eitaa logo
نسیم‌شلمچه
136 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
23 فایل
🕊⚘گرخسته تنی جان تری حال نداری/گربه لب آمدچشم تری بال نداری/من به توگویم،/گوینداباالفضل عاشق،عشاق حسین،است/بعیداست،به منزل نرسیدن⚘🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
⚪️ شهید محمدحسین یوسف الهی به روایت حاج قاسم سلیمانی: 🔹قبل از عملیات والفجر۸ چندروزی به کرمان آمدم اتفاقا محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح بگلزار شهدا آمده بود باتندی صدایش کردم اینهمه به تو تأکیدکردم خودت رابخطر نینداز باز تو میروی خودت را بدشمن نشان میدهی بعد زخمی میشوی و بچه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند 🔹سرش را پایین انداخت،گفت زیاد ناراحت نباش اینمرتبه آخرست چنین کاری میکنم گفتم یعنی چه... ▫️گفت:این عملیات آخرین عملیات است که من شرکت میکنم.من زیاد حرفش را به روایت حمید شفیعی حاج قاسم سلیمانی هروقت شعرخوانی یوسف الهی راگوش میداد گریه میکرد😭 من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه صدبار تورا گفتم کم خور دوسه پیمانه درشهر یکی کس را هشیار نمی بینم هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه هرگوشه یکی مستی دستی زده بر دستی وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه ای لولی بربط زن تو مست تری یا من ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صدگلشن و کاشانه چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم که رفیقی کن بامن که منت خویشم گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه گفتم ز کجایی تو تسخر زد وگفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه من بی دل و دستارم درخانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یانه تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه شهید محمدحسین یوسف الهی به روایت حاج قاسم سلیمانی: 🔹قبل از عملیات والفجر۸ چندروزی به کرمان آمدم اتفاقا محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح بگلزار شهدا آمده بود باتندی صدایش کردم اینهمه به تو تأکیدکردم خودت رابخطر نینداز باز تو میروی خودت را بدشمن نشان میدهی بعد زخمی میشوی و بچه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند 🔹سرش را پایین انداخت،گفت زیاد ناراحت نباش اینمرتبه آخرست چنین کاری میکنم گفتم یعنی چه... ▫️گفت:این عملیات آخرین عملیات است که من شرکت میکنم.من زیاد حرفش را جدی نگرفتم،اما... به روایت حمید شفیعی👇 حاج قاسم سلیمانی هروقت شعرخوانی یوسف الهی راگوش میداد گریه میکرد😭 من مست و تو دیوانه مارا که برد خانه صدبار تورا گفتم کم خور دوسه پیمانه درشهر یکی کس را هشیار نمی بینم هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه هرگوشه یکی مستی دستی زده بر دستی وان ساقی سرمستی با ساغر شاهانه ای لولی بربط زن تو مست تری یا من ای پیش تو چو مستی افسون من افسانه از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد در هر نظرش مضمر صدگلشن و کاشانه چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه گفتم که رفیقی کن بامن که منت خویشم گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه گفتم ز کجایی تو تسخر زد وگفت ای جان نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه من بی دل و دستارم درخانه خمارم یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یانه تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می زین وقف به هوشیاران مسپار یکی دانه
مرحوم حاج بخشی از دلاورمردانی بود که ترس در او جای نداشت حاج بخشی یک انسانی مهربان بود چرا که برای رزمندگان جوان پدری می کرد و به آنها روحیه می داد. این عکسی را که مشاهده می کنین حاجی یک شیشه شیر بچه را به همه ی رزمندگانی که دورش بودن نشان داد و گفت صدام باید شیر بخورد و این شوخی اش بچه ها را وجد آورد حاج بخشی بمب روحیه بود
بنام آنکه هستی نام از او یافت برگی ازخاطرات دفاع مقدس  موضوع: عملیات قادر راوی : محمدرضا جوانی از فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدس بیا عاشقی را رعایت کنیم زیاران عاشق حکایت کنیم از آنها که پیمانۀ «لا» زدند دل عاشقی را به دریا زدند از آنها که خونین سفر کرده اند سفر برمدار خطر کرده اند در این عرصه با یار بودن خوش است به رسم شهیدان سرودن خوش است ... پس از تشکیل گردان حمزه سیدالشهداء که اولین یگان رزم گیلان در دفاع مقدس بود از سنندج به بانه عزیمت و در دامنه کوه های بانه اقدام به ایجاد اردوگاه نمودیم و پس از شرکت در چند عملیات داخلی برای اولین بار ماموریت برون مرزی به یگان ما محول شد و مقرر شد فرماندهان گردان ها همراه با نیروهای اطلاعات عملیات برای شناسایی منطقه وارد عمق خاک عراق شوند. شناسایی ظرفیت دشمن، تهیه نقشه و طرح عملیات از جمله مأموریت این گروه بود که اینجانب با سمت فرماندهی گردان حمزه و برادر دیگری که اهل استان اصفهان بود با سمت فرماندهی گردان کمیل با همراه شهید قلی پور، فرمانده عملیات تیپ ۱۰۵ قدس و دو نفر از بچه های اطلاعات عملیات از مقر بانه بطرف اشنویه و از انجا هم به ارتفاعات کلاشین که منطقه عملیات قادر بود با یک دستگاه تویوتا وانت که پشت تویوتا پتو پهن کرده بودیم حرکت آغاز شد.حوالی غروب به منطقه کلاشین رسیدیم که آقای رفسنجانی و برادر محسن رضایی و شهید صیاد شیرازی هم آنجاحضور داشتند یک جلسه با حضور آقایان تشکیل شد که نشان از اهمیت عملیات در آن منطقه داشت. نیروهای عمل کننده تیپ ۱۰۵ قدس با تنها گردان تازه تاسیس گیلانی ها بنام حمزه سید الشهدا و یک تیپ از لشکر ۷۷ ارتش خراسان هم پشتیبانی عملیات را به عهده داشت القصه شب را در همان سنگر قرارگاه تاکتیکی مستقر شدیم قرار شد ما برای شناسایی منطقه عملیاتی اقدام کنیم چون مسیر طولانی بود مقرر شد با یک فروند هلیکوپتر تاجایی که ممکن است ما را انتقال بدهند. منطقه کلاشین یک دشت بزرگ احاطه شده به وسیله صخره های بلند است که با عبور از آخرین قله آن بطرف استان کرکوک سراشیبی طولانی پوشیده از جنگلهای بلوط قابل مشاهده است. با واردشدن به این دشت که حوزه استحفاظی استان کرکوک است  و با پشت سر گذاشتن آخرین قله، یک شهر مشاهده میشود که بالای شهر یک پادگان نظامی با دکلهای بلند مخابراتی کاملا مشهود و قابل رویت است. در طول مسیر پرواز که من به صورت ایستاده اطراف را با دقت و خوب نگاه میکردم شهید قلی پور بامن شوخی میکرد و می گفت جوانی خوب نگاه کن نریم تودل عراقی ها. هلیکوپتر بخاطر دید مستقیم دشمن از داخل شیار ها برای عبور استفاده میکرد در ادامه به حاشیه جنگل رسیدیم جایی که یک طرفش درختهای بزرگ بلوط و یک طرف هم صخره بود. خلبان گفت از این پائین تر نمی توانم بروم باید سریع به پایین بپرید که منطقه خطرناک واحتمال زدن هلی کوپتر دور از انتظار نیست من در را باز کردم و پریدم چون منطقه برفی بود یکم دلگرمی میداد بعد از پریدن من، هلیکوپتر برگشت و کمی آن طرف تر ارتفاع از سطح زمین را کاهش داد و بچه ها پریدند و به من ملحق شدند. خلاصه آن شناسایی سه شبانه روز طول کشید روز سوم به شدت از گشنگی ضعف کرده بودیم و چیزی برای خوردن نداشتیم به طوریکه قادر به ادامه حرکت نبودیم در این میان چون من بچه روستا بودم وضعیتم بهتر بود موقع برگشت با یک کوی صاف و برفی روبرو شدیم که همه چیز پیدا بود. در این وضعیت بود که هواپیماهای عراقی ما را شناسایی و بمباران کردند در آن نزدیکی یک صخره ای بود که زیرش خالی و غار مانند بود به سرعت رفتیم آنجا و مخفی شدیم هواپیماهای دشمن چندین دور زدند و خوشبختانه ما را گم کردند. در نزدیکی محل اختفاء ما یک دهنه چشمه بود من رفتم کمی آب خوردم در کنار چشمه و زیر برف، گیاه یونجه با گل های زرد توجهم را به خود جلب کرد و این تنها چیزی بود که می توانستیم از آن بخوریم و با گشنگی مبارزه کنیم. ( یونجه کوهی با گلهای زرد، شیرین و با گلهای سفید تلخ است ) کمی چیدم و پس از شستن، خوردم. شهید قلی پور که حسابی و به شدت ضعف کرده بود گفت جوانی چی میخوری گفتم یونجه، مقداری چیدم و پس از شستن، بچه ها امتحان کردند دیدند خوبه وهمه آمدند چیدند و حسابی خوردند یک مقداری هم گذاشتند داخل کوله پشتی ها، خلاصه آن یونجه از گشنگی مارا نجات داد. البته هیچ معلوم نبود که بتوانیم برگردیم چون مسیر طولانی و برفی بود و سربالایی شدید انرژی ما را کاهش داده بود. بیسیم هم نداشتیم که موقعیت خود را برای کمک اعلام کنیم. در نهایت و به سختی که نای حرف زدن نداشتیم در شب سوم به مقر رسیدیم که دیگه صبح شده بود و گردانهای ما به داخل منطقه کلاشین آمده و خوشبختانه مستقر شده بودند.
بلافاصله هماهنگی های لازم انجام شد فردا شب به خط دشمن زدیم دوتا تپه بود که عراقی ها در آن مستقر بودند سمت راست به گردان حمزه و سمت چپ به گردان کمیل که از بچه های اصفهان بودند محول شد ما قله را فتح کردیم اسیر هم گرفتیم تا ساعت 30 / 7 دقیقه صبح هم ماندیم چند تا پاتک دشمن را هم دفع کردیم چون گردان کمیل نتوانسته بود خودش را به بالای تپه بکشاند، جناح چپ ما آسیب پذیرشده بود لذا دستور عقب نشینی دادند، عقب نشینی کردیم و مجروح ها را آوردیم ولی چهار شهید از ما آنجا ماند. غروب که شد گفتم افراد داوطلب هست بره و شهدا را بیاره، بچه های داوطلب جلوی چادر ما صف کشیدند ۵ نفر را انتخاب کردم، یک کلاف طناب پلاستیکی از تدارکات گرفتیم شب که شد حرکت کردیم. ابتدای میدان مین یک شیار بود آنجا زمین گیر شدیم. دوربین مادون قرمز داشتم که شب تاریک را مثل روز نشون میداد طناب را باز کردم سر طناب را به کمرم بستم قرار شد من از داخل معبری که دیشب باز کردیم بروم و طناب را به پای شهدا ببندم وآرام آرام بطرف پایین بکشیم حرکت کردیم اجساد شهدا را می دیدیم در فاصله چند متری شهدا، سنگر عراقی ها قرار داشت عراقی ها هم یک قبضه دو لول ضد هوایی مستقرکرده بودند که دو نفر خدمه داشت باهم صحبت میکردند صحبت هایشان را می شنیدیم، وارد معبر که شدم دیدم خدای من معبر پر از مینه که عراقی ها دوباره مین گذاری کرده بودند ... اینجاست که آدم در ورای آموزش هایی که دیده و مهارتهایی که کسب کرده و شهامتی که دارد باز هم نیاز به یک انرژی ماورایی دارد اینجا بود که یادم آمد شهید املاکی یک نسخه ای را بمن داده بود گفته بود جوانی جان هرجا گیر کردی ازاین استفاده کن من استفاده کردم جواب میده. خدایا چرا مملکت ما اینجوری شد ما که کم نذاشتیم ما که به وظیفه خودمون عمل کردیم ما که بهترین یاران مان را تقدیم کردیم خدایا عاملین وضع موجود را به سزای اعمالشان برسان . آن نسخه این بود  وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ (آیه 9 سوره یس) « و پیش روى آنان حائل و سدّى و پشت سرشان نیز حائل و سدّى قرار دادیم، و به طور فراگیر آنان را پوشاندیم، پس هیچ چیز را نمى‏بینند» این نسخه را ورد زبان کردم مشغول شدم نمیدانم چه قدر طول کشید تا رسیدم به اولین شهید، طناب را به پای مبارک شهید بستم دور وبرش را هم چک کردم که تله گذاری نکرده باشند آمدم پایین، بچه ها آرام آرام کشیدند و به پایین آوردیم، آمدیم عقب رسیدیم به چادر امور شهدا، دیدیم یک طرف بدن شهید لباسش پاره شده و بدنش همه زخمی بود بچه ها بمن نگاه کردن و من هم که آن مسیر رفت و برگشت را مجبور بودم سینه خیز بروم همچون وضعیتی داشتم و تمام بدنم زخمی شده بود چون منطقه سنگ لاخی بود. بله مجبور شدیم پیکر مطهر شهید عزیز را بر روی زمین بکشیم و در اثر این کار لباسش پاره و بدنش هم زخمی شده بود شهید را شناسایی کردیم گفتم خدایا جواب مادرش را چه بگویم آخه بمن گفته بود مواظب بچه ام باش. این شهید بزرگوار، شهید عاشور طالب زاده تنها فرزند ذکور مرحوم گلاب از همسر دوم، اصالتاً از روستای چهیش بود که علاوه بر روستای چهیش در روستای حلیمه جان هم سکونت داشتند « مادرش گفته بود به فلانی بگوئید بیاید و نحوه شهادت فرزندم را برایم تعریف کند بگوئید خودش باید بیاد از کس دیگری قبول نمیکنم» شب دیگه دوباره رفتیم برای آوردن سه شهیدی که جامانده بودند عراقی ها متوجه شدند درگیر شدیم سه نفر از بچه ها مجروح شدند مجبور شدیم برگردیم که فرماندهی تیپ متوجه شد و دیگر اجازه رفتن بما نداد. شهید طالب زاده امدادگر گروه ضربتی بود که خط شکن عملیات قادر شد و چهار نفرشان شهید شدند. از جمله فرمانده گروه، بنام شهید فرهمند که شرق گیلانی بود، شهید طالب زاده و دو نفر دیگر که اسمشان را بخاطر ندارم. یک طلبه جوان شرق گیلانی هم با این ها بود که پایش قطع شده بود. شهید طالب زاده در حال مداوای این طلبه جوان بود که با تیر مستقیم دشمن به سرش به درجه رفیع شهادت نائل آمد. آری چنین بود وقتی که در پشت جبهه قرار داشته باشی باید ازمیدان عملیات بگوئید چرا باید رشادت رزمندگان در میدان نبرد را افراد شبهه دار تحریف کنند که موجب دلخوری رزمندگان فداکار شود. البته همه مطالب را نمیتوانیم بگوئیم که باید از زبان فرماندهان ارشد گفته شود و شاید هم هرگز گفته نشود . . دوستان عزیزم روایت واقعیت های جنگ فقط از من و شما بر میاد از دیگران انتظار نداشته با شیم چون به سبک خودشان روایت می کنند. پس همت کنید تا این وظیفه ای که شهدا به گردن مان گذاشته اند را به درستی انجام بدهیم چرا که ادامه راه شهیدان همین روایت رشادتهای آنهاست پس این یک تکلیف است. رزمنده دلاور هشت سال دفاع مقدس همت کن . خاطرات ارزشمند سردار محمد رضا جوانی فرمانده گردان های ابوذر و مسلم لشکر قدس
🌹 یادی از شهیدِ بی سر ... علی اکبر رمضان قربانی ... دامغانی ، و مهمان گیلانی ها در لشکر قدس. 🎤 به روایت برادر جانباز حسین جمشیدی. 🌴 عملیات کربلای ۵ به پایان رسیده بود و من به اتفاق علی اکبر برای مرخصی به سمت تهران و شمال حرکت کردیم ... در مسیر راه علی اکبر از من خواست تا مراقب باشم که پس از شهادت او ، پیکرش را اشتباها به جای دامغان به گیلان نبرند !!! .. به مزاح به او گفتم ؛ اگر قرار بود که به شهادت برسی در همین عملیات باید به آن نائل می آمدی ... عملیات که اکنون به پایان رسیده پس فعلا از شهادت خبری نیست ... او در تهران پیاده شد و راهی دامغان گردید و من نیز پس از چند روز مرخصی ، بار دیگر به مقر شوشتر برگشتم و بلافاصله با نظر برادر باب اله زارع فرماندهِ محور ، و با کمک برادر بهزاد دانش خود را به دوعیجی رساندم ... آقا باب اله به محض دیدنم گفت ؛ با یک ماشین مهندسی خود را به خط برسان و پیکر شهیدی که از روز قبل زیر آوار مانده است را بیرون بیاور . از وی پرسیدم کدام شهید ؟؟؟ و او در کمال تعجب گفت ؛ شهید علی اکبر قربانی !!! او چند روز قبل از من به جبهه بازگشته بود و به همراه فرمانده وقت گردان میثم برادر ابراهیم کشاورز ، برادر محمد رضا وثوقی ، برادر بابا پورنعمت و تعدادی دیگر از عزیزان به شهادت رسیده بود !!! بلافاصله حرکت کردم و خود را به خطی که تازه از دست دشمن آزاد شده بود ، رساندم . شدت آتش دشمن از زمین و هوا زیاد بود اما به کمک بچه ها توانستیم آوار را از روی پیکر بی سر ... و بی دست و پای علی اکبر کنار زده و نیمی از پیکر پاکش که بجا مانده بود را داخل آمبولانس بگذاریم ... در همین زمان سفارش علی اکبر بیادم آمد ، لذا به راننده آمبولانس تاکید کردم به سفارش شهید ، پیکر پاکش را اشتباها به گیلان نبرند و حتما او را به دامغان و خانواده اش برسانند ... روحش شاد و یادش گرامی باد ... 🌺 🌸 🌷
شهید آقا مهرداد خواجویی از طلبه های کرمانی و جزو لشکر ۴۱ ثارالله بود . تو سنگر دراز کشیده بود تا قدری استراحت کنه بچه های همرزمش برای اینکه باهاش شوخی کنند تکه کاغذی رو برداشتند نوشتند شهید مهرداد خواجویی و روی سینه اش گذاشتند اما دیری نپایید که این شوخی به واقعیت تبدیل شد و آقا مهرداد تو سال ۶۷ با درگیری با دشمن به شهادت رسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این مصاحبه ای که از تلویزیون مشهد پخش شد خبرنگار از سه فرمانده دلاوررخراسانی مصاحبه می کند از راست سردار شهید حاج محمود کاوه فرمانده لشکر ۱۵۵ ویژه شهدا سردار اسماعیل قاآنی فرمانده لشکر ۲۱ امام رضا و سردار محمد باقر قالیباف فرمانده لشکر پنج نصر
موضوع خاطره انفجار مین یک روز از محور شیلر سوار تویوتای وانت شدم و حرکت کردم به طرف سردشت. در بین راه یک برادر بسیجی دست بلند کرد. نگهداشتم که سوارش کنم اصرار کردم که بیاید جلو ولی گفت من پشت راحت ترم. مسیر می بایست هر روز صبح از وجود مین گذاری احتمالی پاکسازی می شد. مسئولیت این کار هم در آن محور با برادران ارتشی بود که در آن منطقه مستقر بودند. برنامه پاکسازی تمام شده بود. سربازان تامین جاده هم مستقر شده بودند. در حال حرکت بودم که یکدفعه چرخ جلوی سمت شاگرد رفت روی مینی که جامانده بود. انفجار به قدری شدید بود که ماشین را بلند کرد و کوبید به صخره و به سمت راننده چپ شد. اینجا بود که گفتم خدارو شکر ما هم آدم حسابی شدیم میریم تو صف آدم حسابی ها. پس از چند دقیقه دیدم بدنم درد میکند و سرم هم خون آمده بود. دو سوراخ در سرم ایجاد شده بود. بعداز به هوش آمدن گفتم نه رفیق ازاین خبرا نیست. اینجا بود که شروع کردم به گله کردن از خدا. گفتم دستت درد نکند اینجا هم ما را آدم حسابی ندانستی? یا دوستان بی معرفتی که قبل ازمن آمدند زیراب مارو پیش شما هم زدند. القصه بلند شدم از در سمت شاگرد که بالا بود از ماشین خارج شدم. سرنیزه را از کمرم کشیدم. آمدم جای پا را پاکسازی کردم. دیدم برادران ارتشی آمدند کمک. درحال پاکسازی اطراف ماشین بودیم که یکی از برادران ارتشی گفت: برادر... برادر... گفتم: بله بفرمائید. گفت: یک جنازه زیر ماشین هست. گفتم: یعنی چی? جنازه کجابود? با دیدن چهره نورانی جوان بسیجی یادم آمد که در مسیر سوار شده بود... همان جا که سوار شد گفت من اینجا جایم بهتر است. من جایم خوب نبود که جا ماندم راوی: سردار محمد رضا جوانی فرمانده گردان ابوذر و مسلم لشکر قدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابوعلی نیناوی از فرماندهان ارشد حرزب الله که دیشب در عملیات تروریستی رژیم صهیونیستی به شهادت رسید
22.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر شهدای گردان تخریب سلام بر آنانی که برای خنثی کردن مینهایی که توسط دشمن در زیر خاک جاسازی شده بود وارد میدان شدند هم مین خنثی کردند و هم راه عبوری را برای رزمندگان باز کردند. شهیدانی چون رحیم بردبار حاج علیرضا حسنی محسن دین شعاری هوشیار نظرپور سید احمد حسینی اکبر ابراهیم زاده غلام‌حسین صورتی و خیلی عظیم شهدای این واحد از جان خویش گذشتند و با ایثار به تخریب این خمپاره های زمینی پرداختند و باعث پیشروی رزمندگان به سوی مواضع دشمن شدند.
