eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (54) 🌺 . #یاد_گذشته (#راوی : آقای رضا كيانپور) . دومين روز حضور من در جبهه بود.
🌺 (55) 🌺 . 1 ( : جمعی از دوستان شهيد) آمده بودم تهران، برای مرخصی. روز آخر که می خواستم برگردم برادرم را صدا کردم. او هميشه به دنبال خلافکاری و لات بازی بود. گفتم: تا کی میخوای عمرت رو تلف کنی، مگه تو جوان اين مملکت نيستی، دشمن داره شهرای ما رو میگيره، میدونی چقدر از دخترای اين مملکت رو اسيرگرفتند و بردند! برادرم همينطور گوش می کرد. بعد كمی فكر كرد وگفت: من حرفی ندارم که بيام. اما شما مرتب نماز و دعا می خونيد. من حال اين کارها رو ندارم. گفتم: تو بيا اگه نخواستی نماز نخوان فردا با هم راه افتاديم. وقتی به آبادان رسيديم، رفتيم هتل کاروانسرا، سيدمجتبی آمد و حسابی ما را تحويل گرفت. برادرم که خودش را جدای از ما می دانست، کنار در روی صندلی نشست. چند تا مجروح را ديده بود و حسابی ترسيده بود. من هم رفتم دنبال کارت برای برادرم، هنوز چند دقيقه ای نگذشته بود که دنبالم دويد و با اضطراب گفت: ببين من میخوام برگردم تهرون، من گروه خونم به اينها نمیخوره. کمی مکث کردم و گفتم: خُب باشه، فعلاً همون جا بنشين من الان ميام. گفتم: خدايا خودت درستش کن. کارت را گرفتم و از طبقه بالا به سمت پایين آمدم. برادرم همچنان کنار در نشسته بود. آمدم و کارت را تحويلش دادم. هنوز با هم حرفی نزده بوديم که شاهرخ و نيروهايش از در وارد شدند. يک لحظه نگاه برادرم به چهره شاهرخ افتاد. کمی به صورت او خيره شد و با تعجب گفت: شاهرخ؟! شاهرخ هم گفت: حميد خودتی؟! هر دو در آغوش هم قرار گرفتند. بعد هم به دنبال هم رفتند و شروع به صحبت کردند.ساعتی بعد برادرم خوشحال به سراغ من آمد و گفت: نگفته بودی شاهرخ هم اينجاست. من قبل انقلاب از رفيقای شاهرخ بودم. چقدر با هم دوست بوديم.هميشه با هم بوديم. دربند می رفتيم و... تازه، چند تا ديگه از رفقای قديمی هم تو گروه شاهرخ هستن. من مي خوام همينجا پيش اين بچه ها بمونم. رفاقت مجدد شاهرخ با برادرم مسير زندگی او را عوض کرد. برادرم اهل نماز شد. او به يکی از رزمندگان خوب جبهه تبديل شد. ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (55) 🌺 .#گروه_پیشرو 1 (#راوی : جمعی از دوستان شهيد) آمده بودم تهران، برای مرخصی.
. ✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ . بسم الله . 🌺 (55) 🌺 . 1 ( : جمعی از دوستان شهيد) . آمده بودم ، برای مرخصی. روز آخر که می خواستم برگردم برادرم را صدا کردم. او هميشه به دنبال خلافکاری و لات بازی بود. گفتم: تا کی میخوای عمرت رو تلف کنی، مگه تو جوان اين مملکت نيستی، دشمن داره شهرای ما رو میگيره، میدونی چقدر از دخترای اين مملکت رو اسير گرفتند و بردند! برادرم همينطور گوش می کرد. بعد كمی فكر كرد وگفت: من حرفی ندارم که بيام. اما شما مرتب نماز و دعا می خونيد. من حال اين کارها رو ندارم. گفتم: تو بيا اگه نخواستی نماز نخوان فردا با هم راه افتاديم. وقتی به رسيديم، رفتيم ، آمد و حسابی ما را تحويل گرفت. برادرم که خودش را جدای از ما می دانست، کنار در روی صندلی نشست. چند تا مجروح را ديده بود و حسابی ترسيده بود. من هم رفتم دنبال کارت برای برادرم، هنوز چند دقيقه ای نگذشته بود که دنبالم دويد و با اضطراب گفت: ببين من میخوام برگردم تهرون، من گروه خونم به اينها نمیخوره. کمی مکث کردم و گفتم: خُب باشه، فعلاً همون جا بنشين من الان ميام. گفتم: خدايا خودت درستش کن. کارت را گرفتم و از طبقه بالا به سمت پایين آمدم. برادرم همچنان کنار در نشسته بود. آمدم و کارت را تحويلش دادم. هنوز با هم حرفی نزده بوديم که شاهرخ و نيروهايش از در وارد شدند. يک لحظه نگاه برادرم به چهره شاهرخ افتاد. کمی به صورت او خيره شد و با تعجب گفت: شاهرخ؟! شاهرخ هم گفت: حميد خودتی؟! هر دو در آغوش هم قرار گرفتند. بعد هم به دنبال هم رفتند و شروع به صحبت کردند. ساعتی بعد برادرم خوشحال به سراغ من آمد و گفت: نگفته بودی شاهرخ هم اينجاست. من قبل انقلاب از رفيقای شاهرخ بودم. چقدر با هم دوست بوديم. هميشه با هم بوديم. دربند می رفتيم و... تازه، چند تا ديگه از رفقای قديمی هم تو گروه شاهرخ هستن. من مي خوام همينجا پيش اين بچه ها بمونم. رفاقت مجدد شاهرخ با برادرم مسير زندگی او را عوض کرد. برادرم اهل نماز شد. او به يکی از رزمندگان خوب جبهه تبديل شد. .
