ادامه درس 👆
💚🍃💚🍃💚
🍃💚🍃💚
💚🍃💚
🍃💚
💚
#تفسیر_سوره_نور
#لطفا_توجه_بفرمایید
👇👇👇
💚برای جمع آوری و نوشتن
مطالب و #درس ها
وقت گذاشته می شود
ادامه درس ۴
درس #دهم
💚چرا در#اثبات #زنا قرآن چهار شاهد
لازم شده است؟؟
پاسخ 👇
💚#دلیل اول
این سختگیری بخاطر آن است
تا مردم به آسانی #حیثیت دیگران لکه دار نکنند
💚#دلیل دوم 👇
در امر #قتل دو شاهد کافی است برای اینکه پای یک نفر در میان است
ولی در #زنا برای دو نفر #اثبات #جرم صورت میگیرد
پس برای هر نفر دو شاهد لازم است
💚#دلیل سوم 👇
اسلام نخواسته در جامعه به وسیله #شهادت افراد به این آسانی #زنا اثبات وآشکار
شود
وضرورت #چهار شاهد این امر را می رساند
واین عمل منافی #عفت علنی وآشکار شود
💚#دلیل چهارم 👇
ضرورت چهار شاهد #عظمت گناه را در اذهان مردم بالا می برد ومانع #شایع کردن عمل فحشا در جامعه می شود
وکسی جرأت نمی کند به صرف #حدس وگمان به کسی نسبت زنا دهد
زیرا اگر #چهار شاهد جمع نشوند
او #شلاق خواهد خورد
ومردم خواهند فهمید که وقتی نسبت دادن زنا این همه #مجازات دارد پس بنگر که خود زنا چقدر #مهم است
ء
💚حال #شهادت دادن برای شاهد چقدر خطر دارد؟؟
اگر کسی آمد #شهادت داد زنی #زنا کرده است
وتعداد کافی نبود
اسلام میگوید
چون شهود کافی نیست
بروید
خانه تان! ؟؟
#خیر
💚بلکه میگویند شهادت دادید و نتوانستید #اثبات کنید،
حالا مجازات شوید
#نکته:
💚اسلام #سه مجازات برای کسی که به زنان پاکدامن #تهمت زنا بزنند دارد
💚#مجازات اول👇
پس «#قاذف» (تهمت زن) هستید، نفری #هشتاد تازیانه باید بخورید.
این است که قرآن میگویدآنها که زنان #عفیف را #متهم میکنند
و چهار شاهد نمیآورند، ولو راستگو باشند
اما چون با این گفتن #زنی را متهم کردهاند (و نباید میگفتند) آنها را #هشتاد تازیانه بزنید
💚#مجازات دوم 👇
ولی آیا همین یک #مجازاتِ بدنی است؟ نه، یک مجازات اجتماعی هم هست
وَ لا تَقْبَلوا لَهُمْ شَهادَةً ابَداً
برای همیشه شهادت اینها #مردود است،
💚دیگر شهادت اینها در هیچ موردی نباید قبول شود. اینجا یک #مجازات اجتماعی است؛
یعنی از آن روز، دیگر از #اعتبار اجتماعی میافتند، چرا؟
💚چون یک #زن #عفیفه ا ی را به زنا متهم کردهاند و نتوانستهاند اثبات کنند
💚#مجازات سوم 👇
: اولئِک هُمُ الْفاسِقونَ اینها فاسق هستند.
؛ یعنی اینها با این #تهمت زدن فاسق شدند
، چون #فاسق شدند شهادتشان #قبول نیست
و هر چیز دیگر که #شرطش #عدالت است از آنها قبول نیست
، مثلًا دیگر #صیغه طلاق نزد آنها نمیشود
جاری کرد،
پشت سر آنها نمیتوان #نماز جماعت خواند
، اگر #مجتهد باشند از آنها نمیتوان #تقلید کرد، چون شرط همه اینها عدالت است
؛ بنابراین #مجموعش یک #مجازات است.
ادامه دارد۰۰۰۰
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾
📚 #داستانعاشقانهواقعی
#دومدافع ❤️
قسمت #دهم
_همیشہ ترس از دست دادنشو داشتم....
براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ
ولے رامیـݧ درک نمیکرد.....
بهم میگفت دیگہ طاقت نداره....
دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم.
_بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ.
چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم.
یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم.
_رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم و رفتم رومبل کناریش نشستم.
_با تعجب گفت:
بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے.
_چایے هم ک آوردے چیزے شده ؟چیزے میخواے ؟
کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم
با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ؟
ناراحتے برم تو اتاقم.
ݧ
_مادر کجا ؟ چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے.
پوفے کردم و گفتم ماماݧ دوباره شروع نکـݧ.
_ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت
چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت.
ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود
گفتم:
_ماما
-بلہ
_میخوام یہ چیزے بهت بگم
_خب بگو
_آخہ....
_آخه چے
_هیچے بیخیال
_ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے.
_راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره
_ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب
_ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم
_تو چے اسماء
سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم
_دوسش دارم
_ینے چے کہ دوسش دارے ؟
تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ ؟
_اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے
از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم؟
_اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے
_ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست ؟
_ایـنا چیہ میگے دختر ؟ خوانواده ها باید بہ هم بخور.....
حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست..
_سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم
دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے
بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم
_بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ
انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم.
ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود
گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم
_بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ
ازم پرسید چیشده ؟
نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ
از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود
رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود
_رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم
۵ دیقہ بعد رامیـݧ رسید....
داستان ادامه داره...
🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