نامهها برنامهها
حضرت مسلم علیهالسلام
#پست_شماره ۱
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
ترجمهی حضرت علامه شعرانی، علیهالرحمه که از کتاب قَیِّمهی "دمع السجون" (ترجمه و یک مقدار شرح است بر کتاب شریف نفسالمهموم جناب مرحوم آشیخ عباس قمی علیهالرحمه.
راجع به حضرت مسلم که حضرتشان تقریبا در نهم ذیالحجه که روز عرفه هست، حضرت مسلم در کوفه به شهادت رسید.
حالا دارم مقداری عبارات را از این کتاب در مورد حضرت مسلم میخوانم.
فرمایشاتی را نقل فرمودند، نگاه میفرمایید، تا اینکه میفرماید:
و مردم پراکنده شدند، تا مسلم رضیالله عنه در مسجد با سی نفر بماند. و چون چنین دید، بیرون آمد، ( این نقل یک روایت است، من الان این روایت را از تاریخ طبری گویا نقل شده، حالا این روایت را میخوانیم، روایتها مختلف است.)
چون چنین دید بیرون آمد و روی به ابواب کَنده آورد (جناب شیخ مفید در ارشاد مینویسد که، پس به ابواب کِنِده رسید؛ همین طایفهی کِنِده، یک طایفهی است)
و با او ده تن بود (سی تن در مسجد بودند، از مسجد که درآمد، شده ده تن)
و از آن باب بیرون آمد، کس نماند (همه رفتند).
و به این سوی و آن سوی نظر انداخت، کسی ندید که وی را راهنمایی کند و خانهاش را نشان دهد و اگر به دشمنی دچار گردد، وی را در دفع او اعانت کند.
پس سرگردان در کوچههای کوفه میرفت.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیهالسلام
#پست_شماره_۲
#شرح_نامه ها_برنامه ها
نمیدانست کجا میرود تا از خانههای بنیجبله از کِنِده بیرون شد و باز رفت تا به در سرای زنی که او را طوعه میگفتند رسید.
و این زن ام ولدی بود اشعث بن قیس را و او را آزاد کرده بود و اثید هزرمی
به نکاح خود درآورد و پسری زاده بود نامش بلال.
و این پسر از خانه بیرون رفته بود تا مردم و زن ایستاده چشم به راه او داشت.
مسلم بر زن سلام کرد، او جواب سلام داد. گفت: یا اَمَةالله ، مرا آب بده.
زن او را آب داد.
مسلم آب نوشید و بنشست.
زن به درون رفت و ظرف آب ببرد، باز بیرون آمد و گفت: ای بندهی خدا آب ننوشیدی؟
گفت: چرا
گفت: پس نزد اهل خود رو.
مسلم خاموش شد.
زن سخن اعاده کرد.
باز مسلم خاموش شد.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیهالسلام
#پست_شماره_۳
زن بار سیم گفت: سبحان الله. ای بنده خد برخیز خدا تو را عافیت دهد، نزد اهل خود رو که شایسته نیست تو را بر در سرای من نشینی و این کار را بر تو حلال نمیکنم.
مسلم برخاست و گفت: یا امة الله! مرا در این شهر خانه و عشیرتی نیست! آیا می توانی کار نیکی کنی و اجری ببری؟ شاید من تو را بعد از این پاداشی دهم.
گفت: ای بندهی خدا چه کنم؟
گفت: من مسلم بن عقیلام، این قوم به من دروغ گفتند و مرا فریب دادند و از مأمن خود بیرون آوردند.
زن گفت: تو مسلم بن عقیلی!؟
گفت: آری آری.
گفت: درآی!
پس مسلم به سرایی درآمد در خانه؛ یعنی اتاقی غیر اتاق آن زن
[سفره] گسترد و خوراک شام بر او عرضه کرد. مسلم، طعام نخواست.
اما پسر زن زود بیامد، مادر را دید بسیار در آن خانه رفت و آمد میکند.
او را گفت: در این اتاق چه کار داری؟ و هرچه پرسید، زن او را خبر نداد.
پسر الحاح کرد.
زن خبر بگفت؛ گفت: این راز را پوشیده دار و او را سوگندها داد.
پسر خاموش شد.
و در حبیبُ السیر گوید: با ابن اشعث سیصد مرد فرستاد و سوی آن خانه آمدند که مسلمبن عقیل بدانجا بود.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیهالسلام
#پست_شماره_۴
با ابن اشعث سیصد مرد فرستاد. و سوی آن خانه آمدند که مسلم بن عقیل بدانجا بود.
و در کامل بهایی است؛ چون مسلم شیههی اسبان بشنید، آن دعا که میخواند: بشتاب، تمام کرد.
آنگاه زره پوشید و طوعه را گفت نیکی و احسان خود را به جای آوردی و بهرهی خویش از شفاعت رسول خدا سید انس و جان (صلی الله علیه وآله و سلّم) دریافتی.
آنگاه گفت دوش ( دیشب ) عمّ خود؛امیرالمؤمنین را در خواب دیدم، گفت: تو فردا با مایی.
و در بعضی کتب مقاتل است که چون فجر طالع شد، طوعه برای مسلم آب آورد تا وضو بسازد.
گفت: ای مولای من دیشب نخفتی.
گفت: بدان که اندکی خفتم، در خواب عمّ خود امیرالمؤمنین را دیدم. میگفت: الوَحا الوَحا العجل العجل زود زود بشتاب بشتاب. وگمان دارم امروز روز آخر من باشد.
و در کامل بهایی است که در این وقت لشکر دشمن به در سرای طوعه رسیدند و مسلم ترسید خانه را بسوزانند، بیرون آمد و ۴۲ تن از آنها را بکُشت (لاالهالاالله، لاالهالاالله).
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیهالسلام
#پست_شماره_۵
یک تاریخ دیگر؛ مسعودی در "مروج الذهب" صریحا گفته است که مسلم پیش از ورود به خانهی طُوعه سوار بود و اسب با او بود.
گوید: از اسب پیاده شد، سرگردان در کوچههای کوفه راه میرفت و نمیدانست روی بهکدام جانب آورد،.
تا به خانهی زنی از موالی یعنی بستگان اشعث قیس رسید و از او آب خواست.
او را آب داد واز حال او پرسید.
مسلم سرگذشت خویش بگفت.
پس زن رقّت کرد و او را منزل داد و ابو فرج گفت: چون آواز سمّ اسبان و صدای مردان بشنید، دانست برای او آمدهاند.
پس دست به شمشیر بیرون آمد و آنها به خانه درآمدند. بر آنها حمله کرد چون اینچنین دیدند بربامها برآمدند و سنگ باریدن گرفتند و آتش در دستههای نی زدند و از بامها بر او انداختند.
چون مسلم چنین دید گفت: ای همه، این همه شورش برای کشتن پسر عقیل است؟
ای نفس! سِوای مرگ که چارهای از آن نیست بیرون رو.
پس باشمشیر آخته به کوچه آمد و با آنها کارزار کرد.
مسعودی گفت: میان او و بُکَیربن حمران احمری دو ضربت ردوبدل شد. بُکَیر دهان مسلم را به شمشیر زد و لب بالای او را ببُرید و به لب زیرین رسید.
و مسلم ضربتی بر سر او زد و ضربتی دیگر بر شانه که آن را بشکافت، نزدیک بود به اندرون شکم او رسد. پس، از آنها چهل ویک نفر را بکشت.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیهالسلام
#پست_شماره_۶
چون مسلم از ایشان گروه بسیار به قتل رسانید، خبر به عبیدالله رسید. کسی نزد محمد فرستاد، پیغام داد که ما تو را سوی یک تن فرستادیم تا او را بیاوری، چنان در یاران تو رخنهی بزرگ پدید آورد پس اگر تو را سوی غیر او فرستیم چه خواهد شد؟
ابن اشعث پاسخ داد: ای امیر پنداری مرا سوی بقالی از بقالان کوفه یا یکی از جرامقهی حَیَره فرستادهای؟ ندانی که مرا سوی شیری سهمگین و شمشیری بُرنده در دست، دلاوری بزرگ فرستادهای؟ از خاندان بهترین مردم؟
لااله الاالله.
و سید در ملهوف گفته است: مسلم صدای سم اسبان شنید، زره بپوشید و بر اسب سوار شد و با اصحاب عبیدالله جنگیدن گرفت تا گروهی بکشت. پس محمد اشعث بانگ زد و گفت: ای مسلم! تو را امان است، گفت به امان؟
به امان خیانتکاران فاسق جه اعتبار؟
و روی بدانها آورده، کارزار میکرد و رجز حمران بن مالک خزعمی را در روز قبل میخواند.
با تیر و سنگ چندان بر پیکر او زدند که مانده و کوفته شد و بر دیواری تکیه داد و گفت:
چون است که بر من سنگ میافکنید مانند کفار، با اینکه من از اهل بیت پیامبران ابرارم. چرا مراعات حق رسول خدا را دربارهی ذریة او نمیکنید؟
ابن اشعث گفت: خویشتن را به کشتن مده تو در زنهار منی.
مسلم گفت: آیا با اینکه توانایی دارم، اسیر گردم، لا والله (چنین نخواهد شد).
و بر ابن اشعث حمله کرد، او بگریخت.
مسلم گفت: بارخدایا تشنگی مرا میکشد.
پس از هر سوی بر وی حمله کردند، و بُکیربن حمران احمری لب بالای او را با شمشیر بخست. و مسلم بر او شمشیری زد که در اندرون او برفت و او بکشت و کسی از پشت نیزهای بر مسلم فرو برد، که از اسب بیفتاد و دستگیر شد.
مسلم، خستهی زخمها شده.
و از قتال فروماند پس به کناری جست و پشت به خانهی همسایه داد.
آوردند بالای دارالاماره.
قبل از او دیدند، حضرت مسلم سلامالله علیه، گریه میکند.گریه چرا میکنی؟
مسلم گفت: به خدا سوگند که من برای خود گریه نمیکنم و از کشتن خود جزع ندارم.
اگرچه هرگز مرگ خود را هم دوست نداشتهام.
ولکن برای خویشان و خاندان خود که روی به اینجانب دارند، و برای حسین علیهالسلام و آل او گریه میکنند...(گریهی استاد)
لا حول و لا قوة الا بالله
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
حضرت مسلم علیهالسلام
#پست_شماره_۶
چون مسلم از ایشان گروه بسیار به قتل رسانید، خبر به عبیدالله رسید. کسی نزد محمد فرستاد، پیغام داد که ما تو را سوی یک تن فرستادیم تا او را بیاوری، چنان در یاران تو رخنهی بزرگ پدید آورد پس اگر تو را سوی غیر او فرستیم چه خواهد شد؟
ابن اشعث پاسخ داد: ای امیر پنداری مرا سوی بقالی از بقالان کوفه یا یکی از جرامقهی حَیَره فرستادهای؟ ندانی که مرا سوی شیری سهمگین و شمشیری بُرنده در دست، دلاوری بزرگ فرستادهای؟ از خاندان بهترین مردم؟
لااله الاالله.
و سید در ملهوف گفته است: مسلم صدای سم اسبان شنید، زره بپوشید و بر اسب سوار شد و با اصحاب عبیدالله جنگیدن گرفت تا گروهی بکشت. پس محمد اشعث بانگ زد و گفت: ای مسلم! تو را امان است، گفت به امان؟
به امان خیانتکاران فاسق جه اعتبار؟
و روی بدانها آورده، کارزار میکرد و رجز حمران بن مالک خزعمی را در روز قبل میخواند.
با تیر و سنگ چندان بر پیکر او زدند که مانده و کوفته شد و بر دیواری تکیه داد و گفت:
چون است که بر من سنگ میافکنید مانند کفار، با اینکه من از اهل بیت پیامبران ابرارم. چرا مراعات حق رسول خدا را دربارهی ذریة او نمیکنید؟
ابن اشعث گفت: خویشتن را به کشتن مده تو در زنهار منی.
مسلم گفت: آیا با اینکه توانایی دارم، اسیر گردم، لا والله (چنین نخواهد شد).
و بر ابن اشعث حمله کرد، او بگریخت.
مسلم گفت: بارخدایا تشنگی مرا میکشد.
پس از هر سوی بر وی حمله کردند، و بُکیربن حمران احمری لب بالای او را با شمشیر بخست. و مسلم بر او شمشیری زد که در اندرون او برفت و او بکشت و کسی از پشت نیزهای بر مسلم فرو برد، که از اسب بیفتاد و دستگیر شد.
مسلم، خستهی زخمها شده.
و از قتال فروماند پس به کناری جست و پشت به خانهی همسایه داد.
آوردند بالای دارالاماره.
قبل از او دیدند، حضرت مسلم سلامالله علیه، گریه میکند.گریه چرا میکنی؟
مسلم گفت: به خدا سوگند که من برای خود گریه نمیکنم و از کشتن خود جزع ندارم.
اگرچه هرگز مرگ خود را هم دوست نداشتهام.
ولکن برای خویشان و خاندان خود که روی به اینجانب دارند، و برای حسین علیهالسلام و آل او گریه میکنند...(گریهی استاد)
لا حول و لا قوة الا بالله
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
#نامهها_برنامهها_۲
طفلان مسلم
#پست_شماره_۷
اجازه بفرمایید از جناب طفلان مسلم، محمد و ابراهیم عزیز و نازنین حرفی به میان بیاوریم. از علامهی شعرانی رحمت الله علیه:
شیخ صدوق رحمه الله در "امالی" روایت کرده است از پدرش از علیبن ابراهیم از پدرش از ابراهیمبن رجاء از علیبن جابر از عثمانبن داوود هاشمی از محمدبن مسلم از حمرانبن اعین از ابی محمد نام که از مشایخ اهل کوفه بود، گفت:
چون حسینبن علی علیهم السلام شهید گردید، دو پسر خردسال از اردوی او اسیر شدند و آنها را نزد عبیدالله آوردند.
( این طبق این نقل؛ بعضی روایات دارد که این دو طفل فرار کردند از کربلا عصر عاشورا. فرار کردند چونکه خیمهها را به آتش کشیدند و جناب زینب به امر امام زین العابدین چاره را فقط در فرار به بيابانها دیدند، این دو عزیز از کربلا فراری شدند، مثل اینکه دو دختر نازنین ابی عبدالله فرار کرده بودند و به شهادت رسیدند، این دو عزیز هم از صحنهی عصر عاشورا از کربلا فرار کردند. )
اما این نقل میفرماید که وقتی که به خیمههای حضرت حمله شده، دو پسر خردسال از اردوی او اسیر شدند و آنها را نزد عبیدالله آوردند.
(حالا یا این دو را از خود کربلا بردند برای کوفه نزد عبیدالله، یا اینکه اسرا را از کربلا که به کوفه بردند و این دو عزیز جزو اسیران کربلا بودند، در کوفه آنها را به نزد عبیدالله بردند. به هر حال ظاهر حدیث شاید با هر دو وجهاش بسازد.)
عبیدالله زندانبان را بخواست و گفت: این دو پسر را بگیر و نگاهدار و از خوراک خوب و آب سرد به آنها نخوران و ننوشان و در زندان بر آنها تنگ گیر. دو پسر روزه داشتند و چون شب میشد دو قرص نان جو و کوزهی آب برای آنها میآورد.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
ادامه دارد....
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
#نامهها_برنامهها_۲
طفلان مسلم
#پست_شماره_۸
و چون شب میشد دو قرص نان جو و کوزهی آب برای آنها میآورد،
و چون بسیار ماندند چنانکه سالی برآمد، یکی از آنها به برادر خود گفت: در زندان بسیار ماندیم و نزدیک است عمر ما بهسر آید و بدن ما بپوسد، وقتی این پیرمرد بیاید با او بگوییم ما کیستیم.
قرابت ما را با محمد صلیالله علیه و آله و سلم باز نمای، باشد که ما را در طعام گشایشی دهد و آشامیدنی ما را بیشتر کند.
چون شب شد، پیر مرد آن دو گردهی نان جو و کوزهی آب را بیاورد.
پسر کوچکتر گفت: ای شیخ محمد صلی الله را میشناسی؟
گفت: چگونه نشناسم که او پیغمبر من است.
گفت: جعفربن ابیطالب را میشناسی؟
گفت: چگونه او را نشناسم که خداوند او را دو بال داد تا با فرشتگان پرواز کند، چنانکه خواهد.
گفت: علیبن ابیطالب علیهالسلام را میشناسی؟
گفت: چگونه نشناسم علي را که پسر عم و برادر پیغمبر من است؟
گفت: ای شیخ! ما از خانوادهی پیغمبر تو محمد و فرزندان مسلمبن عقیلبن ابیطالبیم و در دست تو اسیر ماندهایم، اگر از تو خوراکی نیکو خواهیم به ما نمیدهی؟ و آب سرد نمینوشانی؟ و در زندان بر ما تنگ گرفتهای؟
زندانبان بر پای آنها افتاد و میگفت: جان من فدای شما! و من سپر بلای شما! ای عترت رسول برگزیدهی حق! این در زندان به روی شما باز است، به هر راهی که خواهید، بروید.
و چون شب شد همان دو گردهی نان و کوزهی آب را بیاورد و راه را به آنها نشان داد،
و گفت: ای دوستان! من شب راه روید و روز آرام گیرید تا خداوند شما را فرج دهد.
آن دو طفل بیرون رفتند، شبانه بر در خانهی پیر زالی رسیدند، او را گفتند: ای عجوز! ما دو طفل خرد و غریب هستیم.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
ادامه دارد....
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامه ها بر نامه ها ۲
طفلان مسلم
#پست_شماره_۹
ای عجوز ما دوطفل خرد و غریب هستیم. راه را نمیشناسم.تاریکی شب مارا فرو گرفته است، امشب ما را به مهمانی بپذیر.چون صبح شود، روانه شویم.
زن گفت: شما کیستید ای حبیبان من؟ که من بوی خوش بسیار شنیده ام، اما بویی خوشتر از بوی شما استشمام نکردهام.
گفتند: ای پیرزن! ما از عترت پیغمبر تو محمّدیم. از زندان عبیدالله گریختهایم. عجوز گفت: ای دوستان من! مرا دامادی فاسق است، در واقعهی کربلا حاضر بوده است. میترسم شما را در اینجا بیابد و به قتل رساند.
گفتند: همین امشب تا هوا تاریک است، میمانیم و چون روشن شود به راه میافتیم. گفت: برای شما طعامی آورم.
آورد بخوردند و آب بنوشیدند.
به رختخواب رفتند.
برادر کوچک، بزرگتر را گفت: ای برادر! امیدواریم امشب ایمن باشیم. نزدیک من آی تا تو را در آغوش بگیرم و تو مرا در آغوش گیری.
ومن تو را ببویم و تو مرا ببویی.
پیش از این که مرگ میان ما جدایی افکند. همچنین یکدیگر را در آغوش گرفتند و خفتند.
چون از شب پاسی بگذشت، داماد آن پیرزال آمد و در را آهسته بکوفت.
عجوز گفت: کیست؟
گفت: من فلانم .
گفت: در این ساعت شب چرا آمدی؟ که وقت آمدن تو نیست.
گفت: وای بر تو در بگشای پیش از اینکه عقل از سر من پرواز کند.
زن گفت: وای بر تو. تو را چه بلایی افتاده؟
گفت: دو طفل خرد از زندان عبیدالله گریختهاند.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
ادامه دارد....
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامه ها برنامهها ۲
طفلان مسلم
#پست_شماره_۱۰
و منادی ندا کرده است هرکس سر یک تن آنها بَرَد هزار درهم جایزه بستاند، هرکس سر هر دو تن آورد دو هزار درهم.
من در پی آنها تاخته و مانده و کوفته شدهام اسبم را مانده کردم چیزی به چنگ نیاوردم.
عجوز گفت: ای داماد! بترس از اینکه محمد روز قیامت دشمن تو باشد.
گفت:وای بر تو که دنیا خواستنی است و حرص مردم برای آن است.
زن گفت:دنیا را چه میکنی اگر آخرت با آن نباشد؟
گفت سعد: حمایت میکنی از آن دو ،حال آنکه مطلوب امیر نزد توست؟ برخیز که امیر تو را میخواند.
زن گفت: امیر را با من چهکار که پیرزنی هستم در این بیابان!
گفت: من طلب میکنم در را بگشای تا شب را بیاسایم چون صبح شود، بیندیشم در طلب آنان به کدام راه باید رفت؟
پس در را گشود و طعام و آب آور بیاشامید و بخورد.
نیمه شب صدای آن دوطفل را بشنید و برخاست. بهسوی آنها آمد مانند شتر مست برآشفته و بانگی چون گاو برآورد و دست به دیوار میکشید تا دستش بهپهلوی پسر کوچکتر رسید.