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
. ✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (55) 🌺 . #گروه_پیشرو 1 (#
🌺 (56) 🌺 . 2 ( : جمعی از دوستان شهيد) .شب بود که با شاهرخ به ديدن سيد_مجتبی رفتيم. بيشتر مسئولين گروه ها هم نشسته بودند. سيد چند روز قبل اعلام کرده بود: برادر ضرغام معاون بنده در گروه_فدائيان_اسلام است. سيد قبل از شروع جلسه گفت: آقا شاهرخ، اگه امکان داره اسم گروهت رو عوض کن. اسم آدم_خوارها برازنده شما و گروهت نيست! بعد از کمی صحبت، اسم گروه به پيشرو تغيير يافت. سيد ادامه داد: رفقا، سعی کنيد با اسير رفتار خوبی داشته باشيد. مولای ما امير_المومنين(ع)سفارش کرده اند که، با اسير رفتار اسلامی داشته باشيد. اما متاسفانه بعضی از رفقا فراموش می کنند. همه فهميدند منظور سيد، کارهای شاهرخِ، خودش هم خنده اش گرفت. سيد و بقيه بچه ها هم خنديدند. سيد با خنده زد سر شانه شاهرخ و گفت: خودت بگو ديشب چيکار کردی؟! شاهرخ هم خنديد و گفت: با چند تا بچه ها رفته بوديم شناسایی، بعد هم کمين گذاشتيم و چهار تا عراقی رو اسير گرفتيم. تو مسير برگشت، پای من خورد به سنگ و حسابی درد گرفت. کمی جلوتر يه در آهنی پيدا کرديم. من نشستم وسط در و اسرای عراقی چهار طرفش را بلند کردند. مثل پادشاه های قديم شده بوديم. نمی دونيد چقدر حال می داد!وقتی به نيروهای خودی رسيديم ديدم سيد داره با عصبانيت نگاهم می کنه، من هم سريع پياده شدم و گفتم: آقا سيد، اينها اومده بودند ما رو بکشن، ما فقط ازشون سواری گرفتيم. اما ديگه تکرار نمی شه.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (56) 🌺 .#گروه_پیشرو 2 (#راوی : جمعی از دوستان شهيد) .شب بود که با شاهرخ به ديدن
🌺 (57) 🌺 . 1 ( : قاسم صادقی) . نيروهای دشمن هر از چند گاهی به داخل مواضع ما پيشروی می کردند. ما هم تا آنجا که توان داشتيم با آنها مقابله می کرديم. در يکی از شب های آبان ماه، نيروهای دشمن با تمام قوا آماده حمله شدند. هر چقدر تلاش کرد که از سلاح سنگين دريافت کند نتوانست. همه مطمئن بودند که صبح فردا، دشمن حمله وسيعی را آغاز می کند. نيروهای ما آماده باش کامل بودند، اما دشمن با تمام قوا آمده بود. شب بود. همه در اين فکر بودند که چه بايد کرد. ناگهان سيد گفت: هر چی بشکه خالی تو پالايشگاه داريم، بياريد توی خط می خواهيم يک كار سامورائی انجام بديم! با تعجب گفتم: بشكه؟!گفت: معطل نكن. سريع برو ... نيمه های شب نزديک به دويست عدد بشکه در بين سنگرهای نزديک به دشمن توزيع شد. اما هيچکس نمی دانست چرا! ما بايد جلوی دشمن را می گرفتيم. برای اينكار بايد خاكريز میزديم. ساعتی بعد حسين_لودرچی با لودر موجود در مقر به خط آمد و مشغول زدن خاكريز شد. بچه ها هم با وسايل مختلف مرتب به بشکه ها می کوبيدند. اين صداها باعث شد كه صدای لودر به گوش دشمن نرسد. هر کس هم از دور صداها را می شنيد يقين می کرد که اينها صدای شليک است!دشمن فكر كرده بود ما قصد حمله داريم. همزمان با اين کار بچه ها چند گلوله خمپاره و آرپی جی هم شليک کردند.چند نفر از بچه های گروه شاهرخ هم فانوس روشن را به زير شكم الاغ بستند و به سمت دشمن حرکت دادند! با اينکار دشمن تصور می کرد که نيروهای ما در حال پيشروی هستند. هر چند از اين کار ناراحت شد و گفت: نبايد حيوانات را اذيت کرد. اما در نهايت ناباوری صبح فردا خاكريز بزرگی از كنار جاده تا ميدان تير كشيده شده بود. دشمن گيج شده بود. آنها نمی دانستند كه اين خاكريز كی زده شده. تمام سنگرهای كه دشمن برای حمله آماده كرده بود خالی بود. ....
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (57) 🌺 . #بشکه 1 (#راوی : قاسم صادقی) . نيروهای دشمن هر از چند گاهی به داخل مواض
🌺 (58) 🌺 2 ( : قاسم صادقی) . شاهرخ با نيروهايش برای پاکسازی حرکت کردند. دشمن مهمات زيادی را بر جای گذاشته بود. من به همراه شاهرخ و دو نفر ديگر به سمت سنگرهای دشمن رفتيم. جاده ای در مقابل ما بود. بايد از عرض آن عبور می كرديم. آرام و در سكوت كامل به جاده نزديک شديم. يکدفعه ديدم در داخل آن سوی جاده يک افسر ديده بان عراقی به همراه يک سرباز نشسته اند. افسر عراقی با دوربين، سمت چپ خود را نگاه می کرد. آنها متوجه حضور ما نبودند. ما روبروی آنها در اينطرف جاده بوديم. شاهرخ به يکباره کارد خود را برداشت! از جا بلند شد. بعد هم با آن چهره خشن و با تمام قدرت فرياد زد: تكون نخور!! و به سمت سنگر ديده بانی دويد. از فرياد او من هم ترسيدم. ولی بلافاصله به دنبال شاهرخ رفتم. وارد سنگر دشمن شدم. با تعجب ديدم که افسر ديده بان روی زمين افتاده و غش کرده! سرباز عراقی هم دستانش را بالا گرفته و از ترس می لرزيد. بالای سر ديده بان رفتم. افسری حدود چهل سال بود. نبض او نمیزد. سکته کرده و در دم مرده بود!دستان سرباز را بستم. ساعتی بعد ديگر بچه های گروه رسيدند. اسير را تحويل داديم. با بقيه بچه ها برای ادامه پاکسازی حرکت کرديم. ظهر، در کنار جاده بوديم که با وانت ناهار را آوردند. يک قابلمه بزرگ برنج بود. قاشق و بشقاب نداشتيم. آب برای شستن دستمان هم نبود. با همان وضعيت ناهار خورديم و برگشتيم! ....
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (58) 🌺 #بشکه 2 (#راوی : قاسم صادقی) . شاهرخ با نيروهايش برای پاکسازی حرکت کردند.
