eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
287 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
265 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
( خودشون نوشتن) سالروز وفات ام الشهدا حضرت ام البنین علیه السلام تسلیت باد @shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را گرفته اند از این آسمان قمرها را چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است رسانده است به خانم کسی خبرها را نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گرفته اند از این پیر زن پسر ها را چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیاورند برایش فقط سپرها را نشسته است سر راه ، روضه می خواند که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را ندیده است اگر چه ولی خبر دارد سر عمود عوض کرده شکل سرها را کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانده است به ما خانم این خبرها را بشیر آمد گفتی که از حسین بگو ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی برای خانه مولا که انتخاب شدی به خانه ی ولی الله اعظم آمدی و دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی به جای اینکه شوی مدعی همسری اش کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و برای چرخش دستار انتخاب شدی چهار تا پسر آورده ای برای علی که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد به چادر عربی تو خار گیر نکرد تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد به احترام همان تکه بوریا دیگر زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد از آن زمان که شنیدی خزان گلها را هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را به ضرب دست لگد میزدن زن ها را علی اکبر لطیفیان سلام الله علیها https://eitaa.com/sobhehoseini
‌ فردای روزی که صیغه محرمیت مان خوانده شد ، مادر شوهرم ما را به خانه شان دعوت كرد. وقتی رفتیم آنجا، از در كه وارد شدیم، سعید اول رضا را وارد اتاق كرد و گفت : رضا از این به بعد جزو خانواده ماست. پسر آقا سعید است. آن احترامی را كه می خواهید به آقا سعید بگذارید به رضا بگذارید. خیلی رضا را دوست داشت‌ و بهش محبت می کرد ، رضا هم الان آب و نان از دهانش بیفتد، بابا سعید از دهانش نمی افتد. با عشق بابا سعید زندگی می كند. پدر خودش را که ندیده بود، سعید را دیده بود و بابا صدا کرده بود‌. بعدها هم می گفت : مامان من اصلا" فكر نمی كردم او پدر اصلی من نیست . خیلی دوستش داشت و دارد. یك دفعه اینقدر از باباسعید گفت که آخرش گفتم برو بابا با این بابا سعیدت! می گفت؛ مامان اگر الان بابا سعیدم بود خیلی خوب بود، با هم می رفتیم هئیت ، كمكم می كرد، الان می دید من اینطوری هستم پشتیبانم بود. یا فلان چیز را برام می خرید‌. یه وقتایی می گه؛ من هر چی دارم، از بابا سعید دارم. من حسین حسین گفتنم رو از بابا سعید دارم. راوی ؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi