eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
2.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (66) #گمنامی (#راوی:) #نيروي کمکي نيامد#توپخانه هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عق
🌺 (67) ديگــرنتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد💔. نميدانســتم بايد چه کارکنم🥀 هاي گروه مثل من بودند😥 انگارپدرازدســت داده بودند.😭 هيچکس نميتوانســت جاي خالي اورا پر کند. خيلي خوب بچههاي گروه را مديريت مي کرد و حالا! پرســيد: چرا را نياورديد⁉️💔گفتم: کســي آنجــا نبود من هم نميتوانستم وزن او را تحمل کنم🍂 هم خيلي نزديک بودند.مدتي بعد نيروهاي ازدشــتهاياطراف عقب نشــيني کردند. به همراه يکي ازنيروها به سمت جاده خاكي رفتيم. من دقيق ميدانستم که کجا شــهيد شده😭💔ســريع به آنجارفتيم. خاكريز اســبي را پيدا كردم. نفربرسوخته هم ســرجايش بود🥺. با خوشحالي شروع به جستجو كرديم. اما خبري ازپيكر نبود💔 تمامآن اطراف را گشــتيم. تنها چيزي که پيدا شد کاپشن بود. داخل همه چاله ها را گشتيم. حتي آن اطراف را کنديم ولي !دوستم گفت: شايد اشتباه ميکني گفتم: نه مطمئنم،دقيقاًهمينجا بود. بعدبادســت اشاره کردم و گفتم: آنطرف هم ســنگربعدي بود که يک نفردرآنجاشهيد شد. به سراغ آن سنگررفتيم. پيکرآرپي جي زن داخل سنگربود. پس از كلي جستجو خسته شديم ودر گوشه اي نشستيم. يادش ازذهنم خارج نميشــد. فراموش نميکنم يکبار خيلي جدي براي ما صحبت کرد. ميگفت: اگرفکرآدم درست بشه👌، هم درست ميشه🌼. بعد هم از گذشته خودش گفت، ازاينکه چگونه با قدرت ، فکرامثال اورادرســت کرده ودر نتيجه رفتارشان تغيير کرده اثري از پيکر نيافتيم. اوشهيد شده بود. #گمنام. از خواسته...💔🥀
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
🌺🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(68) #گمنامی ( #راوی:) از#خداخواسته بودهمه را پاك كند. همه #گذشــته اش را. مي
(:) ✍چند روزي از گذشــت جلوي درمقرايستاده بودم🍃يك يك پياده شــد. راننده كه ازبچه هاي خودرونظامي جلوي درايســتادوقبلا هم ســاکن بوده. ميگه بود گفت: اين اومده ببين ميتوني کني. تو : من همه بچه هاراميشناسم. اسم پسرت چيه جلورفتم. باادب سلام کردم و گفت: ميتوني روصداکنيد تاصداشکنم. پيرزن خوشحال شدوفعلاگفتم: يکدفعه داغ شد. نميدانســتم چه بگويم. آوردمش داخل وبنشينيد اينجا رفته جلو، هنوز برنگشته چندعصــربود که برادر پور(برادر که ازاعضاي گروه بودوروزقبل مجروح شده بود) ازبيمارستان مرخص شد. يک روزآنجا بودند. بعدهم مادرش را با خودش به تهران برد.🍂 قبــل ازرفتن، مــادرش ميگفت: چند روزپيش خيلي نگران بودم. گريه ميکنم😥 آمد. باهمان شــب خواب ديدم که دربياباني نشسته ام وگفت: مادر چرا نشستي پاشو بريم. گفتم: پسرم کجائي،باادب دستم را گرفت ونميگي اين مادرپيردلش برا پســرش تنگميشه؟مرا کناريک رودخانه زيباگفت: همين جا بنشين وبه پشت خاکريزرفت. ازپشت خاکريزدو نوراني به بعد به ســمت يک سنگرو ميخنديد. استقبالش آمدند. باخوشحالي به سمت آنهارفت. ميگفت وبعدهم درحالي كه دستش دردستان آنهابودگفت: مادرمن رفتم. منتظرم نباش!سال بعد وقتي محاصره ازبين رفت،دوباره اين مادربه منطقه آمد. قرار شــد محل شهادت را به اونشــان دهيم
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (1) 🌺 . نام: شهرت: نام پدر: صدرالدین : 1328/10/1 : 1359/9/17 اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی, با آن جثه درشت و قوی, نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد. شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی, روزگار را سپری کرد. در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی میگرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان, نایب قهرمان بزرگسالان, دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و ... اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی, شجاعت, نبود راهنما, رفقای نااهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی به وجود آمد که کسی جلودارش نبود. هر شب کاباره, دعوا, چاقو کشی و... پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند. اشک میریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش, . خدایا پسرم را از (عج) قرار بده. دیگران به او میخندیدن. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه میگفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده! زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد.... ... شروعی مجدد و کامل تر از داستان حر شهید .. (1)
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (1) 🌺 . نام: شهرت: نام پدر: صدرالدین : 1328/10/1 : 1359/9/17 اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی, با آن جثه درشت و قوی, نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد. شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی, روزگار را سپری کرد. در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی میگرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان, نایب قهرمان بزرگسالان, دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و ... اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی, شجاعت, نبود راهنما, رفقای نااهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی به وجود آمد که کسی جلودارش نبود. هر شب کاباره, دعوا, چاقو کشی و... پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند. اشک میریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش, . خدایا پسرم را از (عج) قرار بده. دیگران به او میخندیدن. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه میگفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده! زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد.... ... شروعی مجدد و کامل تر از داستان حر شهید .. (1)
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام (2) 🌺 . بهمن 57 بود. شب و روز
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (3) 🌺 . از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایش فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهایی را می بوسم و از خداوند میخواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند. وقتی از گذشته زندگی خودش حرف میزد داستان را بازگو می کرد.خودش را می دانست. می گفت: حر قبل از همه به میدان رفت و به رسید, من هم باید جز اولین ها باشم! در همان روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. انقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند! آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملایک همراه شد. شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید. حتی پیکرش پیدا نشد! می گویند , اما نه, او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را. می خواست هیچ چیزی از او نماند. نه اسم, نه شهرت, نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان, بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما . . ... . . .
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (3) 🌺 . از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایش فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهایی را می بوسم و از خداوند میخواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند. وقتی از گذشته زندگی خودش حرف میزد داستان را بازگو می کرد.خودش را می دانست. می گفت: حر قبل از همه به میدان رفت و به رسید, من هم باید جز اولین ها باشم! در همان روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. انقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند! آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملایک همراه شد. شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید. حتی پیکرش پیدا نشد! می گویند , اما نه, او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را. می خواست هیچ چیزی از او نماند. نه اسم, نه شهرت, نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان, بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما . . ... . . .
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (1) 🌺 . نام: شهرت: نام پدر: صدرالدین : 1328/10/1 : 1359/9/17 اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی, با آن جثه درشت و قوی, نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد. شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی, روزگار را سپری کرد. در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی میگرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان, نایب قهرمان بزرگسالان, دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و ... اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی, شجاعت, نبود راهنما, رفقای نااهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی به وجود آمد که کسی جلودارش نبود. هر شب کاباره, دعوا, چاقو کشی و... پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند. اشک میریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش, . خدایا پسرم را از (عج) قرار بده. دیگران به او میخندیدن. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه میگفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده! زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد.... ... شروعی مجدد و کامل تر از داستان حر شهید .. (1)
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله . 🌺 (3) 🌺 . از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایش فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهایی را می بوسم و از خداوند میخواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند. وقتی از گذشته زندگی خودش حرف میزد داستان را بازگو می کرد.خودش را می دانست. می گفت: حر قبل از همه به میدان رفت و به رسید, من هم باید جز اولین ها باشم! در همان روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. انقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند! آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملایک همراه شد. شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید. حتی پیکرش پیدا نشد! می گویند , اما نه, او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را. می خواست هیچ چیزی از او نماند. نه اسم, نه شهرت, نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان, بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما . . ... . . .
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺 (6) 🌺 . (: خانم مینا عبداللهی ( )) . . چند نفری از همسايه ها آمدند سراغ من و گفتند: تو جوانی،نمی توانی تا ابد بيوه بمانی.در ضمن دختر و پسرت احتياج به پدر دارند. هم اگر اينطور ادامه بده، برای خود شما بد می شه. هر روز دعوا و... عاقبت خوبی ندارد. بالاخره با آقائی که همسايه ها معرفی کردند و مرد بسيار خوبی بود ازدواج کردم.محمد آقای کيان پور کارمند راه آهن بود. برای کار بايد به خوزستان می رفت.به ناچار ما هم راهی آبادان شديم. در آبادان کمتر از سه سال اقامت داشتيم.در اين مدت علاقه پسرم به ورزش بيشتر شده بود.با که از فوتباليستهای خوزستانی بود. خيلی رفيق شده بود. در همان ايام مشغول به کار شد. روزها سرکار می رفت و شب ها به دنبال رفقا. بعد از بازگشت از آبادان.خيلی از بستگان مخصوصاً عبدالله رستمی(پسر عمويم که داور بين المللی کشتی بود) به شاهرخ توصيه کرد به سراغ برود، چرا که قد و هيکل و قدرت بدنی اش به درد ورزش می خورد. اگر هم ورزشكار شود کمتر به دنبال رفقايش می رود. اما او توجهی نمی کرد. فقط مشکلات ما را بيشتر می کرد. مشکل اصلی ما رفقای شاهرخ بودند. هر روز خبر از دعواها و چاقوکشی هايشان می آوردند. ...
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺 (6) 🌺 . (: خانم مینا عبداللهی ( )) . . چند نفری از همسايه ها آمدند سراغ من و گفتند: تو جوانی،نمی توانی تا ابد بيوه بمانی.در ضمن دختر و پسرت احتياج به پدر دارند. هم اگر اينطور ادامه بده، برای خود شما بد می شه. هر روز دعوا و... عاقبت خوبی ندارد. بالاخره با آقائی که همسايه ها معرفی کردند و مرد بسيار خوبی بود ازدواج کردم.محمد آقای کيان پور کارمند راه آهن بود. برای کار بايد به خوزستان می رفت.به ناچار ما هم راهی آبادان شديم. در آبادان کمتر از سه سال اقامت داشتيم.در اين مدت علاقه پسرم به ورزش بيشتر شده بود.با که از فوتباليستهای خوزستانی بود. خيلی رفيق شده بود. در همان ايام مشغول به کار شد. روزها سرکار می رفت و شب ها به دنبال رفقا. بعد از بازگشت از آبادان.خيلی از بستگان مخصوصاً عبدالله رستمی(پسر عمويم که داور بين المللی کشتی بود) به شاهرخ توصيه کرد به سراغ برود، چرا که قد و هيکل و قدرت بدنی اش به درد ورزش می خورد. اگر هم ورزشكار شود کمتر به دنبال رفقايش می رود. اما او توجهی نمی کرد. فقط مشکلات ما را بيشتر می کرد. مشکل اصلی ما رفقای شاهرخ بودند. هر روز خبر از دعواها و چاقوکشی هايشان می آوردند. ...
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺 (6) 🌺 . (: خانم مینا عبداللهی ( )) . . چند نفری از همسايه ها آمدند سراغ من و گفتند: تو جوانی،نمی توانی تا ابد بيوه بمانی.در ضمن دختر و پسرت احتياج به پدر دارند. هم اگر اينطور ادامه بده، برای خود شما بد می شه. هر روز دعوا و... عاقبت خوبی ندارد. بالاخره با آقائی که همسايه ها معرفی کردند و مرد بسيار خوبی بود ازدواج کردم.محمد آقای کيان پور کارمند راه آهن بود. برای کار بايد به خوزستان می رفت.به ناچار ما هم راهی آبادان شديم. در آبادان کمتر از سه سال اقامت داشتيم.در اين مدت علاقه پسرم به ورزش بيشتر شده بود.با که از فوتباليستهای خوزستانی بود. خيلی رفيق شده بود. در همان ايام مشغول به کار شد. روزها سرکار می رفت و شب ها به دنبال رفقا. بعد از بازگشت از آبادان.خيلی از بستگان مخصوصاً عبدالله رستمی(پسر عمويم که داور بين المللی کشتی بود) به شاهرخ توصيه کرد به سراغ برود، چرا که قد و هيکل و قدرت بدنی اش به درد ورزش می خورد. اگر هم ورزشكار شود کمتر به دنبال رفقايش می رود. اما او توجهی نمی کرد. فقط مشکلات ما را بيشتر می کرد. مشکل اصلی ما رفقای شاهرخ بودند. هر روز خبر از دعواها و چاقوکشی هايشان می آوردند. ...
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . 🌺 (6) 🌺 . (: خانم مینا عبداللهی ( )) . . چند نفری از همسايه ها آمدند سراغ من و گفتند: تو جوانی،نمی توانی تا ابد بيوه بمانی.در ضمن دختر و پسرت احتياج به پدر دارند. هم اگر اينطور ادامه بده، برای خود شما بد می شه. هر روز دعوا و... عاقبت خوبی ندارد. بالاخره با آقائی که همسايه ها معرفی کردند و مرد بسيار خوبی بود ازدواج کردم.محمد آقای کيان پور کارمند راه آهن بود. برای کار بايد به خوزستان می رفت.به ناچار ما هم راهی آبادان شديم. در آبادان کمتر از سه سال اقامت داشتيم.در اين مدت علاقه پسرم به ورزش بيشتر شده بود.با که از فوتباليستهای خوزستانی بود. خيلی رفيق شده بود. در همان ايام مشغول به کار شد. روزها سرکار می رفت و شب ها به دنبال رفقا. بعد از بازگشت از آبادان.خيلی از بستگان مخصوصاً عبدالله رستمی(پسر عمويم که داور بين المللی کشتی بود) به شاهرخ توصيه کرد به سراغ برود، چرا که قد و هيکل و قدرت بدنی اش به درد ورزش می خورد. اگر هم ورزشكار شود کمتر به دنبال رفقايش می رود. اما او توجهی نمی کرد. فقط مشکلات ما را بيشتر می کرد. مشکل اصلی ما رفقای شاهرخ بودند. هر روز خبر از دعواها و چاقوکشی هايشان می آوردند. ...