eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
375 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
407 ویدیو
6 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸ادمین👇 @moameni66shahedi
مشاهده در ایتا
دانلود
میاندار وسط روضه خوانی‌ها که کنار دستمان می‌نشست، گریه زاری‌هاشو می‌شنیدیم و یه تکه کلامی داشت، می‌گفت؛ آاااای مهربون خداااااا خب معمولاً همه یا نام اهل بیت را می آورند یا حسین حسین می‌کنند، ولی سعید خدا را با لقب مهربانش صدا می‌کرد، آخرش هم حاجتش را از خودِ خدا گرفت. حتی سبک گریه کردنش هم یک جور خاصی بود. ما توی دعای ندبه داریم که میگن آیا کسی هست کمکم کنه با هم گریه کنیم؟ سعید همچین حالتی بود که وقتی کنار دستت می‌نشست، محال بود گریه نکنی. یعنی یه جوری گریه می‌کرد و گاهی با همون حالت گریه طوری به صورتت نگاه می‌کرد، که اشک تو هم در می آمد. اون حالت گریه ش و اون مهربون خدا گفتنش توی گوش من هست. می‌توانم ادعا کنم، از کسان دیگری هم این را می توانید بپرسید ؛ هیئت‌هایی به سبک هیئت رزمندگان، اصلاً بانی و احیاگرش توی محله ابوذر، آقا سعید بود. این را به جرات می‌توانم بگویم؛ حتی از محله ابوذر هم فراتر ، دور و اطراف را نگاه بکنید. اصلاً کسی که یک شور و حالی در این هیئات ایجاد کرد و این‌ها را راه انداخت، و این بحث‌ها را به جان بچه‌ها انداخت، آقا سعید بود. محال بود در این هیئت‌های اطراف و حتی تا شرق تهران بره و به عنوان میاندار ، او را وسط نکِشند. قشنگ می‌توانست یک جمع اینطوری را اداره کند و هیئت را قشنگ پرشور و حال کند. این کاری بود که ذاتی سعید بود و هیچ وقت هم فیلمی و ریاکاری نبود. راوی : آقای محمود   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از شبهای با شهدا
⚘به نیابت از همه 🍃🍃🍃🍃🍃 🤲 جهت سلامتی و (عجل الله تعالی فرجه الشریف) 🤲 🤲 کودک کش و حامیانش ⏰ تا ساعت ۲۴ روز جمعه 17 آذر ماه ۱۴۰۲ ✅ ختم ۱۴ هزار با 👇 💌 هدیه می کنیم به علیهم السلام 👈 ثواب آن برسد به روح درگذشتگان و اموات جمع 📣 کسانی که می خواهند در این ختم شرکت کنند در آدرس زیر، گزینه ثبت را بزنید و بعد از وارد کردن تعداد صلواتی که بر می دارید ، مجدد گزینه ثبت را بزنید 👇👇👇 https://EitaaBot.ir/counter/nma2vd https://eitaa.com/shabhayebashohada
‌ اول صبح بگویید حسین جان رخصت تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد 🌴🌴🌴 السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین (علیه‌السلام ) ‌
جمعه ها معمولا برای تمرینات راپل می رفتیم و یکی از همین روزها سعید هماهنگ کرده بوده به اردوگاه شهید چمران واقع در جاده ساوه برویم...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
جمعه ها معمولا برای تمرینات راپل می رفتیم و یکی از همین روزها سعید هماهنگ کرده بوده به اردوگاه شهید چمران واقع در جاده ساوه برویم. بیشتر بچه های راپل از پایگاه شهید دستغیب ، تعدادی از پایگاههای خیبر و شهید رهنما و شاید چند نفری هم از یک پایگاه دیگر بودند. همه بچه ها از شب قبل در پایگاه شهید دستغیب جمع شده بودیم و اول صبحی سوار مینی بوس شدیم و به سمت اردوگاه حرکت کردیم. در بین راه قرار بود به دنبال یکی از همکاران سعید هم برویم تا با ما همراه شود ، توی ماشین سعید به من گفت ممد ! این بنده خدا که دنبالش می ریم در محل کار مشکلی براش پیش اومده ، وقتی رسیدیم درب خانه اش ، تو برو و خودتو بعنوان مأمور معرفی کن😁 و بگو برای توضیح پاره ای از مشکلات باید همراهت به دادسرای نظامی بیاید و از این حرفا ...😂😂 رسیدیم به محل سکونت آن بنده خدا که فکر می کنم سمت اسلامشهر بود و من طبق نقشه رفتم درب منزل ایشان که سعید نشان داده بود ، زنگ زدم و ایشان چون از قبل قرار بود با ما همراه شود با لباس آماده ، درب را باز کرد و با چهره ی من که نمی شناخت روبرو شد😊 با تعجب سوال کرد ، بفرمایید! کاری دارید ؟! گفتم شما فلانی هستید؟ جواب داد بله. گفتم باید برای توضیح پاره ای از مشکلات به دادسرا تشریف بیاورید 😳، البته من حکم هم داشتم و وقتی نشانش دادم، ایشان خشکش زده بود😝😝 گفتم برویم . با من همراه شد و وقتی درب مینی بوس را باز کردم که سوار شود ، با چهره ی خندان سعید و سایر بچه ها روبرو شد. چون با سعید خیلی رفیق بود ، هرچی فحش بلد بود نثار سعید کرد 😁😁😁 و یک روز با نشاط و پر انرژی آغاز و همگی به سمت اردوگاه حرکت کردیم . عزیزانی که در کانال هستن و در آن روز همراه ما بودن ، حتما این خاطره را در ذهن دارند. روحش شاد و یادش گرامی 🌹🌹🌹 راوی ؛ آقای محمد   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌🍃🍃🍃 ممنون از اعضای فعال کانال که نسبت به مطالب بازخورد می دهند ، در قالب صوت یا متن خاطره می فرستند ، خودشان برای مصاحبه پیشقدم می شوند و یا به طریقی همراهی می کنند ... ان شاء الله لحظاتشان شهیدانه و عاقبتشان ختم به شهادت باشد. 🤲 قطعا شهدا جبران می کنند ... ‌🍃🍃🍃
👆این پیام یکی از اعضای کانال است. پاسخ ؛ خود کلمه شیطونی و شیطنت هم بار معنایی مثبتی ندارد. ما توی اصطلاحات سعی مان بر این بوده حتی المقدور کمترین تغییر را در سبک گویش ها و روایت ها ایجاد کنیم تا زبان افراد را تغییر ندهیم و سعید را از دید افراد مختلف ببینیم هر کسی از ظن خود شد یار او ... و همین ظن ها و افکار مختلفه که ابعاد شخصیتی سعید را به تصویر می کشد. ‌البته می شود به جای کلمه شرارت ، از کلمه شربازی و یا شلوغ کاری استفاده کرد. ‌ @shalamchekojaboodi
داشتم نمازعصرم را می خواندم که سعید آمدو مثل خیلی وقتها روی یک پا ایستاد؛ کف یک پایش را روی زانوی پای دیگر تکیه داد و با دست هم دستگیره ی در را گرفت، منتظر شد نمازم که تمام شد سلام علیکی کرد و با حالت گرفته ای گفت مامان ! می خواهم بروم تفحص شهدا...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
داشتم نمازعصرم را می خواندم که سعید آمدو مثل خیلی وقتها روی یک پا ایستاد؛ کف یک پایش را روی زانوی پای دیگر تکیه داد و با دست هم دستگیره ی در را گرفت، منتظر شد نمازم که تمام شد سلام علیکی کرد و با حالت گرفته ای گفت مامان ! می خواهم بروم تفحص شهدا. گفتم تفحص برای چی؟ گفت برای پیدا کردن شهدای مفقودالاثر. دو سه ماهی می رویم منطقه. همین که گفت دو سه ماه ، یک دفعه یاد زن و بچه اش افتادم ؛ دو سه ماه آنها را تنها بگذارد و برود، خیلی بهشان سخت می گذرد . رضا پنج سال که بی پدری کشید ، حالا سعید هم بخواهد اینقدر طولانی بگذارد و برود ... در همین فکرها بودم که سعید گفت ؛ بعضی ها اسمشان برای سوریه و مکه در آمده، من هم قرار است بروم تفحص. به آنها گفتم شما بروید مکه من می روم فکه، ببینیم کدوم مون به خدا می رسیم ؟! می دانستم سعید بخواهد برود ، می رود . دلم می تپید و نگران ، روز شماری می کردم که کِی راهی می شود ؟! با اینکه همیشه وقتی می رفت ، به شهادتش فکر می کردم ولی این بار که زن و بچه داشت، هنوز نرفته ، دعا می کردم زودتر برگردد. بالاخره یک روز تنگ غروب آمد برای خداحافظی ؛ آن موقع همسر شهید بکشلو خانه ما بود . جالب اینجاست که آخرین بار هم که شهید بکشلو رفت، من خانه آنها بودم. سعید اومد جلوی در اتاق طبقه سوم با خانم بکشلو سلام علیکی کرد و به من گفت مامان بیا پایین . رفتم پایین؛ با بغضی که گلویش را گرفته بود گفت مامان من دارم می روم، هوای بچه هایم را داشته باشین. بروید بهشان سر بزنید. من احساس کردم این بغض، به خاطر تنهایی زن و بچه اش در این دوماه است. مجید آن موقع سرباز بود و طبقه دوم خوابیده بود دلش نیامد بیدارش کند ، گفت از طرف من ازش خداحافظی کنید. من همیشه موقع رفتنش، دنبالش تا دم در می رفتم ولی این بار به احترام خانم بکشلو دیگر نرفتم و برگشتم طبقه بالا. خانم بکشلو گفت چرا نرفتی دنبالش؟ یه آبی پشت سرش بریزی ، از زیر قرآن ردش کنی؟! دخترم به شوخی گفت هر دفعه که رفته، برگشته، دیگه جبهه و جنگ که نمی رود.. راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi