شبتون آرام و در پناه خداوند
🌟شب خوش🌟
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #هشتادویکم
+ ابجی بخاطر تو چیزی بهش نگفتم به پرو پاچه منم پیچیده بود که ولت کنم و دوروبرت نباشم اما من گفتم بیخیال آبجیم نمیشم
+ خودمم بهش گفتم نمیدونم چرا هرکی سنت من میاد دوروز بهش پرو بال میدم واسه خودم شاخ میشه
پرهام حرفی نزد با سر اشاره ای به محسن کردم.
_ چرا آنقدر داغونه؟
+ نمیدونم زیاد باهاش نمی گردم چون می دونست با تنها کسی که در ارتباطی منم دیگه بهم اصرار کرد منم برای حال خوبی آبجی گلم بهش گفتم باشه قبوله میدونم هنوز ته قلبت باهاشه محسن داغون تر از این حرفاست میگه نفرینت گرفتتش
پرهام نگاهی به محسن سکوت کرده انداخت کمی از دیوار فاصله گرفت و نزدیک شد.
+ نفرینش می کردم چندوقت ولی گذشتم سپردم دست خدا اینم چیزیش نیست که هرموقع دیدمش نیشش تا بناگوش باز بوده.
با رسیدن محسن به ما دیگر ادامه حرفم را خوردم هستی دستم را گرفت و چشم غره ای به محسن رفت. باهم روانه مدرسه شدیم. خوشحال ترین آدم روی زمین بودم، نیلوفر هم خوشحال بود.
+ رها من می دونستم محسن برمیگرده پیشت شما رابطتتون خیلی خوب بود
_ حالا دردم اینه مازیار خیلی پیگیره چیکارش کنم
+ جدی بهش بگو چندوقتی هم نه با محسن باش نه با مازیار تا مازیار بویی نبره
_ اره پرهام میگفت آمارش و گرفته بود
+ دوسش نداری؟
_ نیلوفر من میخوام یکی باشه خودم و با همه شرایط دوست داشته باشه هرکی میاد سمت من بیشتر فکر اینه یه اسمی دَر کنه یه چندنفره بگن این با رها بوده مازیارم همینطور حالا چیزای دیگش بماند
#نویسنده : #ثنا_عصائی
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #هشتادودوم
+ تقصیر خودته دیگه بس که اسمت سر زبون هاست
_ وا به من چه
+ رها هنوز پرهام و میبینی؟
_ اره چطور؟ تو چرا هی این و سر کار میزاری؟ یا دوسش داری یا نداری دیگه
+ هیچی گفتم شاید با این دختره رل زده ، دوسش دارم ولی رابطه ما پرتنش تر از این حرفاست
_ فکر نکنم اگر رل میزد بهم میگفت چیه دوباره فیلت یاد هندوستون کرده؟ اینا بهونست پرهام هیچی کم نداره تو فقط داری هی این رابطه رو خراب می کنی
+ خوبه چقدر هوای داداشت و داری! کاش هوای منم همونقدر داشتی. رها رابطه ما به کل خرابه نمیشه درستش کرد هیچوقت رابطه تو و محسن نمیشه همیشه خداهم توقع داشت منم مثل تو که با محسن آنقدر خوبی باهاش خوب باشم اما نمی شد
_ ولی نیلوفر من دیگه شرایطم عین قبل نیست که محسن گند زد این همه وفاداری تهش چیشد اگر رابطه ام مثل رابطه تو بودد ناراحت نبودم اما ما هیچی تو رابطمون کم نداشت تو خودت شاهد بودی من بخاطر محسن همه چیزم و از دست دادم حتی کاراته. تو زندگیم از کلی چیزها محروم شدم ولی این دل لامصب نمیفهمه که نباید برگرده به محسنی که خیانت کرد و قلبم و شکست. میبینمش دلتنگ میشم دست خودم نیست.
+ رها تو خیلی دل نازک و مهربونی بخاطر همینه که هیچوقت نمیتونی کسی و از قلبت بیرون کنی. نمونش آروین تاحالا فکر کردی؟ با این که یکسال با محسن بودی ولی بازم آروین و دوست داری. همش به فکر اینی عروسی کنه باید چیکار کنی.
