eitaa logo
شهرستان ادب
1.5هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
353 ویدیو
8 فایل
موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب ShahrestanAdab.com ارتباط با مدیر کانال: @ShahrestaneAdab
مشاهده در ایتا
دانلود
شهرستان ادب
🔻 خواب دریچه ( در مدت کوتاه شاعری‌ خود، سبک شعری‌اش را یافت و به سمت گرایش پیدا کرد. دفتر شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» نیز، که مهم‌ترین دفتر شعر اوست، در قالب سروده شده است. با وجود این، فروغ از جمله شاعرانی بود که با قالب کلاسیک شعر را آغاز کرد. در بین تجارب کلاسیک فروغ ، باید به غزلی اشاره کرد که در استقبال از () سرود و تنها غزلی‌ست که از او به‌جا مانده است. ابتهاج و فرخزاد در شب شعرها با یکدیگر تعاملات ادبی داشتند و سایه از جمله افرادی بود که در روز تشییع جنازۀ فروغ حضور داشت. او شعری داشت با مطلع: «امشب به قصۀ دل من گوش می‌کنی / فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی» که مورد استقبال شاعرانی از جمله سیمین بهبهانی، شهریار و فروغ قرار گرفت. فروغ در استقبال از این شعر، تنها غزلش را سرود و در بیت پایانی آن به نام سایه اشاره کرد و تخلص خود را نیز آورد. بعضی منتقدان بر این باورند که این تنها غزل فروغ، نخستین غزل نوی معاصر است و اگرچه این غزل بر استقبال از شعری با جهان کلاسیک سروده شده ، اما نگاه نوگرای فروغ آن را تبدیل به غزلی نوگرا کرده است. سایت شهرستان ادب در سال‌روز این شاعر معاصر، این غزل را بنا بر ارزش تاریخی آن، به شما خوانندگان محترم تقدیم می‌کند. ▪️ چون سنگ‌ها صدای مرا گوش می‌کنی سنگی و ناشنیده فراموش می‌کنی رگبار نوبهاری و خواب دریچه را از ضربه‌های وسوسه مغشوش می‌کنی دست مرا که ساقۀ سبز نوازش است با برگ‌های مرده هم‌آغوش می‌کنی گمراه‌تر ز روح شرابی و دیده را در شعله می‌نشانی و مدهوش می‌کنی ای ماهی طلایی مرداب خون من خوش باد مستی‌ات، که مرا نوش می‌کنی تو درۀ بنفش غروبی که روز را بر سینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی در سایه‌ها، فروغ تو بنشست و رنگ باخت او را به سایه، از چه سیه‌پوش می‌کنی؟ ☑️ @ShahrestanAdab
🔻 دل آبگینه (بازخوانی غزلی از شاعر نامدار معاصر متخلص به در زادروز او) ▪️ چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگساری نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری غم اگر به کوه گویم، بگریزد و بریزد که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان که به هفت آسمانش نه ستاره‌ای‌ست باری دل من! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری نرسید آن که ماهی به تو پرتوی رساند دل آبگینه بشکن که نماند جز غباری همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد دگر ای امید خون شو که فروخلید خاری سحرم کشید خنجر که: چرا شبت نکشته‌ست تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری به سرشک همچو باران ز برت چه برخورم من؟ که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی بگذار تا بمیرد به بر تو زنده‌واری نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذار که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها بنگر وفای یاران که رها کنند یاری‌‌‌... ☑️ @ShahrestanAdab