eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
289 دنبال‌کننده
1هزار عکس
256 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
یکبار با دست و لباس خونی به خانه آمد. دستش را چاقو زده بودند. ترسیدم و گفتم چی شده؟ گفت نوش جان کردم گفتم چرا ؟ کجا؟ گفت داخل ماشینی، نوارترانه گذاشته و صدایش را بلند کرده بودند. گفتم خاموشش کن. گوش نکردند و درگیر شدیم . من یک نفر بودم و آنها چند نفری ریختند سرم‌. من هم حسابی به خدمتشون رسیدم ولی از ترس اینکه ( دوباره ) موتورم را دزد ببرد رها کردم و آمدم. راوی ؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ اینکه نحوه امر به معروف باید چه جوری باشه و آیا سعید جوانبش را در نظر می گرفته یا نه ؟! اولا ترسیم فضای جامعه در اون سالها و بعد در نظر گرفتن روحیه ی بچه رزمنده ها، کمک می کنه به درک این موضوع. ولی فارغ از این مباحث ، مطرح کردن این بُعد از شخصیت سعید هم مهمه که با تمام شوخی ها و جنبه ی طنزش یک بچه رزمنده بود که سر نترسی داشت. اینو توی خاطرات مختلفش می شه دید که در مواجهه با گناه و خلاف عرفی ، از چیزی نمی ترسید. یعنی یه طوری که توی محل ، خلافکارا وقتی می دیدنش غلاف می کردند و با اصطلاحِ آدم خطری ازش یاد می کردند. ان شاء الله خاطرات مربوط به این موضوع را خواهیم گذاشت. ‌
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
معرفی شهید رضا مومنی #خاطرات_رضا @khodaye_man313
‌ 👆این فایل را خواهر شهید مومنی برامون فرستادند ⚘هدیه به روح برادر شهید و همه امواتشان
‌ ‌ ⚘هر کس در شب‌ جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین) شهدا ! ما شما را شب جمعه با یاد کردیم ، ما را کربلا یاد کنید😭 ‌
(برای دیدن متن کامل پیام، عکس را باز کنید ) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه ۱۹ آبان ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام، و همه و 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، تعداد صلوات را وارد کنند 👇👇👇 https://iporse.ir/6159060) https://eitaa.com/shabhayebashohada
هفته ی پیش که توفیق زیارت مسجد مقدس جمکران نصیبمان شد، هوای بارانی آنجا ، پخش زیارت آل یاسین در حیاط و اخبار غزه که ذهن ها را پرکرده بود، حال و هوای خاصی را ایجاد کرده بود. همان موقع که این عکس را گرفتیم با خودمان فکر کردیم کاش خاطره ای از سعید را بتوان زیر این عکس نوشت؛ خاطره ای امام زمانی آن لحظات ، چیزی به ذهنمان نرسید ولی در همین هفته، سعید چنین خاطره ای را هم رساند ؛ « جلوی مسجد ابوذر، موتورش را دزدیده بودند ، خیلی دنبالش گشت تا پیدایش کند. یک شب همانجا جلوی در مسجد ایستاده بودیم که برگشت گفت؛ اینقدر که دنبال موتورمون گشتیم، اگه دنبال امام زمان مون می گشتیم تا الان می تونستیم حضرت را ببینیم.» راوی : آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی ) @shalamchekojaboodi
با سعید در دوران راهنمایی همکلاس بودیم و با شروع جنگ او فقط شور و شوق رفتن به جبهه را داشت . هیچ وقت یادم نمی آید با زبان، کسی را دعوت به جبهه کرده باشد ، ولی آن شور و هیجانی که داشت، مشوق اطرافیانش برای رفتن به جبهه بود. همیشه مثل یک آهوی گریزپایی بود که نمی شد شکارش کرد. بعدها هر وقت ما را می دید یک ترمزی می كرد و نیش خنده ای به ما كه چسبیده بودیم به زندگی زمینی می زد و می رفت. یك روحیه با نشاطی داشت که ما را هم سرحال می آورد . آخرین دیدار من با آقا سعید زمانی بود كه من داشتم از خیابان محل كه منتهی می شد به مسجد صاحب الزمان عج رد می شدم. ایشان را دیدم که سوار لندكروز بود و داشت می رفت . ازش پرسیدم كجا می ری آقا سعید؟ گفت می رم به اسلام و مسلمین خدمت كنم. خب این صحبت از طرف كسی كه همیشه سعی می كرد خدمات و تلاش هایش را پنهان کند و هیچ وقت خودش را به حساب نمی آورد، برای من جدید بود. اما این بار این طور گفت ومن بهش گفتم: آقا سعید ریا نشه؟ گفت: مسواك بزن سیاه نشه. 😁 من از این جوابش هم خنده م گرفت و هم برام جالب بود . راوی : آقای   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
الا ای سعید، ای که بر بالای کانال "شلمچه کجا بودی" برنشسته‌ای، به کدام کرانه می‌نگری؟ با آن نگاه و چهره زیبای معنوی ات و آن وسعت دریایی ات که دنیا را بی‌اعتناء پشت سر نهادی و همانند تصویر، یک سر و گردن بالاتر از آن بودی و غرق در دنیا نگشتی چه ساده و بی‌تکلف، با دمپایی!! آن هم دو رنگ؟! شاید می‌خواهی بفهمانی دو رنگی‌ها را ساده زیر پایت بگذار و بگذر "ای شهید، ای آنکه بر کرانه‌های ازلی و ابدی وجود برنشسته‌ای، دستی برآر و ما قبرستان‌نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون بکش" شهید آوینی @shalamchekojaboodi
‌ قال الله تبارک و تعالی: «مَن طَلَبَنی، وَجَدَنی و مَن وَجَدَنی، عَرَفَنی و مَن عَرَفَنی، أحَبَّنی و مَن أحَبَّنی، عَشِقَنی و مَن عَشِقَنی، عَشِقتُهُ. و مَن عَشِقتُهُ، قَتَلتُهُ و مَن قَتَلتُهُ، فَعَلَیَّ دیَتُهُ و مَن عَلَیَّ دیَتُهُ، فأنا دیَتُهُ.» « آن‌کس که مرا طلب کند، مرا می‌یابد و آن‌کس که مرا یافت، مرا می‌شناسد و آن‌کس که مرا شناخت، مرا دوست می‌دارد و آن‌کس که مرا دوست داشت، به من عشق می‌ورزد و آن‌کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می‌ورزم و آن‌کس که من به او عشق ورزیدم، او را می‌کشم و آن‌کس را که من بکشم، خون‌بهای او بر من واجب است و آن‌کس که خون‌بهایش بر من واجب شد، پس خود من خون‌بهای او می‌باشم.» ‌ خوش به حال شهدا ... @shalamchekojaboodi
از وقتی آقا سعید با خانم مومنی ازدواج کردند و وارد مجمتع صابرین شدند ، به واسطه دوستی من و خانمش و ارتباط خانوادگی ای که بین مان برقرار شد، از همان اول به من می گفتند آبجی. ما آن زمان ماشین نداشتیم ولی آقا سعید مدتی یک پیکان قرمز رنگ خریده بود و چندین بار قسمت شد ما سوار آن شدیم و خانوادگی با هم مسافرت و یا هیئت رفتیم . همین که می نشستیم توی ماشین ، می گفت آبجی! یه آیة الکرسی بخون و ما رو بیمه کن . من هر بار که شروع می کردم به خواندن آیة الکرسی تا اواسط آن را می خواندم و بقیه اش را حقظ نبودم. یکبار به خودم گفتم من باید آیة الکرسی را حفظ کنم تا شرمنده ی آقا سعید نشوم. به خاطر همین رفتم جلوی نوشته ی آیة الکرسی ای که در خانه مان نصب بود، ایستادم و آنقدر خواندم و تکرار کردم تا حفظ شدم. و این آیة الکرسی را من از آقاسعید به یادگار دارم. راوی ؛ خانم ( همسر شهید حسین رسولی که بعد از شهادت همسرشان با برادر ایشان ازدواج می کنند و از همان ابتدا، سعید با آقای رسولی ارتباط و رفت و آمد خانوادگی برقرار می کند )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
صدا ۰۰۳.mp3
54.1K
« دیشب از مهمونی برمیگشتیم دیدم سامی حسین داره میگه باباسعید ، خیلی هم جلوش تکرار نکردم ولی تا خونه چند بار گفت باباسعید ، خلاصه دیروز ما با باباسعید شروع شد شب هم با اسم ایشون به پایان رسید.» آقا @shalamchekojaboodi
کانال شلمچه کجا بودی ؟! ✍️ خاطرات (جمع آوری و تدوین؛ به همت خانواده شهید) 🔸نظرات ، خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال ‌🍃🍃🍃
👆 پیام یکی از دوستان سعید @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
👆 پیام یکی از دوستان سعید #ارسالی_اعضا @shalamchekojaboodi
‌ اگر خدا یک رفیقی به کسی بدهد که خیلی با مرام و دوست داشتنی باشد و نهایتا آن رفیق، شهید شود و برود بهترین جای عالم و پیش بهترین همنشین ها و او را تنها بگذارد این کسی که چنین رفیقی را از دست می دهد چه حال و روزی دارد ؟! جز بی تابی و بال بال زدن چه می کند ؟! چه کسی حال دلِ رفیقْ از دست داده را می فهمد ؟ شاید هیچ کس به او تسلیت هم نگوید ... هیچ کسی دور او را نمی گیرد ... هیچ کسی با او ندبه سر نمی دهد ... همان یک رفیق خوب کافی ست که انسان از دست بدهد و بیچاره شود. حالا اگر یک آدمی مثل سعید باشد که پایش به جبهه نرسیده با عالم و آدم، دوست شود ، بعد خیلی از رفقایش جلوی چشمش پرپر شوند و بروند آن طرف دور هم خوشگذرانی ... و او بماند تک و تنها ... پشت درهایی که بسته شده ...و در حسرت رفقایی که از دست داده ... چنین آدمی ، چند تا رفیق را باید از دست بدهد تا از شدت حسرت، جان از تنش به در آید ؟! کسی با این روحیه که جانش را فدای رفاقت می کرد ، چند تا داغِ این چنین باید ببیند تا قالب تهی کند ؟! @shalamchekojaboodi ادامه دارد ...
دو سه روزی بود از منطقه برگشته بود که شنید قطعنامه امضا شده ، همان لحظه دو دستی کوبیده بود توی سرش و گفته بود ؛ ای واااااای ... جاموندیم خییییلی حالش گرفته بود ، اصلا دیگر حرف نمی زد ، من درک می کردم چرا اینقدر ناراحت است . شب آمد پیش پایم نشست. گفت مامان! یک چیزی می خواهم به شما بگویم. همین را که گفت با خودم فکر کردم که نکند خطایی یا گناهی مرتکب شده ، خیلی نگران شدم. از روزی که پایش را به قصد جبهه از خانه بیرون گذاشته بود خودم را برای عاقبتش آماده کرده بودم که یا شهید شود یا جانباز. توی این چند ثانیه ، فکرم هزار راه رفت. او نمی دانست من در چه فکری هستم. یک دفعه با همان حالِ گرفته گفت: مامان! برای من دعا کن. گفتم برای چی؟ گفت خسته شدم ، دیگه پیش مردم خجالت می کشم اینقدر می روم و برمی گردم. گفتم چرا ؟ گفت برای اینکه همه دوستانم شهید شدند و من هنوز ... گفتم ان شاء الله تنت سالم باشد و به اسلام خدمت کنی، حتماً نباید همه شهید بشوند . با همان حالت التماس گفت: خواااااهش می کنم ازت ، خواهش می کنم دعا کن، وقتی برمی گردم احساس می کنم خیلی گنهکارم... بعد از شهادتش از بعضی همسایه ها شنیدم که می گفتند راستش رویمان نمی شد به شما بگوییم؛ ولی آنقدر چهره اش مثل شهدا بود که هر وقت می رفت و برمی گشت، ما تعجب می کردیم که چرا سعید هنوز شهید نشده؟! راوی؛   ____________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
‌ اگر خدا یک رفیقی به کسی بدهد که خیلی با مرام و دوست داشتنی باشد و نهایتا آن رفیق، شهید شود و برود
‌ و باز هم نوای حاج حسین سازور ، وقتی دوکوهه السلام ای خانه عشق را می خواند ، طنین افکن می شود که می گفت ؛ « برادر بهتر است یا رفیق ؟ گفت برادری که رفیق باشه ... یعنی هر کسی رفیق از دست داده، کأن برادر از دست داده » و همینجا بود که صدای ضجه ی سعید بلندتر می شود. ولی رفیق، از برادر هم برادرتر است آن هم اگر شهید باشد. شاید بتوان به جرأت گفت ؛ سعید و خیلی از شهدا به واسطه ی رفقای شهیدشان ، شهید شدند. به واسطه ی حسرتِ کام آنها ، به واسطه غبطه به حال آنها ، به واسطه ی گریه و ضجه بر فراق آنها ... و از همه مهم تر ؛ به واسطه ی جا ماندن از آنها و احساس گنهکاری . همان چیزی که از درون ، خشوع و شکستگی را ایجاد می کند ‌‌‌‌... همان شکستگی درونی که خدا خریدارش می شود. و اینجاست که خدا عاشق می شود و می خرد و می کُشد و خون بهایش خودش می شود ؛ من عَشِقَنی ... قَتَلتُه ... سعید یک آلبوم کوچک از عکس رفقای شهیدش داشت از برادر عزیزش شهید رضا مومنی گرفته تا شهید قاسم یاراحمد و شهدای دیگر و یک آلبوم بزرگ در ذهن و قلبش از شهدایی که در تمام سالهای حضورش در جبهه ، شاید فقط لحظاتی در کنارشان بود و به واسطه ی روحیه ی خاصی که داشت، سریع با آنها رفیق شده بود. و همین رفاقت ها بود که او را از معبری تنگ به دروازه شهادت رساند. رفیق ، خوبه که شهید باشه . رفیق ِشهید ، انسان را شهید می کند. خدایا رفاقت با شهدا را نصیب ما بگردان‌‌ و آن را از ما مگیر. 🤲 @shalamchekojaboodi
‌ کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را ‌
سال ۷۳ پیکر شهید فردین انصاری بعد از ۱۲ سال ، تازه رجعت کرده بود و ما بچه های بسیج کانون ابوذر سوار بر یک تویوتا لندکروز کابین دار به سمت منزل شهید در شهرک فرهنگیان حرکت کردیم. ما ریختیم پشت تویوتا و آقا سعید پشت فرمان ، با سرعت تمام رانندگی می کرد. وقتی به دور میدان آزادی رسیدیم آنقدر سرعت مان زیاد بود که دیدیم ماشین روی دو چرخَش بلند شده و چیزی نمانده که چپ کنیم. یک آقا مهندس تازه‌وارد هم توی جمع ما بود که جدیداً جذب بسیج شده بود و به بچه‌ها زبان انگلیسی آموزش می داد. او حسابی ترسیده بود و داشت سکته می زد. وقتی رسیدیم شهرک، پرید پایین و داد و فریاد کرد ؛ که این چه طرز رانندگیه؟! ما که جونمون رو از سر راه نیاوردیم و ... موقع برگشت هم دیگه با ما نیومد و با یه ماشین دیگه برگشت کانون. البته برای ما این مدل رانندگی آقا سعید ، عادی بود و به این وضعیت عادت داشتیم.😎😁 راوی: آقای حسن   _____ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ ‌ هر روز خاطرات مختلف از ذهن مان عبور می کند و نمی دانیم کدامش را اینجا بگذاریم ... این سعیدی که تکه تکه معرفی می شود کجا و آن سعید یکجا و کامل کجا ؟ گاهی هم برایمان سوال می شود که اصلا چرا باید بعد از ۲۸ سال از سعید نوشت و حرف زد ؟! و باز نیت و هدف را یادآوری می کند . و سعید بر بلندا نشسته و صبح به صبح از آن سوی عالم نگاهی می اندازد و تا شب ، انتخاب می کند که چه چیزی از او گفته شود. گاهی می خواهیم بگوییم شادی روحش صلوات ولی متذکر می شود؛ همین که یادش زنده شود ، نه تنها برایش صلوات می فرستند بلکه در خیرات و زیارات و ... هم شریکش می کنند. با اینکه همه چیز دست است ، اما چیزی که این روزها پررنگ تر از هر چیزی جلوه می کند این است که سعید نیامده تا ما را به دعوت کند و حدیث نفس بگوید. سعید آمده تا از عشق به شهادت بگوید و کام مان را شیرین و غبطه به شهیدان را روزی هر صبح و شب مان کند. انگار می خواهد با همان شور و هیجانی که داشت یک چیز بگوید و آن اینکه ؛ زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است ... آمده تا ما را که با گذر عمر ، بیش از پیش به این زمین خاکی ،بیشتر می چسبیم ، برای دقایقی و شاید ساعاتی ترک موتورش بنشاند و پرواز دهد و رها کند. آمده تا بگوید ؛ الرحیل! الرحیل ! ياران! شتاب كنيد، قافله در راه است. مي گويند كه گناهكاران را نمي پذيرند. آري، گناهكاران را در اين قافله راهي نيست... اما پشيمانان را مي پذيرند. @shalamchekojaboodi
اینو👆 یکی دو روز قبل به عشق سعید نوشتم چه جالب الان که خودم اومدم رو تصویر زوم کردم دیدم تاریخ بالای این صفحه تقویم به قمری ۳۰ رجب روز شهادت آقا سعید و محمود غلامیه این چند وقت از این دست اتفاقات زیاد برام پیش اومده میگن آقا سعید اون روز آخر ماه رجب روزه بوده(شبیه رمضان) بعدشم میاد تو ماه شعبان روز ولادت امام حسین(ع) دفن میشه یعنی یجوری این سه ماه عزیز رو بهم وصل میکنه کجا همچین عاقبت بخیری برای کسی رقم میخوره، خوش به سعادتش عاش سعیدا مات شهیدا به سينه مي زندم سر، دلي كه كرده هوايت دلي كه كرده هواي كرشمه‌هاي صدايت نه يوسفم، نه سياوش، به نفس كشتن و پرهيز كه آوَرَد دلم اي دوست! تاب وسوسه‌هايت ترا ز جرگه‌ي انبوه خاطرات قديمي برون كشيده‌ام و دل نهاده‌ام به صفايت تو سخت و دير به دست آمدي مرا و عجب نيست نمي‌كنم اگر اي دوست، سهل و زود ، رهايت @shalamchekojaboodi