به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان
با عرض سلام خدمت برادر عزیز رزمنده سعید شاهدی
امید آنکه در پناه خداوند قادر متعال در کلیه امور موفق و پیروز بوده باشید به جهت سلامتی شما عزیزان لشکر توحید به درگاه احدیت دست به دعا دارم.
باری برادر عزیز رزمنده نامه آکنده از عشق و محبت شما که نشانه خلوص نیت و صفای قلبی شماست و روح پاک و بی آلایش شما را نشان میدهد، مورخه ۶۵/۹/۲۰ به دستم رسید بسیار خوشحال شدم و واقعاً در آن نامهات ما را شرمنده کردی ما خیلی کوچکتر از این حرفها هستیم، باری اگر کاری هم کردم در حد انجام وظیفه بوده است.
در هر صورت امیدوارم که در کارت موفق و پیروز باشی و انشاءالله در نامههای بعدی که مینویسی از وضعیت خودت و مسائل مربوط به خودت مرا مطلع کن.
آیا در آنجا درس میخوانی یا نه؟! تا آنجا که من اطلاع دارم در اکثر لشکرها و تیپها، مجتمع رزمندگان تشکیل شده است تا با شرکت در کلاسها اوقات فراغت را مشغول درس خواندن شوی.
حتماً در این مورد مرا در جریان بگذار. برادر عزیزم! آن توصیهای که کردی انشاءالله عمل خواهم کرد و به قول معروف نسخه مجید را خواهم پیچید( شوخی) چشم. ( احیانا سعید سفارشی در رابطه با درس خواندن برادرش به مدیر مدرسه کرده بوده و ایشان در جواب، به شوخی چنین گفتند.)
راستی یاد آن روزها بخیر، روزهای خوبی بود و خاطرات خوبی از شما دارم. همیشه صفا و صداقت را در شما میبینم و این عامل نزدیکی دلهای مومنین میشود.
باری چند روز پیش نیز عینعلی و سلطانی به جبهه رفتند. نمیدانم اطلاعی از آنها داری یا نه. اگر عزیزان را دیدی سلام و دعای مرا خدمتشان برسان و نامهای که نوشته بودید واقعاً بنده حقیر را شرمنده لطف و محبت خودت کردی.
و نامهات خیلی هم خوش خط و به قول معروف حرف نداشت. البته علاقه دو طرفه است، بنده هم به شما برادر عزیزم علاقمندم انشاءالله در نامهای که مینویسی از وضعت مرا مطلع کن.
به امید پیروزی نهایی لشکریان توحید
برادر شما اصغر برزکار
۶۵/۹/۲۲
#نامه_ها
نامهی آقای #برزکار
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
یکی از چیزهایی که بارها و بارها همه گفتند؛ رانندگی های عجیب و غریب و ماهرانه و متبحرانه و وحشتناک سعیده ...
ولی یک چیزی که خیلیا گفتن و شاید کمتر از دست فرمانش به آن پرداختیم؛ آن روضه خوانی و مداحیهای سعید پشت فرمون موتور و ماشینه و اون اشک هایی که غالبا توی صورت پشت سری ش می خورده؛
می خونده و گریه می کرده و شُرشُر اشک می ریخته
یعنی علاوه بر اینکه ظاهراً موتورش در آسمان پرواز می کرده، خودشم با این روضه ها توی آسمونا بوده و حال خوشی داشته
گاهی هم برای خودش می خوانده؛ مداح چی شد؟ شهید شد ...😭
و گریه می کرده.
سعید جان!
گاهی چقدر دلمان می خواهد ترک موتورت بنشینیم و برایمان روضه بخوانی و اشکهایمان با اشک هایت در هم بیامیزد. شاید به واسطهی آن باران چشمهایت که خدا خرید، به ما هم نظر کنند... کجایی سعید عزیز؟! 😭
آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
گفتگوی کبوتر بقیع و کبوتر امام رضا(ع)؛
آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا
هر کجا پر می کشی تو حرم امام رضا (ع)
من کبوتر بقیعم با تو خیلی فرق دارم
جای گنبد سرم و به روی خاکا می ذارم
خونه ی قشنگ تو کجا و این خونه کجا
گنبد طلا کجا قبرهای ویرونه کجا
اون جا هر کی میپره طائر افلاکی میشه
این جا هر کی می پره بال و پرش خاکی میشه
اونجا خادما با زائر آقا مهربونن
اینجا زائرا رو از کنار قبرها می رونن
تو که هر شب می سوزه صد تا چراغ دور و برت
به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت
کی میگه که تو غریبی غریب عاشق نداره
روز و شب این همه مجنون رو خاکت سر می ذاره
غریب اونه تو بقیع شمع و چراغی نداره
نه ضریح و نه حرم حتی رواقی نداره
🖤 سالروز تخریب قبور ائمه اطهار علیهم السلام در قبرستان بقیع تسلیت باد.
۳۷ سال پیش پاييز سال ۱۳۶۵ در گردان عمار، گروهان شهید رجایی سعید عزيز را دیدم و مغناطیس سعيد منِ روسیاه را هم جذب کرد...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
۳۷ سال پیش، پاييز سال ۱۳۶۵ در گردان عمار، گروهان شهید رجایی سعید عزيز را دیدم و مغناطیس سعيد، منِ روسیاه را هم جذب کرد و به خاطر سعيد دسته ام را از فتح به نصر(یا برعکس) عوض کردم.
قبل از کربلای ۴ به سعيد گفتم یا تو شهید می شوی یا من، بیا صیغه اخوت بخوانیم و سعيد قبول کرد. با هم بودیم تا اینکه صبح روز سوم عملیات کربلای ۵ یعنی ۶۵/۱۰/۲۱ من مجروح شدم و ابتدا به شیراز، بعد هم به بيمارستان نجمیه تهران منتقل شدم. پس از آن در منزل، در نقاهت و حسرتِ دوستان عزیز گردان عمار سر میکردم.
اگر فراموشم نشده باشد اوایل بهمن ماه نزدیک ظهر بود که سعید درب منزل ما آمد. از دیدنش کلی ذوق کردم و بعد از حال و احوالپرسی، از من پرسید در منزل حمام دارید؟ شوربختانه ما در منزل کوچک و محقر پدری حمام نداشتیم. گفتم نداریم و او هم داخل نیامد و رفت.
آن موقع چیزی نپرسیدم ولی بعدها که باقی مانده بچه های گردان را دیدم، متوجه شدم سعید برای تعویض پانسمان بازویش سراغ حمام را گرفته بود.
در عملیات کربلای۵ من کنار سید محمود حسينی جانشین گردان عمار بودم و کنار هم ترکش خوردیم. ولی ترکش سید محمود بزرگتر و کاری بود. حتی از همان لحظه، صدای آخ سید را یادم مانده.
بعدها از بچه های دیگرِ گردان شنيدم که پشت خط مقدم برای عقب رفتن و درمان شدن بین سید محمود و سعید حرف هایی رد و بدل شده بود. سید محمود به سعید گفته بود من فرمانده تو هستم، باید بری عقب و درمان بشی. سعید هم به سید محمود گفته بود ترکش تو کاریتر است. تو عقب برو. نهایتا هم هر دو مانده بودند.
راوی؛ آقای رضا #رئوفی
#خاطرات_سعید
______________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
گاهی تماس می گیری و گاهی هم وقتی ما را می بینی از شلمچه سراغ می گیری، می گویی از شلمچه چه خبر؟ می گوییم برایتان بخوانیم؟
سری تکان می دهی و با آن برقی که از چشمانت پیداست، همان چشمانی که یکی از آنها شاهد زمین است و دیگری آسمانی شده و جز هاله ای تار، چیزی نمی بیند، با شوقی که از صدایت پیداست می گویی بخون بخون ...
شروع به خواندن می کنیم و سراپا گوش میشوی ... گاهی بغض میکنی و گاه آنچنان از ته دل میخندی کأن هنوز هم هیچ کسی جز سعیدت نمی تواند اینطور صدای خنده ات را بلند کند.
بعد می گویی سعید از سر ادب، پیش ما این شلوغ کاری ها رو انجام نمیداد. بچه تر که بود یک بار با زهرا دعوایش شد اومدم بزنمش، دست منو گرفت و کاری کرد که من خنده ام گرفت و از شدت خنده نشستم زمین.
عکسها را چند باره نگاه می کنی، این بار میگویی این یکی عکسش را بگذارید زمینه صفحه گوشی ام. و بعد سفارش صدای دیگر سعید را برای زنگ گوشی ات می دهی و ما را تا دقایقی با همینها مشغول می کنی.
خیلی از خاطرات را پدر و یا خواهر بزرگ سعید، آنلاین و به موقع برایت خوانده و بازار ما را کساد کردهاند. با این حال همیشه خاطراتی هست که نشنیده ای و در جمع و در میان صداها دوست داری گوشه ای کنارتان بنشینیم و ما باشیم و شما... شما باشی و سعید ...
مادر که باشی و عاشق، روحت با خاطرات پسرت پرواز می کند و در میان جمع هستی و دلت جای دیگر است.
حتی اگر تنها شنونده ی خاطرات سعید شما باشی و نه هیچکس دیگر، می ارزد که تفحصگر شهیدت باشیم و بند بند خاطراتش را از زیر خاک زمان بیرون بکشیم و به آغوش مادرانه ات بازگردانیم.
باشد که در این تفحص شهید، ما را نیز بپذیرند.
نسأل الله منازل الشهدا 🤲
#یادداشت
@shalamchekojaboodi