eitaa logo
کانال شمیم بهشت
768 دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
11.9هزار ویدیو
169 فایل
کانال شمیم بهشت 🌼🌻 🌼🌻یامهدی فاطمه (س) یار مظلومان جهان برای ظهورت دعای فرج میخوانم 🌼🌻بهترین کانال مذهبی و معنوی شمیم بهشت ۰( اللهم عجل الولیک فرج والعافیت ونصر ) @shamimmarefat5 ارتباط با مدیر محترم ⚘⚘⚘⚘ ممنونم که پستها رو فوروارد میکنید نه کپی
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شعر کودکانه 🌷 🌸 ذکر روز چهار شنبه - « یا حی و یا قیوم»🌸 توی تموم روزا ---- مثل چهارشنبه ها  میشه خدا رو یاد کرد ---- شادی ها رو زیاد کرد  ذکر خدا معلومه ---- یا حی و یا قیومه 🍂🌺🍂🌺🍂🌺
❤️🌟✼═══┅ -یافتگان تعریف کن اسماعیل ! خادم ها با هم پرسیدند : آن پیرمرد با آن مردِ میان سال ؟ اسماعیل گفت : آن مردِ میان سالِ مهربان ! خادم صورتش را جلو برد و گفت : زخمِ سیاه ات را نشانش دادی ؟ اسماعیل یادِ زخم لاعلاج خود افتاد و با حیرت گفت : آری ... آری ! او با دستِ مبارکش آن را گرفت و فشار داد! سپس با عجله پیراهنش را بالا زد و پارچه ی دورِ زخم را باز کرد . از زخمِ سیاه اثری نبود . چشم هایش سیاهی رفت و بی حال شد . خادم ها با شوق اسماعیل را در آغوش گرفتند و او را به اتاق شان بردند . صبح روز بعد ، خادم ها اسماعیل را راهی بغداد کردند . اسماعیل اسبش را به تاخت هِی کرد تا به بغداد رسید . مردم زیادی روی پُلِ بزرگ شهر جمع شده بودند . با تعجب به میان جمعیت رسید . چند مرد او را دوره کردند . یکی از مردها پرسید: آهای ، تو از بغداد می آیی؟ اسماعیل گفت : آری! مردان دیگر پرسیدند : اسمت چیست؟ اسماعیل بی درنگ جواب داد : اسماعیل ... اسماعیل هِرقلی! جمعیتِ روی پل به طرف او هجوم بردند و به سر و رویش دست کشیدند و عبا و عمامه اش را برای تبرک برداشتند. آن ها شیعیانِ بغداد بودند . بالاخره مأموران ِ حکومتی از راه رسیدند و اسماعیل را از مردم جدا کرده ، او را سمت دارالاماره بردند . در راه ، مردی اسماعیل را صدا زد . اسب ها ایستادند. اسماعیل سمت صدا برگشت . سید بود که می خندید! اسماعیل از اسبش پایین پرید. سید هم از اسب پایین آمد . آن دو هم دیگر را در آغوش گرفتند . اسماعیل پیراهنش را با گریه بالا زد و گفت : نگاه کن سرورم... نگاه کن... مولایم شفایم داد . امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشّریف ) بیماری ام را درمان کرد! سید به پای اسماعیل خیره شد . بی درنگ دست بر پیشانی اش گذاشت . سرش گیج رفت و بی هوش شد . وقتی مأمورها او را به هوش آوردند ، گونه های اسماعیل را چند بار بوسید و گفت : تعریف کن اسماعیل... بگو چه دیدی ... تعریف کن...! هر دو سوارِ اسب های شان شدند و اسماعیل لب گشود و تعریف کرد. پایان ┅═══✼🌟❤️
#شعر_کودکانه یادش بخیر کلاغ پر با بچه ها و مادر کلاغ پر - الاغ پر الاغ که پر نداره آرش خبر نداره حتی می شد با انگشت آقا الاغه رم (راهم) کشت نمی دونم که چی شد کلاغ پر مال کی شد کلاغه از یادم رفت انگار پرش دادم رفت اون دوران طلایی روزای سربالایی از خونه پر کشیدن انگار مارو ندیدن بدون درد و غصه بزرگ شدیم تو قصه کلاغه دوباره برگشت از بازیامون نگذشت پر دادنه زمونه بازیای بچه گونه اینار شدیم گرفتار تو این بازی و تکرار کلاغه کینه اندوز شمرده بود شب و روز اومد کنه تلافی به شادی بگه کافی! اومد رو بومه خونه که یکیمون نمونه کلاغه و روزگار بازی شروع شد اینبار اینبار جای کلاغ پر قرعه افتاد به مادر کلاغ پر - گنجشک پر امید و آرزو پر قصه ما و مادر هردو رسید به آخر قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
-امام ‌انصافا ما شیعیان چقدر برای ظهور امام و منجی حقیقیمان دعا می کنیم؟! آیا میدانستید یهودیان در نمازهای سه گانه ی خود که هر روز صبح، عصر و شب می خوانند (و دارای بیش از ۱۸ بند است) یکی از دعاهایشان مختص سریعتر آمدن ماشیح است؟ و یک فرد یهودی،هم در اصول ایمان و هم در نمازهایش مرتباً با این قضیه اعتقادی درگیر است؟! آیا ما نسبت به منجی و موعود نهایی - که همه ی پیامبران چشم انتظارش و زمینه ساز حکومتش بودند - چنین هستیم؟! 📚 منجی در ادیان، زواردهی، ص۵۹
دکتـر اطفال و زیـارت کربلا 💠یکی از افرادی که کارش مدیریت کاروان های اعزامی از مشهد به کربـلای معلی می‌باشد، تعریف می‌کرد:👇 سال1396 شمسی در فرودگاه مشهد، در حال سر و سامان دادن به زائرین بودم، در همان اثـنا پروازهای دبی و ترکیه درحال مسافرگیری بودند. تعدادی از زائران به من گفتند: _تفـاوت پـروازها را با هم ببینـیـد، آنها با چه ظاهر و سر و وضعی هستند، گویی بعضی ها هیچ اعتقادی به اسلام و مسلمانی ندارند، حتی در آرایش کردن گوی سبقت را از غربی‌ها❗ربوده اند... همینطور که درحال گفتگو بودیم، آقا و خانومی به همراه دختر جوانی به سمت ما آمدند. وضع ظاهرشان به همان پروازهای دبی و ترکیه می‌خورد. وقتی به ما رسیدند گفتند: ➖کاروان اعزام به کربلا همینجاست؟ من که توقع این سوال را نداشتم گفتم: ➖بله، چطور مگه؟ آنها با خوشحالی گفتند: ➖اگر خدا قبول کند ما هم زائر کربلا هستیم. 🔸من که بعد از حدود 300بار مدیر کاروان عتبات عالیات بودن، تا به حال اینگونه زائر نداشتم، کمی جا خوردم، ولی بعلت اینکه زائر حضرت بودند، به آنها خوش آمد گفتم. بالأخره همه زائرین سوار هواپیما شدند من هم براساس وظیفه دینی و حتی شغلی قبل از پرواز شروع کردم اصطلاحا به امر به معروف و نهی از منکر، (یعنی به درب می‌گفتم که دیوار بشنود) 💎می‌گفتم این مکان‌های مقدسی که خداوند به ما توفیق زیارتشان را داده حُرمت بالایی دارند و زائرین باید حرمت این اماکن را نگه دارند، اما دختر این خانواده که گویا منظور اصلی من او بود با حالت ناراحتی و بی‌اعتنایی به من فهماند که اهمیتی برای حرف های من قائل نیست. به نجف اشرف رسیدیم من هم در زمان‌های گوناگون می‌گفتم که این مکان ها مقدس است و هر فرد حداقل باید ظاهرش را حفظ کند و آن دختر هم، بی اعتنایی می‌کرد. ⭕تـااینکه روز آخر که در نجف اشرف بودیم و فردا قرار بود عازم کربلاء معلی شویم؛ پدر آن دختر پیش من آمد و گفت:👇 ➖حاصل زندگی من و همسرم همین یک دختر است که پزشک اطفال است،شاید بخاطر عدم توجه ما، او فقط در درس و شغلش موفق شده و از اعتقادات دینی و اخروی تقریباً چیزی نمی‌داند! ما تصمیم گرفتیم او را به کربلا نزد سیدالشهدا علیه السلام بیاوریم بلکه حضرت جبران کاستی ها و کمبودهایی که ما طی این سالیان از نظر اعتقادی و دینی برای فرزند دلبندمان گذاشتیم را بنمایند، چون آرزوی هر پدر و مادری عاقبت بخیری فرزندش می‌باشد. دختر ما بخاطر نوع دوستان و جَـوی که بزرگ شده تقریبا هیچ چیزی از مبانی دینی و اعتقادات نمی‌داند و وقتی شما از لزوم رعایت حجاب صحبت می‌کنید، او به اتاق می آید دائم می‌گوید: منظور حاج آقا فقط من هستم! چون فقط در این کاروان منم که سر و وضعم اینگونه است. ما از شما می‌خواهیم که رعایت حال ما و دخترمان را بفرمائید و دیگر چیزی نگوئید. ➖گفتم: این وظیفه من است که این مسائل را برای زائرین گوشزد کنم تا حریم اهل بیت علیهم السلام شکسته نشـود. گفتگوی ما تمام شد، و ما روز بعد عازم کربلاء شدیم. 〰❁○❁☆●☆❁○❁〰 صبح روز اول که در کربلا بودیم به لابی هتل آمده و دیدم خانمی 🌸با مقنعه بلند و چادر و حجابی کامل🌸 منتظر من نشسته است و تا من را دید سلام کرد. وقتی دید من با تعجب او را نگاه می‌کنم گفت:↘ ➖ظاهراً من را نشناختید؛ من همان دختر بی‌حجاب چند روز پیش هستم. از شما تقاضا دارم اجازه دهید عبایتان را بشویم. ❗من که شوکه شده بودم گفتم: ➖اولا من معنای حرکات و رفتار قبل با حالت امروزتان را نمیفهمم؛ ثانیاً شما هم زائر هستید هم پزشک؛ در شأن شما نیست که عبای من را بشوئید، من این کار را نمی کنم. درحالیکه گریه می‌کرد از من خواهش کرد که اجازه دهم!! توجه که کردم دیدم واکس تهیه کرده و تمام کفش های کاروان را واکس زده بود. به او گفتم تا نگویی چه شده من نمی‌گذارم❗ 🔅باحال گریه گفت: دیشب وقتی وارد کربلا شدیم من در عالم رؤیا خدمت سـیدالشهـدا آقا ابـاعبـدالله الحسین علیه السلام شرفیاب شدم. حضرت من را به اسم مستعاری که دوست داشتم صدا زدند و فرمودند: ➖دخترم ؛ من خواستم که تـو به کربـلا و به زیارت من بیایی و تا وقتی که من کسی را دعـــوت نکنــم هیچکس نمی‌تواند به این مکان بیاید. حرف‌هایی که مدیر کاروان می‌زد همانی بود که ما دوست داشتیم و به زبانش جاری می‌شد، برو عبایش را بگیر و آن را بشوی تا از او دلجویی کرده باشی. و بعد فرمودند: دخترم تو دکتر اطفال هستی، طفل مریضی دارم می‌خواهم درمانش کنی. ➖او در حالیکه گریه می‌کرد می گفت: حضرت طبیب همه عالم هستند... ولی به من فرمودند دنبال من بیا...⬇ ⬇ ⬇ ⬆ ⬆ ⬆بـه همراه حضرت از دو اتاق رد شدیم و وارد اتاق دیگری شدیم، روی سکویی طفلی شـش ماهه دیدم که مثل قرص ماه می‌درخشید و تیری سه شعبه به گلویش اصابت کرده بود. 🔅حضرت فرمودند: پسرم را درمان کن. (خانم دکتر در حالیکه بشدت گریه می‌کرد، سؤال کرد: حاج آقا مگر امام حسین علیه السلام فرزند ۶ماهه داشتند؟ چر
ا تیر ۳شعبه به گلویش زده بودند؟) من که بغض گلویم را گرفته بود گفتم: بله، ولی این سؤال‌ها را نپرس... ایـن‌ها روضه‌های سوزناکی است که جگر انسان را کباب می‌کند. اما او که تازه وقایع کربلا را شنیده بود دوباره پرسید: چرا تیر 3شعبه به گلوی این طفل زدند؟😭 گفتم:چون امام حسین علیه السلام طفل شیرخواره اش را بر روی دست گرفته بودند و به دشمنان منافق و کافر فرمودند: حالا که به زعم خودتان با من دشمن هستید و می جنگید خودتان این بچه را بگیرید و سیراب کنید. 🔸خانم دکتر در حالیکه بسیار منقلب شده بود و هق هق گریه می‌کرد گفت: آخر کجای عالم در جواب درخواست آب دادن به طفل 6ماهه، آن هم فرزند پیامبرشان، با تیر سه شعبه به گلوی آن بچه پاسخ می‌دهند؟! حاج آقا من در عالم رؤیا دیدم که حتی آن تیر سمی و زهر آلود نیز بود!!! و بلند بلند گریه می کرد... 〰〰〰🌸🌸〰〰〰 به برکت سید الشهدا علیه السلام آن خانم دکتر جوان چنان متحول شده بود که موقع بازگشت کاروان به ایران می‌گفت: من با شما نمی آیم و می خواهم اینجا باشم... من قلبم و روحم در کربلاست... بالأخره با اصرار فراوان و قول به اینکه دوباره برای پابوس و عرض ارادت به کربلا می آید حاضر شد برگردد. بعد از چند هفته که به مشهد مقدس مراجعت کردیم، روزی وارد مطبش شدم، دیدم که عکس‌ها و نوشته‌هایی بر روی دیوار از امام حسین علیه السلام زده شده بود. آنجا دیگر دکتری مؤمنه و صالحه و دلباخته سید الشهداء علیه السلام بود، دکتری که حالا بسیار باوقار و امام حسینی شده بود و حتی مریض ها هم در مطبش صف کشیده بودند. با خوش‌رویی ار من پذیرایی کرد و گفت: باور نمی‌کنید از زمانی که از کربلا به مشهد آمدم، امام حسین علیه السلام به نگاهم و قلمـم اثری عجیب داده اند چرا که من با همان نگاه اول درد و مرض اطفال را تشخیص می‌دهم و حتی آنها را برای آندوسکوپی هم نمی‌فرستم و با اولین نسخه مریض‌ها خوب می‌شوند، فقط به برکت آقای مظلوم و کریم مولانا اباعبدالله الحسین علیه السلام 📕کتاب خروش خدا صفحه 83📕 علیرضا ثبتی گجوان 🔆خدایا به خون گلوی حضرت علی اصغر علیه السلام، خون آن مظلومی که به فرموده امام صادق علیه السلام "اگر یک قطره از آن بر روی زمین ریخته می شد، خداوند قهار بساط زمین و آسمان را جمع می کرد" قَسَمت می‌دهیم آخرین خلیفه و جانشینت را بدون وقوع علائم حتمی در عالم، ظاهر بفرما آمین یا رب العالمین...
🕊 استاد سرکار گذاشتن بچه ‌‌ها بود. روزی از یکی از برادران پرسید ، شما وقتی با دشمن رو به‌ رو می ‌شوید برای آنکه کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه می‌گویید؟! آن برادر خیلی جدی جواب داد ، البته بیشتر به اخلاص بر می ‌گردد والا خود عبادت به تنهایی دردی را دوا نمی‌کند. اولاً باید وضو داشته باشی ، ثانیاً رو به قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی ، اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحم‌ الراحمین !! طوری این کلمات را به عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت ، این اگر آیه نباشد حتماً حدیث است ! اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد ، شک کرد و گفت ، اخوی غریب گیر آورده ‌ای؟!.... 💕 یاد شهدا کمتر از شهادت نیست اللهم عجل لولیک الفرج 🕊 ♥️🕊 🕊♥️🕊 ♥️🕊♥️🕊 🕊♥️🕊♥️🕊
خدای خوبم امروزم را به تو میسپارم. به مـن کمک کن تا آنچه را سبب دردو رنجم شده است و آنچه محدود و محـصورم میکند را ببخشم. به من کمک کن تا دوباره شروع کنم. پروردگارا.. به زندگیم برکت ببخش و ذهنم را روشن کن. روزی را که پیش رو دارم به تو میسپارم خودت بهترینها را برایم مقدر بفرما🌹🍃 ســــــلام صبحتون بخیـــــر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸🍃 مطابق 📅 ۲۷ آذر ۱۳۹۷ هجری شمسی ۲۱ ربیع الثانی ۱۴۴۱ هجری قمری ۱۸ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ☝صبح را با صدقه آغاز کنید . 🌸 اذکار چهارشنبه : - یا حَیّ یا قَیّوم ( 100مرتبه ) - حسبی الله و نعم الوکیل (1000 مرتبه) - یا متعال (541 مرتبه) برای عزت در دو دنیا 🚫 ۲۱ ماه قمری ، روز خوبی برای انجام کارهای مهم ، که کارهای مهم و اساسی و امور ازدواج را در این روز انجام داد و از طلبیدن حاجت، وارد شدن بر حکام و بزرگان و مسافرت کردن باید پرهیز نمود. 🌸 چهار شنبه برای کارهای زیر خوب است: 🔹امور خیریه 🔹قربانی کردن و عقیقه کردن 🔹زراعت و کشاورزی 🔹تعلیم و تعلم 🔹صلح و آشتی دادن بین افراد 🚫 سفر خوب نیست در صورت ضرورت ، حتما با صدقه همراه باشد. 🚫برای نوبت زایمان هم خوب نیست. 🌷شب چهارشنبه (یعنی چهارشنبه که شب شد ) برای مباشرت به قصد بچه دار شدن و فرزند حاصل از ان حاکمی از حاکمان و یا دانشمندی از دانشمندان گردد ان شاالله و مجامعت برای صحت جسم و سلامتی نیک است. ✂ طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است و موجب دولت یافتن است . (باتوجه به شهادت امیر مومنان حرمت نگه داشته شود بهتر است.) ♦ خون_دادن یا کلا در روزهای در بعضی روایات شده است ، و باعث درد سر و حواس پرتی می گردد. ولی حجامت در روز چهارشنبه زیانی ندارد؛ حذیفة بن منصور می‌‌گوید: روز چهارشنبه بعد از ، امام صادق(ع) را دیدم که حجامت می‌کرد. از نظر قمری یا در این روز از نظر ماه قمری ، خوب است و موجب روشنی دل می گردد. 🚫 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و تاثیر خوبی بر شخص ندارد. 👕 این چهارشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله 🚫 بطور کلی چهارشنبه برای خوب نیست و در برخی روایات نهی شده. اما از فواید نوره: نوره کشیدن موجب درمان بیماریهای پوستی می شود. ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 🔹اذان صبح: ۳۸ : ۵ 🔹طلوع آفتاب: ۰۸ : ۷ 🔹اذان ظهر:: ۰۱: ۱۲ 🔹غروب آفتاب ۵۳:: ۱۶ 🔹اذان مغرب: ۱۳: ۱۷ 🔹نیمه شب شرعی:۱۶ : ۲۳ 💫ذات الکرسی عمود۱۷:۴ ❣دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 📚 منابع مطالب ما: الدروع الواقیة سید بن طاووس، سایت کانون قرآنی،وسائل الشيعه ؛ ج7 ، باب 190.، حلیة المتقین، ختوم و اذکار، ج 1، ص 423،مفاتیح الجنان و بحارالانوار .، تقویم المحسنین شیخ محدث کاشانی
🌼صبح آخرین چهارشنبه 🍁پاییزتون پُر مهر 🌼امیدوارم خوشه های برکت 🍁در این روز نصیب شما باشه 🌼و دلهاتون گرم 🍁محبت و بخشندگی باشه 🌼🍁روزگارتون پر از رحمت الهی🍁
آهاي دشمناي علي📢📢📢 اگر گيري وضو با آب زمزم☝ اگر سجاده گردد عرش اعظم☝ اگر گويي اذان بر بام افلا ك☝ اگر از تكبيرگردد سينه ات چاك☝ اگرضرب المثل گردد خضوعت☝ به حمد وقل هوالله در ركوعت☝ اگر باشد. به توحيدت تعهد ☝ اگر گردي شهيد اندر تشهد ☝ مبادا. بر نماز. خود بنازي☝ ❤ علي را گر نداري بي نمازي☝❤ 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
خـواهـر داستانش بابقیه فرق دارد موجودیست که بوی مادرمیدهد! مثل پدرکوه میشود و پشتت می ایستد میتوانی روی رفـاقتش تا ته دنیا حساب باز کنی به نظرمن گاهی میشودگفت بـهشت زیر پای خواهرست🌸
روی پرده ی کعبه این آیه حک شده است: نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ و من هنوز و تا همیشه به همین یک آیه دلخوشم بندگانم را آگاه کن که من بخشنده‌ی مهربانم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کامل شعرخوانی انتقادی استاد کلامی زنجانی در همایش صدای مردم که در پخش زنده تلویزیون قطع شد!
💕درد آدمی آن زمان اغاز میشود که محبت کردن را میگذارند پای احتیاج صداقت داشتن را میگذارند پای سادگی سکوت کردن رو میگذارند پای نفهمی نگرانی را میگذارند پای تنهایی و وفاداری را پای بی کسی همه میدانند که حقیقت این نیست اما انقدر تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود..
🍃🌸🍃🌺🍃🌼 🌸🍃🌺 🍃🌼 🌺 - خاتون (س) خزان زندگی نرجس خاتون (س) تاریخ دقیق وفات ایشان همانند سال تولدشان نامشخص است وروایات متفاوتی در مورد آن وجود دارد 1- روایتی وفات این بانوى با سعادت رادر سال 261 هجرى میداند مانند ذبیح‌الله محلاتی‌نویسنده ریاحین الشریعه نویسنده‌ کتاب‌ ریاحین‌الشریعه‌ سال‌ وفات‌ بانوی‌ سامرا را ٢۶١ ه$.ق‌ ذکر نمود، و می‌نویسد: ((در سنه‌ ٢۶١ در سر من‌ رای‌ (سامرا) به‌ جوار حق‌ شتافت‌ زیرا معتقدند نرجس خاتون زمان شهادت امام حسن عسکری در کنار ایشان حضور داشته است (22) که البته این مورد مشکوک است زیرا تاریخ نویسان اکثرا گفته اند کنیزی به نالم صقیل در کنار امام بوده وعنوان نکرده اند وی همسر امام (ع) است همانند علامه مجلسی درقسمتی از بحارالانوار اینگونه مطرح میکند که هنگام شهادت امام به غیر از عقید خادم امام وصاحب الامر وکنیزی به نام صقیل ویکی از یاران امام کسی در آنجا حضور نداشته ولی عنوان نمی کند که صقیل والده امام زمان است ویا درهمین کتاب ماجرااز زبان عقید بیان میشودوعنوان میکند به غیر ازمن وکنیزی صقیل نام وصاحب الزمان درکنار امام کسی نبود باز هم عنوان نمیشود که کنیز مربوطه نرجس خاتون است شیخ طوسی هم درقسمتی از کتابش الغیبه ماجرا رااینگونه مینویسد به غیراز علی نوبختی وامام زمان وعقیدویک کنیز کس دیگری کنار امام نبوده . پس ممکن است نرجس خاتون نباشد (23)مراجعه شود به شهادت امام حسن عسکری (ع) 2- به روایتى دیگر ایشان قبل از شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام از دنیا رفته اند زیرا هنگامی که امام از وقایع بعد از شهادت خود نسبت به فرزند و عیالش خبر داد حضرت نرجس خاتون از آن حضرت خواستند که دعا بفرمایند قبل از ایشان از دنیا بروندچون تحمل دیدن این امور راندارند .وامام (ع) اینچنین کردند (24) 3-روایتی دیگر وفات ایشان راچند سال بعد ازشهادت امام حسن عسکری میداند (25)زیرااگربا توجه به حضورایشان زمان شهادت امام حسن عسکری (ع) وهمچنین روایتی‌ که‌ در مورد ایثار کنیزی‌ به‌ نام‌ صقیل‌ ذکر شده‌ است‌ در باره‌ نرجس‌، مادر انتظار، باشد ، سال‌ وفات‌ این‌ بانو از ٢۶٢ به‌ بعد خواهد بود زیرا زمان‌ ذکـر شده‌ در روایت‌ دو سال‌ است‌ و امام‌ عسکری‌(ع‌) نیز در سال‌ ٢۶٠ به‌ شهادت‌ رسیدند.واین روایت این است ادامه دارد . . . ┅─═ঊঈ🌸🎀🌸ঊঈ═─┅ ‌
🌸دفاع مقدس🌸 ✅طنز جبهه😂 به سلامتی فرمانده🕵 دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر سرعت🚖، حق ندارد رانندگی کند😓! یک شب داشتم می‌آمدم كه یکی کنار جاده🛣، دست تکان داد نگه داشتم😉 سوار كه شد،🙂 گاز دادم و راه افتادم من با سرعت می‌راندم و با هم حرف می‌زديم!😍 گفت: می‌گن فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرید!😒 راست می‌گن؟! گفتم: فرمانده گفته😊! زدم دنده چهار و ادامه دادم: اینم به سلامتی فرمانده باحالمان!!!😄 مسیرمان تا نزدیکی واحد ما، یکی بود؛ پیاده که شد، دیدم خیلی تحویلش می‌گيرند!!😟 پرسيدم: کی هستی تو مگه؟! گفت: همون که به افتخارش زدی دنده چهار...😶😰😨😱😂 فرمانده مهدےباکری 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
لشکر عشق
ببینید بازم همون گروه همیشگی