eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
2.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
استاد عالی 1_812537542.mp3
زمان: حجم: 2.18M
🔖منبر کوتاه🔖 💠حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها مادر همه مومنین 💠 👈 هی اُم المومنین سلام الله علیها مومنین
✅بهتــرین زنان از منظـــر مــولای متقیـان ✍️اميــرمؤمنان علــی عليه السلام فــرمودند: ✨بهتـــرين زنان شما پنــج دستـــه‌اند. گفتند: آن پنـج دسته كدامند؟ حضرت فرمودنـد: 1️⃣ زنان ســاده و بــى‌آلايش، 2️⃣ زنان دل رحــم و خوش خــو 3️⃣ زنان هــم دل و همــراه 4️⃣ زنى كه چــون شــوهــرش به خشــم آيد تا او را خشنــود نسازد خــواب به چشمـش نيـايد 5️⃣ و زنــى كه در نبــود شــوهــرش از او دفاع كنــد. ✨چنيــن زنــى كارگــزارى از كارگـــزاران خــداوند است و كارگـــزار خــدا هـرگــز خيانـت نمــى‌‏ورزد. 📚کافی، جلد۵، ۳۲۵ و مبارک باد
به نبودنشون فکر کن، به جای خالیشون که دیگه پر نمیشه! هر چی گفتن بگو باشه عزیزم، چشم سن و سـالشــون فقــــط بالاســت دلشون خیـــلی خیـــلی کوچیکه! «پدر» «مادر» رو میگم رفیق! & =❤️
✨کی بشود حر بشویم توبه مردانه کنیم✨ بسم الله 🌺 (69) (:) چند روزي از گذشــت جلوي درمقرايستاده بودم. يك يك پياده شــد. راننده كه ازبچه هاي خودرونظامي جلوي درايســتادوقبلا هم ســاکن بوده. ميگه بود گفت: اين اومده ببين ميتوني کني. تو : من همه بچه هاراميشناسم. اسم پسرت چيهجلورفتم. باادب سلام کردم و گفت: ميتوني روصداکني. تاصداشکنم. پيرزن خوشحال شدوفعلاگفتم: يکدفعه داغ شد. نميدانســتم چه بگويم. آوردمش داخل وبنشينيد اينجا رفته جلو، هنوز برنگشته چندعصــربود که برادر پور(برادر که ازاعضاي گروه بودوروزقبل مجروح شده بود) ازبيمارستان مرخص شد. يک روزآنجا بودند. بعدهم مادرش را با خودش به تهران برد. قبــل ازرفتن، مــادرش ميگفت: چند روزپيش خيلي نگران بودم. گريه ميکنم. آمد. باهمان شــب خواب ديدم که دربياباني نشسته ام وگفت: مادر چرا نشستي پاشو بريم. گفتم: پسرم کجائي،باادب دستم را گرفت ونميگي اين مادرپيردلش برا پســرش تنگميشه؟مرا کناريک رودخانه زيباگفت: همين جا بنشين وبه پشت خاکريزرفت. ازپشت خاکريزدو نوراني به بعد به ســمت يک سنگرو ميخنديد. استقبالش آمدند. باخوشحالي به سمت آنهارفت. ميگفت وبعدهم درحالي كه دستش دردستان آنهابودگفت: مادرمنرفتم. منتظرم نباش!سال بعد وقتي محاصره ازبين رفت،دوباره اين مادربه منطقه آمد. قرار شــد محل شهادت را به اونشــان دهيم. من به همراه چند نفر ديگربه محل حمله شانزده آذررفتيم. داخل جاده خاكي به دنبال نفربر سوخته گفت: بودم. قبل ازاينکه من چيزي بگويم مادرش سنگري را نشان دادو درپشــت سنگرنفربررا پيدا اينجا شــده درسته؟! با تعجب جلو رفتم ورو كردم.گفتم: بله، شما از کجا ميدونستيد!؟ همينطور كه به سنگر خيره شده بود گفت: من همينجارادر خواب ديدم. آن دو جوان نوراني همينجا به استقبالش آمدند!! اصلا احســاس نميکنم که شهيد بعد ادامه داد: باور کنيد بارها اوراديدهام. شده. مرتب به من سرميزند. هيچوقت من را تنها نمي گذارد! خانه اي مناسب در شمال مدتي بعد به همراه بچه هاي گروه پيگيري كرديم و تحويل داديم. روزبعد مادر خانواده اش مهيا كرديم. و تهــران براي اين مادرو ازعلت اين سند خانه را پس فرستاد. باتعجب به منزلشان رفتم و كليد و كار سوال كردم. خانم عبدالهي خيلي باآرامش گفت: شاهرخ به اينكارراضي نيست. مي گه من به خاطراين چيزها جبهه نرفتم! ماهم همين خانه برامون بسه. ســالها بعد از جنگ هم که به ديدن اين مادررفتيم. ميگفت. اصلا احساس دوری پسرش را نمی کند .میگفت مرتب به من پسرش هم می گفت :مادرم را بارها دیده ام .بعدا از نماز سر سجاده می نشیند وبسیار عادی با پسرش حرف می زند .انگار در مقابلش نشسته .
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
💠 💠 از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! 🌸اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... 🌸دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... 🌸به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... 🌸به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... 🌸به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... 🌸ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم.. 🌸هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... 🌸هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... 🌸پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... 🌸دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... 💠از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی...🌹 •••••••••••••••••••
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
🌺🌺#شهید_شاهرخ_ضرغام(68) #گمنامی ( #راوی:) از#خداخواسته بودهمه را پاك كند. همه #گذشــته اش را. مي
(:) ✍چند روزي از گذشــت جلوي درمقرايستاده بودم🍃يك يك پياده شــد. راننده كه ازبچه هاي خودرونظامي جلوي درايســتادوقبلا هم ســاکن بوده. ميگه بود گفت: اين اومده ببين ميتوني کني. تو : من همه بچه هاراميشناسم. اسم پسرت چيه جلورفتم. باادب سلام کردم و گفت: ميتوني روصداکنيد تاصداشکنم. پيرزن خوشحال شدوفعلاگفتم: يکدفعه داغ شد. نميدانســتم چه بگويم. آوردمش داخل وبنشينيد اينجا رفته جلو، هنوز برنگشته چندعصــربود که برادر پور(برادر که ازاعضاي گروه بودوروزقبل مجروح شده بود) ازبيمارستان مرخص شد. يک روزآنجا بودند. بعدهم مادرش را با خودش به تهران برد.🍂 قبــل ازرفتن، مــادرش ميگفت: چند روزپيش خيلي نگران بودم. گريه ميکنم😥 آمد. باهمان شــب خواب ديدم که دربياباني نشسته ام وگفت: مادر چرا نشستي پاشو بريم. گفتم: پسرم کجائي،باادب دستم را گرفت ونميگي اين مادرپيردلش برا پســرش تنگميشه؟مرا کناريک رودخانه زيباگفت: همين جا بنشين وبه پشت خاکريزرفت. ازپشت خاکريزدو نوراني به بعد به ســمت يک سنگرو ميخنديد. استقبالش آمدند. باخوشحالي به سمت آنهارفت. ميگفت وبعدهم درحالي كه دستش دردستان آنهابودگفت: مادرمن رفتم. منتظرم نباش!سال بعد وقتي محاصره ازبين رفت،دوباره اين مادربه منطقه آمد. قرار شــد محل شهادت را به اونشــان دهيم
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدعبدالمهدی‌مغفوری
#شهید_شاهرخ_ضرغام #مادر (#راوی:) ✍چند روزي از #شــهادت #شــاهرخ گذشــت جلوي درمقرايستاده بودم🍃يك ي
🌺 (69) (:) ✍من به همراه چند نفرديگربه محل حمله شانزده آذررفتيم🦋 داخل جاده خاكي به دنبال نفربر سوخته 🍃 قبل ازاينکه من چيزي بگويم مادرش سنگري را نشان دادو درپشــت سنگرنفربررا پيدا🍃اينجا شــده درسته⁉️با تعجب جلو رفتم ورو كردم.گفتم: بله، شما از کجا ميدونستيد⁉️ همينطور كه به سنگر خيره شده بود گفت: من همينجارادر خواب ديدم🥰آن دو جوان نوراني همينجا به استقبالش آمدند❗️❗️ اصلا احســاس نميکنم که شهيدبعد ادامه داد🌻 باور کنيد بارها اوراديده ام. شده. مرتب به من سرميزند. هيچوقت من را تنها نمي گذارد❗️خانه اي مناسب در شمال مدتي بعد به همراه بچه هاي گروه پيگيري كرديم وتحويل داديمروزبعد مادر خانواده اش مهيا كرديم. وتهــران براي اين مادرو ازعلت اين سند خانه را پس فرستاد. باتعجب به منزلشان رفتم و كليد وكار سوال كردم. خانم عبدالهي خيلي باآرامش گفت: شاهرخ به اينكارراضي نيست. مي گه من به خاطراين چيزها جبهه نرفتم! ماهم همين خانه برامون بسه. ســالها بعد از جنگ هم که به ديدن اين مادررفتيم. ميگفت. اصلا احساس دوری پسرش را نمیکند .میگفت مرتب به من پسرش هم می گفت :مادرم را بارها دیده ام .بعدا از نماز سر سجاده می نشیند وبسیار عادی با پسرش حرف می زند .انگار در مقابلش نشسته .
قسمتی از وصیتنامه شهید عباس جهانگیری: ای این یکی از وظایف هر مسلمان است که با تجاوز کفار به اسلام و و باید در مقابل هر طغیانگری بایستد و تا اخرین نفس و توان ان را نابود ساخته و از خاک خود بیرون سازند عزیز: سلام بر زمانم، زندگیم، بزرگ فداکارم و سلام بر کسیکه رنجهای زندگی را متحمل شده و لب به سخن نگشود و سلام بر کسیکه قلبم همیشه برای او می‌تپد شاید نتوانم کسی از کفار را از بین ببرم. پس بگذارید خونم به خون دیگر شهدای اسلام بپیوندد تا کفار در ان غرق شوند از خواهرانم میخواهم که خویش را حفظ کنند چرا که سنگر شما خواهران نیز حفظ حجاب اسلامی است.
🌷 🍃ولادت : ۳۲/۶/۱ - تهران 🍂شهادت : ۵۹/۹/۱۷ - آبادان 🍁آرامگاه : به وسعت قلب های عاشق 🌸قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد تا کسی جلودارش نباشد، هرشب ، ، و ...🔪 🌺پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا 🌼دیگران به مادر می خندیدند اما می دانست که سلاح مومن دعاست. 🔰زندگی در غفلت و گمراهی ادامه داشت تا اینکه دعاهای پیرش اثر کرد و شاهرخ یکه بزن شد
13.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°نَکنه‌بُوی‌آتیش‌ازچَادرمَادره،اِی‌خُدا °نَکنه‌خُون‌چَادرش‌کَار‌مِیخ‌دَره‌اِی‌خُدا ...😭 بَرمشامِ‌جان‌رسدبوئی‌غریب‌ازکوچه‌ها‌‌؛ بویِ‌سیلی‌،یاسِ‌نیلی‌،حملهٔ‌آلوده ها‌‌.. بویِ‌گریه‌،‌خاکِ‌‌چادر‌،‌بغضی‌از‌جنس.. ؛😭🥀 صبرِ‌حیدر‌اشکِ‌زینب‌غنچه‌ای‌در‌شعله‌ها‌‌ ●غمِ باهمه‌عالَم‌فرق‌دَارد💔... ....🥀 ...🪔