eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
193 دنبال‌کننده
13 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وحدت و یکدلی ای‌دل شودت رهبر راه راه توحيد ، همين است به سوى الله وحدت آموختم از مردمک چشمانم كه هماهنگ به يک نقطه نمايند نگاه گر هماهنگ نباشند دو بال و پر مرغ ره نيابند به پرواز ، به قدر پرِ كاه دو خط ريل قطار از اثر وحدت خود چر‌خ‌هاى دوطرف را به توازی شده راه «قل هوالله أحد» آيت توحيد خداست كه نبوده‌ست و نباشد به جهان، الا الله گاه وحدت به وجود آمده از کثرت خلق ورنه جز کعبه به هر جا نگری هست اِله رشته‌ی مِهر به وحدت چو گره خورد به هم نه بریده شود آسان ، نه که گردد کوتاه (شمس قم)! پرتو خورشيد فلک، از وحدت روز و شب نور فشان‌است به رخساره‌ی ماه شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«اَلسّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاصٰالِحَ الْمَهدِی» در ازل دیدم چو نقش روی زیبای تو را تا ابد عاشق شدم ، حسن دل‌آرای تو را بهر دیدار تو دل، سر می‌کشد از دیدگان تا مگر یک لحظه بیند روی زیبای تو را می‌کند برپا قیامت، سرو ملک کاشمر گر ببیند سروقامت قدِ رعنای تو را چون بوَد کالای حسنت زینت بازار عشق نقدِ جان را عاشقان بخشند کالای تو را زآن دمی کز دامن نرجس شکفتی، عالمی گشته عاشق نرگس چشمان شهلای تو را نزد آبای مکرم ، عسکری بالد به خود کاو به بار آورده یکتا درّ اعلای تو را آفرینش را بجز پیداشت مقصود نیست ورنه فرقی نیست ناپیدای و پیدای تو را نشئة‌الاولیٰ تو بودی سکرة الاخریٰ تویی نشأتین انشا بوَد یک حرفِ انشای تو را خاتم هشت و چهاری ، معنی حسن ختام ختم کرد ایزد بر ایشان لفظ و معنای تو را چونکه هستی مظهر حق؛ خواست حیّ بی مثال همچو خود حیّ و مجرد ، ذات یکتای تو را گر دهم جان در ره وصل رخت سود من است زآنکه در سر پروراندم ، عشق سودای تو را هر که را در سر ، هوای کوثر و مینو بوَد باید از اخلاص ، نوشد دُردِ مینای تو را باده‌ی ذکر سحر را نشئه و مستی کجاست تا ننوشد کس شراب عشق و صهبای تو را انبیا طفل دبستان و طفیل‌ات گشته‌اند غیر خاتم آنکه موجب گشت آبای تو را اولیای پارسای و اتقیای پاکرای... کمترند از قطره‌ای، دریای تقوای تو را خسروان و سروران در مقدمت خاک رهند صد چو حاتم چون گدایی خوان اِعطای تو را ای امام قائم! ای قائم امام ملک دین! کن قیامی تا ببیند خلق، سیمای تو را صاحب الامری و امرت واحب الاجراستی عالمی بر دیده دارد حکم طغرای تو را یوسفا از چاه غیبت سر برون آر و ببین دیده‌ی یعقوب دین ، دارد تمنای تو را با ظهورت عالمی گردد رها از ظلم و کین منتظر ، خلقی‌ست حکم معدلت‌زای تو را همتی ای شهسوار عرصه‌ی شطرنج دین! کن عدو... مات رخت بوسد مگر پای تو را پرده از رخ گیر و سیمای حقیقت کن عیان تا ببیند خصم باطل ، حق اولای تو را هرکه را بینی ز هر دین و مرام و رسم و کیش دست حاجت می‌زند دامان والای تو را دشمن کافر شود تسلیم و خواهد شد مطیع بشنود گر شمّه‌ای از رزم و هیجای تو را مدعی تائب شود از کرده‌ی امروز خویش با صداقت ، گر بخواند امر فردای تو را منکِر منکَر ، گرت انکار بنماید چه غم کز تحقق می‌کند تصدیق ، آرای تو را رویگردان می‌شود از شرک و کفر و زندقه خصم اگر آگاه گردد ، لا و اِلّای تو را دشمن از گفتار خود شرمنده و نادم شود چون ببیند گوهرافشان لعل گویای تو را کشتی بیداد را کن غوطه‌ور در بحر داد تا ببیند خصم ، موج قهر دریای تو را از عذاب و کیفر محشر مصون باشد یقین هر کسی دارد به دل ، مِهر تولای تو را (شمس قم) هرکس که جوید رستگاری مدام گو بگیرد دامن والای مولای تو را شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمِ آلِ مُحَمّد (عج) شاهنشه مُلک کرم و جود تویی تو در برج ولا ، اختر مسعود تویی تو از خلق جهان مقصد و مقصود تویی تو ای ماه جهان! مهدی موعود تویی تو مخلوق دو عالم همه در قید عِقالت شاها تو بر این ملک، امیرالامرایی این میکده را پیر مغانی و سزایی هم ساقی و هم باده و هم جام ولایی باللَه ، که تو مرآت تجلّی خدایی ظاهر بوَد این نکته ز گفتار و مقالت نی ما شده مشتاق تو ای مظهر خلاق! شاهان جهانند به دیدار تو مشتاق عشاق تو افزون بوَد از انجم نه طاق شد طاقت و صبر همه از هجر رخت طاق مجنون صفتانیم به امید وصالت ما را نبوَد بی مَه رویت به جهان تاب بنمای رخ انورت ای مهر جهانتاب! باز آی ز جوف صدف ای گوهر نایاب! اسلام فنا گشته و شیعه شده بی‌تاب بفکن به سر خلق ستمدیده، ظِلالت باز آی که کشتی جهان غرق فنا شد باز آی که دجال زمان، چهره نما شد ابنای شریعت همه را عیش، عزا شد ارکان حقیقت همه در بحر ریا شد از پرده برون آی اگر هست مجالت شاها کنی ار نهضت و از پرده در آیی زنگ از دل این قوم گرفتار زدایی اسرار خداوند ، به یاران بنمایی ابواب سعادت به رخ ما بگشایی باشد که شویم از دل و جان عبد مثالت (شمس قمی) از قدر و جلال تو سراید تا آنکه شب هجر جمال تو سر آید جز از تو و آبای تو مدحی نسراید گر پای، شود خسته به کویت به سر آید تا غوطه خورد در یَم احسان و کمالت ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا شادروان سید علیرضا شمس قمی 1342 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَللّٰهـْـمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّـكَ الْفـَــرَج) جا دادمت به دل که دلارا کنم تو را دلدار و همدم دل ِ شیدا کنم تو را کی زين دلِ شكسته مُجزّا كنم تو را "كی رفته‌ای ز دل كه تمنا كنم تو را كی بوده‌ای نهفته كه پيدا كنم تو را" دل ، گشته از فراق جمال تو كوه نور كز پرتوش عيان شده صدها شهاب طور كی طلعت رخت شود از مُلک دل به دور "غيبت نكرده‌ای كه شوم طالب حضور پنهان نگشته‌ای ، كه هويدا كنم تو را" گه جلوه می‌کنی به گل و گلشن و چمن گه عشوه‌گر شوی، به رخ ياس و ياسمن گه پرتو افكنی ، به دل ِ شمع انجمن "با صد هزار جلوه برون آمدی و من با صد هزار ديده ، تماشا كنم تو را" تا چشم من به ديدن روی تو باز شد حيران ز حسن و قامت آن سرفراز شد با يک كرشمه حسن تو ام دلنواز شد "چشمم به صد مجاهده آيينه‌ ساز شد تا من به يک مشاهده پيدا كنم تو را" آيينه گير و روی مَه خويشتن ببين خورشيد حُسن خويش به عرش بدن ببين بر فرق ماه ، خرمن مشک ختن ببين "بالای خود در آينه‌ی چشم من ببين تا باخبر ، ز عالم بالا كنم تو را" زآن چشم مست اگر به سوی زهره بنگری گردد به يک نظر به جمال تو مشتری هر جا گذر كنی ، دلی از عاشقی بری "مستانه كاش در حرم و دیر بگذری تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا كنم تو را" گر پرده از جمالِ تو مَه پيكر افكنم خصم تو را به آتش حسرت در افكنم پيش تو بس ز مؤمن و كافر سر افكنم "خواهم شبی نقاب ز رويت بر افكنم خورشيد كعبه ، ماه كليسا كنم تو را"   شير دوچشم مست تو چون شد به چنگ من مژگان جان‌شكار تو هم شد خدنگ من زنجير گيسوانِ تو شد ، پالهنگ من "گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من چندين هزار ، سلسله بر پا كنم تو را" گر عرش و فرش با همه نعمت به من دهند گر عالم وجود ، ز رحمت به من دهند گر باغ خلد را ، ز كرامت به من دهند "طوبی و سُدره گر به قيامت به من دهند يکجا فدای قامت رعنا كنم تو را" ای ماه من! شوی اگر از لطف ، یار من ماه فلک ، ز مِهر شود خاكسار من صورت نهان مكن ز من ای مهْ‌ عِذار من "زيبا شود به كارگه عشق ، كارِ من هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را" فرموده پير عشق چو دستور عاشقی ره يافتم به مقصد و منظور عاشقی شيدا شدم به كسوت مشهور عاشقی "رسوای عالمی شدم از شور عاشقی ترسم خدانخواسته رسوا كنم تو را" (شمس قمی) چو خامه‌ی عرفان به كف گرفت با تيغ خامه قلب عدو را هدف گرفت درّ ِ ولای حجّت حق ، از صدف گرفت "شعرت ز نام شاه، "فروغی" شرف گرفت زيبد كه تاج تارکِ شعرا كنم تو را" * ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi * فروغی بسطامی
گر در طریق فقر و غنا پا گذاشتیم پا روی خود به کوری دنیا گذاشتیم فقر و غنا ز جهد فزون صرفه می‌برد بنیاد این بنای نکو... ، ما گذاشتیم جامانده‌ایم اگر ز جماعت به کسب زر در راه فقر ، قافله را ، جا گذاشتیم دنیاطلب نبوده و این لاشه‌ی پلید بر کرکسان لاشه‌طلب وا گذاشتیم چیزی نبُد چو لایق سودای عشق دوست بیعانه ، جان خود سر سودا گذاشتیم از بس دلم ز نخوت تن‌ها بوَد ملول دل را بریده از همه ، تنها گذاشتیم از دست روبهان طمعکار شهر کید سر پیش پا و پا سوی صحرا گذاشتیم اندرز ما به ظالم خودبین بوَد خطا چون عینکی به دیده‌ی اعما گذاشتیم درد‌ا ز شکوه‌ی دل خود نزد اجنبی دردانه‌ای به سینه‌ی خارا گذاشتیم امروز اگر مجال قصاص پلید نیست پاداش وی ، به کیفر فردا گذاشتیم با نقش صحنه‌های غم انگیز روزگار خلق زمانه را ، به تماشا گذاشتیم چون (شمس قم) ز تجربه‌ی تلخ زندگی در کام اهل تجربه ، حلوا گذاشتیم . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد باسعادت خاتم الانبیا مبارک باد. عرش منوّر شد از جمال محمد دهر مجلّل شد از جلال محمد مِهر جهانتاب شرمگين و خجل شد ديد چو تابان مَه جمال محمد عقل مرا نيست آن توان که بگويم علت ايجاد بی زوال محمد طبع قصير و فقير من نتواند وصف کند جزئی از کمال محمد چونکه خيالم رَود فراسوی گيتی ره نبرد هیچ جز خيال محمد کرسی و لوح و قلم کنند تواضع تا به ابد در بر خصال محمد زآدم تا خاتم ، انبيا و رسولان جمله نمودند ، امتثال محمد يوسف کنعان بُوَد به حسن و ملاحت آينه دارِ سياہ خال ِ محمد عيسیِ گردون نشين ز چرخ چهارم بوسه زند بر کف نعال محمد ايزد يکتا ، نيافريدہ ز حكمت بندہ‌ی فرمانبری مثال محمد عزّو شرف را نگر که خالق اکبر نيک ستودہ‌‌ست خلق و حال محمد فاطمه‌اش کوثر است و