+ نیلوفر روضه نخون خوب من عاشق آروین بودم و کسی که از بچگی تا الان ببینیش مداوم چجوری از ذهنت می خوای بیرونش کنی؟ خودم همه اینارو از بَرم حرف جدید بزنید بهم حرفی که خودمم واسش جواب داشته باشم
+ چی بگم بهت جدید باشه اخه؟ ما غیر از این بحث ها چیز دیگه هم داریم مگه؟
_ نیلوفر من الان چجوری به مازیار بگم میخوام ازش جدا بشم؟ ولم نمیکنه که
+ ده دفعه گفتم چیکار کن ترسو نبودی که همین الان کات کن تا چندماه سینگل بمون بقیش خودش اوکی میشه
_ باشه بابا بیا من و بخور
دوتایی خندیدیم. لب گزیدم و دستی به پر مقنعه ام کشیدم. تبسم شیرینی مهمان لب هایم شده بود. در آنی بین چه کنم و چه نکنم افکارم گیر افتادم. نفس عمیقی کشیدم خدایا خودت بخیر بگذرون.
مازیار هرروز می آمد تا ببینتم با نرفتنم فهمانده بودم تصمیمم چیست. یکبار هم دعوایمان شد. می گفت بی دلیل داری رابطه را تمام می کنی. اما دلایلم محکم تر ازاین حرفا بود که او بفهمد. خواهرش را گاهی می دیدم چیزی نمی گفت. توقع داشتم خواهرش را جلو بفرستد اما این کار را نمی کرد. تنها چیزی که توانستم بگویم این بود " من نمی تونم به این رابطه ادامه بدم بنا به دلایلی که به خودم مربوطه " مازیار سعی می کرد با مرور خاطرات من را از تصمیمم بازگرداند. اما نمی توانست تا حد ممکن سعی کردم از قضیه محسن چیزی بو نبرد. خیالم تخت تخت نبود چون مازیار پیگیر جدایی ام ازش بود.
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #هشتادوسوم
جدیدا خالی از هرچیزی بودم یا بهتر است بگویم پر از خالی! طمعی در این روابط نبود سیراب نمی شوم و همش درحال ادامه دادنم. مثل مرغ پرکنده شده ام، همچنان شب ها آهنگ گوش میدهم، روزها راه می روم. می نشینم. دراز می کشم. چشمانم را می بندم تا ذهنم را از همه کَس خالی کنم، اما فایده ندارد. بلاتکلیف مانده ام. محسن چرا بعد از چندماه تماس نمی گرفت انگار نه انگار خودش هوایی ام کرده دست، گفت که برمی گردد نه؟ نکند بازیچه شده ام دوباره؟ دلم به برگشتن محسن گرم نبود اما بازهم چشم انتظار دیداری دوباره بودم. چاره ای ندارم باید ادامه بدهم تا تقدیر سرنوشت خودش همه چیز را حل کند.
وقتی برای حرص دادن آروین رابطه ام را با محسن مطرح کردم به قدری عصابانی شده بود که از پشت گوشی هم می توانستم به آن پی ببرم. چه می دانستم فکر می کردم محسن هم یکی عین آروین است، متعهد به رابطه ای که درآن عشق وجود دارد می ماند و منجر به ازدواج می شود. خیال خام داشتم و آروین هزاربار سرزنشم کرد آنقدر از محسن تعریف کردم که کمی با این قضیه کنار آمد اما هنوز هم حرف حرف خودش بود. یکبار از مادرم اجازه گرفت و باهم صحبت کردیم دوست نداشت بدون اجازه پدرومادرم باهم صحبت کنیم می گفت باید راضی باشند نمی دانستم چرا با تفاوت هایی که داشتیم دوستش داشتم. گاها فکر می کردم اگر محسن هم عین آروین بود هیچوقت خیانت نمی کرد و یک دختر را بازی نمی داد. وقتی گفت همه پسرا عین من نیستن خنده ام گرفت و از خود راضی نثارش کردم که منظورش را برایم این گونه تعریف کرد.