38.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این جبهه ی اسلام است دل شور دگر دارد آری دل رزمنده های ما عاشورایی بود کربلایی بود امام حسینی بود. این عزیزان رزمنده گریه شان خنده شان از روی مهر و محبت و عشق بود. جبهه دانشگاه عشاق بود هر رزمنده ای که به خانه می آمد مرخصی هنوز مرخصی اش تمام نشده به جبهه بازمی گشت این رزمندگان از خدا فقط شهادت و عاقبت به خیری می خواستند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه زیبا هست رزم عزیزان رزمنده که با قلبی پر از ايمان به خدا دشمن کافر را به خاک ذلت کشانید و در عملیات های خمینی روح خدا فرمانده کل قوا ، طریق القدس ، فتح المبین و الی بیت المقدس و عملیات های دیگر حماسه های زیبایی را آفریدند این تصویر که ملاحظه می کنین تسلیم شدن سربازان عراقی در جاده اهواز خرمشهر می باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چاوش خوانی یک از رزمندگان لشکر ۵ نصر در جمع یاران رزمنده چه زیبا می خواند برای این است که می خواهند بروند برای زیارت کربلا برای زیارت امامی که خونش سبب زنده شدن اسلام شد چاوش می خواند برای حاجیانی که به جای زیارت خانه ی خدا به جای لباس احرام لباس رزم پوشیده اند چرا که می خواهند فدای اسلام و فنا فی الله شوند. چاوش می خواند برای رزمندگانی که به قصد جهاد در راه خدا آمده اند تا دشمنان دین را نابود کنند.
از راست رضا کاظمی تکلیمی رودبار ابراهیم بوذری رشت محمد حافظ رنجبر تکلیمی رودبار محمد خیری رشت ساعاتی قبل از آغاز عملیات محرم سال ۱۳۶۱ منطقه موسیان زبیدات گردان یازهرا سلام الله علیها لشکر ویژه ۲۵ کربلا
رزمندگان لشکر ۳۱ عاشورا در هورالعظیم این لشکر در هورالعظیم به فرماندهی سردار شهید مهندس مهدی باکری خوش درخشید. رزمندگان شجاع لشکر بسیار شهید و مجروح و جانباز و اسیر در این آبراه دادند اما جزیره مجنون را نگهداشتند و دشمن را به ذلت کشیدند یاد کنیم از شهید مشهدی عبادی شهید حمید باکری شهید یاغچیان که هنور هورالعظیم رزم شجاعانه و بی امان این دلاورمردان را در خاطر دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظات شیرین جنگ فراموش نشدنی است لحظات شیرین جنگ به یاد ماندنی است آن رزمها آن صحنه های بی بدیل یادش به خیر وقتی امام روح الله فرمود جوانها برن مسئله ی جنگ رو زود حل کنند همین جوانها لبیک گو شدند و راهی شدند به سوی جبهه ها سلاح شون یک سلاح معمولی بود اما با همون سلاح معمولی دشمن بعثی رو صدمه های زیادی بهش وارد کردند. کی فکر می کرد که ابرقدرتها مقابل این جوانها دست تسلیم بالا ببرند اینها همه اراده ی حضرت حق بود و پشتیبانی اهل بیت علیهم السلام و فرماندهی آن پیر سفر کرده خمینی عزیز کربلای جبهه ها یادش بخیر سرزمین نینوا یادش بخیر
65.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهندسی رزمی یکی از اصلی ترین واحدهای نظامی در جنگ بود چرا که برو بچه های این واحد در احداث جاده بیمارستان صحرایی پل های ابتکاری سنگر سازی و خاکریز سازی تلاش‌های فراوان کردند البته با امکانات کمی که داشتند گاهی وسیله ای به نام بلدوزر یا لودر چندین راننده عوض می شد چرا که نیروهای دشمن این عزیزان را با گلوله و خمپاره هدف قرار می دادن حالا باهم ببینیم تلاش های عظیم این واحد را
14.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه خوش است حال و هوای جبهه چه دل انگیز سیمای نورانی بر و بچه های بسیج اکه عاشقانه خود را برای رزم آماده کرده اند تا تارو پود دشمن را برهم زنند. چه شور انگیز هست یاران حسین علیه السلام را که در دل یاد خدا داشتند و در زبان آوای دلنشین شهادت را
رزمندگان اسلام در حال استراحت آنها رزمشان مقدس بود ایثارشان مقدس بود اهداف شان مقدس بود انسانهای مخلصیم بودند این عزیزان رزمشان نبردشان دشمن را خوار و ذلیل کرده بود درود بر این عزیزان درود بر شرفشان
سید حسن ای روحانی مبارز ای دلاورمرد تاریخ فرزند دلیر امیرالمومنین علی علیه السلام راست گفتی که رژیم صهیونیستی سست تر از خانه عنکبوت است اینک با شهادت تو فرزندانت یارانت دوستانت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی انتقام خون تو و یاران شهیدت را گرفتند و اسرائیل را به آتش کشیدند ای فرزند زهرای اطهر سلام الله علیها در روز قیامت شفاعت مان کن و دست ما را بگیر القدس النا الارض النا نحن القادمون
حضور اسوه مقاومت روحانی مبارز شهید آیت الله سید حسن نصرالله دبیرکل جنبش حزب الله لبنان در نمازجمعه او مردی مهربان رئوف و در عین حال شجاع بود و در وعده هایی که می داد همه را یه نحو احسن ادا می نمود. حتی در جنگ ۳۳ روزه می گفت ما این نقاط را هدف قرار می دهیم واقعا وعده اش صورت گرفت حتی دیدیم که وقتی گفت ناوچه ساعر پنج اسرائیل را می زنیم در همگام با سخنرانیش این کار صورت گرفت و صهیونیستهای غاصب از او به عنوان فردی صادق یاد کردند. او از تبار علی علیه السلام و از تبار حسین علیه السلام بود و شجاعت را از آن بزرگواران به ارث برده بود و همانند مولایش قزت و رب الکعبه را سر داد.
چه خوش است در راه خدا قربانی کردن و خود قربانی راه خدا شدن و اسماعیل وار به سوی معبود شتافتن چه خوش است حسین وار جنگيدن و چه خوش است پیروزی آری پیروزی که فقط و فقط مختص خدا باشد همه چیزش خدا باشد و چه خوش است شهادت فنا فی الله شدن
چه شیرین است وداع فرزند با مادر مادر فرزند برومندش را با هزار آرزو بزرگ کرد و می خواست او را داماد کند. اما وقتی جنگ شروع شد مادر فرزندش را لباس رزم پوشانید و به میدان نبرد فرستاد او شادمان بود استوار بود محکم بود همچون قافله سالار اسیران کربلا زینب مظلوم زینب بزرگ و چه بسیار مادرانی که با شهادت فرزند اشک نریختند و شادمان بودند شادمان از اینکه فرزندشان به آن چیزی که می خواست رسید به معبود حقیقی
شهید آیت الله سید حسن نصرالله خار چشم صهیونیستهای جنایتکار بود او مردی خدا ترس خداشناس و محب اهل بیت علیهم السلام بود و خود را مطیع ولایت فقیه می دانست او در عمل به وعده هایش جدی بود و عمل کرد و همگان دیدیم که چگونه فرماندهان عزیز مقاومت را از چنگال این رژیم سفاک نجات داد و دیدیم که چگونه به وعده اش در آزادی شهید راه قدس سمیر قنطار عمل کرد. آیت الله شهید سید حسن نصرالله با شهادتش یک دنیا را تکان داد و امروز رژیم خونخوار اسرائیل بیش از پیش به زوال افتاده است و راست گفت این سید و اولاد پیامبر که خانه صهیونیست‌ها از لانه ی عنکبوت سست تر است
هدایت شده از Heydar_Abotorab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ قدرت امام زمان(عج) بیشتره یا قدرت تکنولوژی های روز دشمن؟! حکایتی از مرحوم نخودکی اصفهانی با بیان شیرین استاد هاشمی نژاد
تشییع پیکرهای مطهر شهدای عملیات فتح المبین شهیدان همیشه جاوید حسین فریدونیان و حجت الله بیات در شهرستان رودبار گیلان