8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷مبعث پیامبر مهربانیها حضرت محمد مصطفی (ص) بر تمام مسلمانان جهان مبارک
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مراسم جشن عید سعید مبعث
🕝شنبه ۲۹ بهمن ساعت ۱۴:۳۰
🍀منتظر حضور سبزتان هستیم 🍀
✨مکان : میدان ابوذر / خیابان شهید عیوض خانی/ کوچه حسینیه (داخل کوچه)/ حسینه قدس
☎️۵۵۷۹۲۱۷۹
☎️۵۵۷۹۲۱۸۹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#موسسه_امام_رضا_ع
#مجموعه_شهید_عسگری
🔸https://eitaa.com/alreza72
🔹https://sapp.ir/alreza72
🔸https://www.instagram.com/qaasedac
「شاخ ݩݕاٺツ」
📣 توجه توجه 🗣 🍂🍁اردو داریم 😇 🌦چه اردویی به گوش باشید 🌧 ☔️به امید خدا میخوایم یه اردو دختر مادری
سلام به همه دخترا 👋
ان شاءالله همگی خوب و خوش و سلامت باشید 😊
دوستان سوال کردن برای اردو حتما باید با مادر ها ثبت نام کنیم 😍🤔
در جواب این دوستان باید بگم خیر خودتون هم میتونید تنهایی با ما همراه باشید خیلی خوشحال میشیم 👌😍
پس بجنبید منتظریم 💚🌸
دوستون داریم خیلی زیاد ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیادی سخت نگیر چون زندگی همیشه یک جور نیست❤️
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا تو قدرت خوشحال کردن
دیگران رو بهمون بده! ⭐️🤲
🦋شبتون آروم و در پناه حق🌙
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #سیوپنجم
خواستم حرفی بزنم که محسن زیر گوشم پچ زد.
هیچی نگو ناراحته الان حالش خوب نیست تو خودشه
بعد از خداحافظی و تشکر از پرهام دوباره محسن جلوتر راه افتاد و من پشت سرش راه افتادم سوار ماشین شدم که پاش رو پدال گاز گذاشت و ماشین از جا کنده شد.
_ محسن من خیلی سختمه تا شونزدهم صبر کنم توام سختته؟
اره سخته ولی چاره ای هم مگه داریم؟ باید بسوزیم و بسازیم
_ محسن مگه به پدر و مادرت نگفتی که من و دوست داری شاید یک قدم جلو بزارن مادر و پدر من کوتاه بیان و تن بدن به ازدواجمون ، باور کن مادر و پدر من اصلا با چیزی به نام دوست پسر کنار نمیان یادت رفته؟ من و از همه چیز محروم کردن حتی بعد از عید باشگاهم دیگه نمی تونم برم به دروغ میخوان به مربیم بگن قراره بریم از این شهر ، محسن بخدا هیچکس به اندازه من دوست نداره هیچکس پیدا نمیشه انقدر بهت وفادار باشه ، اره حرفات درسته ولی بابای تو که پولداره مطمئن باش کمکت می کنه اصلا مگه همون اول می خوایم بریم سر خونه زندگیمون؟ خوب چندسالی عقد و ... طول میکشه تا اون موقع هم همه چیز حل میشه
رها من الان شرایطش رو ندارم نه خونه دارم نه ماشین و نه هیچ چیز دیگه ای چجوری و با چه چیزی پاشم بیام پیش بابات و تک دختر و عزیز دردونش رو خواستگاری کنم اوم حالا که به خون من تشنست و نباید از صد قدمیت رد شم رها تو الان مگه چند سالته؟ سیزده سالت بیشتر نیست اصلا یه نگاه به ریخت و قواره من کن چند سالمه که بخوام به این زودی زن بگیرم!
با همه حرفش موافق بودم اما با حرف آخری که زد ناراحت شدم.
_ محسن اینایی که میگی بهونست آدم واسه عشقش همه کار میکنه هرچقدر سخت من کم به پات نموندم ، زیر کتک ها و حرف و کنایه و ... باز کمر خم نکردم بخاطر وجود تو اما تو واقعا خیلی بیخیالی نمیتونم درک کنم واقعا ، یه حرکتی کن ثابت کن بهم عاشقمی
رها حساس شدی واقعا اصلا شرایطش رو ندارم اصلا هست کسی که همچین کاری کنه که من کنم؟
یاد آروین افتادم وقتی گفتم عاشقتم گفت دوست دارم و نه بیشتر و در رابطه ام. عشقمم دوست دارم و چندسالی هست که باهم هستیم و قراره بزودی رسمیش کنیم ، نمی تونم کنار کس دیگه ای تصورش کنم خودم به پاش نشستم و حالا که عاشق هم هستیم می خواهیم تا اخر عمر باهم باشیم. چرا آروین میتونست اما محسن نه؟ چرا آروین عاشق سفت و سخت بود اما محسن نه؟ چرا محسن راضی نمی شد.
آهی کشیدم. این هم شانس من بود آدم اقبالش بلند باشد زیبایی می خواهد چیکار؟
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #سیوششم
دستش را پشت صندلی آورد که آن را در دستم گرفتم و پنجه هایه دست هایمان به هم قفل شد. کم کم داشتیم نزدیک میشدیم.
_ ممنون همینجا وایسا خودم میرم.
برگشت و تمام دلتنگی هایی که از همین الان شروع شده بود را در چشمانم ریختم ، بوسه ای روی پیشونیم زد.
+ نگران نباش زود تموم میشه و هم و میبینم
اگر یک کلمه بیشتر حرف میزدم بغضم سر باز میکردم با چشمانی سرخ پیاده شدم و برای او دست تکان دادم شاید چون قلبم فقط بخاطر او می تپید و امیدم در زندگی محسن بود.
نفس عمیقی کشیدم وارد خانه شدم که مادرم و پدرم باهم من را دیدند. پدرم جلویم قرار گرفت و بلند عربده زد.
+ کجا بودی هان؟؟؟
_ هیچی رفتم فق..ط داشتم مغازه هارو نگاه می کردم دیر شد
+ رها از دست تو آخر سر سکته میکنم هرچند تو خوشحال میشی چون اونوقت هر غلطی خواستی میتونی بکنی
بدون حرف دیگری بیرون رفت و بغضم سر باز کرد دست روی دهانم گذاشتم و وارد اتاقم شدم. خودم را با وجود محسن و حرف هایی که بهم زده بود آرام می کردم.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف