eitaa logo
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
32 فایل
👈سعی کن طوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه ! وقتی خدا عاشقت بشه خوب تو رو خریداره👉 نمازشبخونامونند👈 @Shabahengam 🌙 کانال‌احکام‌شرعی 👈 @Ahkammarfe گروه تبادلات شاهرخ💫مغفوری👇 @shahrokhzarghamm #کانال_وقف_مادر_سادات💚 #کپی_با_ذکر_یافاطمه"س"
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدشاهرخ‌ضرغام‌‌وشهیدمغفوری
یادی از ۱۴ شهید دسته اخلاص گردان حمزه سیدالشهدا(س) ۱۴ شهیدی که هرکدام یک بند از دعای توسل را خواندند
شهید غلامرضا نعمتی دوست دارم لحظه مرگ قلبم مالامال از عشق باشد اسمش غلامرضا بود اما مادرش جعفر صدا می­زد. غلامرضا متولد 22 دی ماه 1347 بود. صورتی کشیده و بینی بزرگی داشت. طرفدار پر وپا قرص تیم ملوان بندرانزلی بود. به فوتبال خیلی علاقه داشت. می خواست مهندس راه و ساختمان شود. به نقشهکشی علاقهمند بود. اوقات فراغتش را بیشتر در مسجد محل میگذراند. شبهای ماه رمضان تا سحر در مسجد میماند و عبادت می کرد. هنوز پانزده سالش تمام نشده بود که مثل بچه های دیگر، شناسنامه اش را دستکاری کرد و برگه اعزام گرفت و با رضایت نامه مادرش رفت جبهه. ابتدا به کردستان اعزام شد. بعد به گردان حمزه سید الشهدا(س) پیوست. غلامرضا تیربارچی دسته یک بود. در خط پدافندی هم دست از درس خواندن بر نمی داشت. یک دفتر شعر داشت که توی آن کلی شعر یادگاری نوشته بود. در اردوگاه کرخه با مسعود علی محمد پور اهر قبرهایی کنده بودند به اسم قبرهای دولوکس؛ شبها می رفتند آنجا و راز و نیاز می کردند. غلامرضا توی راز و نیازهایش می گفت: « کن که من آنچنان که تو دوست داری بمیرم و در لحظه مرگ قلبم  مالامال از عشق تو باشد.»شب عملیات مفقود شد و جنازهاش هیچوقت به عقب نیامد. توی وصیت نامه اش نوشته: «مادر همیشه قهرمانم که همه زندگانیت را در رنج گذراندی تا فرزند خونین کفنت را فدای اسلام نمائید؛ از تو تقاضا دارم که در سوگ من صبور باشی.» تنها نشانه باقیمانده از غلامرضا یک خالی در بهشت زهراست. این قبر خالی مونس تنهاییهای پدر و مادر غلامرضا  است. مادرش میگوید: «هر شهید خفته در خاک به ویژه شهید گمنام فرزند من است
نامش عبدالمطلب‌اَکبری بود.😊 زمان جنگ توی محل ما مکانیکی🚘 می‌کرد و چون کر و لال بود، خیلیا مسخره‌ش می‌کردن.😞 یه روز رفتیم سر قبر پسرعموی شهیدش ” شه‍یدغلامرضا اکبری“ عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش ”شهید عبدالمطلب اکبری“!🤗 ما هم خندیدیم ومسخره‌ش کردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ کرد و با دست، نوشته‌‌ش رو کرد😶 و سرش رو انداخت پایین و آروم از کنارمون رفت…😞👤 🖇فردای اون روز عازم شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شد🥀 و پیکرش رو آوردن. جالب اینجا بود که دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و کردیم!😔 ← خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:👇🏼 .. ” بسم الله الرحمن الرحیم “ یک عمر هر چی گفتم به من !🙂 یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم، فکر کردن من آدم نیستم و مسخره‌‌م کردن!😞 یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.💔 اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام (عج) حرف می‌زدم.😊 آقا خودش گفت: تو ✔️شهید میشی... 🌙