+ ببین رها منظورم این نیست من خوبم اما اگر پسرای دیگه با حرفات ازت سو استفاده کنن این توای که صدمه میبینی این و منی میگم که خودم پسرم و با پسرا گشتم و دیدم، نابود میشی و... فکر نکن همه قصد خیر دارن آنقدر خوشبین نباش، تو صادقی و دلت پاکه من میدونم رها خودت و پیدا کن. مادرت دوست داره هرچی میگه حقیقته
_ آروین تو فقط بخشی از زندگی من رو میدونی منم از نصیحت خوشم نمیاد تو هم برو بچسب به همون خانومت فردا من و دزد نکنن
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #هشتادوچهارم
+ د دختر یکم گوش بده به حرفم
_ تو مگه به حرف من گوش دادی؟
+ من اومدم حرف بزنیم چرا نمیخوای درست باهام حرف بزنی
پی به این بردم که تند رفته ام و حرفم را ادامه ندادم. حالا که محسن خیانت کرده است متوجه میشوم منظور از حرف هایش چیست. به آروین چیزی نگفته ام چون می دانستم عصبی می شود و تشر می زند که همان چیزی شد که حرفش را زد. چندماه اول آنقدر ازم بی خبر بود که یک روز به خانه مان آمد وقتی آنقدر آشفته دیدتم دور از چشم مادرم گفت " با خودت چیکار کردی رها لاغر شدی، شبیه افسرده هایی " هیچ نگفتم. فشار عصبی که در آن سه ماه رویم بود قدرت هر انفجاری در هرمکانی را میداد.
نمیخواستم همه بفهمند اما آنقدر تابلو بودم که همه مطلع میشدند و دم می زدند که افسرده ام. گاهی از فشار عصبانیت دست روی صدرا بلند می کردم اما چندی که می گذشت دوباره بغلش می کردم و عذرخواهی می کردم. حالم دست خودم نبود.
از آن موقع دیگر زیاد ندیدمش. خودم هم دوست نداشتم جلویش آفتابی شوم که هم داغ دل خودم را تازه کنم هم داغ دل آروین، هرچقدر هم از نرسیدن به آروین به خدا شکایت می کردم کافی نبود. آروین سعی می کرد تسکین حال خوبم باشد اما نه آن گونه که من می خواستم. آن طور که خودش و حکم شرع می گفت. نه عشق و عاشقی که در ذهن من جریان داشت. برگردیم به همین روزها.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇♥️🖇
♥️🖇♥️🖇
♥️🖇
♥️
#رمان: #رهایی
#پارت: #هشتادوپنجم
حدود سه ماه از جدایی ام از مازیار می گذرد. سراغم را نمی گرفت و این بیشتر مضطربم می کرد. به آخرای سال نزدیک می شدیم، شور و شوق عید را داشتم. می خواستم ذهنم را از درس ها خالی کنم و فقط به تفریح بپردازم.
به سر کوچه مدرسه رسیدم که صدای آشنایی اسمم را به زبان آورد.
یک عان دستانم یخ زد. خدایا مازیار از کجا پیدایش شد. آنقدر جدی صدایم زده بود که می ترسیدم بین این هیاهو رسوا تر از این بشوم. هر خطایی ازم سر می زند مصادف بود با هر واکنش ناگواری از مازیار،چاره نداشتم به سمت جایی که ایستاده بود قدم برداشتم.
_ سللااام..
+ بیا دنبالم وقت واسه احوال پرسی زیاده چموش بازی در نیار رها اونوقت من میدونم و تو
_ کجا بیام حرفت و بزن و راهت و بکش برو
+ اع؟ نه بابا تا دیروز که دل میدادی و قلوه می گرفتی حالا با من عین غریبه اا حرف میزنی بیا بابا
حرفی نزدم. قصد تخریب شخصیتم را داشت یا نه را نمی دانستم اما خوب می دانستم دستم برایش رو شده. رسیدیم به کوچه باریکی که بن بست بود. ایستادم و تکیه ام را بر دیوار زدم.
+ فیلت یاد هندوستون کرده؟
_ چی میگی واضح حرف بزن درست و درمون جوابت و بدم
+ رها کی هواییت کرده که ازم جدا شدی؟ تو خودت نبودی من و بغل کردی بوسیدی؟ حالا چیشده ما این همه خاطره داشتیم دروغ نگو نمیخوام تصورم ازت خراب بشه
_ کسی هواییم نکرده مازیار این حرفا واسه چیه یه رابطه ای بود که سه ماه تموم شده تازه یادت افتاده بیای و تجدید خاطره کنی؟
عصبی شد و اخم کرد. یک لحظه ترسیدم.
+ باشه رها بزار خودم بگم فکر نکنی یابو ام محسن کات کرده و میخواد که دوباره باهاش باشی میدونم هواییت کرده من کل قضیه تو و محسن و خوب می دونم
بس بود هرچقدر خونسردی ام را حفظ کردم.
