💢 عاقبتبخیری
در سیسییو کنار تخت پدربزرگش، مرد پیری بستری بود.
نزدیک ساعت هشت و نیم حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شده است.
پیرمرد ناتوان داشت جان میداد و کسی کنارش نبود. به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت. هنوز هوش و حواس پیرمرد برجا بود و چشمهایش را یکی در میان باز میکرد. جوان، شهادتین را برایش آرام خواند و پیرمرد تکرار کرد.
سپس اسم ائمه را یکییکی آرام شمرد و پیرمرد تکرار کرد. دستهای پیرمرد را گرفت و خواست که با او «یا حسین» بگوید. پیرمرد یا حسین را هم گفت و جان داد. پرستار وارد اتاق شد و با داد و بیداد به جابهجایی تخت اعتراض کرد. جوان توضیح داد که این پیرمرد داشت جان میداد و من فقط برایش شهادتین خواندم و رو به قبلهاش کردم.
پرستار، چند لحظه مبهوت به جوان و پیرمرد نگاه کرد. چشمانش نمناک شد و گفت: این پیرمرد، مسیحی بود... .
#مجله_آشنا
#حكايت
🆔 @Shamimeashena
بیشتر مواقع همسران در ارتباط با یکدیگر مشکل درکی دارند.
آنها مایلند با هم صحبت کنند، اما مشکل این است که زبان یکدیگر را نمی فهمند؛ زیرا هدف آنها از سخن گفتن متفاوت است. لذا فکر می کنند زبان همدیگر را متوجه نمی شوند در نتیجه سعی می کنند با هم کمتر صحبت کنند و همین، فاصله بین آنها را بیشتر می کند.
استرس آنها بیشتر شده، در یک چرخه معیوب می افتند و زندگی برای آنها به جهنم تبدیل می گردد.
#همسرانه
#روانشناسی
🆔 @Shamimeashena
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد رائفی پور
سخنرانی مهم استاد درباره جنگ یمن و نقشه عربستان سعودی برای ایران
#روشنگری
🆔 @Shamimeashena
💢 فرزند شما را کشتم
پدرم فردی صالح و متدین است که اعتقاد عجیبی به آثار اعمال انسانها در سرنوشتشان دارد و ما را نیز با این اعتقاد تربیت کرده است.
سالها پیش، وقتی جنازه جوان 18 سالهای که در تهران به دست افراد ناشناس، ناجوانمردانه در منزل مسکونیاش به قتل رسیده بود، به شهرمان آوردند، پدرم گفت: حتماً قتل او دلیلی داشته است یا اثر عمل خود یا پدر و مادرش است، و در ادامه واقعهای درسآموز را نقل کرد:
راننده اتوبوسی در مسیر مشهد با پسربچهای تصادف میکند و از صحنه تصادف میگریزد. چندی بعد برای اینکه گرفتار نشود، اتوبوس را میفروشد و حتی شغل خودش را هم تغییر میدهد. چند سال بعد که در ظاهر آبها از آسیاب افتاده بود، بهاتفاق خانوادهاش با ماشین شخصی برای زیارت امام رضا (ع) حرکت میکنند. برای استراحت در کنار روستایی میایستند.
یکی از اهالی، مهماننوازی کرده و از آنها پذیرایی میکند. برای چند ساعت به اطراف میروند، اما وقتی برمیگردند، با چهره بسیار گرفته و گریان صاحبخانه روبهرو میشوند. علت را که میپرسند، صاحبخانه با شرمساری میگوید: شما که بیرون بودید بچه من با بچه شما بازی میکند و در حین بازی تکه آهنی از دستش رها میشود و به سر بچه شما میخورد و متأسفانه بچه شما جان میدهد... و بعد اضافه میکند که یکی از بچههای من هم چند سال قبل لب همین خیابان کشته شد.
مهمان میگوید: این اثر عمل خودم بود و متأسفانه من بودم که با تصادف، فرزند شما را کشتم و فرار کردم.
راوی: حجتالاسلام مجتبی عینی
#مجله_آشنا
#حدیث_دل
🆔 @Shamimeashena
🔻نامه اي به امام رضا (ع)
ای امام رئوف، این بار زیارتم رنگ و بویی دیگر دارد. زیارتی با تفکر و معرفتی بیشتر. از همان لحظه ای که وارد صحن شدم و دست به سینه گنبد و بارگاهت نگاه کردم خیلی زود اذن دخول را با جمع شدن اشک در چشمانم گرفتم و ...
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/24449
#حكايت
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena