eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
193 دنبال‌کننده
13 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
چه زیباست بهار یا مسیحای طبیعت که با دم فیض‌بخش و روح‌پرورش مردگان باغ و بستان و دشت و چمن را احیا می‌کند و خفتگان شاخسار و خاک نشینان دشت و صحرا را از خواب خستگی زدای زمستان بیدار می‌سازد. فصل آرایشگر و موسم بساط گستری که مرغکان غمزده و مصیبت دیده‌ی شاخسارها را به وجد و سُرور و نغمه‌سرایی واداشته، و مُهر خموشی و سکوت را از لب‌شان برمی‌دارد. یار مهربانی که دشمن کینه‌توزی چون زمستان را با همه‌ی باد و بروت و صولت و عتاب و خطابش از در میراند و خود چون دایه‌ای مهربان، نوباوگان شاخ و شکوفه‌های نوزاد را در برمی‌گیرد و با نسیم عطرآگین و روح‌بخشش زندگی و حیاتی دیگر می‌بخشد. درختان خشک و عریان را لباس سبز ورق به تن می‌پوشاند و اطفال شکوفه را با شیر شبنم صبحگاهی سیراب و شاداب می‌سازد. این بهار، نه فقط پیک نوروز و سال نو برای اشجار و نباتات است؛ بلکه پیام‌آور نوسازی و نوآوری و تصفیه‌ی روح و تزکیه‌ی نفس و تهذیب اخلاق و رفتار برای انسان‌هاست؛ و ما را به آغاز زندگانی تازه و نوی رهبری و ترغیب می‌کند. نوروز بهاری به ما می‌آموزد که ای خفتگان غافل و رفتگان راه باطل! به‌هوش باشید و خود را از کهنگی و آلودگی فکر برهانید و رسم و آداب کهن را که گلبرگ روح شما را زرد و پژمان ساخته‌است در هوای آزادگی و مردانگی و صفا ، لطف و نزهت بخشید و افسردگان و دلمردگان را دلجویی کرده و فراموش‌شدگان خویش و بیگانه را دیدار و تیمار کنید. آری! بهار، یا پیک نوسازی و نوآوری، همه چیز و همه کس را نو می‌خواهد و هر روز را نوروز می‌طلبد تا در سایه‌ی نوع‌دوستی و تفقد و توجه به افراد همنوع خود، یک زندگی بهارآیین معنوی و حقیقی تحصیل کنیم. بهار به ما می‌گوید نه فقط یک سال دیگر از عمر اشجار و نباتاتی که از بهار گذشته تا این بهار، سبز خرم بودند و خشک و عریان شدند و به خواب استراحت فرو رفتند و دوباره بیدار شدند گذشت، و این عمر یک ساله‌ی آنها برگشت ناپذیر است؛ بلکه عمر گذران ما را هشدار می‌دهد که هرآینه عبرت گیریم که عمر رفته باز نگردد همانگونه که آب رفته به جوی، باز نخواهد گشت. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن نوباوه ی شکوفه به گهواره ی درخت چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن فرش زمرّدینِ چمن گشته با صفا از نقش‌های زنبق و نسرین و نسترن سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین چون گلرخی که کرده به‌ تن سبز پیرهن نرگس ز خواب ناز ، برآورده سر خمار سوسن به ده زبان شده آماده ی سخن سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن بر طرْفِ جو بنفشه چو گیسوی دلبران از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن مشّاطه ی صبا همه دم شانه می‌زند بر زلف مُشک ‌پرور دوشیزه ی چمن سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن بلبل برابرش ز سرِ عشق چون سمن نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح بر گِرد هم به باغ و چمن کرده انجمن قُمری به طرْف دشت زند قهقهِ نشاط کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن ژاله به چهر لاله و گل‌های گلسِتان غلتد چو جوی، بر رخ گلفام یار من آب حیاتِ خضر، روان گشته گوئیا از چشمه‌ سار ، بر اثر ریزش وشن در پای بید، آبِ روان همچنان مسیح دلمرده را ز لطف، روان می‌دهد به تن گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن هر یک به حالتی و زبان و کنایتی گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن هر سو که بنگری اثرِ ذات وحدت‌اند گل‌های نیک ‌منظره ، چون سنبل و سمن از برگِ سبز ، دفتر توحید گشته باز وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن نقاش دهر ، زیرِ زمین نقش می‌زند بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن ای دل! ز باغبان طبیعت عجب مدار این صنعت محیّر و این دانش و فنن او برتر از تصور و وهم و گمان ماست گر بخردی؟ گمان وی از سر به در فکن فهم مقام او ـ نتوان کرد تا ابد چون گوهری بوَد که نباشد روا ثمن مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن زین بحث، درگذر که بهار است و وقت عیش باید ز گنج رحمت حق بهره ‌ور شدن فصل بهار می‌گذرد جام مِی بگیر از دست ساقیان خوش اندام سیمتن خواهم درین میان رسد از لطف کردگار یاری خجسته سیرت، با وجهه ی حسن تا در لوای میمنت روی انورش از دل زدایم انده و بیماری از بدن فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق تا عندلیب‌ سان همه گردند نغمه زن مطرب! بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن آهنگ باربد ، بشود ناله ی حَزَن ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار از آن زمین که پاک و مبرّاست از فتن آن مِی که بُرد از سر عشاقِ حق خمار آن مِی که داد نشئه به سلمان مؤتمن تک جرعه‌‌ای به کام من دُردنوش ریز کز یمن آن ، رموز دو عالم کنم علن پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن! ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح خاکِ ره تو رشکِ دل نافه ی ختن یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما کافتاده‌ ام به عشق رخت در چَهِ ذقن شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن طبع خموش من به ولای تو شد روان ای برخیِ تو عمر من و طبع و روح و تن بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار چندان ‌که تا بهارِ ابد ، نبودَش مِحَن شد شایگان چکامه‌ی من در مدیح تو چون عشق تو گرفته مرا مُهر از دهن شادروان سید علیرضا شمس قمی فروردین 1338 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهار روح‌بخش آمد قرین با فَرّ و فیروزی به‌پا شد جشن جمشیدی به رسم میر نوروزی به قدّ ِ گلسِتان باغ ، از بهر دل افروزی بشد با دستِ درزی طبیعت، پرنیان‌دوزی عروس باغ بس رعنا و زیبا و فریبا شد صفای باغ شادی‌بخش و بِزداینده‌ی غم شد چمن از سبزه و گل‌های رنگارنگ ، خرّم شد بنفشه تا کند تعظیم بر سوری قدش خم شد فضا از سوسن و سنبل، سمن‌بو چون سپرغم شد چمان سرو چمن مانند یار سرو بالا شد به هر شاخ گلی بلبل چنان شوری به پا کرده که سرتاسر فضای باغ را پر ، از نوا کرده هَزار اندر گلستان ، خویش را دستان‌سرا کرده به هر گلبانگ خوش سازی برون از پرده‌ها کرده که گویی نغمه‌هایش رشک آهنگ نکیسا شد چکاوک در کنار سبزه‌ها در نغمه پردازی کند کبک دری در دامن کهسار ، طنازی به طرْف باغ سازد سار با موسیجه دمسازی به شاخ سرو با بلبل کند قمری هم آوازی همیدون باغ و راغ از نغمه‌ی مرغان پرآوا شد کنار جویباران جمعی از هر فرقه و دسته بساط عیش را گسترده، گِردش جمله بنشسته هرآن یک چون ز رنج بهمن و اسفند مَه، رسته به شادی ِ بهاری جملگی ، عهدِ طرب بسته پیاپی جام‌ها خالی و پر ، از می ز مینا شد بوَد در دست هر دلداده‌ای دست دل‌آرامی به آرامی نهند اندر کنار بوستان گامی زنند اندر لب هر جوی، دور از دیگران جامی سپس گیرند گه‌گه از لبان یکدگر کامی کنون دوران به کام نوجوانان دل‌آرا شد مرا هم بود در دور جوانی کار و باری خوش خوشا آن روزگارانی که بودم روزگاری خوش به دستی جام مِی در دست دیگر دست یاری خوش سرود و شعر می‌خواندیم با یار و شعاری خوش کنون آن زندگی در خاطرم مانند رؤیا شد در ایام شبابم نزد خوبان اعتباری بود به هر محفل که ره جستم انیس‌ام طرفه یاری بود به تابستان و پاییز و زمستانم بهاری بود دگر با سال ماه و هفته و روزم نَه کاری بود مگر آنگه که بزم عیش و نوشِ خوش مهیا شد دریغا کاین جهان درد است و رنج و غم سرانجامش کند ناکام آن کس را که روزی کرده خوش کامش اگر باشد چو رستم در مَثل بُگریزد از دامش بریزد گاه ِ پیری شهدِ مرگ تلخ ، در جامش دهد دَردی که درمانش وبال ِ بال عنقا شد نه تنها عمر گل ، کوتاه از جور خزان باشد بشر را نیز پایانی ز مرگِ ناگهان باشد چو مرگ و نیستی تا بوده هست و توامان باشد چه موجودی بوَد کز نیستی اندر امان باشد به غیر از خالق یکتا که ذاتش عالم آرا شد همانا (مسجدی) امر طبیعی را همی دانی که جاویدان نمانَد هیچ کس در عالم فانی چه‌سان خواهی تو تنها جاودان در این جهان مانی قوی گردد ضعیف، آنگه رسد مرگش به آسانی حیات جاودانی ، خاص ذات حیّ دانا شد شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی 1332 http://masjediqomi.blogfa.com
در رثای آیت الله بروجردی‌ (ره) ‌ ✅ دهم فرورین، سالگرد درگذشت اسف انگیز پیشوای بزرگ عالم اسلام حضرت آیت الله العظمی بروجردی (ره) را به قاطبه‌ی مسلمانان جهان و جامعه‌ی شیعیان، بالاخص آیات الله العظام و علمای اعلام و حجج اسلام عرض تسلیت نموده، دوام عمر و بقا و عزت و عظمت مسلمانان غیور جهان را از پیشگاه اقدس حضرت احدیت خواستارم.‌ ‌ ‌سید علیرضا شمس قمی - 1341 روزنامه‌ی استوار قم‌ ‌ ‌(مرثیه و ماده تاریخ) ‌ ‌نوبهار آمد ولی مرغ دلم نوحه سرا شد طوطی طبعم ز غم با جغد محنت هم‌نوا شد هر طرف کردم نظر در منظرم آمد سیاهی هر کجا کردم گذر در معبرم شیون بپا شد ابر، گریان کوه، نالان دشت، رَختِ غم به پیکر گوییا هنگامه ی قتل شهید کربلا شد اندرین اثنا بر آمد بانگ غم از چار جانب کایت الله ِ بروجردی سوی ملک بقا شد (شمس قم) سال وفاتش از خرد پرسید گفتا: (نک ، بروجردی مه اسلام ازین دار فنا شد)*‌ ‌ ‌1380 هـ . ق (امام الشیعه) ‌ ‌آسمان تیر جفا زد به دل مضطر ما ریخت خون دل ما آه از آن تیر جفا آه و افسوس که این دهر بُوَد دار ملال همه کارش ستم است و به کس‌اش نیست وفا چرخ گردنده نگردد به مراد دل کس حبّذا مرگ ، که فارغ کند از دار فنا هستی و مرگ بشر در نظر چرخ یکی است نه برآن خرّمی آرد نه بر این حزن و عزا با قضا و قدَر چرخ چه تدبیر کنم مگرش رأی به تسلیم دهم تن به رضا آسمان و فلک و چرخ و قضا و تقدیر همه وهم است و بُوَد مصلحت بارخدا در سماوات خرد بود فروزنده مهی که بُدی رشک مه و حسرت کیوان به لقا اختران گشته ز اشراق جمالش روشن مهر و مه کرده ز انوار رخش کسب ضیا آیت الله بروجردی امام الشیعه که ندارد به جهان تالی و مثل و همتا شمع نورافکن ایمان بدو شمع دانش قمر برج فضیلت بدو مصباح هدا صحبتش تغذیه ی روح بدی بهر بشر مکتبش مشعله ی راه بدی در همه جا حامی شرع نبی بود و نگهبان جهان منجی کشتی دین بود ز غرقاب فنا نیتش رهبری خلق بدی جانب حق دامنش پاک و منزه ز همه زهد ریا نظرش گنج معانی ، کف وی کان کرم رَوشش مهر و وفا و هدفش بذل و عطا بود چون شامل وی لطف خداوند کریم لطف وی نیز شدی شامل هر شاه و گدا شمع‌سان گشت خموش از وزش باد اجل جمع ما کرد پریشان چو شد از محفل ما رهبر شرع مبین آیت حق حجت دین که شدی رحلت وی موجب صد رنج و بلا گوییا روح برفت از تن روحانیت تا که روح از تن آن مظهر حق گشت جدا نه عجب گر که ز فقدانش امام قائم گرید و نالد و زین ضایعه گوید: اسفا گرچه یک‌سال گذشته‌ست ز فقدانش لیک تا کنون عالم اسلام بُوَد نوحه سرا (شمس قم) گفت به تاریخ وفاتش افسوس (چشم پوشید بروجردی از این ملک فنا) *‌ ‌ ‌* 1380 هـ . ق ‌ ‌رفت آیت الله بروجردی به فردوس برین زین ماتم عظما شده اسلام با غم همنشین (شمس قمی) گفت از پی تاریخ، سال رحلتش (با جد اعلایش حسین آمد بروجردی قرین) *‌‌ ‌ ‌‌* 1380 ‌‌هـ . ق ‌ ‌‌آیت الله بروجردی ، امام شیعیان.... دعوت حق را اجابت کرد و رفت از این جهان (شمس قم) یکسال بعد از مرگش این تاریخ گفت ( آیت الله بروجردی مکین اندر جنان) *‌ ‌ ‌* 1381‌ هـ . ق ‌ ‌شادروان سید علیرضا شمس قمی ‌‌ https://eitaa.com/shamseqomi ‌ * ماده تاریخ‌ها به حساب ابجد سال قمری است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب‌های قدر واسطهٔ فیض و رحمت است ا࿐❈❁࿐✿❈✿࿐❈❁࿐ا ای دل! به خلق و دار و ندارش نظر مکن جز در حریم خالق سبحان گذر مکن روی نیاز ، بر در ِ آن بی نیاز بر خود را به درگه دگری در به در مکن ما و منی به دور کن از خویش ِ خویشتن جز در منای خالق یکتا به سر مکن در هر زمان به شکر و سپاسش زبان گشای وین شکر را به خاطر خیر دگر مکن تفسیر سوزش دل ما، اشک دیده است ای دل! به غیر درگه حق دیده تر مکن از درگه حبیب ، مشو ناامید ، هان! با این گناه ، در ره دوزخ سفر مکن غیر از خدای و قاطبه‌ی اولیای او روی امید ، سوی کسان دگر مکن یارب! به راه وحدت و صدق و صفا و مهر خیر بشر ، مقدّر و شایانِ شر مکن کفران نعمت تو نمودیم ؛ بیش از این ما را دچار فتنه و خوف و خطر مکن تقدیر ما ز لطف ، به حکم قضا مده حکم قضا حواله به دست قَدَر مکن شب‌های قدر، واسطهٔ فیض و رحمت است حاجات ما شکسته دلان ، بی ثمر مکن ما شکر نعمت و کرمت را نکرده‌ایم محتاجمان به نعمت هر بَدگهر مکن یارب! به حق احمد و آل عزیز او بر شیعیان نظر کن و صرف نظر مکن یارب! به حق حجت حق ، دوستان او چشم انتظار حجت ثانی عَشَر مکن یارب! جمیع منتظران ظهور را... محروم ، از ولایت آن منتظَر مکن یارب! ز فیض مهدی موعودِ منتقم جز عاشقان حضرت او بهره ور مکن چون (شمس قم) ز فرقت مهدی به ظلمتیم یارب! سیاه روزی ما بیشتر مکن یارب! زبان حالِ جهان است این سخن باری نگه به این سخنِ مختصر مکن بیدار و خواب بنده‌ی دلخون برابر است شاها...! تو سوز سینه‌ی ما ، بی اثر مکن. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلامُ عَلَيْكَ يٰا عَلِیّ بْنِ اَبی‌طٰالِب) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا « فزتُ وَ رَبّ الکعبه » پور بوسفیان چو از بیداد و کین داد حکم قتل ِ میر مؤمنین ابن ملجم ، جانی رذل و شریر یافت مأموریت قتل امیر گرگِ دون از حیله‌ی روباه پیر گشت اندر بیشه‌ی حق شیرگیر هیجده شب چون که بگذشت از صیام شد به سوی کوفه : بن ملجم ز شام دل به قتل مرتضی ، بی تاب داشت چونکه طرح قتل در محراب داشت تیره شب، زین ماجرا ناشاد شد روز هم غمگین از این بیداد شد شب ازین وحشت به کندی می‌گذشت روز هم شد کُند ، وقتِ بازگشت شب نبُد راضی به قتل مرتضیٰ پس به پیمودی به حِدّت راه را روز هم از این جنایت ، بیم داشت زین‌سبب پا را به کُندی می‌گذاشت عاقبت شب شد به روز از خدعه زور وآنگهی ، ظلمت مسلّط شد به نور زاغِ شب سوی جنایت پر کشید تا که قویِ روز را ، در بر کشید چون سیاهی در سپیدی جا گرفت دزدِ جان ، در این زمان مأوا گرفت روز و شب چون رنگِ ضدین آمدی دزدِ جان ، بین الطّلوعین آمدی عاقبت ، بین الطلوعین از درنگ دامنش آلوده شد بر قتل و ننگ سارقِ جان امیرالمؤمنین این زمان بنمود در مسجد کمین داشت ننگ از قتل مولا گرچه شب لاجرم شب شد به قتل وی سبب روز را ، زین قتل اگر عار آمدی با شب اندر جُرم ، همکار آمدی هر دو در قتلِ علی ، گشته شریک همعنان شد در جنایت زشت و نیک زشتی شب گر شهادت آفرید نیکی روزش ، سعادت آفرید آنکه شد مولود ، در کعبه به ناز شد شهید حق ، به محراب نماز از ولادت تا شهادت ، مرتضیٰ از قضای حضرت حق بُد رضا زین‌سبب وقت شهادت ، آن امیر گفت : راحت گشتم از دنیای پیر "فزتُ"ُ فرمود آن شهید راه دین پس "وَ رَبّ الکعبه" گفت آن شاه دین آری ، آری از ستم ، آسوده شد از شکنج و رنج و غم آسوده شد رفت و قدرش بر بشر معلوم گشت گیتی از عدل علی ، محروم گشت عدل رفت و عادل غمخوار رفت شیر یزدان ، حیدر کرّار رفت زین مصیبت ، خلق گریان علی ست (شمس قم) دایم نواخوان علی ست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(گوهر ایمان) عشقی‌ست مرا در دل و افشا شدنی نیست دردی‌ست مرا بی تو مداوا شدنی نیست در پرده عیان است که بس راز ، نهان است چون راز ، نهانی‌ست هویدا شدنی نیست چون لؤلؤ مکنون بوَد اسرار حقایق... نشکفته صدف گوهرش افشا شدنی نیست در نزد رقیبان نکنم شکوه ز یاران این عقده‌ی پیچیده‌ی دل وا شدنی نیست آن کس که بوَد سروصفت قائم و آزاد در خدمت ارباب دِرَم تا شدنی نیست از غفلت دل، گوهر ایمان مده از کف افسوس خوری عمری و پیدا شدنی نیست دل ، زنده نگه دار که قرآن به شب قدر بر سر چو نهی مرده‌دل احیا شدنی نیست آیینه‌ی دل ، تیره چو از زنگ گنه شد بی اشک سحرگاه، مصفا شدنی نیست گفتی که وصال تو میسّر شود اما یا وقت وصالت نشده یا شدنی نیست حرمان و غم رنج و پریشانی‌ام ای دوست چون زلف پریشان تو احصا شدنی نیست شد (شمس قمی) ذرّه صفت محو جمالت از شمس رخت ذره ، مجزا شدنی نیست. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلام عليك يا علی بن ابی‌طالب) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا (شاه لافتیٰ) تا تیغ کین به فرق امام مبین رسید فریاد درد و غم به سپهر برین رسید در سجده‌گاهِ حق به سرِ خانه زاد عشق تیغ پلید و زاده ی ملجم ، ز کین رسید شمشیر کفر و ظلم چو فرق علی شکافت پژواک "قَد قُتِل" ز فلک بر زمین رسید نبوَد عجب که زخم جگرسوز آن خبیث بر قلب پاک رَحمة لِلعالمین رسید مضروب شد تمامیِ اعضای کاینات زآن ضربتی که بر سر سلطان دین رسید شهباز عرش را چو شکستند بال و پر مرغان عشق را نفَس واپسین رسید از انقلاب ضایعه ی قتل شیر حق ... گرد عزا به دیده ی روح الامین رسید از خون سر مُحاسن خود را خضاب کرد چون روز وصل حیّ جهان آفرین رسید ارکان قلعه ی فلک از هم گسیخت چون ضربت به بام قُبّه‌ی حِصن حَصین رسید شمع فروغ بخش شبستان علم و دین... خاموشی‌اش ز فرقه‌ی بی علم و دین رسید آه و فغانِ جنّ و مَلَک در غم بشر گویا فراتر از فلکِ هفتمین رسید مُنشق شد آن جبین که به‌شوق وصال حق روز ازل ، به رتبه‌ی حق الیقین رسید شال عزا ، به گردن اولاد مرتضیٰ ... از فتنه‌‌ی معاویه ، خصم لعین رسید تنها نه در عزا ، حَسنین‌ا‌ند و زینبین کاین غم به جنّ و انس و نبات و نبین رسید ای روزگار ! اُف به تو کز دست جور تو این زخم جان‌گزا به دل مسلمین رسید از بهر صیدِ شیر خداوند ذوالجلال روباه شرک و زندقه اندر کمین رسید دون پرور است دهر ، که سنگ جفای او گه گه ، پی شکستن دُرّی ثمین رسید دردا ز خَرمن غم آن شاه لافتیٰ.... (شمس قمی) به مرثیه‌اش خوشه‌‌چین رسید شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(راز بقا) روزی که سرنوشت جهان را نوشته‌اند راز بقا ، به شهپر عنقا نوشته‌اند درک وجود و کشف طبیعت چو بد مُحال این قصه را به شیوه‌ی انشا نوشته‌اند آگه نگشته‌اند چو بر کُنهِْ کائنات یک نکته با اشاره و ایما نوشته‌اند سوی کمال ، ره چو نبردند سالکان رمز کمال را ، به معمّا نوشته‌اند دانشوران ز جمع علوم جهان فقط هنگام امتحان ، الف و با نوشته‌اند از قدر آفرینش حق کم نمی‌شود ننوشته‌اند اهل قلم ، یا نوشته‌اند نام و نشان هستی و سرفصل این حدیث بر کهکشان به خط چلیپا نوشته‌اند با کِلک مژّه، خون دل غم‌نصیب خویش خونین‌دلان به لاله‌ی حمرا نوشته‌اند غمنامه‌ی شکسته‌دلان را به لوح عدل بر طاق سرشکسته‌ی کسرا نوشته‌اند یک قطره از حکایت دریا دلان عشق صاحبدلان ز یونس و دریا نوشته‌اند از حسن یوسف است همه ماجرای مصر تقصیر اگر ز عشق زلیخا نوشته‌اند نور جبین ز طاعت حق بود و زآن فروغ اعجاز موسی و ید بیضا نوشته‌اند برهان خالق ازلی ، بهر منکر است آنجا که شرح خلقت عیسا نوشته‌اند افسانه‌ی جنون که ز مجنون بوَد به‌جای ز افسون حجب و عفت لیلا نوشته‌اند مسحور چشم اوست دل عارفان دریغ عشاق ، وصف نرگس شهلا نوشته‌اند روی تو مصحف است و ز آیات حسن تو یک آیه بر صحیفه‌ی دل‌ها نوشته‌اند مقصود، درک فیض صباح است و ذکر دوست آن نشئه کز صبوحی و صهبا نوشته‌اند محکوم راندنیم همه از بهشت عدن حکم ار به نام آدم و حوّا نوشته‌اند از رنجِ تن چو همره تن‌ها نرفته‌ایم ما را ز جمع قافله ، تنها نوشته‌اند این قصه‌ها که ترجمه‌ی غصه‌ها بوَد بر اعتبار مردم دانا نوشته‌اند جز هجر دوست (شمس قمی) را نشد نصیب روزی که سرنوشت جهان را نوشته‌اند . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه) (جام فراغت) گر عارفان به قبله ی فیض تو رو کنند زاشک بصر طهارت و از خون وضو کنند آنانکه آب چشمه ی حیوان چشیده‌اند از لعل نوش او ، طلب آبرو کنند عکس‌اش به روی آینه ظاهر نمی‌شود آیینه را به آینه ، کی رو به رو کنند دلمردگان که از نفس‌اش زنده می‌شوند کی معجز مسیح ، دگر آرزو کنند عشاق را به نزد رقیبان ، خجل مکن کز بیم طعنه گریه نهان در گلو کنند رندان کجا کنند به یک ساغر اکتفا گر صوفیان علاج خمار از سبو کنند دردی‌کشان که طالب جام فراغت‌اند در پیشگاه پیر مغان ، جستجو کنند اهل ریا شوند ز جرم و گناه ، پاک با می اگر غبار گنه شستشو کنند (شمس قمی) چو طالب فیض‌اند عارفان باید به خاک درگه محبوب ، رو کنند شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(خون ِ دل) ‌ ‌چو اشکِ شمع که در شام تار می‌ریزد گهر ز دیده ی شب زنده دار می‌ریزد ‌ ‌به شب غبار گنه زآب دیده باید شست کز اشک پاک سحر ، این غبار می‌ریزد ‌ ‌بوَد ز چشم ستم‌بین من که در همه عمر سرشکم از ستمِ روزگار می‌ریزد ‌ ‌دلم شکسته و گردون شهاب ثاقب خود به سرشکستگی‌ام ، طفل وار می‌ریزد ‌ ‌زمانه زرگر عیّار شد که بار دغل در آلیاژ ، به جای عیار می‌ریزد ‌ ‌فریب نرد وفای بشر مخور ای دل! که طاس کذب و ریا در قمار می‌ریزد ‌ ‌نهاده شیخ ز سجّاده دام و بر سر آن ز سُبحه ، دانه به صید شکار می‌ریزد ‌ ‌زهی صداقت ساقی که باده‌ای جانبخش فزون‌تر از همه ، بهر خمار می‌ریزد ‌ ‌به زندگی نکند گر وفا بوَد چون خار گُلی که یار ، به سنگ مزار می‌ریزد ‌ ‌ز دیدگانم اگر خون چکد عجب نبُوَد که خونِ دل بوَد از جور یار می‌ریزد ‌ ‌ز سوز دل بوَد اشکم به وفق آتش و آب ز کوه آتش اگر ، آبشار می‌ریزد ‌ ‌ز سنگ فتنه‌ی اطفال جنگجوی جهان ز شاخ صلح و صفا برگ و بار می‌ریزد ‌ ‌ز تیزچنگ عقابان جان‌شکار بشر کبوتران وفا... جان‌سپار می‌ریزد ‌ ‌چگونه غم نخورم چون خدنگ استعمار به قتل نوع بشر ، مرگبار می‌ریزد ؟ ‌ ‌بگو به گوهریان پربهاست اشک یتیم کز ابر دیده ، دُرِ شاهوار می‌ریزد ‌ ‌به حال خارکن رنجدیده خون گریم که خون ز پنجه‌اش از جور خار می‌ریزد ‌ ‌فدای مَرد هنرور که خوشتر از ژاله عرق ز عارض او وقت کار می‌ریزد ‌ ‌پُر است کاسهٔ صبرم ز جور خلق و کنون چو جنبشی کنم از هر کنار می‌ریزد ‌ ‌ز طبع سرکش و آتش‌فشان (شمس قمی) به جان دشمن ملّت ، شرار می‌ریزد . ‌ شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا