eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
301 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
313 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از آشنایی‌ام با ایشون، شاید به كرات پیش آمد که ما شبها را هم با هم بودیم و اردویی جایی می رفتیم، ایشان برای نماز صبح آنقدر با هول و خوف ناك از خواب بلند می شد كه من فكر می كردم اتفاقی افتاده، دزدی آمده، زلزله ای شده... بسیار هول بلند می شد، وضو می گرفت نمازش را می خواند و من مطمئن هستم آن جاده ای كه رسیدن آقا سعید به وصال معبودش را هموار ساخت، فقط نماز بود. ایشان با نماز عجین شد، با نماز هم محشور شد و به آن چیزی كه می خواست رسید. راوی؛ آقای علیرضا ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
بر زانو آمده پسرش را صدا كند شايد جراحت جگرش را دوا كند   گرچه جگر نداشت نگاهش كند ولی بالين او نشسته پسر را صدا كند   لكنت گرفته پيرِ جوان‌مُرده حق بده سخت است واژه‌ی پسرم را ادا كند   آمد به پا بلند شود، خورد بر زمين مجبور شد كه خواهر خود را صدا كند   كارش به التماس كشيده، ولی چه سود بايد حسين چند عبا دست و پا كند   مثل انارِ دانه شده ريخت بر زمين وقتی ز خاک خواست تنش را جدا كند   تا خيمه‌گاه جمع جوانان به خط شدند شايد كه تكه تكه تنش جابه‌جا كند   تا ديد خواهر آمده شد غصه‌اش دوتا حالا عزا گرفته چه سازد چه‌ها كند   كم نيست چشم خيره‌سر و شوم و بد نظر ای‌كاش ميشد اين‌همه لشکر حيا كند   می‌كوشد از ميانِ تبرها و دشنه‌ها حتي ز روی تيغ، علی را سوا كند   درگير بود ساقه‌ی نيزه به سينه‌اش راهي نبود تا گره‌ی بسته وا كند   كتفش ز جای ضربِ تبر باز مانده است هر ضربه آمده كه يكي را دوتا كند   بدجور دوخته‌اند سرش را به روی خاک بايد شروع به كَندَنِ سر نيزه‌ها كند   مانند خاک روی زمين پخش شد تنش طوري زدند آرزوی بوريا كند شاعر؛ حسن لطفی مرثیه علیه السلام https://eitaa.com/sobhehoseini
یه بار دهه اول ایام فاطمیه رفتیم هیئت و به محض اینکه هیئت تموم شد، سعید توی اون حالی که حسابی گریه و عزاداری کرده بودیم، خیلی جدی گفت پاشو می‌خوایم بریم خونه حضرت زهرا(س)...⬇️⬇️ @shalamchekojaboodi
‌ یه بار دهه اول ایام فاطمیه رفتیم هیئت و به محض اینکه هیئت تموم شد، سعید توی اون حالی که حسابی گریه و عزاداری کرده بودیم، خیلی جدی گفت پاشو می‌خوایم بریم خونه حضرت زهرا(س). من پیش خودم گفتم خدایا این چی میگه؟! بریم خونه حضرت زهرا؟! گفت خیلی جای عجیبیه. منم رو عالم سادگی خودم گفتم خدایا حتما می خوایم یه دخمه‌ای جایی بریم که مثل خونه حضرت زهرا(س) درست کردند‌؛ درِ نیم سوخته‌ و آتش گرفته و ... من بودم و سعید شاهدی و حاج اکبر طیبی دو‌تا موتور راه افتادیم بریم، آقا ما هی رفتیم دیدیم سمت بالای شهره، رفتیم رفتیم خورد به نیاوران، باز من دوزاریم نیفتاد، پیش خودم گفتم حتماً یه باغی هستش، یه جایی شبیه خونه حضرت زهرا درست کردن. از موقعی هم که از در هیئت اومدیم بیرون، سعید شروع کرد پشت موتور هی روضه خوندن و گریه کردن. وقتی دیدم او با این حالش داره من و می بره اونجا، همه ش به خودم می گفتم خدایا آیا من می‌تونم از عهده‌ی این صحنه و در نیم سوخته بر بیام؟! آیا می‌تونم حقشو ادا کنم؟! خدایا من خوب می‌تونم عزاداری و عرض ادب کنم؟! هی پیش خودم فکر و خیال می کردم و حال سختی به من دست داد. سعید هم هی می‌خوند دیگه، منم تو اون حالت داغون روحی، می‌گفتم خدایا سعیدم که اینجوریه من چیکار کنم؟! رفتیم با موتور وارد باغی شدیم و خیلی چیز عجیبی بود؛ واقعاً خونه و ویلا نمیشه گفت، عمارت بود. ما رفتیم وارد عمارت شدیم، دیدم لوستر خییییلی بلند و درهای شیشه‌ای و ... رفتم نشستم، بازم انقدر خدا می دونه سعید خودش یه حالتی بود من بازم دوزاریم نیفتاد. پیش خودم گفتم حتماً داخل این عمارت، یه اتاقی یه جایی درست کردن. هی نشستیم دیدیم خیلی لاکچری میومدن از مهمونا پذیرایی می‌کردن و ... من درِ گوش آقا سعید گفتم آقا سعید ببخشیدا این خونه حضرت زهرا کجاست؟! یه دونه زد به پهلوم گفت خونه حضرت زهرا همین جاست دیگه، مگه نمی‌بینی؟! بعد زد زیر خنده... من یهو هرچی تو ذهنم ساخته بودم ریخت. گفتم خدایا این چی بود یه ساعت طول کشید تا اینجا من تو چه فکر و خیالی بودم. برداشت ما رو آورد خونه حضرت زهرا مثلا. گفت می‌بینی چقدر شبیه خونه حضرت زهراست؟ من تازه دوزاریم افتاد که این بشر داشت به طعنه می‌گفت بعضیا چه عمارت‌ها و چه خونه‌هایی دارند. حالا یه بنده خدایی ظاهراً سعید رو دعوت کرده بود بیاد اونجا براشون روضه بخونه؛ از این روضه لاکچریا که رو مبل بشینی و یه چیزی خونده باشی... راوی؛ آقای ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
هدایت شده از کانال حسین دارابی
🔴حساب توئیتر ایران به زبان عربی؛ بزنید، میزنیم البته باید اینطوری توئیت میزدیم تضرب نضرب شخماً بزنید، شخمتون میزنیم یا میزدیم تضرب نضرب ضربتاً شخماتیک😂 | عضوشوید 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
شهریور سال ۵۷ پس از ۱۳ سال مستأجری، به خانه ی خودمان که در این محل ساخته بودیم آمدیم و مهرماه همان سال، سعید به مدرسه راهنمایی شهید دیالمه در نزدیکی خانه مان رفت. چند ماهی به پیروزی انقلاب مانده بود و سعید دوست داشت در آن بحبوحه، کاری برای مدیر و معلم‌های انقلابی مدرسه شان انجام دهد، گاهی می آمد و برای آنها غذا می برد. با اینکه دیگر سعید به درس توجه چندانی نمی کرد ولی به خاطر اخلاق خوب و حضورش در فعالیتهای فرهنگی مثل سرود و قرآن و ... مدیر مدرسه؛ آقای برزکار و معلمانش او را دوست داشتند تا جایی که یکبار سعید گفت آقای برزکار و یکی از معلمانش می‌خواهند به خانه مان بیایند و من از این ارتباط متعجب بودم. یادم هست به خاطر فعالیت هایش در همان سال یک قرآن به او هدیه دادند که تا همین سالهای اخیر آن قرآن را داشتیم و بعد به یک بنده خدایی هدیه دادم. یکبار هم که در مدرسه حالش بد شده بود، همان معلم و مدیر، سعید را کول کردند و آوردند خانه و می خواستن به بیمارستان ببردندش. هر چه گفتیم شما نمی خواهد بیایید ما خودمان او را می بریم، ولی راضی نشدند و با ما آمدند، از صبح تا ظهر در بیمارستان ماندند، عکس برداری و نوار قلب هم انجام شد و خداروشکر چیزی نبود. راوی؛ ______________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
نامه‌ی آقای برزکار؛ مدیر مدرسه شهید دیالمه برای سعید ⬇️⬇️
‌ به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان با عرض سلام خدمت برادر عزیز رزمنده سعید شاهدی امید آنکه در پناه خداوند قادر متعال در کلیه امور موفق و پیروز بوده باشید به جهت سلامتی شما عزیزان لشکر توحید به درگاه احدیت دست به دعا دارم. باری برادر عزیز رزمنده نامه آکنده از عشق و محبت شما که نشانه خلوص نیت و صفای قلبی شماست و روح پاک و بی آلایش شما را نشان می‌دهد، مورخه ۶۵/۹/۲۰ به دستم رسید بسیار خوشحال شدم و واقعاً در آن نامه‌ات ما را شرمنده کردی ما خیلی کوچکتر از این حرف‌ها هستیم، باری اگر کاری هم کردم در حد انجام وظیفه بوده است. در هر صورت امیدوارم که در کارت موفق و پیروز باشی و ان‌شاءالله در نامه‌های بعدی که می‌نویسی از وضعیت خودت و مسائل مربوط به خودت مرا مطلع کن. آیا در آنجا درس می‌خوانی یا نه؟! تا آنجا که من اطلاع دارم در اکثر لشکرها و تیپ‌ها، مجتمع رزمندگان تشکیل شده است تا با شرکت در کلاس‌ها اوقات فراغت را مشغول درس خواندن شوی. حتماً در این مورد مرا در جریان بگذار.‌ برادر عزیزم! آن توصیه‌ای که کردی ان‌شاءالله عمل خواهم کرد و به قول معروف نسخه مجید را خواهم پیچید( شوخی) چشم. ( احیانا سعید سفارشی در رابطه با درس خواندن برادرش به مدیر مدرسه کرده بوده و ایشان در جواب، به شوخی چنین گفتند.) راستی یاد آن روزها بخیر، روزهای خوبی بود و خاطرات خوبی از شما دارم. همیشه صفا و صداقت را در شما می‌بینم و این عامل نزدیکی ‌دلهای مومنین می‌شود. باری چند روز پیش نیز عینعلی و سلطانی به جبهه رفتند. نمی‌دانم اطلاعی از آنها داری یا نه. اگر عزیزان را دیدی سلام و دعای مرا خدمتشان برسان و نامه‌ای که نوشته بودید واقعاً بنده حقیر را شرمنده لطف و محبت خودت کردی. و نامه‌ات خیلی هم خوش خط و به قول معروف حرف نداشت. البته علاقه دو طرفه است، بنده هم به شما برادر عزیزم علاقمندم ان‌شاءالله در نامه‌ای که می‌نویسی از وضعت مرا مطلع کن. به امید پیروزی نهایی لشکریان توحید برادر شما اصغر برزکار ۶۵/۹/۲۲ نامه‌ی آقای ______ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ یکی از چیزهایی که بارها و بارها همه گفتند؛ رانندگی های عجیب و غریب و ماهرانه و متبحرانه و وحشتناک سعیده ... ولی یک چیزی که خیلیا گفتن و شاید کمتر از دست فرمانش به آن پرداختیم؛ آن روضه خوانی و مداحی‌های سعید پشت فرمون موتور و ماشینه و اون اشک هایی که غالبا توی صورت پشت سری ش می خورده؛ می خونده و گریه می کرده و شُرشُر اشک می ریخته یعنی علاوه بر اینکه ظاهراً موتورش در آسمان پرواز می کرده، خودشم با این روضه ها توی آسمونا بوده و حال خوشی داشته گاهی هم برای خودش می خوانده؛ مداح چی شد؟ شهید شد ...😭 و گریه می کرده. سعید جان! گاهی چقدر دلمان می خواهد ترک موتورت بنشینیم و برایمان روضه بخوانی و اشکهایمان با اشک هایت در هم بیامیزد. شاید به واسطه‌ی آن باران چشمهایت که خدا خرید، به ما هم نظر کنند... کجایی سعید عزیز؟! 😭 آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند @shalamchekojaboodi