پسر گفت:کیستی؟
او گفت: من صاحب خانهام، شما کیستید؟
پس آن طفل برادربزرگتر را بجنبانید و گفت: ای دوست برخیز قسم به خدا آنچه میترسیدیم در آن واقع شدیم.
مرد به آنها گفت: شما کیستید؟
گفتند: ای مرد اگر راست گوییم ما را امان میدهی؟
گفت: آری.
گفت امان از طرف خدا و رسول و پناه خدا و رسول؟
گفت:آری
گفتند: محمدبن عبدالله گواه باشد؟
گفت: آری
گفتند:خدای را بر آنچه گوییم وکیل و شاهد باشد؟
گفت:آری.
گفتند: ما از عترت پیغمبر تو محمدیم، از زندان عبیداله گریختهایم، از کشته شدن.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
ادامه دارد....
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامهها برنامهها ۲
طفلان مسلم
#پست_شماره_۱۱
از زندان عبیدالله گریختهایم، از کشته شدن.
گفت: از مرگ گریختهاید و در مرگ واقع شدهاید.
الحمدالله که بر شما دست یافتم.
پس برخاست و بازوهای آنها را ببست.
همچنان دستبسته بودند تا صبح.
و چون فجر، طالع شد بندهی سیاه را که نامش فلیح بود بخواند و بگفت: این دو پسر را بردار و کنار فرات برو گردن زن، سر آنها را برای من بیاور تا نزد عبیدالله برم، دو هزار درهم جایزه بستانم.
آن غلام شمشیر برداشت و دو طفل را روانه کرد و پیشاپیش میرفت، چیزی دور نشده بود که یکی از آن دو گفت: ای سیاه ، سیاهی تو شبیه به سیاهی بلال موذن رسول خدا است.
سیاه گفت: مولای من، مرا به کشتن شما امر کرده است، شما چه کسی هستید؟
گفتند: ای سیاه! ما عترت پیغمبر تو هستیم.
محمد از عترت پیغمبر تو هستیم ، محمد،
ما از زندان عبیدالله از کشته شدن گریختهایم،
این پیر زال ما را مهمان کرد و مولای تو کشتن ما را میخواهد.
(ای قربان این غلام سیاه!
خدایا دیگر خجالت میکشیم به طفلان مسلم پناه ببریم .
ما به همین غلام سیاه پناه میبریم.)
سیاه بر پای آنها افتاد و میبوسید و میگفت: جان من فدای جان شما، روی من سپر بلای شما.
ای عترت پیعمبر برگزیدهی حق! قسم به خدا نباید کاری کنم که محمد روز قیامت خصم من باشد.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
ادامه دارد....
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامهها برنامهها ۴
طفلان مسلم
شماره ۱۳
خیلی در این فکر افتادم ای بارکالله به فرزندان حضرت مسلم سلامالله علیه آخر دو تا بچه را یک غلام سیاهی شمشیر بهدست بگیرد، دست دو تا بچه بسته است، از جلو ریسمان را بکشد (مثلا) این دو تا کودک دنبال او راه میافتند، دارند میروند، دارند میروند. این دو تا بچهی پنجساله، هفتساله اینها (مثلا) اینها چه اندازه روحیه دارند؟ چهطور خودشان را نباختهاند؟ خداوند چه طور طبیب درمان این غلام سیاه حارث بیچارهی بدبخت میشود؟
تو بخواه تو چهکار داری؟ گاهی کودک بیدارشان میکند. در آن حال، راستی اگر ما بودیم، دست ما را میبستند، داشتند با شمشیر میبردند که گردن بزنند چه اندازه ترس نداشتیم که بتوانیم زبان باز کنیم؟ چندجور با او سخن گفتند؟ به این سیاه کرده، غلام سیاه گفتند که، فلانی، غلام سیاه! بله؟ شما چهطور، چهقدر شبیه غلام پیغمبر ما بلال را میمانی!
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#وقایع_عاشورا
ادامه دارد....
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامهها برنامهها ۴
طفلان مسلم
شماره ۱۴
فلانی ،غلام سیاه! بله
شما چهطور، چهقدر شبیه غلام پیغمبر ما بلال را میمانید!
ای به به به! چه کسی به آنها یاد میدهد اینطور حرف بزنند؟ باید او را نجات بدهند. تو بخواه، تو چهکار داری؟
شوخی نبود، دارد دست به قتل دو تا کودک میزند، دارد دست به قتل میزند، دو تا بچه را سر ببرد . اما خداوند به جان این بچهها چهطور القا میفرماید؟
ایشان تا شنیده که پیغمبر؟! شما مگر با پیغمبر چه نسبتی دارید؟
فرمودند که آخر ما جزو خاندان پیغمبر هستیم، مگر ما را نمیشناسی؟
ای وای! افتاد به پایشان میبوسد.
به،به،به ! این جان که آماده است چهطور یک دفعه بیدار میشود؟ و اینها را بگو خداوند از زبانشان چهطور این را القا کرده که تشبیه کنند؟ چه خوش هم تشبیه کردند!
چه خوش تشبیه کردند!
خداییاش این غلام سیاه فردای قیامت که محشور میشود، به نام آن سردای انسانی الهی که الان محشور شده است، تشرف هم دارد، ایشان در محضر بلال پیغمبر ظهور پیدا میکند، درجایگاه بلال پیغمبر قرار میگیرد، چرا؟
برای اینکه آقا من لیاقت نداشتم ،در زمان پیغمبر باشم تا آقا را ببینیم و به سوی دین او بیایم، اما الان يک بچهای به من گفتند ما اولاد پیغمبریم من به دست و پایشان افتادم بوسهشان به آنها زدم!
این نعمت بیداری ببینید از کجا حاصل میشود؟
از کجا بیدارت میکنند، تو کار نداشته باش، تو خواهان بیداری باش، وگرنه به زبان این دو کودک نازنین چگونه القا شده؟ اینقدر لذت بردم، حالا تکههای تاریخ یکی ،دو تا نیست.
اما آخر دو تا بچه ، دو تا کودک در حالی که الان وقت فقط گریه کردنشان است، بغض گلویشان را بگیرد، از ترس خودشان را گم کنند، اصلا ندانند چه بگویند، فقط جیغ بکشند.
اما چهطور دهان باز میکند، حرف میزند؟ این آقا باید بیدار بشود.
دیدید با حارث هم چند جور حرف زدند؛
به خدا و رسول او در امانیم؟
گفت: بله
چند جور ،سه چهار جور حرف زدند، اما آن یکی بیدار نمیشود، سبحان الله، تکان نمیگیرد.
آخرین لحظه هم: ما را زنده ببر نزد عبیدالله، قبول نمیکند.
ببر در این بازار بفروش و پول بگیر، ما را نکش. بیدار نمیشود.
مگر مقصود تو دو هزار درهم نیست؟ بالاخره بهدستش بیاور.چرا میکشی؟ ما را زنده ببر، نخیر، باید بکشمتان.
اینطور آدم غافل؟! دو تا بچه ضجه بزنند غافل؟!
بعد در آخرین لحظه هم به او بگویند که آخر دلت برای کودکی ما هم نمیسوزد؟!
ما دو تا بچه هستیم، ما بچهی غریبیم، هیچکس نداریم.
تو اینقدر سنگدل هستی که دلت برای ما نمیسوزد؟!
نخیر؛ میگوید: خدا اصلا در دل من رحم نگذاشته. عجب آدم خفتهای!
این را هرطور میخواهد بیدارش کند نمیشود. در خانهاش چهقدر خواستند بیدارش کنند نشد، هنگام شهادت چهقدرخواستند بیدارش کنند نشده،
اما یک دعایی کردند؛ و بینه بالحق
وقتی برد پیش عبیدالله دو تا سر را،
سبحان الله! خدا را ببین!
سوال کرده: کجا گیرشان آوردی؟
گفت : در منزل من بودند.
چهطور اینها را بهدستشان آوردی، کشتیشان؟!
تمامجزئیات همه را توضيح میدهد.
در آخرین لحظه اینها چه گفتند؟
گفتند: يا حي يا عليم يا حكيم يا احكم الحاکمین، تا آخر
فرمود: جلادی هست که سر این خبیث را ببرد، همان نقطهای که ایشان این دو تا بچه را سر بریده همان جا سر ببرد، سرش را برای من بیاورد؟!
یکی بلند شد و گفت من میکنم این کار را.حالا بیدارش میکنند، اما این بيداري چه سودی دارد؟ دیگر چه سودی برایش حاصل میشود؟
آن را یک تلنگر زد، غلام سیاه بیدار شد. فرزند حارث بیدار شده. زن حارث بیدار شده، همه عاقبت بهخیر شدند، آن زندانبان زندان عبیدالله هم به نام مشکور، او هم بیدار شده، که بعضیها فرمودند بعدها روز بعدش وقتی او فراری داد این عزیزان را، او را هم بردند اعدامش کردند، کشتنداش.بیدار ،بیدار، بیدار، تو تشنه باش، بیدارت میکنند.
بیدارت کردند، مبادا دوباره خواب ببرد!
این نعمت را حفظ کردن کار سخت و سنگینی است.خدواند به شما و همگان و به همهی ما شرح صدر عطا بفرماید،
خوب مقداری مصیبت بخوانیم.
یا الله یا الله یا الله
ابیاتی را از جناب حضرت محقق اصفهانی معروف به کمپانی علیه الرحمه، که در جواب دوازده بند محتشم کاشانی نوشتهاند. جناب محقق کمپانی از علما، از فلاسفه، از عرفای بسیار سطح بالای اصفهان و نجف بود،که جناب علامهی طباطبایی در محضر مبارکشان در نجف زانوی ادب زد برای تعلیم، برای درس و بحث، بزرگانی ازمحضرش استفادهها بردند که بعد از اینکه به آن مقامات عالیهی علمی نائل شده است،
در نجف، در زندگیاو نوشتهاند که؛ پانزده سال بهطور کلی درسها را تعطیل کرد، در را به سوی خودش بست.
در خلوتخانهی عشق و صفای گلشن رازش به ریاضت نشسته، پانزده سال محقق کمپانی
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#استاد_صمدي_آملي
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
#نامهها_برنامهها ۴
طفلان مسلم
شماره ۱۵
مگر چه میشود؟
خواننده خودش باشد، مرثیه خودش بخواند، خودش سینه بزند، مستمع خودش، گوینده خودش.
فکر میکنم این جناب این حالات برایش پیش میآمد،
باز این چه آتش است که بر جان عالم است
باز این چه آتش است که بر جان عالم است
باز این چه شعلهی غم و اندوه ماتم است
باز این حدیث حادثهی جانگداز چیست
باز این چه قصهایست که با غصه تواءم است
نه اینکه محتشم کاشانی گفت، باز این چه شورش و چه عزا و چه ماتم است، دارد جوابش را میدهد:
آخی
این آه جانگزاست که در مِلک دل بهپاست
یا لشکر عزاست که در کشور غم است
آقا! آقا جان!
مهمانها را باید پذیرایی کرد و تو هم کسی هستی که اینقدر مهماندوستی، آنهم مهمانهای معنوی تو آمدهاند.آقا!
آخی
آفاق برده شعلهی برق و خروش رعد
یا نالهی پیاپی و آه دمادم است
یا نالهی پیاپی و آه دمادم است
خدا رحمتت کند محقق کمپانی! اجازه بدهید از طرف ایشان این ابیات را امروز هدیه کنیم به روح این عالم بزرگوار؛ آیتالله ابازی
آخی
چون چشمهی چشم مادر گیتی به طفل عرش
آی
روی جهان چو موی پدر گشته در هم است، در هم است، در هم است
زین غصهی زین قصه سر به چاک گریبان کروبیان
آخی
در زیر بار غصه قد قدسیان خم است، خم است، خم است
وقتی داشت آن دو طفل را میبرد با دست بسته،
یا طفلان مسلم!
باز هم امروز مصیبت شما تکرار میشود، ای یتیمان عزیز!
نوشته بودند مادرشان هر روز غروب میآمد کنار منزل مینشست، یکی از عزیزان و فرزندان مسلم هم در مدینه مانده بود پیش مادر
هی به مادرش بهانهی دو برادر میگرفت
هر روز غروب کنار منزل و دروازه مینشستند، شاید از بچههایش خبری بشود
آخی
در زیر بار غصه قد قدسیان خم است، داد بیداد
گلزار در کشته خزانست تمام
گویا ربیع ماتم و ماه محرم است
داد بیداد
مثل اینکه همه باید کنار شطهای فرات و رودخانهها جان بدهند
طفلان مسلم را هم به کنار فرات میبرند
الا لعنت الله علی القوم الظالمین
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#استاد_صمدي_آملي
#ویژه_محرم
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
#نامهها_برنامهها_۵
#حضرت_مسلم
شماره ۱۶
برویم #کربلا.
خب. انسان این جدول وجودی اش را اگر تن به کار بدهد و به تعبیر شریف حضرت آقا در همین کتاب چندین جای فرمودند، اینجا فرمود: که قبل از اینکه دست از جان بشوید و منادی حق را لبیک بگوید، طبیب طلبد و درد خویش را بدو گوید و درمان جوید.
خب البته! اگر طبیبی مثل سید الشهدا را پیدا کند، اگر اینطور طبیب را حبیب بن مظاهرها پیدا بفرمایند، علی اکبرها پیدا بفرمایند، البته! حالا این طبیب، چه درد را درمان میکند؟ نحوهی درمان کردن (درد) این طبیب چیست؟ که بیاید در کربلا، در عاشورا، گرسنگی بکشد، تشنگی بکشد! اینها حساب دیگری دارد.
حالا خوب این طبیب به او مقامات میدهد، دست او را میگیرد.
یا الله!
یک دو بیتی راجع به حضرت مسلم بخوانیم:
(در بین شهدای عزیز کربلا، بعضیها هستند که واقعا اینها از یک مظلومیت خاصی برخوردارند، مِن جملهی از آنها حضرت مسلم علیه الصلاة و السلام است.)
دریا دل تک سوار تنها شده بود
دریا دل تک سوار تنها شده بود
در عرصهی گیر و دار تنها شده بود
بر بام سیاه کوفه چون مهر منیر
(آخی)
مسلم گل سربهدار تنها شده بود
(داد از این غم )
مسلم گل سربدار، تنها شده بود
(تنها شده بود)
مسلم گل سربهدار تنها شده بود تنها شده بود
ای امان ای دل ای دل ای دل
مسلم گل سربهدار تنها شده بود
ای دل ای
ان شاء الله حالی پیدا کردین به همه محتاجان دعا کنید
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#استاد_صمدي_آملي
#ویژه_محرم
🏴کانال شاخه طوبی 🏴
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
NAMEHA01_۲۰۲۴_۰۴_۲۲_۰۶_۳۹_۳۲_۴۹۲.mp3
4.95M
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#قسمت۱
🌹کانال شاخه طوبی 🌹
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامهها برنامهها
#فایل_شماره_۱
#استاد_صمدي_آملي
تمام کتابها همه یکپارچه نور، و قلم نور، قدم حقیقت، و آنچه را که ظاهر و باطن این انسان عرشی و الهی را تشکیل میدهد، یکپارچه "ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین " دارد تشکیل میدهد.
یک وقتی (حالا انشاالله در بحث حضور) به محضر انورتان تقدیم میکنم که میفرمودند؛ یکی از عزیزان ما دوستان خاص ما فرمود که، یک وقتی از محضر مبارکشان پرسیدم که؛ شما شبانه روز حضورتان و مراقبتتان به چه اندازه هست؟ فرمودند "من ملکوت عالم را خدای عالم را گواه میگیرم؛ که در تمام شبانه روز حضور و مراقبت من بیست است."