کوثر باشد قطرہ‌ای از کوثر زلال محمد بهرہ‌ور از رحمت خدا نتوان شد هر که نباشد محب آل محمد سنگ محک بودہ بهر کافر و مؤمن وقت اذان ، معجز بلال محمد بر سر امّت فتد به روز قيامت از رہ لطف و کرم ظلال محمد مظهر توحيد بود و وحدت و ايمان مکتب قرآن بی هَمال محمد وجه تمايز ، ميان کافر و مسلم فرق حرام است با حلال محمد در شب معراج ، جبرئيل نيارست طاقت پرواز ، در قبال محمد بس بت بيداد را ز داد فرو ريخت دست علی ، ز امر اعتدال محمد ماہ فلک را به غمزہ ساخت دو نيمه خنجر ابروی چون هلال محمد (شمس قمی) شيعه، سعدی است که فرمود: «عشق محمد بس است و آل محمد» شادروان سيد عليرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولودیه حضرت محمد (ص) ماهِ فلک ، عاشق جمال محمد سروِ چمن محو اعتدال محمد تا که بتابید بر جهان ، رخ ماهش شد دوجهان روشن از جمال محمد معجزه‌ها بین! به زادروز شریفش بَه بَه بر روز و ماه و سال محمد آتش آتشکده به فارس خمش گشت از دم جان‌بخش لایزال محمد سخت شکستی به طاق کسرا آورد معجز میلاد بی مثال محمد رهبری گمرهان و کژمنشان بود سوی خدا مقصد و مآل محمد هیچ نبودش ملال و بود شب و روز گمرهی مردمان ، ملال محمد در دو جهان نیست فرقه‌ای که نباشد مایل و مشتاق ، بر وصال محمد گنج صفا و وفا و حریت و عدل بود بهین مکنت و منال محمد ختم رسل شد به امر خالق سبحان ناسخ ادیان شدی روال محمد فوج ملک انس و جن و وحش و طیورند ریزه خور سفره‌ی نوال محمد دیو سیه کار ظلم و فتنه نهان شد دید چو قرآن حق مقال محمد شکر و سپاس خدا که از اثر عدل گشت فنا ، خصم بَدسِگال محمد منزلت شیعه و مقام امامان هست ز ایصال و اتصال محمد (شمس قمی) خوش سرود سعدی شیراز «عشق محمد بس است و آل محمد» شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غزل موشح انتظار، به نام مقدس نبی مکرم حضرت: (ص) مرا از عشق جانسوزت فقط رنج و محن مانده مدام از فرقت رویت چو طفلم کز لبن مانده حبیبا چاره ی عشقم به جز وصل رخت نبوَد حساب عشق این باشد که از عهد کهن مانده مرنجانم دگر ای گل! که دور از گلشن حسنت من آن مرغ غزل‌خوانم که در بیت الحزن مانده می وصلی رسان بر من که مخمورم ز هجرانت مسلمانم که بعد از تو اسیر اهرمن مانده در این قلب حزین نبوَد نشاطی زآن که روز و شب دل پرخون به کف دارم که مهجور از وطن مانده میان گلشن رویت به زیر طاق ابرویت مصون از جور صیادان دو آهوی ختن مانده صفا زآن چهر زیبایت بود شرمنده و حیران صبا زآرایش زلفت چو موری در لگن مانده طواف کعبه‌ی رویت کنم با این تن تب دار طبیبا این تب و تابم ز عشقت در بدن مانده فرود آور به مژگانم قدوم مشک سایت را فشان بر دیدگانم چون به راهت چشم من مانده یمین روی ماهت شد بسی چون (شمس قم) ذره یسار آستانت ، مَه ز سیر خویشتن مانده شادروان سید علیرضا شمس قمی 1337/8/1 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20 مهرماه، سالروز بزرگداشت حضرت لسان ‌الغیب، حافظ شیرازی بر اهالی شعر و ادب و فرهنگ، گرامی باد. خواجه برخیز که شیدای تو از قم آمد عاشقی دلشده با درد و تألّم آمد گرچه قم شهر فضایل بود و مهد ادب زائرت شاعرکی با ادب از قم آمد حافظا کودک نومکتب و نوپای سخن به تلمّذ چو پذیری به تعلّم آمد تو خدای سخن و بنده‌ی طبعم، چو کلیم به سرِ طورِ کلامت به تکلّم آمد عارفان، مست گر از جام ولای تو شدند دُردنوش سخن اکنون به سرِ ُخم آمد هرکه آدم‌صفت آمد به بهشت شیراز تا خورد دانه‌ای از خرمن گندم آمد مفتی شهر عجب نیست که از بهر نماز به سر تربت پاکت به تیمّم آمد تو به عرش سخن و نظم و ادب جا داری غزلت زیورِ خضراییِ طارم آمد تو محیط ادب و قلزم عرفانی لیک منم آن قطره که در گوشه‌ی قلزم آمد قطره‌سان محو تو گشتم چو ادیبان دگر تو که دیوان محیطت به تلاطم آمد مرغ دل راه چو در گلشن عرفان تو یافت به طفیلِ نغماتت به ترنّم آمد طبع تو چشمه‌ی فیّاض علوم و حِکم است که به تعلیم حکیمان به تحکّم آمد دستِ غیبی چو کمالِ سخنت را پرداخت شعرِ جاوید تو را حکم تداوم آمد چونکه در عرصه‌ی گفتار، لسان الغیبی خامه‌ات بر سر بدخواه تو صارم آمد در شبستان سخن، شاهچراغ غزلی که فروغ تو ، به سرحدّ تقدّم آمد حافظا مُصحفی و دفتر شعرت زین فضل به تفأل همه دم، رهبر مردم آمد تو شدی حافظ خمخانه‌ی عشق ازلی که شراب ابدی بهر تو ُخم ُخم آمد در پناه تو امیران جهان معتکف‌اند چو پناهت خَلفِ حجّت هفتم آمد به گداییِ سرِ کوی تو ای خواجه‌ی عشق! عجبی نیست اگر قیصرت از رُم آمد شهسوار غزل استاد سخنور سعدی پیشبازت سَده‌ای بهر تفاهم آمد باغ فضل و چمنِ حکمت و گلزارِ ادب در قیاس غزلت، توده‌ی هیزم آمد فهم گفتارِ تو را عقل نیارست که دل از ره عشق به کویت به تفهّم آمد کمترین چاکرت از ظلم سخن‌های خلاف به درِ عدلِ کلامت به تظلّم آمد حالیا کام من و جام تو ای ساقی عشق گر ز احوال خماران به ترحّم آمد کُن مداوای دل غمزده‌ای از دل خاک زآنکه در کوی تو با درد و تألّم آمد دست‌گیری کن اگر خواجه‌ی درویشانی که فقیری سرِ خوانت به تنعّم آمد درِ مینا بگشا ، گنبدِ مینای، بهِل که دل از گریه‌ی مینا به تبسّم آمد (شمس قم)، آمده تا تربت پاکت بوسد خواجه برخیز و ببین زائرت از قم آمد. شادروان سید علیرضا شمس قمی تابستان 1357 - شیراز https://eitaa.com/shamseqomi
(کشتگان عشق) تا قلم بر لوح هستی حکمت داور نوشت کشتگان عشق را ، دیباچه‌ی دفتر نوشت کشتگان راه حق را مرگ نبوَد هیچگاه بلکه قرآن نام ایشان زنده تا محشر نوشت چون ز راه دیگران نام شهید حق جداست منشی حق ، منشأ این راه را دیگر نوشت شرح احوال شهیدان چون خدا تقریر کرد خامه‌ی تقدیرشان ، تقدیر از داور نوشت رتبه ی "اتقیکم" آمد بر شهید متقی آنچه مصحف از سوی یزدان گرامی‌تر نوشت این یقین باشد که فتح و نصرت اسلام را بس محدّث ، از حدیث نغز پیغمبر نوشت از ثباتِ جان نثاران ِ فداکار وطن دست حق پیروزی دین را به هر کشور نوشت زین‌سبب در راهِ مرگ سرخ ، سربازی رشید نام یزدان را به خطّی سبز بر سنگر نوشت در میان آتش و خون ، رزمجویی شیردل با خط خون، حقّ شیر مهربان مادر نوشت تازه‌دامادی که از شوق شهادت می‌گریست الوداع آخرین با اشک ، بر همسر نوشت یادبود جان‌فشانی های خود را روی خاک نوجوانی با سرانگشتانِ از خون، تر نوشت بس شهادتجوی جندالله با خطّی جلی جمله‌ی "الله اکبر" بر جبین و سر نوشت با مُرکّب ، عرض‌حال از بس نوشتم بالغرض این عریضه خامه‌ی مژگانم از جوهر نوشت (شمس قم) شوق شهادت هر که را باشد به دل می‌رود با سر به میدان ، هرچه باشد سرنوشت شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فروتن هر که شد بخشد سرافرازی سر خود را طلا از خاكساری ، ارج بخشد جوهر خود را نيابد سَروری ظالم ز بالا دست بنشستن فراز دار، قاتل سَروری بخشد سر خود را غرور و خودپسندی آدمی را می‌کند فانی پلنگ از كبر، ساقط سازد از كُه پيكر خود را ز خودبينی، نبوّت قطع شد از دوده‌ی يوسف عجب تنبيه می‌سازد خدا پيغمبر خود را نگون كرد از فلک، ابليس خودبين را خدا اما ز طاعت بُرد برتر از ملَک ، فرمانبر خود را به بازار سحر، از سيم اشک و زرّ ِ رخساره جزای ناسپاسی می‌‌دهم سيم و زر خود را ز ايام جوانی بهر پيری ، بالشی راحت ــ مهيا چون پَرِ قو كرده‌ام موی سر خود را حجاب آتش عِصيان شود ، موی سپيد سر كند آتش، حجاب معصيت خاكستر خود را ز ناهنجاری بانگ زغن در ساحت گلشن ــ كشد بلبل ز ناچاری به سر، بال و پر خود را به نامحرم مگو راز دل خونين كه چون غنچه گشايد لب كند رسوا ، دل خون‌پرور خود را درآن محفل كه ساقی، خود بوَد مست مِی نخوَت نبخشد بر خماران قطره‌ای از ساغر خود را جهان چون گشته سرمست از می خُمّ غدير دوست بوَد تحصيلِ حاصل وعده‌ی حق ، كوثر خود را ز پاکی سير ِ معراج خداجویی توان كردن كه مانَد جبرئيل از همرهی ريزد پر خود را اگر مضمون بکری نافريند طبع (شمس قم) بسوزد در شرار غبطه، شعر و دفتر خود را شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
‌حصول فن و دانش گرچه استعداد می‌خواهد ‌ ‌کمـــال آدمــی ، رســم و ره ارشــاد می‌خواهد ‌ ‌به خود آموزی از هر عــلم ، آگـه می‌توانی شد ‌ ‌ولی ممتــاز گشـتن ، مکتـب اســتاد می‌خواهد ‌ ‌شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبر جانانی و با چشمِ جان بینم تو را یک جهان جانی که در جان جهان بینم تو را هر کجایی! هر کجایم دانمت بی جایگاه بی نیاز از هر مکانی! لامکان بینم تو را چشم دوراندیش دل، بیند تو را در هر مقام زین سَبب هم در زمین هم آسمان بینم تو را در عِذار خوبرویان، در جمال مَه‌وَشان در فضای جان‌فزای بوستان بینم تو را در نوای بلبلِ دستان و در رخسار گل در صفای لاله‌زار و گلسِتان بینم تو را در چمن در کسوتِ سرو روان می‌جویمت در دَمَن بر صورت آبِ روان بینم تو را در طلوع مِهر و ماه و در غروب این و آن در فروغ اختران و کهکشان بینم تو را روز و هفته، ماه و سال و در زمستان و بهار هم به تابستان و هم فصل خزان بینم تو را در میان ظلمت شب ، در دلِ نور شفق در بن چَه، در رخِ مَه، همچنان بینم تو را در معظّم خلقت عالم نهان می‌یابمت! در منظّم گردش گردون، عیان بینم تو را در کلیسا و کنشت و مسجد و بیت و حرم کعبه و بتخانه و دیر مغان بینم تو را در زبور و در صحف، تورات و اِنجیل از نخست هم به مصحف ، خاتم و ختم البیان بینم تو را دانمت چون در لباس بی زوالی پاسدار در سرای لایزالی ، پاسبان بینم تو را ناخدای کشتی دریای هستی دانمت! هم خدایِ ناخدا در هر کران بینم تو را از حدوث و از قِدَم ، وز حادثات ماخَلَق در حلول و در افول خِلقتان بینم تو را هم به مبدأ هم به مقصد هم به ره هم در مسیر هم به منزل ، هم میان کاروان بینم تو را منشأ ایجاد موجودات دانم ذات تو صورت پیدایش پیرو جوان بینم تو را پرسش نام و نشانت کِی کنم از این و آن؟ چون عیان اندر نهاد این و آن بینم تو را پادشاهان را نباشد فرق در بالا و پست در دلِ دریا و فرقِ فرقَدان بینم تو را تا که سیمرغ گمان پر میزند بر اوجِ عقل در سپهر آفرینش ، بی‌گمان بینم تو را تکیه زن! خوش بر سریر پادشاهی جهان... چون شهنشاه جهان، در هر زمان بینم تو را بنده‌ی عشق تو ام (شمس قمم) در خود گمم شَه پرستم خسروِ کون و مکان بینم تو را شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
دَر هَم مکش جبین که خورَد ابروان شکست زه را فزون مکش که دَهی بر کمان ، شکست مشکن به سنگِ بانگ و تغیّر ، دلِ غمین چون شیشه را به بانگِ خشن می‌توان شکست شیرین چو کرد روی، ترُش شور عشق برد شد تلخ کام کوهکن و خورد از آن شکست بایع به مشتری چو کند اخم ـ از غرور کالا فتد ز چشم و دهد بر دکان شکست نرمش دهد شکست به سنگین‌دلان دهر نرمی آب ، داده به کوهِ گران شکست با صبر و پایمردی خود خصم را بکوب سندان دهد به چکّش آهنگران شکست مصلح به روز حادثه قدرش عیان شود چون مومیایی ار بخورد استخوان شکست اعجاز عدل بین که ز میلاد مصطفی آمد به طاق عدل انوشیروان شکست از انقلاب شاه شهیدان کربلا آمد به کاخ نخوت سفیانیان شکست از نهضت و شهامت و جانبازی حسین ارکان کفر با همه قدر و توان شکست پشت ستمگران شکند موج انقلاب کشتی ز موج بحر خورد بی‌گمان شکست (شمس قمی)! به طبع روان هیچگه مناز شمس و قمر خورند در آبِ روان شکست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
ز هر نایی، نوای مهربانی بر نمی‌آید بجز از نای عشق این نغمه‌‌خوانی بر نمی‌آید به زنجیر مَحبّت کن مُسخّر جمله دل‌ها را که تسخیر دل از نامهربانی بر نمی‌آید زبان دل نکو کن تا نسوزی با زبان دل‌ها که جز از شمع، این آتش‌‌زبانی بر نمی‌آید ببخش آسان به عشق وصل جانان، جان شیرین را که از فرهادکیشان، سخت‌جانی بر نمی‌آید شد از شیرین‌زبانی، شکّرافشان طوطی خوشگو که از هر مرغکی شکّرفشانی بر نمی‌آید به نزد حاسد و بدخواه، راز دل مگو زیرا ز گلچین، راه و رسم باغبانی بر نمی‌آید دل دانا بوَد گنجور دین و دانش و تقوا ز هر ویرانه، گنج شایگانی بر نمی‌آید هزاران نکته باشد عارفان را در سخن اما ز هر کو شد سخنگو، نکته‌‌دانی بر نمی‌آید خریدار متاع علم، جز اهل خِرد نبوَد که از هر پیله‌ور، بازارگانی بر نمی‌آید چو موسیٰ گر امین گردی، شعیب فیض حق جویی که از هر گلّه‌بان، رسم شبانی بر نمی‌آید به پیری، قرب یزدان جستن و آسوده‌‌دل خفتن به‌جز از طاعت عهد جوانی بر نمی‌آید ز یار رهگذر نبوَد امید شفْقت و رحمت ز ابر نوبهاری، سایه‌بانی بر نمی‌آید چه غم از فرقِ لفظ فُرس و ترک و تازی و ژرمن که رفق و همدلی، از همزبانی بر نمی‌آید برون کن دیو نفس از خانه‌ی دل تا شوی ایمن که از دزد ستمگر، پاسبانی بر نمی‌آید نوای باربُد بر جان و دل بخشد طرب ورنه ز هر مطرب، سرود خسروانی بر نمی‌آید به ظلمات فنا آب بقا خضر نبی جوید کز اسکندر حیات جاودانی بر نمی‌آید نه هر آهنگری، آگه بوَد از رمز آزادی که جز کاوه قیام کاویانی بر نمی‌آید دم از نام و نشان هرگز نزد (شمس قمی) زیرا که نام نیک، جز از بی‌‌نشانی بر نمی‌آید. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi