فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بانام ویادخــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـودرقم زد
پس باتمام وجـودبگیم
❀بسم الله الرحمن الرحیم❀
♡خـدایا بہ امیـد تو ♡
☆نه بہ امیـدخلـق تو☆
آخرین آدینه تابستان را زیبا کنید
نفس تون را خوشبو کنید
با صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ
و خاندان مطهرش 🌸 🍃
🍃🌸اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَعَجِّلْ فَرَجَهُم🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مولای_من_مهدی_جان
جمعه بہ جمعه چشم من
منتظرونگاه تو ...
کی دل خستهام شود
معتکف پناه تو...
زمـزمهے لبان من
این طلب است از خدا...
کاش شـوم من عاقبت
یک نفر از سپاه تو...
🌤✨
هذا یوم الجمعه...
#سلام آقا❣️
🌞طلوع جمعه ها را دوست داریم
↫ چرا که
قرار است اتفاقی رخ دهد
که بار دنیا را به درب خانه مقصد رساند ↬
#صبح_بخیر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحم،بنامِ اربابم حسین(علیه السلام)
عالم،به عشقِ روی تو بیدار می شود
هر روز،عاشقـانِ تو بسیـارمی شود
وقتی،سـلام می دَهَمت،در نگاهِ من
تصویرِ کربلای تو، تکرار می شود🕌
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#حدیث_روز☝️#دوگروه_ازامت_من_اگرصالح_شوند۰۰۰
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #جمعه ٢٨ شهریور ماه ١٣٩٩
🌞اذان صبح: ٠۵.٢۵
☀️طلوع آفتاب: ٠٦.۴٩
🌝اذان ظهر: ١٢.۵٨
🌑غروب آفتاب: ١٩.٠٧
🌖اذان مغرب: ١٩.٢۵
🌓نیمه شب شرعی: ٠٠.١٦
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#شاخص_مهم_ایمان۰۰۰۰۰☝️
اللهم صل علی محمدوال محمد...
ذکر روز جمعــه... صـد مرتبـه...
نماز روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🌺ذکر روزجمعه،100مرتبه
🍃اللهم صل علی محمدوآل محمد
وعجل فرجهم🍃
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#پیام_سلامتی
✅افراد میانسال حتما صبحانه بخورند !
حذف صبحانه باعث حمله قلبی میشود❗️
طبق یافته های جدید، افراد میانسالی که عادت به نخوردن وعده صبحانه دارند بیش از افرادی که صبحانه کامل می خورند دچار گرفتگی عروق قلب می شوند !
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز جمعہ
آرزوهاتون رو 🍂🍃
به قاصدکها بسپارید . . .
دستهای خدا منتظره
تا روزی پر از خوشبختی
رو براتون رقم بزنه . . .
امضای خدا
پای همه ی آرزوهاتون . .
آخرین آدینہ ی🍂🍃
تابستان و شهریور ماهتون
پر از زیبایی و نشـــــاط با خانواده🎈
🌺جمعه تون مبارک ودرپناه خدا
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
#چه_دعایی۰۰۰۰۰❓☝️
#ذڪر_درمانے
#ختمےویژه_جهت_ثروت
#ورزق_و_روزے
✍🏻اگر می خواهی به ثروتی دست یابی که قابل جمع کردن نباشد از روز جمعه تا 41 روز و هر روز 41 مرتبه
این ذکر را تکرار کن 🔰🔰
🌺🍃یا مُفَّتِحُ فَتِّحْ یا مُفَرِّجُ فَرِّجْ یا مُسَبِّبُ سَبِّبْ یا مُیَسِّرُ یَسِّرْ یا مُسِّهِلُ سِّهل
ْ یا مُتِّمِمُ تَمِّمْ وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ🌺🍃
✍🏻کل 41روز را پشت سرهم سریک ساعت بدون تاخیر و بدون عوض کردن مکانی که ذکر را بجا میاوری انجام ده .
بسیار مجرب است وهیچ شکی درآن نیست .
این ذکر را باید با حضور قلب و دوری از گناهان به جای آورد و نباید فاصله ای در بین ایام ختم صورت گیرد.
حاجت روا باشید ان شاالله🔑
#ڪلیڪڪنید💎
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
#ذکر_درمانے
#اسماءالحسنی
🍂🍃اجابت حاجت🍂🍃
✨ "المُجـیب" ✨
🖊 بعد ازطلوع آفتاب روز جمعه
جهت رفع حوائج مهم گفتن ۱۰۰۱ مرتبه
این اسم شریفه بسیار مجرب است
مطالب مشابہ↩️
@shamimrezvan
#ذڪرهاےگرـღگشا👆👆
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_سی و یکم✍ بخش چهارم
🌹تورج جلو و منم پشت سرش رفتیم بالا …. وقتی که رفت تو اتاق مثل بچه ها بغض کرده بود …. پرسید خوب حالا بگو شاید جلوی مامان خجالت کشیدی .. دلم نمی خواد تو معذوریت قرار بگیری ، اینجا هر چی تو دلت هست بگو …
🌹نه صبر کن اول من یک چیزی بگم …من از همون روز اول نسبت به تو احساس داشتم ولی خجالت می کشیدم بگم هر کاری هم می کردم خدا رو شاهد میگیرم با نظر پاک بهت نگاه می کردم فقط دوستت داشتم همین … نگاه کن بیا ببین و رفت یک دسته نقاشی هاشو آورد و گرفت طرف من و گفت ببین …نه نگاه کن ببین …من اگرم تو اتاقم بودم با تو زندگی می کردم …
🌹نمی تونستم جز تو دیگه چیز دیگه ای بکشم ……..(من اونا رو نگرفتم فقط نگاه می کردم خودش یکی یکی نشونم داد) همه از حالت های مختلف از من کشیده بود …..و همین طور که اونا رو جلوی من می گرفت اشکش ریخت روی گونه هاش ….. و باز گفت : اگر خودم بهت نگفتم برای این بود که نمی خواستم فکر کنی حالا که تو خونه ی ما هستی من ازت سوء استفاده می کنم …. برای همین اول به مامانم گفتم …….
🌹سرمو بر گردوندم و گفتم : دیگه هیچی نگو … تو هر چی بگی من بیشتر ناراحت میشم … ولی من تو رو مثل برادر می دونم و اون حسی که تو به من داری من ندارم در عین حال نمی خوام این رابطه ی دوستی ما بهم بخوره …
🌹من واقعا بیشتر وقت ها از اینکه تو برادر من بودی خوشحال بودم تو و ایرج پشت و پناه من بودین و دنیای محبت رو به من کردین ….واقعا دلم می خواست این جوری نمی شد … من اون رابطه ی خوبی که بین ما بود رو دوست داشتم و الان نمی دونم بهت چی بگم خیلی ازت شرمنده ام واقعا نمی تونم جور دیگه ای تو رو دوست داشته باشم کاش این طوری نمیشد ولی اینو بدون که هیچ وقت نمی تونم خوبیهای تو رو جبران کنم ولی بهت خیانت نمی کنم و به خاطر محبت هایی که به من داشتی بهت دورغ نمیگم …….
🌹 تورج هنوز نقاشی ها توی دستش بود اونا رو گذاشت روی میز و نشست روی مبل و دستی از روی ناراحتی کشید به سرشو گفت : میشه بگی صبر کنم؟ شاید یک روزی …یا بهش فکر می کنی ؟ …. گفتم نه … تو رو خدا تورج تو همیشه برادر من می مونی بهت قول میدم… به این موضوع امید نداشته باش اصلا امکان نداره ….. خواهش می کنم تو رو خدا منو ببخش و دیگه به من فکر نکن …… گفت :
🌹پس بیا دوباره دوست باشیم و به روی خودمون نیاریم که اتفاقی افتاده میشه ؟ گفتم من از خدا می خوام ولی فراموش کردنش یک کم زمان میبره … گفت قبول … باشه …. منم معذرت می خوام که این حرف رو زدم خوب عیب نداره … باشه توام فراموش کن من چی ازت خواستم…
گفتم من برم تو اتاقم توام برو نهار تو بخور ، و تقریبا از اتاقش فرار کردم که حرف دیگه ای پیش نیاد زود رفتم تو اتاقم و درو فقل کردم و روی تخت افتادم و های های گریه کردم.
دلم بشدت برای تورج سوخته بود….
🌹کار خیلی بدی شد کاش عمه واضح به من می گفت که کی ازت خواستگاری کرده و من این طور دل تورج مهربون و حساس رو نمی رنجوندم …..من واقعا بهش علاقه داشتم و اونو از هادی بیشتر دوست داشتم و این بدترین کاری بود که من در حقش کردم و اونم چیزی به من نگفت ولی خودم می دونستم که تقصیر من بود و اونو امیدوار کرده بودم …..
حالا دیگه فقط به این فکر می کردم که دلم نمی خواست دل تورج رو بشکنم ….. حالت صورتش و اینکه به خاطر من گریه کرد یک آن از جلوی چشمم نمی رفت….
🌹من که در سخت ترین لحظات زندگی خودمو با درس خوندن آروم می کردم دیگه حتی رغبتی به این کارو هم نداشتم و دلم می خواست یک طوری از خونه برم بیرون و هوایی بخورم …که صدای ناله و شیون حمیرا اومد هراسون خودمو رسوندم بهش روی زمین افتاده بود و باز حالت تهوع داشت ، ولی می فهمیدم که کاملا فرق کرده و دیگه حمیرای چند ماه قبل نیست دستشو گرفتم تا از زمین بلندش کنم عمه و مرضیه هم خودشونو با لگن رسوندن عمه هم اومد کمک کنه ولی اون دستشو پس زد و فقط می خواست که به کمک من بلند شه … با هزار مکافات اونو تو تخت خوابوندم ..
🌹عمه به مرضیه گفت برو تورج رو صدا کن … یک لیوان شیر هم براش بیاره … مرضیه برگشت و در حالیکه شیر دستش بود ولی باز حمیرا با دست اشاره کرد که من اونو بهش بدم و در حالیکه دستشو تکون می داد …و با غیض به عمه و مرضیه می گفت شما ها برین بیرون نمی خوام هیچ کدومتونو ببینم … بیچاره عمه پشت در وایساد تا من شیر رو بهش دادم بعد به زور قرصشوخورد و خوابید در حالیکه محکم دست منو گرفته بود و ول نمی کرد.
#ادامه_دارد
@tafakornab
@shamimrezvan
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○