eitaa logo
شمیم حضور
47 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
808 ویدیو
218 فایل
**به نام خدا با صلوات بر محمد و آل محمد و امام شهدا. السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان(ع). خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که تغییر یافتنی نیست. «رب هب لی حکما و الحقنی با الصالحین» التماس دعای فرج
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید از حادثه می ترسیدیم تو به ما جرأت طوفان دادی 🌹🌹 سلامتی حضرت آقا صلوات 🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صلوات بر محمد و آل محمد عیدتان مبارک . التماس دعا
🌿🌿🌸🌸🌺🌺(ع) خنکای صبح بود. هوای مه آلود بهاری پرتویی از سپیدی و یک رنگی را بر روی روستا می پاشید. خانه های کاهگلی صداقت و صمیمیت درون را با تواضع و یک رنگیشان به تصویر می کشیدند. حاجیه خانم مشغول پخت نان بود. بوی مطبوع نان تازه فضا را عطرآگین کرده بود. حاج آقا در گوشه اتاق کتری را روی سماور گذاشت تا، صبحانه را در هوای مه آلود بهاری میل کنند. کتری روی سماور غُل غُل می کرد. در این هنگام که زن همسایه به جمع دو نفری آنها وارد شد. حاجیه خانم را مشغول پخت نان دید شروع به گلوله کردن خمیرکرد. خوردن صبحانه در هوای مه آلود بهاری همراه با کمکی که به زن همسایه می کرد، علاوه بر اینکه به ریه های آنها زندگی می بخشید، صمیمیت و صداقت آنها را دو چندان می کرد، جلوه ای از عظمت خدا را نیز به نمایش می گذاشت. همه چیز برای آنها زیبا و غیر قابل وصف بود، هوای خنک صبحگاهی، صمیمیتی که هنوز بین آنها در جریان بود. تنها چیزی که کمی زیبایی را برای آنها کم رنگ می کرد زمانی بود که خاطرات خویش را ورق می زدند، خاطراتی که در آن حضور بیشتر بچه ها، صداقت، صمیمت آداب همسایه داری، خانه داری، همسر داری، عشق و علاقه، معنویت، آرامش و صفای خانواده ها در آن ثبت شده بود. اما اکنون شاهد رنگ باختن این همه زیبایی حتی در روستا بودند. که بهترین زمانهای خانواده ها در کنار اینترنت و فضای مجازی است، از زندگی ها بوی تجمل، دوری همسایه ها از یکدیگر، نداشتن صمیمیت، صداقت و سازگاری به مشام می رسد. و باید همه چیز را به همان دفتر خاطرات خویش می سپردند. فاصله دو زمان نه چندان دور از کجا تا به کجاست. اما تنها چاره آنها این بود که آرزو کنند که ای معمار ساز قلب ها، از نو بساز خانه قدیمی مرا ! 🌿🌿🌸🌸🌺🌺 https://eitaa.com/shamem_hoozoor
معمار قلب هاhttps://eitaa.com/shamem_hoozoor
اوصاف 313 تن از یاران امام زمان(عج)
🌿🌿🌸🌸🌺🌺. ملت ایران در هر جا که هست، در هر شهری که هست، در هر ده و قریه ای که هست، با کمال دقت مواظب اعمال باشد. اینها در بین اقشار آمدند و می خواهند شما و ما را باز تحت فشار و اختناق قرار دهند. و ارباب های خود را بر ما مسلط کنند. ما همه مکلفیم به تکلیف الهی اسلامی که باهم این نهضت را حفظ کنیم. و دست آنهایی که می خواهند بین ما تفرقه بیندازند قطع کنیم. 🌿🌿🌸🌸🌺🌺 📚صحیفه نور، جلد ۶ صفحه47
