شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (51) 🌺 #آدمخوارها 4 #بچه_لاتها (#راوی :جمعی از دوستان شهيد) .در گروه پنجاه نفره
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (52) 🌺
.
#برادر 1
#کباب
(#راوی :آقای رضا كيانپور)
.
با سختی زياد رسيديم به ماهشهر. از آنجا با قايق به سمت آبادان حرکت کرديم. بالاخره پس از بيست وچهار ساعت رسيديم به مقصد. سراغ هتل کاروانسرا را گرفتم.
ديدن چهره شاهرخ خستگی سفر را برطرف کرد. دوستانش باور نمی کردند که من برادرش باشم. هيکل من کوچک و قدّ من کوتاه بود . برخلاف او.
عصرهمان روز به همراه چند رزمنده به روستای سيدان وخطوط نبرد رفتيم. در حال عبور از کنار جاده بوديم. يکدفعه شليک خمپاره های پنج تایی، معروف به خمسه خمسه آغاز شد. شاهرخ که من را امانت مادر می دانست سريع فرياد زد: بخوابيد روی زمين؛بعد هم خودش را انداخت روی من!نيت او خير بود. اما ديگر نمی توانستم نفس بکشم. هرلحظه مرگ را احساس می کردم. کم مانده بود استخوان هايم خُرد شود. با تلاش بسيار خودم را نجات دادم. گفتم: چکار می کنی؟ من داشتم زير هيکل تو خفه می شدم!
شاهرخ با تعجب نگاهم کرد. بعدآهسته گفت: ببخشيد، من می خواستم ترکش به تو نخوره. گفتم: آخه داداش تو نمیگی اين هيکل رو ...
دلم براش سوخت. ديگر چيزی نگفتم. کمی جلوتر مزارع کشاورزی بود که رها شده بود. شاهرخ شروع کرد به چيدن گوجه فرنگی. بعدهم با ميله ای که زير اسلحه کلاش قرارداشت گوجه ها را به سيخ کشيد و روی آتش گرفت. نان و گوجه پخته شام ما شد. خيلی خوشمزه بود.
می گفت: چشمانتان را ببنديد،فکر کنيد داريد کباب می خوريد!
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
.#ادامه_دارد...
.#شهید_شاهرخ_ضرغام
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
. 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (52) 🌺 . #برادر 1 #کباب (#راوی :آقای رضا كيانپور) . با سختی زياد رسيديم به ما
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (53) 🌺
.
#برادر 2
#بيل
(#راوی :آقای رضا كيانپور)
وارد خط اول نبرد شديم. صدای سربازان عراقی را از فاصله پانصد متری می شنيديم. نيروهای رزمنده خيلی راحت وآسوده بودند. اما من خيلی میترسيدم. روز اولی بود که به جبهه آمده بودم. #شاهرخ به سنگرهای ديگر رفت. نيمه شب بود که برگشت. با ده تا کمپوت!
با همان حالت هميشگی گفت: بياييد بزنيد تو رگ! بچه ها می گفتند اينها را از سنگر عراقی ها آورده!
صبح زود بود که درگيری شد. صدای تيراندازی زياد بود. شليک توپ و خمپاره هم آغاز شد. يکی از بچه ها توپ ۱۰۶ را آورد. در پشت سنگر مستقر شد. با شليک اولين گلوله يکی از تانکهای دشمن هدف قرارگرفت. شاهرخ که خيلی خوشحال بود، داد زد: دَمِت گرم. مادرش رو...!!
تا نگاهش به من افتاد، حرفش را قطع کرد. اعضای گروه مثل خودش بودند. اما بی ادبی بود جلوی برادر کوچکتر... سريع جمله اش را عوض کرد: بارک الله، مادرش رو شوهر دادی!
يک موشک از بالای سرم رد شد و به سنگر عقبی اصابت کرد. از يکی ازبچه ها پرسيدم: اين چی بود!؟ جواب داد: موشک تاو (اين موشک سيم هدايت شونده دارد. با سيم از راه دور کنترل می شود تا به هدف اصابت کند. قدش نزديک به يک متر و قدرت بالایی دارد)
بعد ادامه داد: ديروز شاهرخ اينجا بود، عراقی ها هم مرتب موشک تاو شليک می کردند. شاهرخ هم يک بيل دستش گرفته بود. وقتی موشک شليک می شد بيل رو میزد و سيم کنترل موشک را منحرف می کرد. اين کار خيلی دل و جرات میخواد. سرعت عمل بالای او باعث شد دوتا از موشک ها کاملا منحرف بشه و به هدف اصابت نکنه.
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است
#ان_شاالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (61) 🌺 . #چایزه 2 #سید (#راو
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم…✨
بسم الله
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(62)
🌺🌺
#دعا
#سید
(#راوی:)
برای دریافت آذوقه رفتیم#اهواز رسیدم به #استانداری سراغ#دکترچمران را گرفتم گفتند:داخل جلسه هستند.لحظاتی بعد درب #ساختمان بازشد.#دکترچمران به همراه اعضای جلسه بیرون آمدند.#سید_مجتبی_هاشمی و#شاهرخ و#برادر ارومی از معاونین #سید بودکه در حمله #حجاج در سال ۶۶به شهادت رسید پشت سر#دکتر بودند جلو رفتم وسلام کردم.#شاهرخ را هم از قبل می شناختم.یکی از رفقا من را به #شاهرخ معرفی کردوگفت:آقا#سید از بچه های محل هستند#شاهرخ دوباره برگشت ومن را در آغوش گرفت وگفت:مخلص همه #سادات هم هستیم.کمی با هم صحبت کردیم.بعد گفت:#سید ما تو #ذوالفقاری هستیم.وقت کردی یه سر به ما بزن.من هم گفتم :ما تو منطقه دبحردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال می شیم.گفت:چشم به خاطر بچه های #پیغمبر هم که شده می یام
چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم.یک #جیپ
نظامی از دوربه کاملا در تیررس بود.خیلی ترسیدم.اما با سلامتی به خط سمت ما می آمد.رسید با تعجب دیدم#شاهرخ با چند نفر از دوستانش آمده.خیلی خوشحال شدم بعد از کمی صحبت کرد من را از بچه ها جدا کرد گفت#سید یه خواهش از شما دارم
#نشر_این_پیام_صدقه_جاریه_است
#ان_شاءالله_عاقبت_بخیر_شید_و_شهید
#ادامه_دارد…
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
.
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (52) 🌺
.#برادر 1
#کباب
(#راوی :آقای رضا كيانپور)
✍با سختی زياد رسيديم به ماهشهر از آنجا با قايق به سمت آبادان حرکت کرديم. بالاخره پس از بيست وچهار ساعت رسيديم به مقصد. سراغ هتل کاروانسرا را گرفتم🌾
ديدن چهره #شاهرخ خستگی سفر را برطرف کرد😍 دوستانش باور نمی کردند که من برادرش باشم. هيکل من کوچک و قدّ من کوتاه بود.😊 برخلاف او.عصرهمان روز به همراه چند رزمنده به روستای سيدان وخطوط نبرد رفتيم. در حال عبور از کنار جاده بوديم. يکدفعه شليک خمپاره های پنج تایی، معروف به خمسه خمسه آغاز شد👋. #شاهرخ که من را امانت مادر می دانست سريع فرياد زد: بخوابيد روی زمين؛بعد هم خودش را انداخت روی من😄✌️!نيت او خير بود. اما ديگر نمی توانستم نفس بکشم.🙃 هرلحظه مرگ را احساس می کردم. کم مانده بود استخوان هايم خُرد شود🤕. با تلاش بسيار خودم را نجات دادم. گفتم: چکار می کنی؟ من داشتم زير هيکل تو خفه می شدم!⁉️🤣
#شاهرخ با تعجب نگاهم کرد. بعدآهسته گفت: ببخشيد، من می خواستم ترکش به تو نخوره. گفتم: آخه داداش تو نمیگی اين هيکل رو ...
دلم براش سوخت.🍃 ديگر چيزی نگفتم. کمی جلوتر مزارع کشاورزی بود که رها شده بود. #شاهرخ شروع کرد به چيدن گوجه فرنگی. بعدهم با ميله ای که زير اسلحه کلاش قرارداشت گوجه ها را به سيخ کشيد و روی آتش گرفت. نان و گوجه پخته شام ما شد. خيلی خوشمزه بود.😋
می گفت: چشمانتان را ببنديد،فکر کنيد داريد کباب می خوريد! 😂
.#ادامه_دارد...
.#شهید_شاهرخ_ضرغام
شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
. 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (52) 🌺 .#برادر 1 #کباب (#راوی :آقای رضا كيانپور) ✍با سختی زياد رسيديم به ماهشه
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (53) 🌺
.#برادر 2
#بيل
(#راوی :آقای رضا كيانپور)
✍وارد خط اول نبرد شديم صدای سربازان عراقی را از فاصله پانصد متری می شنيديم. نيروهای رزمنده خيلی راحت وآسوده بودند. اما من خيلی میترسيدم.🤕 روز اولی بود که به جبهه آمده بودم. #شاهرخ به سنگرهای ديگر رفت. نيمه شب بود که برگشت. با ده تا کمپوت!😋
با همان حالت هميشگی گفت: بياييد بزنيد تو رگ‼️ بچه ها می گفتند اينها را از سنگر عراقی ها آورده!💪
صبح زود بود که درگيری شد. صدای تيراندازی زياد بود🥀👋. شليک توپ و خمپاره هم آغاز شد. يکی از بچه ها توپ ۱۰۶ را آورد. در پشت سنگر مستقر شد. با شليک اولين گلوله يکی از تانکهای دشمن هدف قرارگرفت. #شاهرخ که خيلی خوشحال بود، داد زد: دَمِت گرم. مادرش رو...!!تا نگاهش به من افتاد، حرفش را قطع کرد😇. اعضای گروه مثل خودش بودند. اما بی ادبی بود جلوی برادر کوچکتر... سريع جمله اش را عوض کرد: بارک الله، مادرش رو شوهر دادی
يک موشک از بالای سرم رد شد و به سنگر عقبی اصابت کرد. از يکی ازبچه ها پرسيدم: اين چی بود!؟ جواب داد: موشک تاو (اين موشک سيم هدايت شونده دارد. با سيم از راه دور کنترل می شود تا به هدف اصابت کند. قدش نزديک به يک متر و قدرت بالایی دارد)
بعد ادامه داد: ديروز #شاهرخ اينجا بود، عراقی ها هم مرتب موشک تاو شليک می کردند. #شاهرخ هم يک بيل دستش گرفته بود. وقتی موشک شليک می شد بيل رو میزد و سيم کنترل موشک را منحرف می کرد✌️😉. اين کار خيلی دل و جرات میخواد. سرعت عمل بالای او باعث شد دوتا از موشک ها کاملا منحرف بشه و به هدف اصابت نکنه.🤝
#ادامه_دارد...
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
#شهید_شاهرخ_ضرغام(62)
#دعا
#سید
(#راوی:)
برای دریافت آذوقه رفتیم#اهواز رسیدم به #استانداری سراغ#دکترچمران را گرفتم گفتند:داخل جلسه هستند.لحظاتی بعد درب #ساختمان بازشد.#دکترچمران به همراه اعضای جلسه بیرون آمدند.#سید_مجتبی_هاشمی و#شاهرخ و#برادر ارومی از معاونین #سید بودکه در حمله #حجاج در سال ۶۶به شهادت رسید پشت سر#دکتر بودند جلو رفتم وسلام کردم.#شاهرخ را هم از قبل می شناختم.یکی از رفقا من را به #شاهرخ معرفی کردوگفت:آقا#سید از بچه های محل هستند#شاهرخ دوباره برگشت ومن را در آغوش گرفت وگفت:مخلص همه #سادات هم هستیم.کمی با هم صحبت کردیم.بعد گفت:#سید ما تو #ذوالفقاری هستیم.وقت کردی یه سر به ما بزن.من هم گفتم :ما تو منطقه دبحردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال می شیم.گفت:چشم به خاطر بچه های #پیغمبر هم که شده می یام
چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم.یک #جیپ
نظامی از دوربه کاملا در تیررس بود.خیلی ترسیدم.اما با سلامتی به خط سمت ما می آمد.رسید با تعجب دیدم#شاهرخ با چند نفر از دوستانش آمده.خیلی خوشحال شدم بعد از کمی صحبت کرد من را از بچه ها جدا کرد گفت#سید یه خواهش از شما دارم
#ادامه_دارد…
#حر_انقلاب_اسلامی_ایران
4.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #همدرد_مقاومت
🔰یادداشت حاج ابوذر بیوکافی برای همدردی با جبهه مقاومت
دردش را به آغوش کشیدم
دردهایش دردِ من شد
بوسه بر روی معصومش زدم
امروز پسری را در آغوش کشیدم
تا بگویم او #فرزند همۀ ماست
او پارۀ تن ماست
و پناه بودن، برای مردم #لبنان
#پناه برادر برای #برادر است
ما با شمائیم
ما تا آخر کنار شماییم
همانطور #سیدنا_القائد فرمودند:
با هر توانی که میشود از شما #حمایت خواهیم کرد، چون شما مایۀ عزت و اقتدار #شیعه هستید
آری امر #ظهور ما را شکستناپذیر کرده است
پس نخواهیم گذاشت #کودکی درد بیپناهی را بچشد
عزیزان آغوش #ایران پناه شماست
✍🏻 #ابوذر_بیوکافی
https://eitaa.com/joinchat/67436653C9a1067c1f5