#شهیدشاهرخ_ضرغام
#حرانقلاب
سه روز از عاشورا گذشته بود. شاهرخ خیلی جدی تصمیم گرفته و کار در کاباره را رها کرده بود. عصر بود که آمد خانه. بیمقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید میخوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی میگی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم.
در راه مشهد مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم. اتوبوس برای شام نگه داشت.جلوی رستوران یه دیوانه نشسته بود چند نفری هم او را اذیت میکردند. شاهرخ جلو رفت کنار دیوانه نشست. یکی از نفرات با طعنه گفت دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید... که یکدفعه شاهرخ فریاد زد: آره من دیوانم دیوانه ی خمینیم... جوانهای هرزه فرار کردند.
شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
#شهیدشاهرخ_ضرغام #حرانقلاب سه روز از عاشورا گذشته بود. شاهرخ خیلی جدی تصمیم گرفته و کار در کاباره ر
توبه ی واقعی شاهرخ در حرم امام رضا علیه السلام
#شهیدشاهرخ_ضرغام
#حرانقلاب
فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمیتوانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصر همان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. میخواستم وارد صحن اسماعیل طلایی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته. رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانههایش مرتب تکان میخورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف میزد.
مرتب میگفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما میخوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا امام رضا علیه السلام به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف میزد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاریهای گذشته را رها کرد.
#شاهرخ ضرغام
شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی رحمت الله علیه
وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد.
یک بار که سخنرانی حضرت امام از تلوزیون در حال پخش بود، داشتم از کنارش رد میشدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه میکنی!؟ با دست اشکهایش را پاک کرد
و گفت: امام، بزرگترین لطف خدا در حق ماست.
ما حالا حالاها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جُونم رو برای این آقا فدا کنم.
می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.
همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی.
#شهیدگمنام
#حرانقلاب
#شاهرخضرغام
#شاهرخ ضرغام
شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی رحمت الله علیه
وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد.
یک بار که سخنرانی حضرت امام از تلوزیون در حال پخش بود، داشتم از کنارش رد میشدم که یکدفعه دیدم اشک تمام صورتش را پر کرده. باتعجب گفتم: شاهرخ، داری گریه میکنی!؟ با دست اشکهایش را پاک کرد
و گفت: امام، بزرگترین لطف خدا در حق ماست.
ما حالا حالاها مونده که بفهمیم رهبر خوب چه نعمت بزرگیه، من که حاضرم جُونم رو برای این آقا فدا کنم.
می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.
همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی.
#شهیدگمنام
#حرانقلاب
#شاهرخضرغام