یکروز صبح وقتی متوجه شدم خواهر بزرگتر از خودم شب قبل رفته خونه ی داداش سعید که در غیاب سعید، پیش خانوم بچههاش بمونه...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یکروز صبح وقتی متوجه شدم خواهر بزرگتر از خودم شب قبل رفته خونه ی داداش سعید که در غیاب سعید، پیش خانوم بچههاش بمونه، منم در غفلت مامان اینا، دست خواهر کوچیکم را گرفتم و راهی شدم که هر طور شده خودمو به اونجا برسونم.
یه سکهی ۵ تومنی گذاشتم توی جیبم و پیاده راه افتادیم که از سمت چهارراه یافت آباد، برویم مهرآبادجنوبی. چند باری که با ماشین رفته بودیم، آدرس رو چشمی یاد گرفته بودم.
من حدودا ۱۲ ساله و فاطمه حدودا چهار ساله بود. اون موقع چهارراه یافت آباد یه جای خیلی بازی بود که پل هوایی نداشت و برای عبور آدم بزرگا هم سخت بود چه برسه به بچه ها.
بعدش هم تا پل ساوه یه مسیر پرتی برای پیاده رفتن بود و خود رد شدن از پل ساوه و رسیدن به بلوار زرند هم کار شاقی بود.
ولی به عشق رفتن به خونهی داداش سعید و از طرفی حسودی یا غبطه به اینکه چرا خواهرم اونجاست و من نیستم، دست در دست خواهر کوچیکم پیاده رفتیم و عین خیالم نبود.
از دم پل ساوه تا سر خیابان شهید توکلی هم یه تاکسی سوار شدیم و خواستم اون پنج تومنی رو بدم که راننده قبول نکرد و شاید هم دلش برای دو تا دختر بچه کنار خیابون سوخت.
خلاصه بیشتر راه رو پیاده رفتیم تا رسیدیم به مجتمع صابرین. ما خوشحال از این وصال و فکر کردیم احیانا بقیه هم از دیدن ما خوشحال می شن.
ولی وقتی رسیدیم، هم زنداداش هم خواهرم خیلی تعجب کردند که ما چه جوری اومدیم. خواهرم حسابی منو دعوا کرد و همون موقع از تلفن عمومی مجتمع تماس گرفت با مامان اینا و گفت اینا اومدن بیان اینجا تو راه تصادف کردند... در واقع می خواست اونا یه کم نگران بشن که چرا حواسشون به ما دو تا الف بچه نبوده.
خلاصه هر کسی به من رسید دعوا یا سرزنش کرد که چرا این کار و کردی؟! چرا این بچه رو با خودت بردی؟! اگه ماشین بهتون می زد چی و ...
سعید بعد از چند روز من رو دید و ماجرا رو هم شنیده بود. انتظار داشتم اونم یه سرزنشی کنه و یه تشری بزنه. ولی برعکس همه، یه نگاه تحسین آمیزی بهم کرد و با همون لحن قشنگ همیشگیش برگشت گفت آبجیییی! شنیدم یه کارایی انجام دادی... بعد هم زد زیر خنده ...
این برخوردش برای من مثل آبی بود روی آتیش و نه تنها دیگه از این کارم ناراحت نبودم بلکه این را جزء یکی از افتخاراتم می دونستم.😅
راوی: #خواهر3
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه شب دعای توسل خونه ما افتاده بود و اون موقع فکر کنم هفت هشت ساله بودم. موقع مداحی چراغها خاموش بود و آقا سعید با نور یه چراغ قوه اضطراری که اون موقع ها تازه اومده بود، از روی کاغذ داشت شعرِ مداحی میخوند.
این چراغ، یه سیم و دوشاخه داشت که پشت یه کمد تو پریز بود و آقا سعید هم به خاطر کوتاهی سیم، به سختی چراغ رو دستش گرفته بود.
بنده چون میدونستم اینا باطری شارژی دارن، با اعتماد به نفس رفتم در گوش آقا سعید گفتم الان سیم رو در مییارم راحت شعر بخونی، بیچاره سعید در حال مداحی کردن اشاره میکرد نکن، نکن...
من حدس زدم که نمیدونه اینا بدون برق هم کار میکنند و خیلی مصمم دستمو بردم پشت کمد و به سختی سیم رو کشیدم.
سیم کشیدن همان و تاریک شدن کل فضا همان؛ چون باطری چراغ هم خراب بود. یک دفعه سکوت همه جا رو فرا گرفت و از اونجایی که میدونستم امکان نداره تو اون تاریکی بتونم پریز رو پیدا کنم و سیم رو وصل کنم، فرار رو بر قرار ترجیح دادم و رفتم طبقه بالا قایم شدم.