🌺 (59) 🌺 . 1 ( : مصطفی باغبان) . توی خط بودم. تماس گرفت و پرسيد: هست؟ گفتم: نه، سيد ادامه داد: ده نفر نيروی جديد از تهران آمده . فرستادم پيش شما، الان می رسند. در مورد نحوه نبرد و ديگر مسایل اينها را توجيه کن.چند دقيقه بعد رسيدند. يک ساعتی برايشان صحبت کردم و در مورد کارهايمان توضيح دادم. بعد گفتم لباس های شما رنگی است. اولين کاری که می کنيد اين است که لباس خاکی بپوشيد تا دشمن شما را تشخيص ندهد. بعد هم کمی صحبت کردم و رفتم داخل چند دقيقه بعد يکی از بچه ها آمد و گفت: ببين اين نيروهای جديد چيکار می کنن!آمدم بيرون، همه آن ده نفر وسط دشت و جلوی ديد دشمن، ايستاده بودند. يک بيل را هم در زمين فرو کرده بودند. بعد هر کدام چاقوی خودش را دست گرفته بود و به سمت دسته بيل پرت میکرد! جای شاهرخ خالی بود. زبان اين افراد را خوب می فهميد. می دانست چطور برخورد كند. از اينها بدتر را هم آدم كرده بود. مسابقه راه انداخته بودند. هر چه داد زدم بيایيد تو سنگر، الان شما رو میزنن، بی فايده بود. با سيد تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. در جواب گفت: توی اينها يکی هست که همه از او حساب می برن، اينهاست، قد و هيکلش از همه درشت تره، صداش کن بياد پشت گوشی... . ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (59) 🌺 . #آمبولانس 1 (#راوی : مصطفی باغبان) . توی خط بودم. #سيد تماس گرفت و پرسي
🌺 (59) 🌺 . 2 ( : مصطفی باغبان) . رفتم و صدايش کردم. خيلی بی تفاوت گفت: ما فعلاً کار داريم. بايد روی اينها رو كم كنم! به آقا سيد بگو اگه میخواد خودش بياد اينجا. نمی دانستم چه کار کنم. هر کاری کردم نتوانستم آنها را به داخل سنگر بياورم. يکدفعه صدای سوت آمد. محل انفجار دورتر از ما بود اما يک ترکش ريز به شکم همان آقا اصابت کرد. با فرياد من، همه آنها ترسيدند و رفتند داخل سنگر، با خودم گفتم: بايد اين آقا رو بفرستيم عقب. به يکی از بچه ها گفتم: برو سريع از پشت سنگر آمبولانس رو بيار آمبولانس قبلاً خراب شده بود اما قابل استفاده بود. هر چه آن آقا می گفت: بابا من حالم خوبه، هيچی نيست. اما من می گفتم تو مجروح شدی بايد بری بيمارستان! روی آهن کف آمبولانس خوابيد. من و يک نفر ديگر از بچه ها کنارش نشستيم. ماشين حرکت کرد. چند دقيقه بعد يكدفعه داد زد: آی، کمرم داره می سوزه، میخوام پياده شم. اما ما دو نفر برای اينکه فرار نکند محکم او را گرفته بوديم. نمی گذاشتيم از جا بلند شود. من در جوابش گفتم: اين درد تو به خاطر ترکشه، الان داره میره سمت نخاع، اصلاً تکون نخور! اون بيچاره هم ترسيد و حرفی نزد. چند دقيقه بعد، داخل ماشين بوی گوشت سوخته پيچيد! راننده گفت: رسيديم جلوی بيمارستان جوان يکدفعه از جا پريد و رفت بيرون. با تعجب ديدم روی کمرش چهار سوراخ ايجاد شده و غرق خون است. به کف ماشين که نگاه کردم ديدم لوله اگزوز به کف پوسيده ماشين چسبيده و هر چهار پيچ آن خونی است! به راننده گفتم: تا اين بابا برنگشته سريع فرار کن!! ...
. 🌺 (60) 🌺 . 1 ( : ) . در بودم. به ديدن دوستم در يكی از مقرها رفتم. کار او به دست آوردن اخبار مهم از راديو تلويزيون بود. اين خبرها را هم به و فرمانده ها می داد. تا مرا ديد گفت: يازده هزار دينار چقدر می شه!؟ با تعجب گفتم: نمی دونم، چطور مگه!؟ گفت: الان عراقی ها در مورد صحبت می کردند! با تعجب گفتم: شاهرخ خودمون! ؟! گفت: آره حسابی هم بهش فحش دادند. انگار خيلی ازش ترسيده اند. گوينده عراقی می گفت: اين آدم شبيه غول می مونه. اون هر کی سر اين جلاد رو بياره يازده هزار دينار جايزه می گيره!! دوستم ادامه داد: تو که بوديم برای سر جايزه گذاشته بودند. حالا هم برای شاهرخ، بهش بگو بيشتر مراقب باشه. صحبت دوستم كه تمام شد گفتم: راستی پاشو بريم پيش سيد، امشب عروسی داريم! چشماش از تعجب گرد شده بود.با تعجب گفت: عروسی، اون هم توی آبادان محاصره شده!؟ گفتم: آره يکی از دخترهایی که توی خرمشهر همه خانواده اش رو از دست داده و در آشپزخانه، به همراه ديگر زنان برای رزمندگان غذا درست می کنه، قراره با يکی از بچه های گروه ما به نام علی توپولف ازدواج کنه. پدر و مادر علی با سختی از تهران آمده اند و امشب مراسم عروسی داريم... ....
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
. 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (60) 🌺 . #چایزه 1 #غول_آدمخوار (#راوی : ) . در #آبادان بودم. به ديدن دوستم در
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ . بسم الله . 🌺 (61) 🌺 . 2 ( : ) . سوار شديم و رفتيم سمت ، توی راه گفتم: اين خيلی آدم بزرگيه. هرکسی با هر اخلاق و رفتار که باشه جذب ايشون می شه. فقط حرف نمی زنه بلكه با عمل بچه ها رو به كار درست دعوت می كنه. مثلاً در مورد نمازجمعه خودش هميشه تو نمازجمعه شركت می كنه. يكبار هم برای ما گفت: (ع) فرموده اند: قدمی كه به سوی نمازجمعه برداشته می شود. خدا آتش را بر او حرام می كند. برای همين تاثير كلام ايشان بسيار بالاست. بعد گفتم: میدونی تو چند نفر اقليت مذهبی داريم. با تعجب گفت: جدی میگی!؟ گفتم: يکی از بچه ها به اسم ارسلان هست كه امشب میبينيش از های تهرانه كه داوطلب آمده بعد از مدتی هم به خاطر برخوردهای سيد شد. چند نفر هم در گروه ما هستند. ما توی جنگ به فرماندهانی مثل سيد مجتبی خيلی احتياج داريم. بعد ادامه دادم: وضع مالی سيد خيلی خوب بوده اما به خاطر تامين هزينه های جنگ و گروه فدائيان اسلام مجبور شده چند تا از مغازه هاش رو بفروشه! بعد گفتم: سيد با اخلاق اسلامی خودش بيشترين تاثير رو در شخصيت و بچه های داشته. هميشه هم برای ما صحبت می كنه و بچه ها رو نصيحت می كنه. . . . ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (61) 🌺 . #چایزه 2 #سید (#راو
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم…✨ بسم الله 🌺(62) 🌺🌺 (:) برای دریافت آذوقه رفتیم رسیدم به سراغ را گرفتم گفتند:داخل جلسه هستند.لحظاتی بعد درب بازشد. به همراه اعضای جلسه بیرون آمدند. و و ارومی از معاونین بودکه در حمله در سال ۶۶به شهادت رسید پشت سر بودند جلو رفتم وسلام کردم. را هم از قبل می شناختم.یکی از رفقا من را به معرفی کردوگفت:آقا از بچه های محل هستند دوباره برگشت ومن را در آغوش گرفت وگفت:مخلص همه هم هستیم.کمی با هم صحبت کردیم.بعد گفت: ما تو هستیم.وقت کردی یه سر به ما بزن.من هم گفتم :ما تو منطقه دبحردان هستیم شما بیا اونجا خوشحال می شیم.گفت:چشم به خاطر بچه های هم که شده می یام چند روز بعد در سنگرهای خط مقدم نشسته بودم.یک نظامی از دوربه کاملا در تیررس بود.خیلی ترسیدم.اما با سلامتی به خط سمت ما می آمد.رسید با تعجب دیدم با چند نفر از دوستانش آمده.خیلی خوشحال شدم بعد از کمی صحبت کرد من را از بچه ها جدا کرد گفت یه خواهش از شما دارم
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم…✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(62) 🌺🌺 #دعا #سید (#راوی:) برای
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم....✨ بسم الله 🌺(62) (:) با تعجب پرسیدم :چیشده!!هر چی بخوای نوکرتم سریع ردیف می کنم .کمی مکث کرد وبا صدائی بغضآلودگفت:می خوام برام کنی.تعجب من بیشتر شدمنتظر هر حرفی بودم به جز این دوباره گفت :تو مادرشما (س)خدا دعای شما رو زوتر قبول میکنه کن ! کمی نگاهش کردم و گفتم :شما همین الان تو جبهه هستی یعنی به خیر شدی !گفت:نه خیلی ها می یان اینجا و هیچ تغییری نمی کنند.خدا باید دست مارو بگیره .بعد مکثی کردو ادامه داد برای اینه که بشم .من می ترسم که رو از دست بدم شما حتما کن . ایستاده بودم کنار سنگر و دورشدن جیپ را نگاه می کردم واقعا نفس مسیحائی با او چه کرده بود.آن شاهرخی که من می شناختم کجاواین#اسلام کجا
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم....✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(62) #دعا2 #سید (#راوی:) با
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺(63)🌺 🌺 (:) نیمه شب بود.وارد مقر نیروها در هتل شدم .همه ی بچه ها بیدار ونگران بودند.با تعجب پرسیدم :چیشده؟!یکی از رفقا گفت: چند ساعت پیش رفته شناسایی و هنوز نیامده.الان رادیو اعلام کرده که ما را به اسارت گرفتیم.پاهایم سست شد.زدم توی سرم فکر همه چیز را می کردم الا اسارت با نارحتی گفتم:تنها رفته بود؟ادامه داد:نه ، باهاش بوده .نمیداستم چی بگم ،خیلی حالم گرفته شد.رفتم در گوشه ای نشستم .یادخاطراتی که با آنها داشتم لحظه ی از ذهنم خارج نمیشد.نمیتوانستم جلوی گریه های را بگیرم. بعد از فرط خستگی با اشک آلود خوابم برد هنوز ساعتی نگذشته بود که با سر وصدای بیدار شدم .به جلوی درب هتل نگاخ کردم تعداد زیادی از ها در ورودی هتل جمع شده بودندو می فرستادند.در میان بچه ها ودرکنار او را دیدم!اول فکر کردم خواب میبینم اما خواب نبود از جا پریدم وبهسمتشان رفتم. همه ی بچه ها باآنها میکردند.
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(63)🌺 🌺 #روزهای_آخر #سید (#راوی:)
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺(63)🌺 🌺 (:) یکی ازبچه ها گفت: آقا، شــما که مــارونصف جون كــردي، مگه شــما اسيرنشده بوديد؟! آخه سر شــب اعلام كردند که شمارواسير گرفتند. پريد تو حرفش و گفت: چي ميگی!؟مادوتا ازاونها گرفتيم. هم به شوخي گفت: ما رو گرفتند و بردند توي ، بعد هم دوتا را به عنوان کادوبه مادادند وبرگشــتيم. بعد ازيك ساعت شوخی و خنده به اتاقها رفتيم و خوابيديم. صبح فردا جلســهاي برگزارشد. نقشه هائي که آورده بودهمگي بررسي شد. با ارتش ودفترفرماندهی كل قوادرمنطقه هماهنگي لازم صورت گرفت. قرار شــد درغروب روز شانزده آذر نيروهاي با عبورازخطوط مقدمنبرددر شرق به مواضع دشمن حمله کنند و تا جاده پاكسازي كنند. سپس مواضع تصرف شده را تحويل بدهند. ســه روز تا شــروع عمليات مانده بود. شـب جمعه براي دعاي به مقر نيروهــادرهتل آمديم. ،همه نيروهايــش راآورده بود. رفتاراو خيلی عجيب شــده. وقتي دعاي را ميخواند در گوشه اي نشسته بود.از شدت شانه هايش ميلرزيد! باديدن اوناخوداگاه گريهام گرفت. سرش پائين ودستانش به سمت آسمان بود. مرتب مي گفت: # العفو... خيلی ســوزناك ميخواند. آخردعا گفت: نزديکه، اگه ما داريم کن و رونصيبمان کن. بعد گفت: دوستان
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(63)🌺 🌺 #روزهای_آخر2 #سید (#راوی
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺 (63)🌺 🌺 (:) نصيب كسی مي شه كه ازبقيه . برگشتم به سمت عقب سرش را به سجده گذاشته بود و بلند بلند گريه مي كرد! صبــح فردا، يکي از خبرنگاران تلويزيون به ميان نيروهاآمد وباهمه بچه ها مصاحبه کرد. اين فيلم چندين باراز صداوســيما پخش شده. وقتي دوربين در مقابل قرارگرفت چند دقيقه اي صحبت كرد. درپايان وقتي خبرنگاراز اوپرسيد: چه آرزوئي داري؟بدون مكث گفت: نهائي براي اسلام و براي خودم ...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (63)🌺 🌺 #روزهای_آخر #سید (#راوی
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺 (64) (# راوی:) ســاعت نه صبح بود. تانکهاي دشــمن مرتب شــليک مي کردند و جلو مي آمدند. از ســنگر کناري ما يکي ازبچه ها بلند شد واولين گلوله آرپي جي را شــليک کرد. گلوله از کنارتانک رد شد. بلافاصله تانک دشمن شليک کردو سنگررا منهدم کرد. تانكهائي كه ازروبرومي آمدند بســيارنزديكشده بودند. هم اولين گلوله را شــليك كرد. بلافاصله جاي خودمان راعــوض کرديم. آنها بي امان شــليک ميکردند. گلوله دوم را زد. گلوله به تانک اصابت کردوبا صداي مهيبي منفجر شد. تيربارروي مرتب شليك مي كردند. ماهنوزدر كنار درون خاكريزبوديم. فاصله ها با ما كمتراز صدمتربود. پرسيد: نارنجك داري؟گفتم: آره چطورمگه! گفت: كن. نبايددست. بعد گفت: تو اون سنگر گلوله آرپي جي هست بروبيار. بعد هم آماده شليك آخرين گلوله شــد. از جا بلند شد وروي خاكريزرفت. من هم دويدم ودو گلولـه آرپي جــي پيدا کردم. هنوز گلوله آخررا شــليک نکرده بود كه صدائي شنيدم! يكدفعه به سمت برگشتم. چيزي كه مي ديدم باوركردني نبود. گلوله هارا انداختم ودويدم. آرام وآسوده بردامنه خاكريزافتاده بود. گوئي سالهاست كه به خواب رفته. برروي سينهاش حفره ائي ايجاد شده بود. خون با شدتازآنجابيرون ميزد! گلوله تيربارتانك دقيقاًبه سينه اصابت كرده بود. رنگ از چهره ام پريده بود. ومبهوت ميکردم. زبانم بند آمده بود. کنارش نشسـتم. داد مي زدمو مي كردم. اما عكس العملي نشــان نمي داد. به من خيلي نزديك شده بودند. صداي انفجارهاوبوي باروت همه جارا گرفته بود. نمي دانســتم چه كنم. نه مي توانستم اورا به عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم. اســلحه ام را برداشتم تا به عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديدم يك كنارنفربرايســتاده! نفهميدم از كجاآمده بود. اسلحه را به سمتش گرفتم و تسليم شد. گفتم: حركت كن. يكنارنجك داخل نفربر انداختم. بعد هم از ميان شيارها به سمت خاکريز خودي حركت كرديم. مترعقب تر يك خاكريز كوچك بود. ســريع پشــت آن رفتيم. برگشــتم تا براي آخرين بار راببينم. با تعجب ديدم چندين بالاي ســراو رســيده اند. آنها مرتب فريادمي زدند ودوستانشان را صدا مي كردند. بعد هم در كنار پيكراو از خوشحالي هلهله مي كردند. دســتان اســيررا بســتم. باهم شــروع به كرديم. درراه هر چه اسلحه جامانده بود روي دوش اسيرمي ريختم! در راه يك نارنجك انداز پيدا كردم. داخل آن يك گلوله بود. برداشــتم و ســريع حركت كرديم. هنوزبه خودي نرسيده بوديم. لحظه اي از فكر جدا نمي شدم. یک دفعه ســروكله يك هلي كوپتر پيدا شــد! همين را كم داشتيم. در
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (64) #وصال (# راوی:) ســاعت نه ص
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺(65) (:) ّ داخل چالهاي ســنگر گرفتيم. هلي کوپتربالاي ســرماآمد وبه سمت خاکريز نيروهاي ما شــليک ميکرد. نميتوانستم حرکتي انجام دهم. ارتفاع هلي کوپتر خيلي پائين بودودرب آن باز بود. حتي پوكه هاي آن روي سرما مي ريخت. فكري به ذهنم رسيد. نارنجک اندازرا برداشــتم. بادقت هدفگيريكردم و گلوله را شليك كردم. باور كردني نبود. گلوله دقيقاً به داخل هلي کوپتررفت. بعد هم تکان شــديدي خوردوبه ســمت پائين آمد. دو خلبان دشــمن بيرون پريدند. آنهارا بهرگبار بستم. هردو را به هلاکت رساندم. دست اســيررا گرفتم وبا قدرت تمام به سمت خاکريزدويديم. بعد به خاكريزنيروهاي خودي رســيديم. ازبچه ها ســراغ را گرفتم. گفتند: خود مجروح شــده گلوله تيرباردشمن به دستش خورده واستخوان دستش رد کرده. اســيررا تحويــل يكي از هادادم. به هيچ يك ازبچه ها از حرفي نزدم. گلويم را گرفته بود. عصربود كه به
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم ✨ بسم الله 🌺 (66) (:) کمکي نيامد. هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسيديم.# آقاسيد راديدم. درد شديدي داشت. اما تا مراديد با لبخندي برلب گفت: خســته نباشي دلاور، بعد مکثي کردوبا تعجب گفت: کو!؟ هاهم در كنارما جمع شــده بودند. نفس عميقي کشيدمو چيزي نگفتم. قطرات اشــک از چشمانم سرازير شد. منتظر جواب بود. اين را از چهره نگرانش مي فهميدم. كسي باورنمي كرد كه ديگردربين ما نباشد. خيلي ازبچه ها بلندبلند گريه ميکردند. را هم براي مداوا فرستاديم بيمارستان. روزبعد يکي ازدوستانم که راديو تلويزيون رازيرنظرداشت سراغ من آمد. نگران و با تعجب گفت: شهيد شده؟! گفتم: چطورمگه؟! گفت: الان تصوير جنازه يكشــهيد روپخش کردند. بدنش پراز تيروترکش وغرق در خون بود. ســربازاي هم در کنار پيکرش از خوشــحالي هلهله ميکردند. گوينــده هم ميگفت: ما ، جلاد حکومت ايران را کشتيم
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم ✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (66) #گمنامی (#راوی:) #نيروي ک
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺 (67) (:) ديگــرنتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد. نميدانســتم بايد چه کار کنم. هاي گروه مثل من بودند. انگارپدرازدســت داده بودند. هيچکس نميتوانســت جاي خالي اورا پر کند. خيلي خوب بچههاي گروه را مديريت مي کرد و حالا! پرســيد: چرا را نياورديد؟ گفتم: کســي آنجــا نبود. من هم نميتوانستم وزن او را تحمل کنم. هم خيلي نزديک بودند. ٭٭٭ مدتي بعد نيروهاي ازدشــتهاياطراف عقب نشــيني کردند. به همراه يکي ازنيروها به سمت جاده خاكي رفتيم. من دقيق ميدانستم که کجا شــهيد شده. ســريع به آنجارفتيم. خاكريز اســبي را پيدا كردم. نفربر سوخته هم ســرجايش بود. با خوشحالي شروع به جستجو كرديم. اما خبري از پيكر نبود. تمامآن اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن بود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را کنديم ولي ! دوستم گفت: شايد اشتباه ميکني گفتم: نه مطمئنم،دقيقاًهمينجا بود. بعد بادســت اشاره کردم و گفتم: آنطرف هم ســنگربعدي بود که يک نفردرآنجا شهيد شد. به سراغ آن سنگررفتيم. پيکرآرپي جي زن داخل سنگربود. پس از كلي جستجو خسته شديم ودر گوشه اي نشستيم. يادش ازذهنم خارج نميشــد. فراموش نميکنم يکبار خيلي جدي براي ما صحبت کرد. ميگفت: $اگرفکرآدم درست بشه، هم درست ميشه. بعد هم از گذشته خودش گفت، ازاينکه چگونه با قدرت ، فکرامثال اورادرســت کرده ودر نتيجه رفتارشان تغيير کرده اثري از پيکر نيافتيم. اوشهيد شده بود. #گمنام. از خواسته...
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (67) #گمنامی (#راوی:) ديگــرنت
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺🌺(68) ( :) از بودهمه را پاك كند. همه اش را. مي خواســت چيزي ازاونماند. نه . نه نه قبرو و نه هيچ چيزديگر امــا ياداوزنده اســت. ياداون فقط دردل بلكــه درقلوب تمامي زنده اســت. او. مزاراوبه وســعت همه خاک هاي سرزمين است. اومرد ميدان عمل بود او سرباز اسلام بود. او مريد امام بود. مطيع بي چون و چراي بود و اينان تا ابد زنده اند
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺 (69) (:) چند روزي از گذشــت جلوي درمقرايستاده بودم. يك يك پياده شــد. راننده كه ازبچه هاي خودرونظامي جلوي درايســتادوقبلا هم ســاکن بوده. ميگه بود گفت: اين اومده ببين ميتوني کني. تو : من همه بچه هاراميشناسم. اسم پسرت چيهجلورفتم. باادب سلام کردم و گفت: ميتوني روصداکني. تاصداشکنم. پيرزن خوشحال شدوفعلاگفتم: يکدفعه داغ شد. نميدانســتم چه بگويم. آوردمش داخل وبنشينيد اينجا رفته جلو، هنوز برنگشته چندعصــربود که برادر پور(برادر که ازاعضاي گروه بودوروزقبل مجروح شده بود) ازبيمارستان مرخص شد. يک روزآنجا بودند. بعدهم مادرش را با خودش به تهران برد. قبــل ازرفتن، مــادرش ميگفت: چند روزپيش خيلي نگران بودم. گريه ميکنم. آمد. باهمان شــب خواب ديدم که دربياباني نشسته ام وگفت: مادر چرا نشستي پاشو بريم. گفتم: پسرم کجائي،باادب دستم را گرفت ونميگي اين مادرپيردلش برا پســرش تنگميشه؟مرا کناريک رودخانه زيباگفت: همين جا بنشين وبه پشت خاکريزرفت. ازپشت خاکريزدو نوراني به بعد به ســمت يک سنگرو ميخنديد. استقبالش آمدند. باخوشحالي به سمت آنهارفت. ميگفت وبعدهم درحالي كه دستش دردستان آنهابودگفت: مادرمنرفتم. منتظرم نباش!سال بعد وقتي محاصره ازبين رفت،دوباره اين مادربه منطقه آمد. قرار شــد محل شهادت را به اونشــان دهيم. من به همراه چند نفر ديگربه محل حمله شانزده آذررفتيم. داخل جاده خاكي به دنبال نفربر سوخته گفت: بودم. قبل ازاينکه من چيزي بگويم مادرش سنگري را نشان دادو درپشــت سنگرنفربررا پيدا اينجا شــده درسته؟! با تعجب جلو رفتم ورو كردم.گفتم: بله، شما از کجا ميدونستيد!؟ همينطور كه به سنگر خيره شده بود گفت: من همينجارادر خواب ديدم. آن دو جوان نوراني همينجا به استقبالش آمدند!! اصلا احســاس نميکنم که شهيد بعد ادامه داد: باور کنيد بارها اوراديدهام. شده. مرتب به من سرميزند. هيچوقت من را تنها نمي گذارد! خانه اي مناسب در شمال مدتي بعد به همراه بچه هاي گروه پيگيري كرديم و تحويل داديم. روزبعد مادر خانواده اش مهيا كرديم. و تهــران براي اين مادرو ازعلت اين سند خانه را پس فرستاد. باتعجب به منزلشان رفتم و كليد و كار سوال كردم. خانم عبدالهي خيلي باآرامش گفت: شاهرخ به اينكارراضي نيست. مي گه من به خاطراين چيزها جبهه نرفتم! ماهم همين خانه برامون بسه. ســالها بعد از جنگ هم که به ديدن اين مادررفتيم. ميگفت. اصلا احساس دوری پسرش را نمی کند .میگفت مرتب به من پسرش هم می گفت :مادرم را بارها دیده ام .بعدا از نماز سر سجاده می نشیند وبسیار عادی با پسرش حرف می زند .انگار در مقابلش نشسته .
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ای به خواهرم … گیرنده : آنانکه که از کهنه پرستی بیزارند آنان که قایل به آزادی اندیشه وانتخاب
ای به خواهرم✨ به نام خدای مهربان وآگاهی بخش خواهرم سلام ،نامه ات را خواندم. نوشته بودی: …من نمی خواهم نا آگانه مثل مادرانم حجاب داشته باشم ،نمی خواهم کهنه پرست باشم،نمی خواهم تحقیر شوم،نمی خواهم از دیگران کمتر باشم،نمی خواهم بدون انگیزه وهدف کاری را پدر ومادرم می گویند انجام دهم …… اصلا کجای قرآن نوشته که زن باید حجاب داشته باشد؟ چرا مردان هرکاری دل شان می خواهد می کنند وهمه محدودیت ها برای زنان درنظرگرفته شده؟ چرا نمی گذارید همه آزاد باشند تا مسأله عادی وطبیعی شود ودیگر هیچ حساسیتی وجود نداشته باشد؟شما آنقدر سخت گرفته اید که حتی اگر زنی در خانه اش تنها باشد وبخواهد نماز بخواند ؛می گویید درحال نماز باید حجاب داشته باشد .مگر خدا مرد است که باید از او هم رو گرفت!؟
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ای به خواهرم✨ #قسمت_اول به نام خدای مهربان وآگاهی بخش خواهرم سلام ،نامه ات را خواندم. نوشته بو
ای به خواهرم اصلا می خواهم بدانم بی ححاب بودن من چه ضرری برای دیگران دارد ؟من هر طور دلم بخواهد لباس می پوشم وآرایش می کنم ؛این به دیگران چه ربطی دارد؟من که به قصد ایجاد انحراف وفساد آرایش نمی کنم. از این گذشته ،چرا به مردها نمی گویید نگاه نکنند ،وزن باید خود را بپوشانند…… البته تصور نکن من بی دین وکافر هستم . باور کن من هم مثل تو خدا رو قبول دارم ،قرآن را قبول دارم ،خیلی مومن هستم واصلا نمی خواهم خدا از من ناراضی باشد ،قد ناشناس هم نیستم ،می دانم خدا چقدر به من م نعمت داده ،غرق در نعمت های او هستم ودوست دارم هر روز به او نزدیک تر شوم واو را از خدا راضی تر کنم ،درمساعل دقت کنم ،آنها رابفهمم وان طور که دزست است زندگی کنم نه آن طور که به من تحمیل می کنند . من می گویم وقتی این همه خانم بی حجاب هست ،حجاب داشتن من چه فایده ای دارد؟اگر از قرار است کسی بی حجاب من منحرف شود وبه دامن گناه بیفتد ،به فرض که من رعایت کنم،آنقدر بی حجاب هست که باز هم او به گناه بیافتد ،پس چه فرقی می کند ومن با حجاب باشم یا بی حجاب ؟
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ای به خواهرم #قسمت_دوم اصلا می خواهم بدانم بی ححاب بودن من چه ضرری برای دیگران دارد ؟من هر طو
به خواهرم از همه ی اینها گذشته چرا اینقدر سختگیری ؟چرا حتی یک تار موی زن هم نباید بیرون باشد ؟می خواهم بدانم این تار مو چه ضرری دارد!؟چه فسادی ایجاد می کند ؟ تو باید به من حق بدهی .آخر من با چه انگیزه ای می توانم حجاب داشته باشم وچگونه خودم را قانع کنم……. آری ،نامه ات را خواندم. راستش اول خیلی تمایل نداشتم پاسخی بنویسم اما برخی از عبارات نامه ات مرا وادار کرد تا دست به قلم ببرم وپاسخی هر چند مختصر برایت بنویسم . منظورم این عبارت هاست: من نمی خواهم ناآگاهانه حرکت کنم …. من قرآن را قبول دارم …من دوست دارم خدا از من راضی باشد. در دل گفتم حقایق را برایت می نویسم ،اگذ واقعا دنبال آگاهی ورضای خدا باشی درباره ی آن ها فکر می کنی ،به قرآن مراجعه می کنی ووقتی دیدی حرف هایم مستند به قرآن وحکم عقل است ،آنها را می پذیری .اما اگر در حقیقت دنبال رضای خدا وآگاهی نباشی …
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه به خواهرم #قسمت_سوم از همه ی اینها گذشته چرا اینقدر سختگیری ؟چرا حتی یک تار موی زن هم نباید ب
ی به خواهرم نه معذرت می خواهم ؛چرا نباشی؟چرا نخواهی حق را قبول کنی ؟مگر همه ی دنیا وآن چه در دنیاست چه قدر ارزش دارد که برای خاطر چند روزه ی دنیا بخواهیم عقل وفهم ووایمان خود را زیر پا بگذاریم؟ من مطمعن ام تو صرفا می خواهی بفهمی وطبق فهم ودرک خودت رفتار کنی و به همین جهت مصمم شدم پاسخ نامه ات را بنویسم .. برای این که پاسخ تو روشن تر بیان شود ،همه ی حرف های تو را در ده نکته خلاصه کردم .این ها را برایت می نویسم ویک به یک به آن ها پاسخ می دهم ،به این امید که مطالبم را بدقت بخوانی ودر عین بی طرفی وانصاف درا آن ها دقت کنی وهر کدام را حق یافتی بپذیری
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ی به خواهرم #قسمت_پنجم ۱-بی حجابی خانم ها چه ضررری برای دیگران دارد؟ پاسخ این سوال را باسخن
ی به خواهر ب-سست شدن بنیادخانواده: مردی که هر روز ده ها زن آرایش کرده وبی حجاب را می بیند ودر محیط کار ودر مسیر حرکت با آنان مواجه می شود ،بویژه هنگامی که لبخند وسخنان صمیمی ودلنشین آنان را می بیند ومی شنود ،وقتی به خانه می رسد از مشاهده ی همسر خود که از زحمات کار روزانه خسته وغبار گرفته است لذت نمی برد.در این صورت کافی است که از تعهد وتقوی هم کم بهره باشد تا همسر خود را با آن بانوان مقایسه کند ودرنتیجه از زندگی خود دلسر گردد وزمینه ی انحراف وکژ روی واحیانا جدایی فراهم شود.بارها در جراید خوانده یا از اشخاص شنیده ایم که آقایی با خانمی که در محیط کار یاتحصیل اوست ازدواج کرده وبه تقاضای او همسر قبلی خود را طلاق داده است افزایش طلاق ،افزایش تعداد کودکان فراری وخیابانی ،کثرت فرزندان نامشروع که ناشی از اخلافات خانوادگی وبی میلی زن وشوهر نسبت به ادامه زندگی قابل انکار نیست ،وبیشتر این موارد ریشه در توجه به زنان ومردان کوچه وخیابان ومحل کار دارد خواهرم ، تو تصور می کنی چرا جوانان امروز کمتر میل به ازدواج دارند؟در قدیم که محیط عمومی از خود نمایی زنان محفوظ تر بود،شیرین ترین آرزوی زنان جوانان ازدواج بود ودر سنین ابتدایی بلوغ ،جوانان به سراغ ازدواج می رفتند .اما متسفانه امروز می بینیم برخی از جوانان زمانی نشاط,وشور دارند به کامجویی از دختران وزنان بی حجاب مشغول اند وزمانی ازدواج می کنند که زن را تنها برای خدمتکاری وخلاصی از اصرار والدین به ازدواج می خواهند نشاطی برای زندگی ندارند. راستی اگر این همه صحنه های برانگیزاننده وچهره ها آرایش های گوناگون را نمی دیدند باز هم چنین بود؟ چه کسی باید خسارت از هم پاشیدگی خانواده ها ،دربدری فرزندان ،افزایش اضطراب ها و فشارهای عصبی وتبعات این وضع را بپردازد؟ آیا خانمی که با عدم رعایت پوشش لازم و یا لباس ها وزینت ها و آرایش های مهیج در کوچه و خیابان ومحل کار ظاهر می شود متوجه آثار عمل خود هست ؟وآیا ممکن است عامدانه چنین کند؟' ادامه دارد…
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ی به خواهر #قسمت_ششم ب-سست شدن بنیادخانواده: مردی که هر روز ده ها زن آرایش کرده وبی حجاب را م
ی به خواهرم ج -تضعیف فعالیت های اقتصادی وفرهنگی در جامعه خواهرم از تو می پرسم: در کارگاهی که همه مرد باشند یاهمه زن،کارها بهتر وبا دقت بیشتر انجام می شود،یا آنجا که داعم توجه مردی معطوف قیافه ی خانمی آرسته باشد وبالعکس؟! آیا درکلاسی که دختر وپسر در فکر ارتباط با یکدیگر ومشاهده ی طرز لباس پوشیدن وراه رفتن وحرف زدن یک دیگر هستند بیشتر تحصیل علم وکمال می شود یا آنجا که افراد همجنس در یک کلاس هستند وتمام توجه معطوف درس واستاد است!؟ بسیار روشن است که اخلاط زن ومرد وعدم رعایت پوشش لازم از سوی برخی زنان ونیز روحیه ی هوسرانی برخی مردان ،ذهن ها مشغول میکند وبازده کار را کاهش می دهد،علاوه بر این بارها اتفاق افتاده جوانی که با علاقه ومشغول فعالیت اقتصادی یا با اشتیاق تحصیل بوده با مشاهده ی زنان ودختران جوانی که بدون پوشش صحیح وبا خود نمایی وجلوه فروشی های مسموم درجامعه ظاهرشده اند تحریک شده وبه وادی هرزگی وپوچی در غلتیده ودرس کار را رها کرده وسر از زندان یا مراکز فساد واعتیاد در آورده است آیا جبران خسارت ضایع شدن عمر این جوان ها کار ساده ای است ؟وآیا ضرری که از این ویرانگری های فکری وفرهنگی متوجه جامعه می شود خسارتی ناچیز وقابل جبران است؟!
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ی به خواهرم #قسمت_هفتم ج -تضعیف فعالیت های اقتصادی وفرهنگی در جامعه خواهرم از تو می پرسم: در
ی به خواهرم د-افزایش نا امنی وخیانت سارقان همیشه در پی سرقت وتصاحب اموال دیگران هستند ،اما هنگامی که شخصی بی احتیاطی می کند ومثلا در خودرو خود را باز می گذارد یا درب منزل را نمی بندد ویا طلا ،جواهرات وپول خود را در معرض دید قرار می دهد بیشتر در معرض دستبرد قرار می گیرد که سارقان زمینه را برای فعالیت خومهیاتر می بینند . همین طور افراد بیمار دل وکسانی که دنبال هوسرانی و کامجویی هستند ،وقتی خانمی را می بینند که پوشش لازم را ندارد ویا در مکان های عمومی با آرایش ولباس های برانگیزاننده حضور پیدا کرده،بیشتر تحریک می شوند،به او تعرض می کنند وبا ایجاد مزاحمت های مختلف به اذیت وآزار می پردازند تا آنجا که آبرو حتی جان چنین خانم هایی بارها به دست این گونه افراد به خطر افتاده است اگر پرونده جانیانی که با عنوان هایی نظیر خفاش شب،گروه عقرب ،گروه باغ آلود... محاکمه شده اند را مرور کنی می بینی تقریبا تمام کسانی که به دام اینان افتاده وپس از تحمل آزارهای فراوان جان خود را از دست داده اند ،خانم هایی بوده اند که پوشش لازم وخدا پسندرا نداشته اند ومتسفانه این گونه قربانیان حوادث ناگوار کم نیستند وشک ندارم که اکثر قربانیان هرگز نه قصد ایجاد نا امنی در جامعه داشنتد و نه از جان خود سیر شده بودند بلکه به گمان خود می خواستند با لباس و آرایش مورد علاقه ی خود در کوچه و بازار ظاهر شوند .غافل از اینکه این کار چه نتایج تاسف باری به دنبال دارد .تداوم چنین مسائلی باعث افزایش ناامنی و فساد در جامعه واز بین رفتن آسایش فردی واجتماعی خواهد شد دارد…
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ی به خواهرم #قسمت_هشتم د-افزایش نا امنی وخیانت سارقان همیشه در پی سرقت وتصاحب اموال دیگران ه
ی به خواهرم قسمت_نهم هه-کم شدن ارزش واحترام زن در خانواده وجامعه هنگامی که زنان درجامعه خودآرایی وخودنمایی نکنند وزینت وآرایش ودلربایی رابه محیط خانواده محدود کرده ویژه ی همسران خود قراردهند هر مردی برای همسر خود ارزش واحترام لازم را قائل است ونعمت زیبایی وسیله ای برای گرمی زندگی وحفظ حرمت همسران می شود . اما زمانی که این کار همگانی شود وهر مردی براحتی از ده ها زن در کوچه وخیابان با نگاه وارتباط نادرست برد دیگر حرمت جایگاه زنان ونقش اصلی و امتیازات واقعی آنان به فراموشی سپرده خواهد شد وزنان تنها وسیله ای می شوند برای کامجویی مردان ودر چنین شرایطی است که ممکن است مردی در کمال بی انصافی ونمک نشناسی به همسر خود بگوید:"زن هرچه بخواهم در کوچه وخیابان ریخته است" چه زشت است این تعبیر،وچه سنگین است جرم کسانی که سبب می شوند ارزش زن تا این حد پایین بیاید . واز این دردناک تر سوء استفاده برخی پول پرستان ودنیا طلبان از دختران وزنان وتبدیل کردن آنان به کالا وبلکه کمتر از کالاست. ادامه دارد....
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ی به خواهرم قسمت_نهم هه-کم شدن ارزش واحترام زن در خانواده وجامعه هنگامی که زنان درجامعه خود
ی به خواهرم چقدر تاسف آور است که بینیم برای فروش یک مجله وبه دست آوردن پول بیشتر ،از چاپ عکس یک خانم روی جلد ان استفاده می کنند وبرای جلب مشتری بیشتر فروشنده ی خانم در فروشگاه می گذارند وبرای افزایش تماشاچیان یک فیلم کسانی را که حاضرند خودنمایی بیشتر کنند به کار می گیرند .آیا این استفاده ابزاری از زن توهین به مقام زن نیست ،وآیا زنانی که خود را از نگاه دیگران حفظ نمی کنند باعث این بی حرمتی ها نسبت به خود ودیگر زنان نشده اند!؟ موضوع ابراز شدن زنان وسوء استفاده از چهره وزیبایی آنان به حدی گسترش یافته که گاهی در جراید می خوانیم حتی زنانی که به نظر می رسد ،انسان هایی هنرمند ،مفید وآگاهی بخش هستند خود به این حقیقت ،تلخ اعتراف می کنند . +به این عبارات که اعترافات یک هنر پیشه معروف سینماست ،توجه کن: _من خودم را ستاره به معنی کسی که فروش یک فیلم را تضمین کند نمی دانم. منتقدان مطبوعات ونشریات در نقد فیلم های من زیاد به بازی هایم توجه نمی کنند .این روزها احساس بدی به من دست داده است خیلی بد است که یه بازیگر به این نتیجه برسد که تماشاگران صرفا برای دیدن چهره اش به سینما می آیند نه به خاطر بازی اش .خودم به این نتیجه تلخ رسیده ام که باید دربازی هایم تجدید نظر کنم… آری به این نتیجه بسیار تلخ است که به جای توجه به هنر،علم وتلاش وفعالیت های صحیح ورشد آور،توجه جامعه به چهره ها و هوسرانی ها معطوف شود،اما باید پاسخ این سوال رابیابیم که چه کسانی به این سوء استفاده ها واین بی حرمتی ها دامن می زنند وچه شیوه ی پوشش وحضوری زمینه ساز این تلخی هاست ؟ آیا اگر زنان جز با رعایت پوشش واز عشوه گری و برخوردهای سبکسرانه و وسوسه انگیز پرهیز کنند واجازه ی استفاده ابزاری از خود را به دیگران ندهند، باز هم این رویدادهای تلخ تکرار می شود؟ حال به دومین نکته ای که مطرح کرده بودی ۲-آیا لزوم پوشش بانوان در قرآن مطرح شده ؟
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
#نامه ی به خواهرم #قسمت_دهم چقدر تاسف آور است که بینیم برای فروش یک مجله وبه دست آوردن پول بیشتر ،از
ای به خواهرم…#√ آیا لزوم پوشش بانوان در قرآن مطرح شده؟ بله ،اتفاقا بحث لزوم پوشش بانوان از مواردی است که با صراحت وروشنی در قرآن آمده است . در دو مورد مساله پوشش در قرآن مطرح شده:یکی در سوره ی نور ،آیات ۳۰و۳۱ ودیگری در سوره ی احزاب آیه ی ۵۹. البته بر اهمیت عفت وپاکدامنی وحفظ حرمت اجتماع ،به طرق مختلف ومکرر در قرآن تاکید است اما کیفیت پوشش بانوان در دو مورد به روشنی بیان شده است .من مضمون آیات ۳۰و۳۱ سوره ی نور را به طور خلاصه برایت می نویسم ،ولی خودت می توانی به تفاسیر مراجعه کنی وبیشتر در موارد این آیات مطالعه کنی . در این آیات این نکته ها مطرح شده: الف-تذکربه مردان درباب پرهیز از نگاه حرام ورعایت پاکدامنی. ب-تذکر به زنان در باب پرهیز از نگاه حرام ورعایت پاکدامنی. ج-نهی زنان از آشکار نمودن زینت ها. د-پوشاندن گردن وسینه ،با روسری یامقنعه. ه-ذکر موارد استثنااز حکم پوشش . و-پرهیز از خود نمایی وجلب توجه نامحرمان. از این نکات بیشتر مربوط به بحث ماست نکات سوم وچهارم است،برای همین به بررسی بیشتر این دو نکته می پردازیم .