🌿🌿🌸🌸🌺🌺 (عج) به راه های چپ و راست رفتند، و راه ضلالت و گمراهی پیمودند، و راه روشن هدایت را گذاشتند. پس درباره آنچه که باید باشد شتاب نکنید، و آنچه را که در آینده باید بیابید دیر مشمارید. چه بسا کسی که برای رسیدن به چیزی شتاب می کند، اما وقتی به ان رسید دوست دارد که ای کاش آن را نمی دید. و چه نزدیک است امروز ما به فردایی که سپیده آن آشکار شد. ای مردم! اینک ما در آستانه تحقق وعده های داده شده، و نزدیکی طلوع آن چیزهایی که بر شما پوشیده و ابهام آمیز است قرار داریم.🌿🌿🌸🌸🌺🌺 📚نهج البلاغهhttps://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌿🌿🌸🌸🌹🌹به دور از تمام دغدغه ها، گرانی ها و آشفته بازار عصر کنونی که جسم ها را خسته و روح ها را افسرده می نماید، اکنون برای لحظه ای چشمان خسته خویش را بر هم نهید تا روحتان سفر رویایی و رایگان خویش را آغاز نماید. به مکانی سبز و زیبا ......🌹🌹🌹🌿🌿🌿🌸🌸https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌸🌸🌿🌿🌿🌿 روزی زمین شاد بود که بر پشت خود عزیزی را حمل می کند و روزی دیگر غم سنگین به دل داشت از اینکه عزیزی را از او گرفتند. جلیل از عزیزانی بود که زمین به وجود او افتخار می کرد. همو که در تاریخ 27/1/1345در خانواده ای شریف و معتقد به اسلام، در شهرستان نی ریز دیده به جهان گشود . دوره ابتدایی را در مدرسه فرهنگ اسلامی با موفقیت پشت سر گذاشت و دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی فضل نی ریزی (شهید مصطفی خمینی) سپری نمود. سپس به دبیرستان شهید بهشتی نی ریز رفت و تا مقطع سوم دبیرستان در آنجا تحصیل کرد. در آغاز انقلاب اسلامی ایشان نوجوانی بیش نبود، لکن مانند بزرگترها شور و حال عجیبی داشت و به انجام فرائض مذهبی و دینی علاقه نشان می داد. آنگاه که مشغول تحصیل بود جنگ تحمیلی شروع شد و چون وی عشق و علاقه زیادی به اسلام داشت، مدرسه را رها کرد و عازم جبهه شد . شهید جلیل ماجدی چهار بار به جبهه اعزام گردید و هر بار وقتی که بر می گشت به انجام کار می پرداخت او به خانواده اش در تأمین معاش کمک می کرد. وی یکی از اعضای گردان کمیل بود و به مدت 10 ماه در این گردان، دلاورانه با متجاوزین بعثی جنگید و در عملیات والفجر8 و تک شلمچه حضور داشت. سرانجام در تاریخ 4/3/1367 در جبهه شلمچه سعادت شهادت نصیبش شد. پیکر مطهرش در گلزار شهدای نی ریز به خاک سپرده شده است. 📚 مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، ص637 شادی روح امام ، تمام شهدا و شهید فوق صلوات🌿🌿🌿🌿🌸🌸https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌸🌸🌸🌿🌿🌿🌿 تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی چیت سازان» به گوشش نخورده باشه! فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصار الحسین آنقدربه زبان عربی مسلط بود که تو دل دشمن نفوذ می کرد. اصن محال بود بره شناسایی و دست خالی برگرده! فرمانده قرارگاره نجف پرسید: «جوان ریش خرمایی کیه؟» گفتیم: مسئوول اطلاعات و عملیات، یه اعجوبه ایه توی کار اطلاعات.» و از او خواستم گزارش رو به بده. مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده ی زرباطیه به بدره گذاشت.و مفصل گفت: که فرمانده تیپ عراقی کی میاد و کی می ره و حتی اینکه تا کجا اونو با سواری می آرن و بقیه ی مسیر رو تا خط با جیپ و نفر بر فرماندهی. فرمانده قرارگاه باورش نمی شد که علی و بچه هاش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برا همین چیزا بود که صدام بهش لقب «عقرب زرد» رو داده بود!🌿🌿🌸🌸 📚سایت ریشوهای با ریشه و زندگی به سبک شهدا، مهدی نقدی، ص94و95 https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌿🌿🌿🌸🌸 بار پروردگارا! من که در راه تو قدم برداشتم، خدایا! مرا به راه خودت هدایت کن. من به جبهه نیامده ام که فقط بجنگم. آمده ام تا در این جای مقدس درس بخوانم، من آمده ام که یاد بگیرم از آن برادر 13 ساله خرمشهری که نارنجک به کمر می بندد و زیر تانک دشمن می رود. من آمده ام که از این چیزها درس عبرت بگیرم و از زشتی ها دوری نموده و به ندای حسین زمان خود لبیک گفته باشم.رهبری که همچون شیر در مقابل تمام ابرقدرتها و قلدرهای جهان ایستادگی کرده؛ بدون انکه خم به ابرو بیاورد، یک تنه همگی آنها را به زانو در آورده است . ما همچون دیگر برادران رزمنده به ندای این پور حسین(ع) لبیک گفته ایم و جزء سپاهیان او هستیم. امیدواریم خداوند متعال از ما قبول بفرماید. 📚مهین مهرورزان، غلامرضا شعبانپور، ص568🌸🌸🌿🌿🌿https://eitaa.com/shamem_hoozoor
💎 همانا امامان دین علیهم السلام از طرف خدا تدبیرکنندگان امور مردم، وکارگزارانی آگاه برای بندگان خدا هستند.کسی به بهشت نمی رود جز آنکه آنان را شناخته و آنان او را بشناسند،و کسی در جهنم سرنگون نگردد،جز آنکه منکر آنان باشدوامامان دین هم وی را نپذیرند. 📒،خطبه۱۵۲ 🕊منسوب شدن به شما برکت دارد... 👥به ما بپیوندید👥 🆔 @nahjolbalagheiha
مطمئن باش تو همیشه خوشبختی چون همیشه خدا را داری پس شاد باش و زندگی کن.
🌿🌿🌿🌿🌿🌸🌸🌸 «بسم رب ا لشهداء و الصدیقین » انگار همین دیروز بود چقدر زیبا و زود گذشت. مادر در انتظار مسافری با قنداقه ای کوچک به سر می برد مسافری که باید اولین ندایی که به گوشش می خورد تهلیل خداوند باشد تا تنها مقصد نهایی اش آفریدگارش باشد، مادرش با خوشحالی قنداقه را به پدرش می سپارد تا با صدای دل انگیزش ندای تهلیل را در گوش کودک بنوازد تا آرام یابد، روز ها کم کم می گذشت تا اینکه زمانش فرا رسیده بود که مادرش با آب و قرآن به دست او را رهسپار جاده علم و دانش نماید تا مدال علم را گردن آویز وجودش نماید، این کودک دبستانی بزرگتر می شد و چیز های بیشتری را فرا می گرفت ، چیز هایی که می توانست او را نا آرام تر از گذشته نماید و سرنوشت او را برای همیشه تاریخ عوض نماید، یک روز سؤا لی در باره رژیم موجود وکارهایی که این رژیم انجام می داد در ذهنش ایجاد شد و او را به فکر فرو برد که او را نا آرام تر می ساخت اما او باید جواب سؤالاتش را در جای دیگری می یافت باید به سفر دیگری می رفت سفری که علی رغم مخالفت خانواده بالاخره انجام شد پس او باید می رفت تا به جواب سؤالات اساسی اش دست یابد و همراه با ملائک به پرواز در آید . مادرش دوباره آب و قرآن به دست او را تا پایان سفر شهادت و پرواز به سرزمین آلاله های بی قرار یاری می نماید دوباره انتظار شروع می شود این بار انتظار باز گشت از یک سفر ملکوتی این بار دیگر تمام شهر خانواده او بودند که به استقبالش می آمدند. مادر کفن کوچک فرزندش که قنداقه او بود در آغوش گرفته و با او نجوا می کند، دوباره برایش سرود لالایی می خواند. اکنون ما نیز خواهران و برادران تو هستیم که می خواهیم همراه با مادرت سرود لالایی بخوانیم و در این سفر همراهیت نماییم تا آسوده تر بخوابی. و آمده ایم تا بگوییم اگر دیروز جسم و جان های شما را از بین می بردند امروز با تحریم ها و تبلیغات نادرست است که می خواهند فکر و روح انقلابی ما را از بین ببرند، اگر دیروز شما در عرصه جنگ وشهادت قدم نهادید امروز ما در عرصه علم و فرهنگ قدم نهادیم. آمده ایم تا پایدار و وفادار بمانیم و بار دیگربا تو عهدی محکم تر از گذشته ببندیم تا آسوده به سَفَرَت ادامه دهی و ما در نبودنت با عِلمِمان و همراهیمان با ولایت از این امانت محافظت خواهیم کرد واجازه نخواهیم داد برای لحظه ی کسی به سوی آن نظری افکند و تحریم ها ما را به چالش کشاند که عزت و کرامت خود را در زیر چکمه های استعماری لگد مال نماییم آنگاه به تعظیم در مقابل آنها بپردازیم . ما روزی این تبلیغات وارونه را بر باد فنا خواهیم داد و بار انقلاب را به سرمنزل مقصود و دست توانای قائم آل محمد (عج ) خواهیم سپرد. پس ای شهید آسوده و مطمئن به سَفَرَت ادامه بده و در سرزمین آلاله های بی قرار منتظرمان باش پس به امید دیدار ............🌿🌿🌿🌿🌿🌸🌸🌸 https://eitaa.com/shamem_hoozoor
🌸🌸🌸🌿🌿 دو روز در هفته سر بازار سلطانی می ایستاد. یک کوله باربری می انداخت روی دوشش و بار می برد. اسمش را که می پرسیدند، می گفت: ید الله صدام کنید . یک بار یکی از دوستانش او را در حالی که دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود، دید. به او گفت: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست نه کار شما! ابراهیم جواب داد: کار که عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که انجام می دم برای خودم خوبه، مطمئن می شم که هیچی نیستم. جلوی غرورم رو می گیره! دوستش گفت: اگر کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست، تو ورزشکاری و خیلی ها می شناسنت. ابراهیم خندید و گفت: ای بابا، همیشه کاری کن که اگر خدا تو رو دید خوشش بیاد. نه مردم. شادی روح شهید ابراهیم هادی صلوات . 📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص44و45🌸🌸🌸🌿🌿 https://eitaa.com/shamem_hoozoor
فایده دشمن: در ابتدا آزمایش ما و سپس پرورش ما
انقلابی های خسته باور کنید باید با موانع (خائنین داخلی و دشمنان خارجی) جنگید و در پی صعود به قله (ظهور) بود.
🌸🌸🌸🌿🌿🌺🌺 هیچ فرصتی را برای تبلیغ از دست نمی داد. به هر بهانه ای در هر جمعی که بود نکته ای را یا آوری می کرد. یه بار در جمع بچه های دبیرستانی مشغول شوخی و خنده بودند شکلات هایی را از جیبش در آورد و تعارف کرد. همه برداشتند و مشغول خوردن شدند. گفت: ببینید بچه ها روی بستش چی نوشته؟ نوشته: آیدین. یعنی؟؟ آآآآی......دین! مواظب دینتون باشید. شادی روح تمام شهدا و امام و شهید ضابط صلوات 📚 کتاب شیدایی ص82.🌸🌸🌸🌿🌿🌺🌺 https://eitaa.com/shamem_hoozoor
شهادت هدیه ای است از جانب خداوند برای کسانی که لایق هستند. https://eitaa.com/shamem_hoozoor