پدرش کرد و خاطرهای برایمان گفت: "اوایل که مسجد رو ساختیم من پیشنماز مسجد بودم. یه روز از بس کار کرده بودیم موقع نماز فشارم افتاد. آقام ایستاد برای پیشنمازی. بعد از اون هرچه گفتم من حالم خوبه خودم میایستم پیشنماز نذاشت. اینجوری پیشنمازی مسجد رو ازم گرفت."
همه خندیدیم.
به آنچه پیشنیاز تحقیقم بود رسیدم. از آقایان گلستانی تشکر کردم و گفتم: "بعدا باهاتون تماس میگیرم برای مصاحبه." بعد هم با آنها خداحافظی کردیم.
دو سه روز بعد رفتم سراغ حسین پورجلالی. وقتی با او صحبت کردم فهمیدم به #گنج رسیدم. ایشان علاوه براینکه از بانیان ساخت مسجد مصطفی خمینی بود، #مسئول_سردخانه #بیمارستان_شهید_بهشتی_اندیمشک هم بود.
گنجی که بیخ گوش من بود اما نمیدیدمش... همسایهای قدیمی...
بعد از صحبت با ایشان با خوشحالی رفتم کانون #مسجد_امام_حسین که آن زمان مرکز #تاریخ_شفاهی اندیمشک بود. از کشف جدیدم با آقای مهدینژاد صحبت کردم. حقیقتا بعد از صحبت با آقای مهدینژاد به عمق گنجی که کشف کرده بودم رسیدم. برقی از خوشحالی را در چشمهای آقای مهدینژاد دیدم.
گستردگی فعالیتهای حسین پورجلالی باعث شد سهبار دیگر با ایشان در مغازهاش قرار بگذارم. مردی با قدی نسبتا کوتاه و پایی که به دنبالش کشیده میشد. در همان روزهای اول حُسن همسایگی و آشنایی باعث شد به من اعتماد کند و #اسناد بیشمارش را به من بدهد. بعد از چندین جلسه گفتوگو یکبار که در مغازهاش نشسته بودم به همکارش گفت: "اذون نزدیکه رادیو رو روشن کن." بعد هم رو به من کرد و گفت: "از زمانی که توی مسجد بودم یه بلندگو بالای مغازه گذاشتم و هر روز موقع اذون رادیو رو روشن میکنم تا صدای اذون رو از مغازم پخش کنم."
بعد از چندسال در تحقیق مسجد مصطفی خمینی معمای اذان جاده انقلاب برایم حل شد....
پ.ن: سال ۹۴ بهخاطر نبود نیروی محقق بهویژه در قسمت
آقایان بعضی از شناساییها توسط خانمها انجام میشد.
▪️هیچوقت فکر نمیکردم این آخرین دیدار من با گلستانی پدر باشد.
🖊سمانه نیکدل
📆۲۰مرداد۱۳۹۷
دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک
@shahre_zarfiyatha
🔸نعمتجان، روایت زندگی صغری بستاک به قلم سمانه نیکدل است. این کتاب در حوزه تاریخ شفاهی نگاشته شده و قلمی روان و ساده دارد. سمانه نیکدل از پژوهشگران تاریخ شفاهی موسسه شهیدجواد زیوداری اندیمشک است که تجربه قریب به سیصد ساعت مصاحبه و گفتوگو با راویان انقلاب و جنگ را در کارنامه خود دارد. او علاوهبر دانش نویسندگی با بهرهگیری از این تجربه توانسته، همه جوانب زندگی خانم بستاک را به خوبی بررسی کند و روایتی خواندنی با تصویرسازی دقیق ارائه دهد.
🔸مخاطب در همان نگاه اول از طرح جلد کتاب متوجه میشود با عاشقانهای متفاوت روبرو خواهد شد. عاشقانهای که با جنگ گره خورده است. جنگ در خط مقدم اندیمشک که حال و هوای آن روزها را برای خواننده به تصویر میکشد. در این کتاب از بانوی امدادگری در بیمارستان شهید کلانتری میخوانیم که با تمام احساسات، عواطف، چالشها، دغدغهها، کنشها و واکنشهایش به خوبی روایت شده است.
🔸حضور فعال خانم بستاک در بزنگاههای انقلاب و دفاع مقدس از جمله؛ حضورش در بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیته امداد، بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک و تعاون سپاه تحسین مخاطب را برمیانگیزاند. افزونبر فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و پشتیبانی جنگ، تصمیمات منطبق بر اصول ارزشی در زندگی شخصی خانم بستاک، نشان از تفکری انقلابی دارد که در طول چند دهه از ایشان بانویی تراز انقلاب ساخته است.
🔸کتاب، تعلیق بسیار خوبی دارد و با ایجاد معماهای گاه و بیگاه در خواننده کشش ایجاد میکند، به طوری که وقت میگذارد و آن را یکبند میخواند تا جواب سوالهایش را بیابد. سوالهایی که از اسم کتاب شروع میشود و ذهن مخاطب را درگیر میکند؛ چرا نعمتجان؟!
🔸نعمتجان کتابی است که ارزش بیش از یکبار خواندن را دارد. کتابی که قطعا پژوهشگران به یکبار خواندنش اکتفا نمیکنند و بارها به آن رجوع خواهند کرد و مخاطب عام بعد از خواندنش لبخندی حاکی از رضایت و تحسین بر لب خواهد نشاند.
🖊نسرین تَتَر _ پژوهشگر و نویسنده
#نعمتجان
#نعمت_جان
#بیمارستان_شهید_کلانتری_اندیمشک
#کتابخوانی
#کتاب_خوب
#سمانه_نیکدل
#تاریخ_شفاهی
#روایت_عاشقانه
#پشتیبانی_جنگ
کانون فرهنگی تبلیغی شهید جواد زیوداری
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
ایتا، بله، تلگرام و اینستاگرام
@shahre_zarfiyatha
🔸حوض خون مجموعه ۶۴ روایت جذاب و خواندنی از زنان اندیمشکی است که در طول سالهای جنگ در خانهها، مساجد و بیمارستانها لباسهای خونی و خاکی رزمندهها و مجروحها را میشستهاند. در روزگاری که جنگ روایتها دور و برمان را احاطه کرده، پرداختن به چنین موضوع بکر و مغفول ماندهای از دفاع مقدس همتی بلند میطلبد.
🔸برای من که از نزدیک شاهد تلاش فاطمه سادات میرعالی بودهام حرف زدن از حوض خون ممکن است دچار بدیهیانگاریام کند و نتوانم آنطور که شایسته است از زحمتهای این محقق و نویسنده پرتلاش بگویم. فاطمه سادات میرعالی که تجربه چندصد ساعت مصاحبه با راویان جنگ را در کارنامه خود دارد، حوض خون را به عنوان اولین اثر خود در قالب خاطرات نیمهبلند به نگارش دراورده است. او در طول تحقیق و نگارش کتاب با موانع و سختیهای متعددی دست و پنجه نرم کرده که در مقدمه کتاب بخشی از آنها ذکر شده است. بارها شاهد مراجعه او به راویهای رختشویی بودهام. افرادی که معتقد بودند کاری انجام ندادهاند و هرچه بوده برای رضای خدا بوده. آنها زحمات و فداکاریهایشان در پشت جبهه را در برابر خون شهدا ناچیز میپنداشتند و حاضر به گفتگو نمیشدند. اما محقق پروژه به این سادگیها کوتاه نمیآمد و هرطور شده قانعشان میکرد که اگر از آن روزها نگویند بخشی از ماموریتشان را انجام ندادهاند و اگر سکوت کنند هستند کسانی که از جنگ بگویند تا جنگ را نقمت جلوه دهند نه نعمت.
🔸فاطمه سادات میرعالی در کنار چالشهای تحقیق، تدوین سختی را پشت سر گذاشت. اما او با انتخاب هوشمندانه قالب کتاب و با تکیه بر قلم شیوا و روان خود اثری منسجم تولید کرده است. به طوریکه باوجود تکرار در فعالیت راویها، محتوای کتاب تکراری و آزاردهنده نیست چراکه پرداختن به زندگی شخصی هر راوی، باعث جذابیت بیشتر کتاب، پرهیز از تکرار و کلیگویی و ملموستر شدن ارزش کار راویها در شرایط مختلف شده است.
🔸در کنار متن اصلی، پاورقیها، تصاویر پایان کتاب و توضیحاتی که درباره عکس هر راوی آمده است، دنیایی از ناگفتههای رختشویی در جنگ هستند. بنابراین حوض خون فقط یک کتاب خاطره نیست، اثریست مستند که خاستگاه زنان رختشوی اندیمشک را برای آیندگان ثبت کرده است تا به عنوان کتابی مرجع برای پژوهشگران جامعهشناس مورد استفاده قرار گیرد.
🔸اگر از احوالات زنان رختشوی اندیمشک بپرسید باید بگویم این روزها گریبانگیر عوارض شستوشو با آب سرد و لباسهای شیمیایی و شویندههای پرخطر هستند اما حال دلشان خوب است و منتظر فرصتی هستند تا باز به خاطر ارزشهایشان رخت بشویند همانطور که ماهبیبی شرفی در روایت ۶۳ حوض خون در اوج انقلابیگری میگوید: "هنوز هم برای شستن لباس رزمندههای مقاومت در هر جای جهان باشد آمادهام..."
🖊نسرین تتر _ پژوهشگر و نویسنده
#حوض_خون
#فاطمه_سادات_میرعالی
#رختشویی_جنگ
#زنان_اندیمشکی
#تاریخ_شفاهی
#خاطرات_مستند
#کتاب_خوب
#شهر_ظرفیتها
کانون فرهنگی تبلیغی شهید جواد زیوداری
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
ایتا، بله، تلگرام و اینستاگرام
@share_zarfiyatha
🖋 سنگ قبرها با آدم حرف میزنند...
#حوض_خون
#فاطمهسادات_میرعالی
#خدیجه_داغری
#پورَندخت_لینمن
#خاطرات_مستند
#رختشویی_جنگ
#بیمارستان_شهید_کلانتری_اندیمشک
#تاریخ_شفاهی
#پشتیبانی_جنگ
#شهر_ظرفیتها
کانون فرهنگی تبلیغی شهید جواد زیوداری
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
@share_zarfiyatha
🖋 سنگ قبرها با آدم حرف میزنند...
احتمالا تا به حال شنیدهاید که سنگ قبرها با آدم حرف میزنند. از رنگهای تیره و روشنشان تا اشعار و عکسهایشان و حتی در بعضی فرهنگها نمادهای حک شده بر تنشان یا قابآینههایی که دیگر نیست. دمی که کنار هر مزار مینشینیم تا فاتحهای بخوانیم با این نشانهها و نوشتهها به فکر فرو میرویم و ساعتی بعد دوباره درگیر مشغلههای دنیاییمان میشویم. اما سنگ قبر #خدیجه_داغری از آن سنگ قبرهاست که رهگذران را تا مدتها رها نمیکند. او راوی کتاب #حوض_خون است که مدت کوتاهی است بار سفر بسته و حالا کنار همسر و دخترش آرمیده. نگارهای زیبا از او با چشمان مهربانش بالای سنگ قبر است و به قول #فاطمه_سادات_میرعالی انگار دارد با آدم حرف میزند. فاطمهسادات محقق و نویسنده حوض خون است. او را میبینم که کنار خدیجه داغری و دخترش #پورَندخت_لینمن راوی دیگر حوض خون نشسته و با دقت به حرفهایشان گوش میکند. مادر از شستن پتو و ملافههای خونی رزمندهها میگوید و دختر از شیطنتهایش در رختشویخانه و کمک به مادر در شستن رختها. خدیجه داغری آن روزها در وصف انقلاب و رزمندهها برای تاریخ کم نگذاشت، همچون زمان بعد از مرگش که اوج سخاوت را برای آنان که بر مزارش فاتحهای قرائت میکنند به خرج داده. نقشی از کتاب حوض خون که بر قلب سنگ قبرش حک شده به رهگذران میگوید برایتان حرفها دارم، صدایم را از این کتاب بشنوید. بیشک آنها در پی حوض خون میروند، آن را میخوانند و دوباره برمیگردند برای قدردانی. اینبار زنی را میبینند در حال شستن رختهای رزمندهها که بسیجیها برایش تاید آوردهاند و او آنها را پس میدهد تا از جیب خودش خرج کند. بعد هم رو میکند به بسیجیها و با اشاره به حوض سرخ شده از خون میگوید: "شرم دارم از اینهمه خون ریخته."
🖋 #نسرین_تتر پژوهشگر و نویسنده
#خاطرات_مستند
#رختشویی_جنگ
#بیمارستان_شهید_کلانتری_اندیمشک
#تاریخ_شفاهی
#پشتیبانی_جنگ
#شهر_ظرفیتها
کانون فرهنگی تبلیغی شهید جواد زیوداری
مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
@shahre_zarfiyatha