_ نه مثل اینکه کار دیگه ام بلد بودی و رو نکرده بودی مثلا پیگیری گذشته من ، اولا اگر محسن هواییم کرده بود باید الان باهاش رل بودم نه اینکه الان سینگل باشم، من مشکلم چیز دیگه ای بود حالا هم هر کاری می خوای بکن هر کاری من و از چیزی نترسون من هیچی واسه از دست دادن ندارم
شکه شده بود و فکر نمی کرد آنقدر عصبی شوم. آرام دستش را پشت کمرم گذاشت.
+ باشه رها باشه من میمونم و خاطراتت توام هرکار خواستی بکن یادی ام ازم نکردی اشکال نداره اما من اون عکسمون رو نگه می دارم چون واقعا دوست داشتم و دارم.
حنایش برایم رنگی نداشت وقتی قصدش سو استفاده بود ازم. حال تا صبح برایم روضه می خواند که دوست دارم نمی توانستم بپذریم. کاش دنیا آنقدر بی رحم نبود.
#نویسنده : #ثنا_عصائی
#نشانه : #ث_نون_الف
#شما_هم_دعوتید
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
📣📣📣عزیزان ...
خودتون رو برای جشن تولد🎊🎉🎊🎉
💚مهربونترین و بهترین بابای دنیا💚
آماده کردین ⁉️⁉️⁉️
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#نیمه_شعبان
♦️ همزمان باجشن میلاد صاحب الزمان
🔶ششمین گردهمایی بزرگ بانوان
🔹 همراه با اجرای نمایش حورا
💚منجی می آید💚
💕جشن نیمه شعبان مبارک🌸🎊
✨🌟//ولادت باسعادت آخرین مرد نجات، منبع خیر و برکات، مهدی موعود مبارک باد//✨🌟
🌟✨⚡️💥
💚 جشن شعبانیه 💚
📅 تاریخ : سه شنبه ۱۴۰۱/۱۲/۱۶
⏱ ساعت : ۱۴/۳۰
✨مکان : سینما بهاران
تلفن موسسه :
☎️۵۵۷۹۲۱۷۹
☎️۵۵۷۹۲۱۸۹
🎈🎀🎊🎉🎂🎉🎊🎈🎀
#موسسه_امام_رضا_ع
#مجموعه_شهید_عسگری
🔸https://eitaa.com/alreza72
🔹https://sapp.ir/alreza72
🔸https://www.instagram.com/qaasedac
#دو_خط_شعر
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
#فاضل_نظری
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
🍃🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ 🌸🍃
🌸به نامت و باتوڪّل بہ اسم اعظمت💕
میگشایم
دفترامروزم را
باشد کہ پایان روز
مُهر تایید بندگی زینت 🌸
دفترم باشد🌸
سلام✋
روزتون پراز نگاهِ مهربونِ
خدا 💖
سهمِ دلتون آرامش و شادے
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
•
آدمای خوب زندگیتون رو از دست ندین، دنیا زیاد از این آدما نداره...
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
صبح یعنی عشق
و عشق یعنی سلامتی عزیزان🪴
و سـلامتی عـزیزان یعنی🪴
قشنگی این دنیا
ومن امروز دنیایی قشنگ🪴
برای همه آرزو دارم ....
صبحتون پراز عطر خوش زندگی🪴
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
به سرعت برق و باد⚡️
عمـرمان سپرى ميشود
قدر بدانيم 😇
روزهای باقیمانده زمستان را❄️
و پر رنگ کنیم
محبت ها و مهربانیها را❤️
عمر چون فصل کوتاهست〽️
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
#روز_بخیر ♥️
.
تا قیامت سرِ سربند تو بیبی دعواست
معنیِ این سخنم را شهدا می فهمند...
#یازهرا #حجاب
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۱۵ اسفند روز درختکاری گرامی باد🌳
📎 #خانواده_سبک_زندگی
📎 #روز_درختکاری
🇮🇷 🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 اشد مجازات در انتظار عاملین جنایت علیه معصومترین عناصر جامعه
🔹بیانات رهبرانقلاب در مورد جریان مسمومیت برخی از مدارس، پس از کاشت نهال به مناسبت روز درختکاری
🌱
🗣| ما رو به دوستاتون معرفی کنید.
@shakh_nabat_1400
🍃 🌸「شاخ ݩݕاٺツ」