🌺🌺 #تأملی_در_گلستان_سعدی #در_فضیلت_قناعت خواهنده مغربی در صف بزازان حلب می گفت: ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سوال از جهان برخاستی. ای قناعت، توانگرم گردان که ورای تو هیچ نعمت نیست گنج صبر اختیار لقمان است هر که را صبر نیست حکمت نیست🌺🌺 📚گلستان سعدی با مقدمه و تصحیح محمد علی فروغی
🌺🌺 #تأملی_در_گلستان_سعدی #حکایت یکی از جمله صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی در دوزخ. پرسید که: موجب درجات این چیست و سبب درکات آن که مردم به خلاف این معتقد بودند. ندا آمد که این پادشه به ارادت درویشان به بهشت اندر است و این پارسا به تقرب پادشاهان در دوزخ. دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقّع خود را زعمل نکوهیده بری دار حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار #بازنویسی #گلبرگ_های_انتظار فردی از صالحان خواب دید که پادشاهی در بهشت و پارسایی در دوزخ می باشد علت آن را پرسید که سبب این درجات شما و سقوط شما آن گونه که مردم فکر می کردند و معتقد بودند چیست؟ جواب شنید که این پادشاه به علت اینکه با درویشان به نیکی رفتار می کرد سبب درجه بهشت گردید و آن پارسا چون نزدیکی به پادشاهان داشت به دوزخ.🌺🌺 صالحان: از صلحا معتقد بودند: همی پنداشتند مرقّع: تسبیح کلاه برکی: پرکی -ترکی
🌷🌷 #تأملی_در_گلستان_سعدی دو برادر یک خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی. باری، این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفته اند: نان خود خوردن و نشستن بِه، که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن. به دست آهکِ تفته کردن خمیر بِه از دست بر سینه پیش امیر #بازنویسی_گلبرگهای_انتظار دو برادر بودند که یکی از آنها در خدمت پادشاه بود و دیگری از کار و تلاش خویش روزی به دست می آورد. روزی برادر ثروتمند به برادر فقیر خویش گفت: چرا در خدمت پادشاه نیستی تا از مشقت و سختی کار و تلاش رهایی یابی؟ گفت: تو چرا کار و تلاش نمی کنی تا از سرزنش و پستی در خدمت پادشاه بودن رها شوی ؟ همان طور که دانایان در این زمینه گفته اند: که نان زحمت و تلاش خویش خوردن بهتر است از اینکه کمر همت برای خدمت به پادشاه بسته باشی. با دست آهن را چون خمیر تفته و نرم کردن بهتر است از دست به سینه و آماده خدمت پیش پادشاه. 📚گلستان سعدی، خوردی: به سعی باز و نان
🌼🌼 #تأملی_در_گلستان_سعدی ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند. صاحب دلی بر او بگذشت . گفت: تو را مشاهره چند است؟ گفت: هیچ گفت: پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟ گفت: از بهر خدا می خوانم. گفت: از بهر خدا مخوان گر تو قرآن بر این نمط خوانی ببری رونق مسلمانی شخصی با صدای نا مناسب و بلند قرآن می خواند شخص عارفی از کنار او می گذشت گفت: تو چقدر حقوق می گیری؟ گفت: هیچ گفت: پس چرا به خودت زحمت می دهی و می خوانی؟ گفت: برای خدا می خوانم گفت: برای خدا نخوان اگر تو قرآن را با این روش بخوانی از آبروی مسلمانی بهره مند شوی🌼🌼 ص: هیچ پس گفت: چرا زحمت خود می داری؟ گفت: پس خود را چرا زحمت می دهی. از بهر: از برای بر این: بدین نمط: نسق مشاهره: حقوق 📚گلستان سعدی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹#تأملی_در_گلستان_سعدی #بازنویسی_گلبرگ_های_انتظار فرد فقیری در بغداد زندگی می کرد که دعایش مستجاب می شد به حاج بن یوسف در مورد این شخص خبر دادند، او از فقیر درخواست کرد که به نزد او برود، او نیز قبول کرد و رفت هنگامی که به نزد حجاج بن یوسف رسید از او خواست برایش دعای خیری کند گفت: خدایا ، جانش را بگیر ! گفت: به خاطر خدا این چه دعایی بود؟ گفت: این دعا ی نیکی برای تو و همه مسلمانان است. ای شخص ماهری که به زیردستانت آزار می رسانی تا کی این بازار دنیا و این آزارها باقی می ماند؟ به چه درد تو می خورد این جهان داری و پادشاهی مردنت بهتر است از این که بخواهی مردم آزاری نمایی. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️#تأملی_در_گلستان_سعدی #حکایت #بازنویسی_گلبرگ_های_انتظار در مصر پادشاهی با دو فرزندش زندگی می کرد، یکی از فرزندان به دنبال کسب علم و دانش بود که همان مسیر را انتخاب کرد وبه دنبال کسب علم رفت و آن فرزند دیگر به دنبال ثروت بوداو هم مسیر به دست آوردن ثروت را انتخاب کرد و رفت تا اینکه ، فرزندی که به دنبال علم و دانش رفته بود علامه مصر شد اما آن فرزند دیگر که به دنبال کسب ثروت بود از عزیز ترین افراد مصر شد . در این هنگام برادر ثروتمند به برادر فقیه خود با تحقیر و تمسخر گفت: من به جاه و مقام رسیده ام اما تو همچنان مثل قبل در این وضع هستی. برادر فقیه گف: ای برادر شکر نعمت باعث زیاد شدن آن می شود که من ارث پیامبران یعنی علم را به دست آوردم اما تو به میراث فرعون و هامان رسیدی که ملک مصر است. 🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️🌺🌺☘️☘️🌺
🌺🌺🍃🍃🌺🌺🍃🍃🌺🌺#تأملی_در_گلستان_سعدی #بازنویسی_گلبرگ_های_انتظار شخص عالم و صاحب دانشی با منکرین خداوند به بحث و جدال پرداخت هر چقدر با او سخن می گفت و دلیل می آورد او قبول نمی کرد، پس مجبور شد او را رها کند و برگردد شخصی به او گفت: تو با این مقام دانش و ادب چگونه نتوانستی بر او استدلال بیاوری؟ گفت: علم من قرآن، حدیث، سخنان علماء است که او به این ها معتقد نیست و نمی شنود پس دیگر سخنان کفر آمیز او به چه درد من می خورد. 🌺🌺🍃🍃🌺🌺🍃🍃🌺🌺