گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند ...!
گفت: این که مهم نیست ، مگس هم میپرد !
گفتند: فلانی را چه میگویی؟ روی آب راه میرود ...!
گفت: اهمیتی ندارد، تکه ای چوب نیز همین کار را میکند !
گفتند : پس از نظر تو شاهکار چیست؟
گفت: اینکه در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنی، دروغ نگویی، کلک نزنی و سو استفاده نکنی و کسی را از خود نرنجانی ...!
این شاهکار است ...
🌸به تو ای دوست سلام
🌺حالت آيا خوبست ؟
🌸روزگارت آبي ست ؟
🌺همه اينجا خوبند
🌸ني لبك ميخواند
🌺قاصدك ميرقصد
🌸دريا آرام است
🌺باد عاشق شده است
🌸و كسي هست
🌺در اين خاك غريب
🌸كه به يادت جاري ست
🌺به تو ای دوست
🌸سلامی به بلندای وفایت کنم و
🌺به اندازه پیوند افق های امیدم
🌸از ته دل دعایت کنم و
🌺تندرستی تو آغاز کلامم باشد
🌸آمدم تا که سلامی
🌺به تو ای دوست کنم
🌸غم ومحنت همه را از دل تودورکنم
#مهدی_اخوان_ثالث
🌸صبح بخیر ای مهربان دوست🌸
❤️🌟✼═══┅
#تشرف -یافتگان
محبت امام زمان(عج) به شیخ مفید
امام زمان
محمّد بن محمّد بن نعمان که از علمای بسیار برجسته شیعه و مورد قبول شیعه و اهل تسنّن بود و مرجع خاص و عام به شمار می رفت و بیش از 200 کتاب اسلامی نوشت و آبروی شیعه در قرن پنجم بود و در همه رشته های علوم اسلامی استاد و نابغه به شمار می آمد.
روزی در خانه بود، شخصی به حضورش آمد و پرسید زنی حامله فوت کرده ولی بچه در رحمش زنده است، آیا او را همانطور دفن کنیم، یا شکمش را شکافته و بچه اش را بیرون آوریم؟
شیخ مفید (رحمه الله) گفت: همانگونه دفنش کنید، آن شخص برگشت و در وسط راه دید سواری به او نزدیک شد و گفت:
شیخ مفید (رحمه الله) فرمود: شکم آن زن را پاره کنید و بچه را بیرون آورید.
آن شخص چنین کرد، پس از مدتی جریان را برای شیخ مفید نقل کردند، شیخ گفت من کسی را نفرستاده بودم، معلوم است که آن سوار صاحب الامر (عج) بوده است، اکنون که در احکام اشتباه می کنم خوب است دیگر فتوا ندهم، در خانه اش را بست و از خانه بیرون نیامد.
ساعاتی نگذشت که از طرف امام زمان (علیه السلام) توقیعی (نوشته ای) به خدمت شیخ مفید گذاشته شد:
ای شیخ! برای مردم فتوا بگو و ما آن را تکمیل خواهیم کرد، و نمی گذاریم که در خطاء و اشتباه بمانی، آنگاه در مسند فتوا نشست.» [1]
ادامه دارد . . .
┅═══✼🌟❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ | «پرواز» با صدای #محمد_معتمدی
بهمناسبت چهلمین روز شهادت سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی
تولید مأوا
1)
🔗 سازمان هنری رسانهای اوج
🌹#سلام_امام_زمانم
🌹نذر ڪردم تابیایی هرچہ دارم مال تو
🌹چشم هاے خستہ پر انتظارم مال تو
🌹یڪ دل دیوانہ دارم باهزاران آرزو
🌹آرزویم هیچ،قلب بیقرارم مال تو
✨صبح بخیر همه ی وجودم✨
🌹✨
📝
«ماجرای نماز بدون وضوی امام جماعت مسجد»
بزرگی میگفت
حدود 20 سال پیش منزل ما خیابان 17 شهریور بود و ما برای نماز خواندن و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی به مسجدی که نزدیک منزلمان بود می رفتیم پیش نماز مسجد حاج آقایی بود بنام شیخ هادی که امور مسجد را انجام میداد و معتمد محل بود
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به طبقه پائین که وضوخانه در آنجا واقع بود رفتم
منتظر خالی شدن دستشویی بودم که در این حين، در یکی از دستشوییها باز شد و شیخ هادی از آن بیرون آمد با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد.
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد و مردم هم به شیخ اقتداء کردند من که کاملا گیج شده بودم سریعا به حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه بودیم گفتم حاجی شیخ هادی وضو ندارد
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون ولی وضو نگرفت. حاج علی که به من اعتماد کامل داشت با تعجب گفت خیلی خوب فرادا می خوانم.
این ماجرا بین متدینین پیچید ، من و دوستانم برای رضای خدا، همه را از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم و مامومین کم کم از دور شیخ متفرّق شدند تا جائیکه بعد از چند روز خانواده او هم فهمیدند.
زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت ، بچه های شیخ هم برای این آبروریزی ، پدر را ترک کردند .
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن شیخ هادی بود آیا اصلا مسلمان است ؟ آیا جاسوس است ؟ و آیا ...
شیخ بعد از مدتی محله ی ما را ترک کرد و دیگر خبری از او نبود
بعد از دوسال از این ماجرا، من به اتفاق همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه بخاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم. بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول برایم تجویز کرد .
روز بعد وقتی می خواستم برای نماز به مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن به درمانگاه بروم و آمپول بزنم ،پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم تا جای آمپول را آب بکشم.
درحال خارج شدن از دستشویی، ناگهان به یاد شیخ هادی افتادم چشمانم سیاهی می رفت، همه چیز دور سرم شروع به چرخیدن کرد انگار دنیا را روی سرم خراب کردند. نکند آن بیچاره هم می خواسته جای آمپول را آب بکشد .! نکند ؟! ؟! نکند ؟!
دیگر نفهمیدم چه شد. به خانه برگشتم تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر میکردم که چگونه من نادان و دوستان و متدینین نادان تر از خودم ندانسته و با قصد قربت آبرویش را بردیم .. خانواده اش را نابود کردیم
از فردا، سراسیمه پرس و جو را شروع کردم تا شیخ هادی را پیدا کنم.
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم او گفت : شیخ دوستی در بازار حضرت عبدالعظیم داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری مشغول بود.
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری حاج احمد را گرفتم. خوشبختانه توانستم از کسبه آدرسش را پیدا کنم بعد چند دقیقه جستجو پیر مردی با صفا را یافتم که پشت پیشخوان نشسته و قرآن می خواند سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد و گفتم ببخشید من دنبال شیخ هادی میگردم ظاهرا از دوستان شماست ، شما او را می شناسید ؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت دو سال پیش شیخ هادی در حالیکه بسیار ناراحت و دلگیر بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد ، من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم.
بسیار تعجب کردم وعلتش را ازپرسیدم او در جواب گفت: من برای آب کشیدن جای آمپول به دستشویی رفته بودم که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز خوانده ام ،خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند ، خانواده ام را نابود کردند و آبرویی برایم در این شهر نگذاشتند ودیگر نمی توانم در این شهر بمانم ، فقط شما شاهد باش که با من چه کردند.
بعد از این جملات گفت : قصد دارد این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند که در جوار حرم امیرالمومنین (ع) مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم ...
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری شد که خدای من این چه غلطی بود که من مرتکب شدم
الان حدود 20 سال است که از این ماجرا می گذرد و هر کس به نجف مشرف میشود من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی مظلوم نیست.
دوستان ، ما هر روز چقدر آبروی دیگران را می بریم؟ !
چقدر زندگی ها را نابود می کنیم؟