#بهار
چه زیباست بهار یا مسیحای طبیعت که با دم فیضبخش و روحپرورش مردگان باغ و بستان و دشت و چمن را احیا میکند و خفتگان شاخسار و خاک نشینان دشت و صحرا را از خواب خستگی زدای زمستان بیدار میسازد.
فصل آرایشگر و موسم بساط گستری که مرغکان غمزده و مصیبت دیدهی شاخسارها را به وجد و سُرور و نغمهسرایی واداشته، و مُهر خموشی و سکوت را از لبشان برمیدارد.
یار مهربانی که دشمن کینهتوزی چون زمستان را با همهی باد و بروت و صولت و عتاب و خطابش از در میراند و خود چون دایهای مهربان، نوباوگان شاخ و شکوفههای نوزاد را در برمیگیرد و با نسیم عطرآگین و روحبخشش زندگی و حیاتی دیگر میبخشد.
درختان خشک و عریان را لباس سبز ورق به تن میپوشاند و اطفال شکوفه را با شیر شبنم صبحگاهی سیراب و شاداب میسازد.
این بهار، نه فقط پیک نوروز و سال نو برای اشجار و نباتات است؛ بلکه پیامآور نوسازی و نوآوری و تصفیهی روح و تزکیهی نفس و تهذیب اخلاق و رفتار برای انسانهاست؛ و ما را به آغاز زندگانی تازه و نوی رهبری و ترغیب میکند.
نوروز بهاری به ما میآموزد که ای خفتگان غافل و رفتگان راه باطل! بههوش باشید و خود را از کهنگی و آلودگی فکر برهانید و رسم و آداب کهن را که گلبرگ روح شما را زرد و پژمان ساختهاست در هوای آزادگی و مردانگی و صفا ، لطف و نزهت بخشید و افسردگان و دلمردگان را دلجویی کرده و فراموششدگان خویش و بیگانه را دیدار و تیمار کنید.
آری! بهار، یا پیک نوسازی و نوآوری، همه چیز و همه کس را نو میخواهد و هر روز را نوروز میطلبد تا در سایهی نوعدوستی و تفقد و توجه به افراد همنوع خود، یک زندگی بهارآیین معنوی و حقیقی تحصیل کنیم.
بهار به ما میگوید نه فقط یک سال دیگر از عمر اشجار و نباتاتی که از بهار گذشته تا این بهار، سبز خرم بودند و خشک و عریان شدند و به خواب استراحت فرو رفتند و دوباره بیدار شدند گذشت، و این عمر یک سالهی آنها برگشت ناپذیر است؛ بلکه عمر گذران ما را هشدار میدهد که هرآینه عبرت گیریم که عمر رفته باز نگردد همانگونه که آب رفته به جوی، باز نخواهد گشت.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
#قصیدهی_بهاریه
آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن
عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن
نوباوه ی شکوفه به گهواره ی درخت
چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن
فرش زمرّدینِ چمن گشته با صفا
از نقشهای زنبق و نسرین و نسترن
سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین
چون گلرخی که کرده به تن سبز پیرهن
نرگس ز خواب ناز ، برآورده سر خمار
سوسن به ده زبان شده آماده ی سخن
سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان
گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن
بر طرْفِ جو بنفشه چو گیسوی دلبران
از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن
مشّاطه ی صبا همه دم شانه میزند
بر زلف مُشک پرور دوشیزه ی چمن
سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن
بلبل برابرش ز سرِ عشق چون سمن
نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح
بر گِرد هم به باغ و چمن کرده انجمن
قُمری به طرْف دشت زند قهقهِ نشاط
کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن
ژاله به چهر لاله و گلهای گلسِتان
غلتد چو جوی، بر رخ گلفام یار من
آب حیاتِ خضر، روان گشته گوئیا
از چشمه سار ، بر اثر ریزش وشن
در پای بید، آبِ روان همچنان مسیح
دلمرده را ز لطف، روان میدهد به تن
گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل
بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن
هر یک به حالتی و زبان و کنایتی
گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن
هر سو که بنگری اثرِ ذات وحدتاند
گلهای نیک منظره ، چون سنبل و سمن
از برگِ سبز ، دفتر توحید گشته باز
وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن
نقاش دهر ، زیرِ زمین نقش میزند
بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن
ای دل! ز باغبان طبیعت عجب مدار
این صنعت محیّر و این دانش و فنن
او برتر از تصور و وهم و گمان ماست
گر بخردی؟ گمان وی از سر به در فکن
فهم مقام او ـ نتوان کرد تا ابد
چون گوهری بوَد که نباشد روا ثمن
مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش
مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن
زین بحث، درگذر که بهار است و وقت عیش
باید ز گنج رحمت حق بهره ور شدن
فصل بهار میگذرد جام مِی بگیر
از دست ساقیان خوش اندام سیمتن
خواهم درین میان رسد از لطف کردگار
یاری خجسته سیرت، با وجهه ی حسن
تا در لوای میمنت روی انورش
از دل زدایم انده و بیماری از بدن
فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق
تا عندلیب سان همه گردند نغمه زن
مطرب! بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن
آهنگ باربد ، بشود ناله ی حَزَن
ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار
از آن زمین که پاک و مبرّاست از فتن
آن مِی که بُرد از سر عشاقِ حق خمار
آن مِی که داد نشئه به سلمان مؤتمن
تک جرعهای به کام من دُردنوش ریز
کز یمن آن ، رموز دو عالم کنم علن
پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد
ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن!
ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار
ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن
انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح
خاکِ ره تو رشکِ دل نافه ی ختن
یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما
کافتاده ام به عشق رخت در چَهِ ذقن
شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا
هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن
طبع خموش من به ولای تو شد روان
ای برخیِ تو عمر من و طبع و روح و تن
بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار
چندان که تا بهارِ ابد ، نبودَش مِحَن
شد شایگان چکامهی من در مدیح تو
چون عشق تو گرفته مرا مُهر از دهن
شادروان سید علیرضا شمس قمی
فروردین 1338
https://eitaa.com/shamseqomi
#بهاریه
بهار روحبخش آمد قرین با فَرّ و فیروزی
بهپا شد جشن جمشیدی به رسم میر نوروزی
به قدّ ِ گلسِتان باغ ، از بهر دل افروزی
بشد با دستِ درزی طبیعت، پرنیاندوزی
عروس باغ بس رعنا و زیبا و فریبا شد
صفای باغ شادیبخش و بِزدایندهی غم شد
چمن از سبزه و گلهای رنگارنگ ، خرّم شد
بنفشه تا کند تعظیم بر سوری قدش خم شد
فضا از سوسن و سنبل، سمنبو چون سپرغم شد
چمان سرو چمن مانند یار سرو بالا شد
به هر شاخ گلی بلبل چنان شوری به پا کرده
که سرتاسر فضای باغ را پر ، از نوا کرده
هَزار اندر گلستان ، خویش را دستانسرا کرده
به هر گلبانگ خوش سازی برون از پردهها کرده
که گویی نغمههایش رشک آهنگ نکیسا شد
چکاوک در کنار سبزهها در نغمه پردازی
کند کبک دری در دامن کهسار ، طنازی
به طرْف باغ سازد سار با موسیجه دمسازی
به شاخ سرو با بلبل کند قمری هم آوازی
همیدون باغ و راغ از نغمهی مرغان پرآوا شد
کنار جویباران جمعی از هر فرقه و دسته
بساط عیش را گسترده، گِردش جمله بنشسته
هرآن یک چون ز رنج بهمن و اسفند مَه، رسته
به شادی ِ بهاری جملگی ، عهدِ طرب بسته
پیاپی جامها خالی و پر ، از می ز مینا شد
بوَد در دست هر دلدادهای دست دلآرامی
به آرامی نهند اندر کنار بوستان گامی
زنند اندر لب هر جوی، دور از دیگران جامی
سپس گیرند گهگه از لبان یکدگر کامی
کنون دوران به کام نوجوانان دلآرا شد
مرا هم بود در دور جوانی کار و باری خوش
خوشا آن روزگارانی که بودم روزگاری خوش
به دستی جام مِی در دست دیگر دست یاری خوش
سرود و شعر میخواندیم با یار و شعاری خوش
کنون آن زندگی در خاطرم مانند رؤیا شد
در ایام شبابم نزد خوبان اعتباری بود
به هر محفل که ره جستم انیسام طرفه یاری بود
به تابستان و پاییز و زمستانم بهاری بود
دگر با سال ماه و هفته و روزم نَه کاری بود
مگر آنگه که بزم عیش و نوشِ خوش مهیا شد
دریغا کاین جهان درد است و رنج و غم سرانجامش
کند ناکام آن کس را که روزی کرده خوش کامش
اگر باشد چو رستم در مَثل بُگریزد از دامش
بریزد گاه ِ پیری شهدِ مرگ تلخ ، در جامش
دهد دَردی که درمانش وبال ِ بال عنقا شد
نه تنها عمر گل ، کوتاه از جور خزان باشد
بشر را نیز پایانی ز مرگِ ناگهان باشد
چو مرگ و نیستی تا بوده هست و توامان باشد
چه موجودی بوَد کز نیستی اندر امان باشد
به غیر از خالق یکتا که ذاتش عالم آرا شد
همانا (مسجدی) امر طبیعی را همی دانی
که جاویدان نمانَد هیچ کس در عالم فانی
چهسان خواهی تو تنها جاودان در این جهان مانی
قوی گردد ضعیف، آنگه رسد مرگش به آسانی
حیات جاودانی ، خاص ذات حیّ دانا شد
شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی
1332
http://masjediqomi.blogfa.com
در رثای آیت الله بروجردی (ره)
✅ دهم فرورین، سالگرد درگذشت اسف انگیز پیشوای بزرگ عالم اسلام حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) را به قاطبهی مسلمانان جهان و جامعهی شیعیان، بالاخص آیات الله العظام و علمای اعلام و حجج اسلام عرض تسلیت نموده، دوام عمر و بقا و عزت و عظمت مسلمانان غیور جهان را از پیشگاه اقدس حضرت احدیت خواستارم.
سید علیرضا شمس قمی - 1341 روزنامهی استوار قم
(مرثیه و ماده تاریخ)
نوبهار آمد ولی مرغ دلم نوحه سرا شد
طوطی طبعم ز غم با جغد محنت همنوا شد
هر طرف کردم نظر در منظرم آمد سیاهی
هر کجا کردم گذر در معبرم شیون بپا شد
ابر، گریان کوه، نالان دشت، رَختِ غم به پیکر
گوییا هنگامه ی قتل شهید کربلا شد
اندرین اثنا بر آمد بانگ غم از چار جانب
کایت الله ِ بروجردی سوی ملک بقا شد
(شمس قم) سال وفاتش از خرد پرسید گفتا:
(نک ، بروجردی مه اسلام ازین دار فنا شد)*
1380 هـ . ق
(امام الشیعه)
آسمان تیر جفا زد به دل مضطر ما
ریخت خون دل ما آه از آن تیر جفا
آه و افسوس که این دهر بُوَد دار ملال
همه کارش ستم است و به کساش نیست وفا
چرخ گردنده نگردد به مراد دل کس
حبّذا مرگ ، که فارغ کند از دار فنا
هستی و مرگ بشر در نظر چرخ یکی است
نه برآن خرّمی آرد نه بر این حزن و عزا
با قضا و قدَر چرخ چه تدبیر کنم
مگرش رأی به تسلیم دهم تن به رضا
آسمان و فلک و چرخ و قضا و تقدیر
همه وهم است و بُوَد مصلحت بارخدا
در سماوات خرد بود فروزنده مهی
که بُدی رشک مه و حسرت کیوان به لقا
اختران گشته ز اشراق جمالش روشن
مهر و مه کرده ز انوار رخش کسب ضیا
آیت الله بروجردی امام الشیعه
که ندارد به جهان تالی و مثل و همتا
شمع نورافکن ایمان بدو شمع دانش
قمر برج فضیلت بدو مصباح هدا
صحبتش تغذیه ی روح بدی بهر بشر
مکتبش مشعله ی راه بدی در همه جا
حامی شرع نبی بود و نگهبان جهان
منجی کشتی دین بود ز غرقاب فنا
نیتش رهبری خلق بدی جانب حق
دامنش پاک و منزه ز همه زهد ریا
نظرش گنج معانی ، کف وی کان کرم
رَوشش مهر و وفا و هدفش بذل و عطا
بود چون شامل وی لطف خداوند کریم
لطف وی نیز شدی شامل هر شاه و گدا
شمعسان گشت خموش از وزش باد اجل
جمع ما کرد پریشان چو شد از محفل ما
رهبر شرع مبین آیت حق حجت دین
که شدی رحلت وی موجب صد رنج و بلا
گوییا روح برفت از تن روحانیت
تا که روح از تن آن مظهر حق گشت جدا
نه عجب گر که ز فقدانش امام قائم
گرید و نالد و زین ضایعه گوید: اسفا
گرچه یکسال گذشتهست ز فقدانش لیک
تا کنون عالم اسلام بُوَد نوحه سرا
(شمس قم) گفت به تاریخ وفاتش افسوس
(چشم پوشید بروجردی از این ملک فنا) *
* 1380 هـ . ق
رفت آیت الله بروجردی به فردوس برین
زین ماتم عظما شده اسلام با غم همنشین
(شمس قمی) گفت از پی تاریخ، سال رحلتش
(با جد اعلایش حسین آمد بروجردی قرین) *
* 1380 هـ . ق
آیت الله بروجردی ، امام شیعیان....
دعوت حق را اجابت کرد و رفت از این جهان
(شمس قم) یکسال بعد از مرگش این تاریخ گفت
( آیت الله بروجردی مکین اندر جنان) *
* 1381 هـ . ق
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi
* ماده تاریخها به حساب ابجد سال قمری است
شبهای قدر واسطهٔ فیض و رحمت است
ا࿐❈❁࿐✿❈✿࿐❈❁࿐ا
#شبهای_قدر
ای دل! به خلق و دار و ندارش نظر مکن
جز در حریم خالق سبحان گذر مکن
روی نیاز ، بر در ِ آن بی نیاز بر
خود را به درگه دگری در به در مکن
ما و منی به دور کن از خویش ِ خویشتن
جز در منای خالق یکتا به سر مکن
در هر زمان به شکر و سپاسش زبان گشای
وین شکر را به خاطر خیر دگر مکن
تفسیر سوزش دل ما، اشک دیده است
ای دل! به غیر درگه حق دیده تر مکن
از درگه حبیب ، مشو ناامید ، هان!
با این گناه ، در ره دوزخ سفر مکن
غیر از خدای و قاطبهی اولیای او
روی امید ، سوی کسان دگر مکن
یارب! به راه وحدت و صدق و صفا و مهر
خیر بشر ، مقدّر و شایانِ شر مکن
کفران نعمت تو نمودیم ؛ بیش از این
ما را دچار فتنه و خوف و خطر مکن
تقدیر ما ز لطف ، به حکم قضا مده
حکم قضا حواله به دست قَدَر مکن
شبهای قدر، واسطهٔ فیض و رحمت است
حاجات ما شکسته دلان ، بی ثمر مکن
ما شکر نعمت و کرمت را نکردهایم
محتاجمان به نعمت هر بَدگهر مکن
یارب! به حق احمد و آل عزیز او
بر شیعیان نظر کن و صرف نظر مکن
یارب! به حق حجت حق ، دوستان او
چشم انتظار حجت ثانی عَشَر مکن
یارب! جمیع منتظران ظهور را...
محروم ، از ولایت آن منتظَر مکن
یارب! ز فیض مهدی موعودِ منتقم
جز عاشقان حضرت او بهره ور مکن
چون (شمس قم) ز فرقت مهدی به ظلمتیم
یارب! سیاه روزی ما بیشتر مکن
یارب! زبان حالِ جهان است این سخن
باری نگه به این سخنِ مختصر مکن
بیدار و خواب بندهی دلخون برابر است
شاها...! تو سوز سینهی ما ، بی اثر مکن.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi