شهیدشاهرخضرغاموشهیدعبدالمهدیمغفوری
یادی از ۱۴ شهید دسته اخلاص گردان حمزه سیدالشهدا(س) ۱۴ شهیدی که هرکدام یک بند از دعای توسل را خواندند
شهید غلامرضا نعمتی
دوست دارم لحظه مرگ قلبم مالامال از عشق باشد
اسمش غلامرضا بود اما مادرش جعفر صدا میزد. غلامرضا متولد 22 دی ماه 1347 بود. صورتی کشیده و بینی بزرگی داشت. طرفدار پر وپا قرص تیم ملوان بندرانزلی بود. به فوتبال خیلی علاقه داشت. می خواست مهندس راه و ساختمان شود. به نقشهکشی علاقهمند بود. اوقات فراغتش را بیشتر در مسجد محل میگذراند. شبهای ماه رمضان تا سحر در مسجد میماند و عبادت می کرد. هنوز پانزده سالش تمام نشده بود که مثل بچه های دیگر، شناسنامه اش را دستکاری کرد و برگه اعزام گرفت و با رضایت نامه مادرش رفت جبهه. ابتدا به کردستان اعزام شد. بعد به گردان حمزه سید الشهدا(س) پیوست. غلامرضا تیربارچی دسته یک بود. در خط پدافندی هم دست از درس خواندن بر نمی داشت. یک دفتر شعر داشت که توی آن کلی شعر یادگاری نوشته بود. در اردوگاه کرخه با مسعود علی محمد پور اهر قبرهایی کنده بودند به اسم قبرهای دولوکس؛ شبها می رفتند آنجا و راز و نیاز می کردند. غلامرضا توی راز و نیازهایش می گفت: « #خداوندا #رحمتی کن که من آنچنان که تو دوست داری بمیرم و در لحظه مرگ قلبم مالامال از عشق تو باشد.»شب عملیات مفقود شد و جنازهاش هیچوقت به عقب نیامد. توی وصیت نامه اش نوشته: «مادر همیشه قهرمانم که همه زندگانیت را در رنج گذراندی تا فرزند خونین کفنت را فدای اسلام نمائید؛ از تو تقاضا دارم که در سوگ من صبور باشی.» تنها نشانه باقیمانده از غلامرضا یک #قبر خالی در بهشت زهراست. این قبر خالی مونس تنهاییهای پدر و مادر غلامرضا است. مادرش میگوید: «هر شهید خفته در خاک به ویژه شهید گمنام فرزند من است.»