انسانِ مراقب همیشه حواس خودش را از تمام شئون (و) گوناگون جمع میکند. این است که این دلها مجذوب یک همچین انسانی هستند و آقایان طایفهی ایرایی، خانمهای گرامی، خواهران، مادرها، برادرهای عزیز این طایفه، چه بدانند چه ندانند، انشاالله توجه هم دارند، که بالاخره آقا در روی کره زمین به اسم ایرای شماست، به اسم آمل شماست، به اسم طایفهی ایرانی شماست. این عزیزانی که الان اینجا جمع شدهاند، وقتی اسم طایفه ایرائی را میشنوند، یا اسم ایرا را میشنوند، اصلا حال و هوای دیگری پیدا میکنند، شما را به چشم حضرت آقا مشاهده میکنند و قهراً معنویتی که از حقیقت حضرت آقا باخبر شدند، این دلهای خسته، این دلهای رمیدهی از اشتغالات دنیا، دلهایی که نمیخواهند به حقیقت خودشان را مشغول چند روزی کنند که احیانا عمری بگذرانند، تا اینکه از این نشئهی طبیعت رخت بربندند. بلکه قلوبی که به حقیقت میخواهند بیدار باشند و میخواهند در حضور و مراقبت بهسر ببرند، برای تحصیل طهارت و حقیقت معارف الهیه جان بدهند تا جانان بگیرند، سر بدهند تا سرور بگیرند، دل بدهند تا دلدار و دلبر به دست بیاورند، اینها شما عزیزان را طایفهتان را، حسینیهی شما را، ایرایتان را، مطلقا به دید آقا نگاه میکنند و آنچنان غرق در آقا هستند که از امور دیگر هیچگونه توجهی ندارند، که به غیر از آقا چیز دیگر.
و لذا من واقعاً باید به این طایفه، باید به این روستا (آدم ) تبریک بگوید که؛ خداوند حضرت آقا را از چندین نسل قبل، از کشوری همانند سوریه، منتقل بفرماید بیاورد به سوی ایران. آن جدّ پنجمیشان از سوریه هجرت کنند به سوی ایران بیایند، بعد در ایران هم به سوی طایفهی ایرائی بیاید و در اینجا ازدواج کند و یواش یواش این نسل در اینجا باقی بماند، بعد هم خداوند وجود مقدس حضرت آقا را به این طایفه، به این مردم عنایت بفرماید که
از چندین نسل قبل، از کشوری همانند سوریه منتقل بفرماید بیاورد به سوی ایران، آن جد پنجمیشان از سوریه هجرت کنند به سوی ایران بیایند، بعد در ایران هم، به سوی طایفهی ایرایی بیاید و در اینجا ازدواج کند و یواش یواش این نسل در اینجا باقی بماند، بعد هم خداوند وجود مقدس حضرت آقا را به این طایفه، به این مردم، عنایت بفرماید که به تعبیر حضرت علامه طباطبایی (قدس سره)؛ (من این را به قلم آوردم هم در شرح دفتر دل به قلم آوردم، در یکی دو جایش و هم در کتاب مآثر آثار در مقدمه اشارهای کردم به این جمله و هم در بعضی از آثار دیگر که حالا الان یادم نیست، باز در این اثر دیگری که در دست داریم انشاءالله چاپ میشود باز، به محضر عزیزانم میرسد، آنجا آوردیم که علامه طباطبایی (قدس سره)) نزد دو بزرگوار در دونقطهی این کرهی زمین، یکی در مشهد در صحن حضرت امام هشتم (علیه الصلاة والسلام) و یکی نزد یکی از عزیزان و دوستان دیگری در منی و در عرفات در مکهی مکرمه؛ هر دو بزرگواری که بی واسطه از دهان مبارک خود علامه طباطبایی (علیه الرحمه) شنیدند، (بنده از اینها بیواسطه نقل میکنم.) که فرمود: « آقای حسنزاده آملی را کسی نشناخت، جز امام زمان و خاک پای حسنزاده طوطیای چشم طباطبایی.»
این به اندازه نیست که آدم، همسایه بشود آقا شناسی کند، (وگرنه) یا همروستایی بشود تا آقا بشناسد. گاهی افراد با یک همسفری شناخته میشوند، گاهی در یک همحجرگی یا هماتاقی در دانشگاه و حوزه یا اینکه هممحلی و امثال اینها شناخته میشوند. اما گاهی شخصیت اینقدر عمیق هست که شاید سالیانی انسان با این شخص عمیق هر شبانه روز به ظاهر باشد، اما از او خبر ندارد، از جان او، از سرّ او، از حقیقت او، آنهم بهخصوص از کسانی که حقایقی در جان دارند و این حقایق را برای هر کسی ابراز نمیکنند، داعیهی بر کتمان حقایق دارند.
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#قسمت۱
🌹کانال شاخه طوبی 🌹
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
4_671561043452887320.mp3
4.52M
نامه ها برنامه ها ۸
#شرح_نامه_ها_برنامه_ها۸
#حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی
#استاد_صمدي_آملي
#فایل_صوتی۸
🌹کانال شاخه طوبی 🌹
👇👇👇
@shakhehtoba
https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