همهش فکر می کردم آقا سعید چطوری داره ادامه می ده؟! حتما بعدش به پدرم میگه و ... ولی نه سعید به پدرم گفت نه بعدش تو مسجد به روم آورد.
سالها از اون خاطره حس خوبی نداشتم
ولی الان که خاطرات و شوخیهای آقا سعید رو میخونم با خودم میگم زیاد بد هم نشد. ناخواسته انتقام خیلیها رو شاید از آقا سعید تونستم بگیرم😊
راوی: آقای محمد #آقازاده
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
نزدیک عملیات بود و از اونجایی که ما تو واحد تسلیحات بودیم، زودتر از گردانها متوجه میشدیم که عملیات در پیش است... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
نزدیک عملیات بود و از اونجایی که ما تو واحد تسلیحات بودیم، زودتر از گردانها متوجه میشدیم که عملیات در پیش است، چون میبایست جلوتر تسلیحات و مهمات عملیات به لشگر منتقل میشد و درزمان مقرر در اختیار واحدها و گردانها قرار میگرفت.
من از واحد تسلیحات به یک بهانهای تسویه حساب کردم و به جای اینکه بیام تهران، رفتم کارگزینی و درخواست دادم برم گردان انصار و همین کار انجام شد.
سعید که فکر میکرد من تهران هستم، بعد از چند روزی منو تو اردوگاه کرخه دید و از دستم حسابی ناراحت شد که چرا از واحد تسویه کردم و آمدم گردان انصار؟!
کلی باهم بحث کردیم و گریه کردیم و من از سعید حلالیت طلبیدم بهخاطر اینکه دروغ گفتم. درواقع نمیخواستم برم تهران و فقط خودمو رسونده بودم گردان انصار که در عملیات حضور داشته باشم.
آقا سعید با اینکه ازمن خیلی دلخور بود، ولی قول گرفت که برای عملیات بعدی هردو بزنیم بریم تو یکی از گردانها که در عملیات حضور داشته باشیم و قول دادیم هرکداممان که زنده ماندیم دیگری را شفاعت کند.
فردای اون روزِ دیدار، گردان انصار اعزام شد به خط پدافندی مهران. یه روز حوالی ظهر که من در سنگر پیشونی با سلاح سیمینوف زوم کرده بودم روی سر یه عراقی و آماده میشدم که شکارش کنم، صدایی از تو کانال اومد؛ شهید فاضل صافی منو صدا کرد و با شوخی گفت رزمنده سادات! به درب جبهه! ملاقاتی داری.
سلاح رو زمین گذاشتم و برگشتم دیدم شهید فاضل، سعید شاهدی رو آورده تا سنگر پیشانی. آقا سعید از دوکوهه پیچیده بود و خودشو رسونده بود خط پدافندی مهران تا به برادر کوچکش سید داود سربزنه.
آنروز سعید پیش من ماند و چون شب شده بود من از شهید صافی اجازه گرفتم که تا صبح بمونه و فردا صبح برگرده دوکوهه. شهید فاضل صافی هم قبول کرد.
اون شب بعد از یه استراحت، من مجدد راهی سنگر پیشانی شدم و آقا سعید هم همراهم اومد. تا صبح دوتایی تو همان سنگر پیشانی که فقط جای شکار کردن سر عراقیها بود سپری کردیم... ( ادامه⬇️ )
راوی؛ سید داوود #امیرواقفی
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
همونطور که توی سنگر نشسته بودیم، سعید سوال کرد؛ داداش چندتا کله ترکوندی؟
خب اون زمان خیلی چیزها با الان فرق میکرد و بچه های جنگ تو تقوا ازهم سبقت میگرفتند. کمی سکوت کردم و گفتم هیچی. یهو سعید با یک نگاه تیزی برگشت گفت: دروغ؟ میدونی تمام ثوابهایی که تو این سنگر کردی از دست دادی؟!
بعد با همون حالت خاضعانه و قشنگی که داشت شروع به گریه کرد و گفت هنوز ازت دلخورم که از واحد بیخبر فلنگ و بستی و در رفتی اومدی گردان. الان دروغ هم بهم میگی؟!
خب تا اون روز حقیقتش من حدود ۱۰ یا ۱۱ سر عراقی رو زده بودم، رو کردم به سعید و گفتم داداش! گریه نکن به جای تو هم زدم، یه لبخند دلنشینی روی صورتش نقش بست و گفت واقعا؟
گفتم خب آره، پرسید چندتا؟ گفتم به نیت ۵ تن آل عبا، پنجتاش به عشق خودت. آقا سعید بعد از این جمله چشماش برق عجیبی زد و با اشکی که از گوشهی چشمش جاری شده بود، چهرهای معصومانه پیدا کرد.
صبح آن روز بعد از اینکه مجدد منو مورد لطف قرار داد و گفت ازت راضی نیستم که اومدی گردان، با خنده خداحافظی کرد و برگشت دوکوهه.
از قضا چند شب بعد که قرار بود گردان انصار خط پدافند رو به گردان دیگری واگذار کنه و ما برگردیم عقب و آماده شویم برای عملیات، دستور آمد آتشبار خط فعال شود تا گردان سلمان جایگزین شوند.
در حال ریختن آتش بر روی خط عراق بودیم که من در یک لحظه از ناحیه هر دو دست مورد اصابت تیر مستقیم عراقیا قرار گرفتم و بچه ها من را با سختی از اون کانالهای تنگ و باریک عقب آوردند و با آمبولانس اعزام شدم به پشت خط.
گردان هم فردای آن شب برگشت دوکوهه.
آقا سعید رفته بود جلوی ساختمان گردان و شهید فاضل صافی رو پیدا کرده بود و سراغ منو گرفته بود. شهید صافی هم اعلام کرده بود: «دیشب سید تیر خورد و بردنش پست امداد. ما هم بعدش خط رو تحویل گردان سلمان دادیم و یکساعته رسیدیم دوکوهه.»
بعدها از خود آقا سعید شنیدم که چون نزدیک عملیات بود و نتونسته بود بیاد تهران، بدجور حالش خراب شده و بیقراری کرده بود. تا اینکه در همون عملیات خودش هم مجروح میشه و افقی برمیگرده تهران.
من که مجروح شدم، بعد از طی مسیر از ایلام به کرمانشاه و از کرمانشاه به مشهد، در نهایت از مشهد به تهران اعزام شدم و تحت مداوا و عمل جراحی قرار گرفتم.
وقتی متوجه شدم که آقا سعید هم مجروح شده، با یکی از رفقا با موتور رفتیم سمت منزل آقا سعید و وقتی همدیگه رو دیدیم مثل ابر بهار گریه کردیم، نمیدونم چرا؟ ولی تو اون زمان احوالات بچههای جنگ خیلی عجیب و ناشناخته بود. همانطور که رخسار شهدا تا به ابد ناشناخته خواهد ماند.
ای کاش داداش سعید هم سید میثم رو فراموش نکنه و شفیع من باشه در محشر. این اسم سید میثم رو آقا سعید روی من گذاشته بود.
یاد باد آن روزگاران یاد باد
راوی؛ سید داوود #امیرواقفی
#خاطرات_سعید
___________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه بنده خدایی از سادات و بانیان هیئت بود و براشون یه مشکلی پیش اومده بود؛ ایشون نونوایی داشت و تو طرح تعریض خیابون، میخواستن نونواییشو ازش بگیرند و خراب کنند. ایشون هم منبع درآمدش همین نونوایی بود.
من شنیدم آقا سعید از کارش زده بود، رفته بود مجلس شورای اسلامی، با نمایندهها و دو سه نفر آشنا این ور و اون ور، درگیر شده بود که آقا! این کار را در خصوص این بنده خدا انجام ندین. ایشون از سادات هستن و نون آور دو سه تا خانواده ست و با مشکل مواجهه.
خیلی برام جالب بود؛ آقا سعید انقدر غضب کرده بوده که حتی حالش بد شده و از لحاظ جسمی به هم ریخته بود.
راوی؛ آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
یه زمانی آزاده ها برگشته بودند و داشتن اینها رو میآوردند تو محل. بعد یک تیم نوجوان از بچه های ساز محلمون را با هم هماهنگ کرده بودند و برای استقبال از آزادگان، تیمپو می زدند.
رفتم حوزه و نمی دونم اونموقع سعید در حوزه چکاره بود، این موضوع رو که گفتم گفت بپر پشت موتور بریم.
آقا یه جوری این حرکت میکرد که من حسابی ترسیده بودم و گفتم آقا از این به بعد اصلا واسه اسرا کنسرت بیارن چه اشکالی داره؟!😅
بعد که رسیدیم، سعید با اینکه به جثهش نمیخورد ولی ماشاءالله جیگردار بود و رفت جلو گفت تیمپو رو بده ببینم.
تیمپو رو گرفت و بعدش که اومد اینطرف تر به شوخی به من گفت بیا بریم یک گوشه ای بزنیم یه صفایی کنیم...😂
راوی: آقای #بابایی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
💌 «شما اکنون در طرف درست تاریخ ایستادهاید!»
📝متن نامه حضرت امام خامنهای به دانشجویان حامی مردم فلسطین در دانشگاههای ایالات متحده آمریکا به شرح زیر منتشر شد:
بسم الله الرّحمن الرّحیم
💌 این نامه را به جوانانی مینویسم که وجدان بیدارشان آنها را به دفاع از کودکان و زنان مظلوم غزّه برانگیخته است.
💌 جوانان عزیز دانشجو در ایالات متّحدهی آمریکا!
این، پیام همدلی و همبستگی ما با شما است. شما اکنون در طرف درست تاریخ ــ که در حال ورق خوردن است ــ ایستادهاید.
💌 شما اکنون بخشی از جبههی مقاومت را تشکیل دادهاید، و در زیر فشارِ بیرحمانهی دولتتان ــ که آشکارا از رژیم غاصب و بیرحم صهیونیست دفاع میکند ــ مبارزهای شرافتمندانه را آغاز کردهاید.
✏️ جبههی بزرگ مقاومت در نقطهای دور، با همین ادراک و احساسات امروز شما، سالها است مبارزه میکند. هدف این مبارزه، توقّفِ ظلمِ آشکاری است که یک شبکهی تروریست و بیرحم به نام «صهیونیستها»، از سالها پیش بر ملّت فلسطین وارد ساخته و پس از تصرّف کشورشان، آنها را زیر سختترین فشارها و شکنجهها گذاشته است. نسلکشیِ امروز رژیم آپارتاید صهیونیست، ادامهی رفتار بشدّت ظالمانه در دهها سال گذشته است.
✏️فلسطین یک سرزمین مستقل است با ملّتی متشکّل از مسلمان و مسیحی و یهودی، و با سابقهی تاریخی طولانی. سرمایهداران شبکهی صهیونیستی پس از جنگ جهانی، با کمک دولت انگلیس، چند هزار تروریست را بتدریج وارد این سرزمین کردند؛ به شهرها و روستاهای آن هجوم بردند؛ دهها هزار نفر را کشتند یا به کشورهای همسایه راندند؛ خانهها و بازارها و مزرعهها را از دست آنان بیرون کشیدند، و در سرزمین غصبشدهی فلسطین، دولتی به نام اسرائیل تشکیل دادند.
✏️بزرگترین حامی این رژیم غاصب، پس از نخستین کمکهای انگلیسی، دولت ایالات متّحدهی آمریکا است که پشتیبانیهای سیاسی و اقتصادی و تسلیحاتی از آن رژیم را یکسره ادامه داده و حتّی با بیاحتیاطی غیر قابل بخشش، راه برای تولید سلاح هستهای را به روی او گشوده و به او در این راه کمک کرده است.
✏️رژیم صهیونیست از روز اوّل، سیاست «مشت آهنین» را در برابر مردم بیدفاع فلسطین به کار گرفت و بیاعتنا به همهی ارزشهای وجدانی و انسانی و دینی، روزبهروز بر بیرحمی و ترور و سرکوبگری افزود.
✏️دولت آمریکا و شرکایش، حتّی از یک اخم در برابر این تروریسم دولتی و ظلم مستمر، دریغ کردند. امروز هم برخی اظهارات دولت ایالات متّحده در قبال جنایت هولناک غزّه بیش از آنچه واقعی باشد، ریاکارانه است.
✏️«جبههی مقاومت» از دل این فضای تاریک و یأسآلود سر برآورد و تشکیل دولت «جمهوری اسلامی» در ایران، آن را گسترش و توانایی داد.
✏️سردمداران صهیونیسم بینالمللی که بیشترین بنگاههای رسانهای در آمریکا و اروپا متعلّق به آنها یا زیر نفوذ پول و رشوهی آنها است، این مقاومتِ انسانی و شجاعانه را تروریسم معرّفی کردند! آیا ملّتی که در سرزمین متعلّق به خود در برابر جنایتهای اشغالگران صهیونیست از خود دفاع میکند، تروریست است؟ و آیا کمک انسانی به این ملّت و تقویت بازوان او کمک به تروریسم به شمار میرود؟
✏️سردمداران سلطهی قهرآمیز جهانی، حتّی به مفاهیم بشری هم رحم نمیکنند. رژیم تروریست و بیرحم اسرائیل را دفاعکننده از خود وانمود میکنند، و مقاومت فلسطین را که از آزادی و امنیّت و حقّ تعیین سرنوشت خود دفاع میکند، «تروریست» مینامند!
✏️من میخواهم به شما اطمینان دهم که امروز وضعیّت در حال تغییر است. سرنوشت دیگری در انتظار منطقهی حسّاس غرب آسیا است. بسیاری از وجدانها در مقیاس جهانی بیدار شده و حقیقت در حال آشکار شدن است. جبههی مقاومت هم نیرومند شده و نیرومندتر خواهد شد. تاریخ هم در حال ورق خوردن است.
✏️بجز شما دانشجویانِ دهها دانشگاه در ایالات متّحده، در کشورهای دیگر هم دانشگاهها و مردم به پا خاستهاند. همراهی و پشتیبانی استادان دانشگاه از شما دانشجویان حادثهی مهم و اثرگذاری است. این میتواند در قبال شدّت عمل پلیسیِ دولت و فشارهایی که بر شما وارد میکنند، تا اندازهای آرامشبخش باشد. من نیز با شما جوانان احساس همدردی میکنم و ایستادگی شما را ارج مینهم.
✏️درس قرآن به ما مسلمانان و به همهی مردم جهان، ایستادگی در راه حق است: فَاستَقِم کَما اُمِرت؛ و درس قرآن دربارهی ارتباطات بشری این است: نه ستم کنید و نه زیر بار ستم بروید: لا تَظلِمونَ وَ لا تُظلَمون. جبههی مقاومت با فراگیری و عمل به این دستورها و صدها نظائر آن به پیش میرود و به پیروزی خواهد رسید؛ باذن الله.
✏️توصیه میکنم با قرآن آشنا شوید.
📝سیّدعلی خامنهای - ۱۴۰۳/۳/۵
🖼 انگلیسی | متن فارسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشنگان قدرت یا شیفتگان خدمت⁉️
🎁 هدیهی خادم بزرگوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) برای مادر آقا سعید که همین حالا سر مزار تقدیم نمودند تا به دست مادر رسانده شود؛
یک قاب عکس بسیار زیبا از تعدادی عکسهای سعید که به صورت پوستری چاپ شده است.
خدا خیرشون بده، ان شاء الله شهدا دستگیرشان باشند. 🤲
@shalamchekojaboodi
👆آشنایی شون با سعید و مادرش از حرم حضرت عبدالعظیم و خدمات VIP حرم شروع شد و این عکس را از سعید با مادر و برادرش گرفت ... از همانجایی که سالهای سال سعید خودش را شبهای جمعه به آنجا و دعای کمیل های حاج منصور می رساند.
و باز این شب جمعه هم سعید است که نشانی از خودش می فرستد و باز هم می گوید یادم تو را فراموش ... نخواهد شد.
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ به یاد شهدای محل
◀️ شهید مهدی زین الدین:👇
❤️هر گاه در شب جمعه شهدا را یاد کنید؛
آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند!
❤️ یادشان کنیم، با ذکر یک صلوات :
🌸 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ .
____________
تهیه شده توسط آقای کشاورز #محمدیان
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از مثل مصطفی
31.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حاج آقا...🌿
ما شب جمعه یادتون کردیم شماهم
اولین شب جمعه تون محضر ارباب تو بغل ارباب مارو یاد کنید...💔
آغوش گرم ارباب گوارای وجودتون.🫀🌱
#سیدابراهیم_به_روایت_خانواده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@mesle_mostafa
یه بار یکی بهش گفت آقای شاهدی بیا بریم فلان جا با نامهی جانبازی و سابقه جبهه و اینا یه موتوری ماشینی بگیر
جواب ایشون این بود که برای کی میخوام بزارم برم؟! اصلاً برای من ارزشی نداره، اهمیتی نداره اینجور چیزا. یعنی واقعاً تو قید و بند مادیات زندگی دنیایی به هیچ عنوان نبود.
و این خودش باعث شده بود اون روحیه شهادت طلبی هی قوت بگیره در ایشون. طوری که آمادهی آماده بود برای اینکه هر ساعت و هر لحظه بار خودش رو ببنده و بره.
به جرات میتونم بگم اگر بهش میگفتن یک ساعت دیگه بیا برو خیلی راحت و ساده همه چیزو دو دوتا چهارتا میکرد و تحویل صاحب اصلیش میداد و آماده سفر میشد.
راوی: آقای علیرضا #مسلم_خانی
#خاطرات_سعید
_____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi