#روانشناسی
⏱ قانون مکث 3 ثانیه
👈 کسی از شما سؤالی ميپرسد، #سريعا جواب ندهيد، سه ثانيه مكث کرده، سپس جواب دهيد.
👈 خیلی خیلی گرسنه ايد، قبل از به دهان گذاشتن هر لقمه غذا، سه ثانيه #مكث كنيد.
👈 يا در ماشين نشسته ايد و خیلی هم #عجله داريد، قبل از روشن كردن ماشين، بر روی صندلی ماشین به آرامی، سه ثانيه مكث كنيد بعد ماشينتان را روشن كنيد.
👌 اين مكث های سه ثانيه باعث #افزایش_قدرت و #صبر شما شده و در نتیجه باعث ماندگاری و افزون شدن #انرژی_مثبت شما ميشود
در اين كار ممارست بخرج دهيد تا اينكه ملكه ذهن شما شده و در حافظه تان ثبت گردد.
👈مهم ترين فايده مكث سه ثانيه جلوگیری از بروز #خشم و #عصبانيت می باشد و به شما ترمزی ميدهد كه خودتان را #کنترل کنید.
🆔 @shamimeashena
#زندگی
#تأمل
#مکث
🔘داستان کوتاه
وسطهای لیست تقریبا بلند و بالایم نوشته بودم: یکونیم کیلو سبزی خوردن.
همسرم آمد. بدو بدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بستههای کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمیداد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال! کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. ترهها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگیاش را که نمیفهمد، از شکل سبزیها هم متوجه نمیشود!! یک لحظه خواستم همانجا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسرم که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم.
بعد بیخیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همانطور که با خودم همه نمونههای خریدهای مشابه این را مرور میکردم، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست و حسابی میدهم.
بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرمتر صحبت ميکنم.
رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد دربارهاش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین.
دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :
راستی سبزیهاش هم پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ همون روز باشه.
تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزیفروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری و خسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواي سبزی هم پاک کنی.
آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. ""مکث"" را تمرین کردم.... و ﺑﻪ همسرم عاشقانهتر نگاه کردم و فهمیدم اگر اون موقع زنگ میزدم و اعتراض ميكردم ، امکان داشت روز قشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر...
"مكث" رو امتحان كنيم.👌👌
شما بودید چه میکردید...؟
🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena