چون سرو رشید، آن بالا ایستادهای و حواست به همه چیز هست ...
چطور می توان این همه حی و زنده بودن تو را انکار کرد ای شهید؟!
الحمدلله به خاطر حضور و ظهور هزاران بارهات♥️
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ﴿۱۶۹ آل عمران﴾
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
@shalamchekojaboodi
یک شب پس از تدفین شهیدان شاهدی و غلامی، در خواب دیدم مردم در حال تشیع این دو شهید در کوچه ما هستند و هر دو تابوت را داخل خانه ما آوردند.
پشت تابوت ها داداش سعید با چهره زیبایش وارد خانه ما شد و با حیرت از او پرسیدم مگر تو شهید نشده ای؟! با خنده گفت من شهید شده ام. من با فریاد و گریه گفتم؛ بازو و دست و سینه ات؟! گفت همه شفا یافته اند.
گفتم؛ پاهای محمود غلامی چه شد؟! گفت نگاه کن... دیدم آقا محمود نیز با دو بال زیبا وارد خانهمان شد. به آقا محمود گفتم پاهایت؟!! گفت شفا یافت و در عوض پاهایم دو بال به من دادند.
من تا امروز روایت این خواب را فقط برای خودم نگه داشته بودم و فقط برای یک نفر بازگو کرده بودم ولی امروز پس از سالها آن را روایت نمودم جالب است جزء جزء این خواب پس از سالها هنوز از خاطرم پاک نمی شود.
مطمئنا شهدا زنده اند و نزد معبود نظارهگر ما هستند.
راوی؛ آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
_______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
پیام آقای #خطیبی:
سلام چند وقتی است حال و هوای کانال خیلی جدی شده است برای تلطیف فضا این نامهی سعید را میفرستم. 👇
توجه خاص به نوشتهی پشت پاکت نمایید:
برادر پستچی! دستت بشکند، گردن صدام را.
خسته نباشید.✔️
پستچی بنده خدا فقط قسمت اول نوشتهی پشت پاکت را خوانده بود و ناراحت شده بود. وقتی برایش کل خط را خواندیم، خندهاش گرفته بود.😂
#نامه_ها
#نامه_سعید برای آقای محمد خطیبی
@shalamchekojaboodi
سلام
محرمانه است به کسی نگو
تو روحت محمد نی قلیون! جواب نامه را چرا نمی دهی؟
به پدر و مادرت و حسن و علی و تقی و نقی و حسین و غیره ذلک سلام برسان.
والسلام علیکم
و من الله توفیق
یا مهدی
امام را دعا کنید ✅
ارباب شما سعید 😂
۶۷/۱۲/۳
#نامه_سعید برای آقای محمد خطیبی
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
سلام محرمانه است به کسی نگو تو روحت محمد نی قلیون! جواب نامه را چرا نمی دهی؟ به پدر و مادرت و ح
در جواب این نامهی سعید، من هم دو صفحه ورق سفید بدون هیچ نوشته ای را برایش فرستادم. آن هم با پست سفارشی.😂
راوی؛ آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
1_10368904637.mp3
3.78M
نماهنگ قشنگیه❤️
به یاد اذان شهدا؛ اذان ابراهیم هادی در تیررس دشمن که باعث شد تعدادی عراقی اغفال شده توسط حزب بعث، متوجه بشن اینا شیعه هستندو به ایرانی ها بپیوندند...
به یاد اذان سعید و بقیه شهدا بر مأذنه های شهر و هر جا ...
@shalamchekojaboodi
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند. (شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم ♥️
@shalamchekojaboodi
صدای سعید ، من که زائر کرببلایم.mp3
2.63M
من که زائر کرببلایم
من مسافر شام بلایم ...
یه شب ساعت ۱۱ _۱۲ با بچههای پایگاه انصار الحسین جمع شدیم و آقا سعید یه دونه از این تویوتاهای کابیندار آورد که بچههای پایگاه رو برداره بریم بهشت زهرا(س) قطعه شهدا، یه صفایی کنیم. اون موقعها رسم بود بچههای بسیج شبا میرفتن اونجا.
رفتیم تو جاده بهشت زهرا(س) یه زیرگذری بود بارون زیاد اومده بود، آب جمع شده بود و سطحش اومده بود بالا.
من و یکی دو تا از بچهها گفتیما؛ گفتیم آقا سعید نرو! گیر می کنیها! گفت بابااا تویوتا شاسیه هااا...
ما گفتیم و گوش نکرد. راه افتاد، یه خورده که رفت تو آب، یعنی به دربهای ماشین که رسید، دیدیم آب همین جوری داره میاد بالا تو ماشین، گفتیم آقا سعید برگرد! هنوز به وسطاش نرسیده بودیم که ماشین خاموش شد.
گفتیم؛ چیکار کنیم چیکار نکنیم؟! آقا سعید! پیاده شیم؟! گفت نه بشین. ماشین رو گذاشت تو دنده عقب شروع کرد استارت زدن، استارت که میزد ماشین میاومد عقب و کم کم از آب اومدیم بیرون.
گفت موسی جون! راضی باش، منو دست کم گرفتیا. گفتم چه عرض کنم آقا سعید! خداوکیلی خیلی زرنگی! خیلی ...
راوی؛ آقای موسی #علینژاد
#خاطرات_سعید
______
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
و مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْراً ...
رزقِ مِن حَیثُ لا يَحْتَسِب مان آرزوست و توکلی چنین 🤲
هدایت شده از شبهای با شهدا
درست روز جمعه بود. خبرش پیچید سیل آمده و خانه و زندگی مردم را با خودش برده. جلسه اضطراری گذاشتیم برای هماهنگی.
آقای پلارک زنگ زد به حاج قاسم و گفت: «حاجی حالا که سیل اومده شما نمی خواید برید اونجا؟»
نه تنها خودش بلند شد رفت آنجا، اطلاعیه داد و از موکب های اربعین خواست بروند برای کمک به سیل زده ها. بی معطلی بخشنامه زدیم برای استان ها.
موکب های اربعین رفتند مناطق سیل زده. توی این مدت موکب ها هفت میلیون و پانصد پرس غذای گرم دادند دست مردم؛ روزها و شب ها قالی می شستند، وسایل برقی و خودروی مردم را تعمیر می کردند.
خودش برایمان تعریف کرد. گفت: «حضرت آقا وقتی شنیدند، فرمودند: خوشحالم که موکب ها به کمک مردم سیل زده رفتند.» نمی دانید حاجی چقدر از خوشحالی حضرت آقا و مردم خوشحال شده بود.
راوی: یوسف افضلی
_______
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada