eitaa logo
درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
22.4هزار دنبال‌کننده
32.3هزار عکس
17.6هزار ویدیو
222 فایل
کانالی جهت آگاهی ازمفاهیم قرآن وذکر وحدیث https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه درس 👆 💚🍃💚🍃💚 🍃💚🍃💚 💚🍃💚 🍃💚 💚 👇👇👇 💚برای جمع آوری و نوشتن مطالب و ها وقت گذاشته می شود ادامه درس ۴ درس 💚چرا در قرآن چهار شاهد لازم شده است؟؟ پاسخ 👇 💚 اول این سختگیری بخاطر آن است تا مردم به آسانی دیگران لکه دار نکنند 💚 دوم 👇 در امر دو شاهد کافی است برای اینکه پای یک نفر در میان است ولی در برای دو نفر صورت میگیرد پس برای هر نفر دو شاهد لازم است 💚 سوم 👇 اسلام نخواسته در جامعه به وسیله افراد به این آسانی اثبات وآشکار شود وضرورت شاهد این امر را می رساند واین عمل منافی علنی وآشکار شود 💚 چهارم 👇 ضرورت چهار شاهد گناه را در اذهان مردم بالا می برد ومانع کردن عمل فحشا در جامعه می شود وکسی جرأت نمی کند به صرف وگمان به کسی نسبت زنا دهد زیرا اگر شاهد جمع نشوند او خواهد خورد ومردم خواهند فهمید که وقتی نسبت دادن زنا این همه دارد پس بنگر که خود زنا چقدر است ء 💚حال دادن برای شاهد چقدر خطر دارد؟؟ اگر کسی آمد داد زنی کرده است وتعداد کافی نبود اسلام میگوید چون شهود کافی نیست بروید خانه‏ تان! ؟؟ 💚بلکه می‌گویند شهادت دادید و نتوانستید کنید، حالا مجازات شوید : 💚اسلام مجازات برای کسی که به زنان پاکدامن زنا بزنند دارد 💚 اول👇 پس «» (تهمت‏ زن) هستید، نفری تازیانه باید بخورید. این است که قرآن می‌گویدآنها که زنان را می‌کنند و چهار شاهد نمی‌آورند، ولو راستگو باشند اما چون با این گفتن را متهم کرده‌اند (و نباید می‌گفتند) آنها را تازیانه بزنید 💚 دوم 👇 ولی آیا همین یک بدنی است؟ نه، یک مجازات اجتماعی هم هست وَ لا تَقْبَلوا لَهُمْ شَهادَةً ابَداً برای همیشه شهادت اینها است، 💚دیگر شهادت اینها در هیچ موردی نباید قبول شود. اینجا یک اجتماعی است؛ یعنی از آن روز، دیگر از اجتماعی می‏افتند، چرا؟ 💚چون یک ‏ا ی را به زنا متهم کرده‌اند و نتوانسته‌اند اثبات کنند 💚 سوم 👇 : اولئِک هُمُ الْفاسِقونَ‏ اینها فاسق هستند. ؛ یعنی اینها با این زدن فاسق شدند ، چون شدند شهادتشان نیست و هر چیز دیگر که است از آنها قبول نیست ، مثلًا دیگر طلاق نزد آنها نمی‌شود جاری کرد، پشت سر آنها نمی‌توان جماعت خواند ، اگر باشند از آنها نمی‌توان کرد، چون شرط همه اینها عدالت است ؛ بنابراین یک است. ادامه دارد۰۰۰۰
🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾 📚 ❤️ قسمت _همیشہ ترس از دست  دادنشو داشتم.... براے همیـݧ میترسیدم کہ اگہ بہ خوانوادم بگم مخالفت کنـݧ ولے رامیـݧ درک نمیکرد..... بهم میگفت دیگہ طاقت نداره.... دوس داره هرچہ زودتر منو بدست بیاره تا همیشہ و همہ جا باهم باشیم. _بهم میگفت کہ هر جور شده باید خوانوادمو راضے کنم چوݧ بدوݧ مـݧ نمیتونہ زندگے کنہ. چند وقت گذشت اصرار هاے رامیـݧ و حرفایے کہ میزد باعث شد جرأت  گفتـݧ قضیہ رامیـݧ و پیدا کنم. یہ روز کہ تو خونہ با ماماݧ تنها بودیم تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم. _رفتم آشپزخونہ دوتا چایے ریختم گذاشتم تو سینے از اوݧ پولکے هاے زعفرانے هم ک ماماݧ دوست داشت گذاشتم  و رفتم رومبل کناریش نشستم. _با تعجب گفت: بہ بہ اسماء خانم چہ عجب از اوݧ اتاقت دل کندے. _چایے هم ک آوردے چیزے شده ؟چیزے میخواے ؟ کنترل و برداشتم و تلوزیوݧ و روشـݧ کردم با بیخیالے لم دادم ب مبل و گفتم وااااا ایـݧ چہ حرفیہ ماماݧ چے قراره بشہ؟ ناراحتے برم تو اتاقم. ݧ _مادر کجا ؟ چرا ناراحت میشے تو ک همش اتاقتے اردلانم ک همش یا بیرونہ یا دانشگاه حالا باز داداشتو میبینیم ولے تو چے یا دائم تو اتاقتے  یا بیروݧ چیزے هم میگیم بهت مث الاݧ ناراحت میشے. پوفے کردم و گفتم  ماماݧ دوباره شروع نکـݧ. _ماماݧ هم دیگہ چیرے نگفت چند دیقہ بیـنموݧ با سکوت گذشت. ماماݧ مشغول دیدݧ تلویزیوݧ بود گفتم: _ماما -بلہ _میخوام یہ چیزے بهت بگم _خب بگو _آخہ.... _آخه چے _هیچے بیخیال _ینے چے بگو ببینم چیشده جوݧ بہ لبم کردے. _راستش.راستش دوستم مینا بود یہ داداش داره _ماماݧ اخم کردو با جدیت گفت خب _ازم خواستگارے کرده ماماݧ وایسا حرفامو گوش کـݧ بعد هرچے خواستے بگو گفتـݧ ایـݧ حرفا برام سختہ اما باید بگم اسمش رامیـنہ ۲۴سالشه و عکاسے میخونہ از نظر مالے هم وضعش خوبه منم هم _تو چے اسماء سرمو انداختم پاییـݧ و گفتم  _دوسش دارم _ینے چے کہ دوسش دارے ؟ تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے حتما باهم بیروݧ هم رفتیـݧ میدونے اگہ بابات و اردلاݧ بفهمن چے میشہ‌ ؟ _اسماء تو معلوم هست دارے چیکار میکنے از جام بلند شدم و با عصبانیت گفتم چیہ چرا شلوغش میکنے ینے حق ندارم واسہ آیندم خودم تصمیم بگیرم؟ _اخہ دخترم اوݧ خوانواده بہ ما نمیخورن اصلا ایـݧ جور ازدواج ها آخر و عاقبت نداره تو الاݧ باید بہ فکر درست باشے ناسلامتے کنور دارے _ماماݧ بهانہ نیار چوݧ رامیـݧ و خانوادش مذهبے نیستن،چون مسفرتاشون مشهد و قم نیست چوݧ مثل شما انقد مذهبے نیستـݧ قبول نمیکنے یا چوݧ مثل اردلاݧ از صب تا شب تو بسیج نیست ؟ _ایـنا چیہ میگے دختر ؟ خوانواده ها باید بہ هم بخور..... حرفشو قطع کردم با عصبانیت گفتم ماماݧ تو نمیتونے منو منصرف کنـے ینے هیچ کسے نمیتونہ مـݧ خودم براے خودم تصمیم میگیرم ب هیچ کسے مربوط نیست.. _سیلے ماماݧ باعث شد سکوت کنم دختره ے بے حیا خوب گوش کـݧ اسماء دیگہ ایـݧ حرفا رو ازت نمیشنوم فهمیدے بدوݧ ایـݧ کہ جوابشو بدم رفتم اتاق و در و محکم کوبیدم _بغضم گرفت رفتم جلوے آینہ دماغم داشت خوݧ میومد بغضم ترکید نمیدونم براے سیلے کہ خوردم داشتم گریہ میکردم یا بخاطر مخالفت ماماݧ انقد گریہ کردم کہ خوابم برد فردا که بیدارشدم دیدم ساعت ۱۲ ظهره و مـݧ خواب موندم. ماماݧ حتے براے شام هم بیدارم نکرده بود گوشیمو نگاه کردم 10 تا میسکال و پیام از رامیـݧ داشتم _بهش زنگ زدم تا صداشو شنیدم زدم زیر گریہ ازم پرسید چیشده ؟ نمیتونستم جوابشو بدم گفت آماده شو تا نیم ساعت دیگہ میام سر خیابونتوݧ از اتاق رفتم بیروݧ هیچ کسے نبود ماماݧ برام یادداشت هم نذاشتہ بود رفتم دست و صورتم و شستم و آماده شدم انقد گریہ کرده بودم چشام پف کرده بود قرمز شده بود _رفتم سر خیابوݧ و منتظر رامیـݧ شدم ۵ دیقہ بعد رامیـݧ رسید.... ￿ داستان ادامه داره... 🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾🌿🌾