eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
189 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(شهید مطهری) صیاد کفر ، بهر فنای مطهری زد تیر کین به بال همای مطهری بار دگر ، معاویه بر قتل مرتضى فرمان بداد و خواست فنای مطهری دژخیم بت پرست ز تیر جفا درید قلب سليم و قبله نمای مطهری در این بهار معدلت انقلاب دین بنگر خزان نخل رسای مطهری بر آرزو رسید و شهادت‌نصیب شد کاین بود اصل فرضیه‌های مطهری اصل مطهر آورد این میوه‌ی طهور رحمت به اصل طهر نیای مطهری مرد جهاد بود و مجاهد كز اجتهاد کس نارسیده است به پای مطهری فقه و اصول و فلسفه و منطق و بيان بُد شمه‌ای ز لفظ هجای مطهری لطف بیان و نرمش گفتار نغر او بودی نشان ز لطف و صفای مطهری گریان نشد ز مرگ جوانش امام ليک گریان شد از فجیع ـ رثای مطهری بر دشمن منافق و فرصت طلب بگوی تا ترک سر کند به سرای مطهری خفاش کور باطن و حاسد روا بود گردد فدای شمس ِ لقای مطهری اُف بر تو ای مگس که ازین عرصه غافلی ای بی خبر ، ز فرّ همای مطهری مرگ و حيات بهر شهیدان مساوی است فرقی مدان به جشن و عزای مطهری خون داد و با شهادت سرخ آبرو گرفت سودا ببین و بیع و شرای مطهری همچون شهید کرببلا شد شهید حق شهر قم است کرب و بلای مطهری همبستگی و وحدت اسلام شد فزون با مرگ سرخ شرک زدای مطهری من تسلیت نگویم و این نیست مرثیت کاین تهنیت بوَد به خدای مطهری زیرا که این شهادت خونین انقلاب ذکر مؤبد است برای مطهری تبریک (شمس قم) به حضور امام باد آن اوستاد و راهنمای مطهری چون مرگ اوست مژده‌ی آغاز زندگی در سایه‌ی امام هدای مطهری شادروان سید علیرضا شمس قمی اردی‌بهشت 1358 @shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(شراب کهنه) به بحر زندگی ، عاقل تأمل می‌کند پیدا گهر از حلم در دریا ، تکامل می‌کند پیدا بکش در آسیای صبر ، بار خدمت مردم که زیرین سنگ، عنوان تحمل می‌کند پیدا ز کم علمی بُوَد غوغای اطفال دبستانی سبوی نیمه پُر بر دوش غلغل می‌کند پیدا من از افراط و تفریط شتا و صیف دانستم میانه رو ، بهارآسا ، تعادل می‌کند پیدا میان عِلم و ثروت نسبتی معکوس می‌باشد بری گردد ز علم آنکو ، تموّل می‌کند پیدا بَرد مالک ، حصول دسترنج برزگر ، زیرا کند زاغ آشیان هرجا که بلبل می‌کند پیدا بشر زآغاز خونخوار است و خونریز است تا پایان که شیر اوّل بود خون و تبدّل می‌کند پیدا سَحر دزدِ گرانخوابی ، زند راه سحرخیزان ز سارق، محتسب این دم تغافل می‌کند پیدا بنای ظلم را نبوَد بقا ، ور هست پولادین ز سیل اشک مظلومان ، تزلزل می‌کند پیدا به یُمن عصمت یوسف، زلیخا گشت نام آور بلند آوازگی را ، بلبل از گل می‌کند پیدا غم دل با دل خود گو ، مدد از همّت خود جو  که روشندل به سعی خود توکل می‌کند پیدا وطن ، از انقلاب فکر گردد رونقش افزون زمین، حاصل فزون از یک تحول می‌کند پیدا کم و بسیار کالا ، نرخ را بسیار و کم دارد سخن کم گو که بسیارش تنزل می‌کند پیدا شراب کهنه دارد نشئه‌‌ای دیگر که (شمس قم) به یاران کهن ، طبعش تمایل می‌کند پیدا... شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(غمی دیگر) نهان گشتی ز چشمم ناگهان، این هم غمی دیگر کجا سازم عیان راز نهان ، کو محرمی دیگر ؟ نفس در سینه‌ام ای همنفس! محبوس شد زیرا ندارم بی تو در این باغ و صحرا همدمی دیگر ز بس اشک از غم هجر تو جاری شد ز چشمانم ندارد چشمه ی خونبار چشمانم نمی دیگر همه دم بی تو روزم شد سیاه ای همدم دانا شود آیا که بینم روی ماهت را دمی دیگر ؟ به عالم شادمان بودم که بودی همدمم اما چو رفتی شادمانی رفت و دارم عالمی دیگر تو مرهم بر جراحات دل شیدای من بودی دریغا جز تو نبوَد زخم دل را مرهمی دیگر بسی ماتم به دل بودم در این ماتمسرا گیتی همه از یاد شد چون فرقتت شد ماتمی دیگر به پیش ای کاروان عمر ، زین دیر فنا زیرا که ره کوتاه و تا مقصد بوَد باقی کمی دیگر بتاز ای ساربان زین کوره راه زندگی یک دم کزین پس نیست ما را سختی و پیچ و خمی دیگر غمینم (شمس قم) کاندر جهان بیهوده غم خوردم جز آن غم در دلم نبوَد خدا داند ، غمی دیگر شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(سرخط جنون) ما سال‌ها سبوکش میخانه بوده‌ایم عمری مرید ساقی و پیمانه بوده‌ایم با مِی ، سرشته‌اند گِل ما و از الست مست از شراب صافی خمخانه بوده‌ایم بر شمع روی شاهد میخانه ز اشتیاق در سوز و ساز ، همدم پروانه بوده‌ایم با عشق دوست ترک دو عالم نموده‌ایم گویی ز خویش بیخود و بیگانه بوده‌ایم چون مرغکی ز کینه‌ی صیاد نفس شوم در باغ عشق مضطر و بی لانه بوده‌ایم بی ‌جام و می به مستی و دیوانگی به شهر ز افسون چشم مست تو افسانه بوده‌ایم مجنون گرفته است ز ما سرخط جنون چون کز ازل به عشق تو دیوانه بوده‌ایم (شمس قمی) ست مست مِی روی دوست چون ما سال‌ها ، سبوکش میخانه بوده‌ایم. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(جانبازی پروانه) خواهم که شبی گوشه‌ی میخانه بگریم مینا صفت اندر سر پیمانه بگریم با عشق وصال تو بنوشم می و زآن پس در وادی هجران تو ، مستانه بگریم خواهم که شوم شمع و به بزم تو بسوزم تا در غم جانبازی پروانه بگریم چون کودک وامانده ز شیر، از غم هجرت شب تا به سحر گوشه ی کاشانه بگریم وقت است که از دیده چنان ابر گهربار بر خاک رهت ، گوهر یکدانه بگریم زاهد نبرد صرفه از آن گریه‌ی سالوس آنجا که خوردم باده و رندانه بگریم رندی ز در صومعه بیرون شد و گفتا تا چند ز کید بت و بتخانه بگریم ؟ (شمس قمی) از گریه ی زهاد ریایی نبوَد عجب ار گوشه‌ی میخانه بگریم. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(زمام عقل) زمام عقل ، چو بر دوش دل نهاده شود چو خنجری‌ست که در دست مست داده شود ز بند جهل و خطا ، آدمی شود آزاد کمند عقل چو بر پای دل نهاده شود به نفس سرکش خود زن مَهار زهد و ورع سگ ار درنده بود در خم قلاده شود چو علم و مال تو گردد فزون فروتن باش شجر چو میوه فزون داد ، اوفتاده شود مباش غرّه به جاه و جلال زودگذر که شهسوار ، بسا ماتِ یک پیاده شود صبور باش چو خواهی رسی به حد کمال درون خم ، عِنَب از فرطِ صبر باده شود عرق به چهر هنرور ، نشان جوهر اوست بُرنده تر شود ار تیغ ، آب داده شود به عشق حور تجارت بوَد عبادت خلق که تاجر از پی تحصیل استفاده شود سخن لطیف بگو (شمس قم) که چون شنوند برای یک یک اهل سخن ، اعاده شود شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یٰا فاطِمَة اِشْفَعی لِی فِی الْجَنَّة) قبله‌گاه اهل بينش، کعبه‌ی دل‌های دانا تکيه‌گاه خلق گيتی، مَلجأ اعلا و ادنا بوسه‌گاه انس و جان و مأمن حوران جنّت بارگاه «حضرت معصومه‌ی قم» بنت موسا بضعه‌ی موسَی بن جعفر، پرتو چشم پيمبر کز شرف همنام شد با بضعه‌ی سلطان بطحا دخت موسیٰ اُخت شاه توس و روح و جان احمد ميوه‌ی قلب علی و غنچه‌ی گلزار زهرا فاطمه آن اختر عصمت که معصومه‌ست و زيبد چرخ دين را زهره‌ی عفت بوَد چون زهره رَخشا آنکه گرديد از قدومش تيهِ ظلمت، طورِ ايمن وآنکه باشد در پناهش، وادی قم رشک سینا آنکه از وصفش به حيرت گشته روح پاک آدم وآنکه در شأنش کلامِ «اشفعی لی» خوانده حوّا آنکه از قدر و جلالش محترم گرديده مريم وآنکه از فضل و کمالش مفتخر گشته مسيحا آنکه در بحر حقيقت، گوهر ايمان پاکش زينت صد هاجر است و زيور حورا و لعیا هاجر و لعيا و مريم، آسيه، سارا، صفيّه کرده خدمتکاری درگاه اين بانوی عظما درگه ذی‌رفعت باب‌الحوائج، فخر عالم مکتب عفت بوَد بر زمره‌ی نسوان دنيا عالمان در مکتبش چون کودکانِ تازه مکتب فاضلان در محضرش چون طفل، نزد پيرِ دانا خسروان هر يک به‌درگاهش کِهینه چاکر از جان تا ز فيض رحمتش ديهيم‌شان شد گيتی آرا هرکه کوس فضل زد در عرصه‌ی علم و فضيلت می‌نشد افضل ز اَقران تا نجُست اينجا توَلّا مستفيض از فيض جودش سر به‌سر ابنای آدم بهره‌مند از بحر لطفش جمله موجودات و اشيا منبع جود و سخا و مَظهر لطف و کرامت مخزن مهر و وفا و معدن بذل و عطايا در سخاوت سبقت از صد حاتم طايی گرفته در کرامت، رَشک ابر و حسرتِ بحر گهرزا پاسدار بينوايان، پاسبان مستمندان داروی درد فقيران، منجی احباب و اعدا حامی اهل قم از هر گونه بيداد و تجاوز حافظ اين سرزمين از رنج و اندوه و بلايا مَفخر قم، مأمن نيکان، مباهات بزرگان مکتب اهل فضيلت، مَدرس ارباب فتوا روشن از شمس وجودش شد مَه و مهر و کواکب مُکتسب از نور جودش شد يَد بيضای موسا قطره‌ای از بحر احسانش به هر رنجی معالج ذرّه‌ای از مُهر ايمانش، به هر دردی مداوا ساحت جانپرورش در قدر و عزّت، قصر جنت درگه ذی‌رفعتش در عزّ و حشمت، عرش اعلا پايه‌ی کيوان‌اساسش برتر از ناهيد و کيوان گنبد ميناترازش، هم‌تراز سقف مينا معبد اهل طريقت، مسجد خيل حقيقت قبله‌ی ارباب حکمت، کعبه‌ی آمال دل‌ها رَشک چشم مسجدالاقصی بوَد در فضل و شوکت ناسخ بيت المقدس، ناقض دير و کليسا در شُکوه و جلوه باشد همدم نُه طاقِ گردون در جلال و رتبه باشد هم‌سر عرش مُعلّا خاک کوی دلربايش سجده‌گاه اهل عرفان گَرد راهِ عرش‌سايش، توتيای اهل معنا خادم دربار او دافع بوَد بر جرم امّت زائر درگاه او شافع بوَد بر خلق دنيا بر نِعال عِطربيزش از رهِ اخلاص، رو کن چون غبار درگهش باشد عِلاج چشم اعما گر شفا خواهی بيا از صدق در اين بارگه چون بر جهان دارالشّفا باشد؛ مجو زين در تبرّا سر بِنهْ اندر رواقش تا ببينی کز کرامت برتر است از نُه رواق آستان طاق خضرا گوییا يک در ز جنّت، بهر «قم» بگشوده ايزد کاين‌چنين قصر بهشتی را در اينجا کرده بر پا (شمس قم) گفتا مديح حضرت معصومه‌ی قم تا ز شعر خويشتن، افسر نهد بر فرق شِعرا شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در رثای رهبر کبیر انقلاب امام خمینی (ره) ‌تــا بـــه دامِ سـرِ زلــفِ تــو گــرفـتــــار شدم دل پــریشـان‌تــر از آن طـــرّه‌ی طـــرّار شدم دلِ دیــوانــه چـو در حلقـــه‌ی گیسـو بسـتی پـای، در سلــسلـه ، سرحلقــه‌ی احـــرار شدم گرچه مجنــون تو بــودم به بیــابــان فـــراق لیـــلیِ حسن تـــو را دیـــدم و هشـــیار شدم یوسفا جــلوه‌ی حسنت سر بــازار چه سود؟! زآنکــه نــادیــده جمــال تـو خـــریــدار شدم بـه خــــریـــداری آن حســن خـــداداد همــی نقـدِ جان بر سر دست است و به بــازار شدم قــدر وصــل تو ندانسـتم و بـودم در خــواب وایِ مــن کــز پس هجـــران تـو بیـــدار شدم دردنــوش مــیِ عشـق تــو شــدم ، از آغــــاز گرچـه دور از خــم و خمخـانه و خَمّــار شدم زاهـــد از روی و ریــا عشـق تـو را منــع نمود کـز وی و زهـــد وی و صـومعــه بیـــزار شدم غیـر عنّـــاب لبـت ، نیست شفــابخــش دلــم چـونکــه بیمــــار از آن نـرگـس بیمـــار شدم دسـت بــــردار چــو نبــــوَد سرِ بیــــدار ز تو ســر بــه‌دارت شـــده مشــتاقِ ســرِ دار شدم راهِ عــرفــان تـو پــوییــده‌ام ای عـــارف راز کــه بــه یُمــنِ کــرمــت واقــفِ اســرار شدم (شمس قم) پیرو آن پیرِ مراد است که گفت: "من به خــال لبـت ای‌دوست! گـرفتــار شدم" شادروان سید علیرضا شمس قمی 1368 @shamseqomi
هدایت شده از شمس (ساقی)
شادروان سید علیرضا شمس قمی @shamssaghi
هدایت شده از شمس (ساقی)
✅ به‌مناسبت بیستمین سالگرد درگذشت پدر گرانقدرم، شاعر اهل‌بیت علیهم‌السلام "شادروان سید علیرضا شمس قمی" که در غروب هفتم تیرماه 1382 چشم از جهان فروبست و به لقای حضرت معبود پیوست. بیست سال است که با حسرت و اندوه گذشت‌ ‌گرچه مــانـده به دلــم غصــه‌ی انبـوه ، گذشت “7 تیر 1402“ دلبـــر بــرفــت و بـــر رخِ زردم نظــــر نکرد بــا ایـن خــــزان رســیده وداعِ سفـــر نکرد نــاگــه ز مــن بـــریـــد کمنـــــد وصــــال را حتـی مـرا ز لحظـــه ی رفتـــن خبــــر نکرد دسـتِ دعــــا همیـشه بـرایـش بلنـــد بـــود واحسرتـا که ذکــر و دعــــایـــم اثــــر نکرد در آن غـــروبِ تیـره که از ما بــرید و رفـت چشم از جهان ببست و شبش را سحر نکرد ابــروی چون هـــلالِ وی از دیده شد نهــان چون مــاهِ یک شــبه، نظــری در گـــذر نکرد او رفت و رفت مهــــر و وفــــا از میان مــا دیگر صفــای سایه ی مهـــرش به سـر نکرد از چشمه ی دو چشم، فشاندم سرشک غــم آن دم کـه از شــتاب گسـسـتن حــــذر نکرد زآن زخمـــه ‌ای که بـر دل من چنــگ می‌زند زخمــی بــزد که بــر دلِ چنــگی دگـــر نکرد یـک ســال جــان‌گـــداز گـذشـت از وداع او گــویــی که قرن‌هــاست نظــر بر پسـر نکرد هـــرگــز ز جــــورِ چــــرخ ندارم شکــایتــی هر چند اجــــل گذشـت ز مــرگ پـــدر نکرد عمری به راه شعر و ادب شمع جان بسوخت روشــنگری نمـــود و به ظلمــت نظــــر نکرد آزاده‌ای چـــو ســروِ ســرافــــراز بــوســـتان چون تــاک، خَـــم به نزد لئــیمان کمـــر نکرد با خنجـــر زبـــان و قـــلم در مصــافِ ظــلم رسـوا نمود ظــالم و خــوف از خطــــر نکرد در پیـــچ و تـاب پــر تـنـش کار و زنــدگـــی یـک لحظــه خسـتگی تـنـش را بـــه در نکرد "شمس قمی" رهــا شـد ازین دهــر پـرمــلال یــادی دگــر ، ز زنــدگــی فـتـــنـه گــــر نکرد از هجـــر جــانگـــداز تو ای نـــازنیــن پـــدر هـــرگــز نبـود آنکه ز غـــم دیــده تــــر نکرد رفتی و از فـــراق تو جـــانـم به لـب رســید دردی چــو داغ تو بـه جهــــانـم پَکــــر نکرد‌ ‌ ‌(ساقی) چو ریخت باده ی محنت به جام ما دیگـــر خیـــال میکـــده در سـر گــــذر نکرد. سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi به‌مناسبت یکمین سال در تاریخ 1383/04/07 سروده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(آیینه ی عبرت) از کاخ سخن ، پایه‌‌گذاران همه رفتند وز بزم ادب ، مشعله‌‌داران همه رفتند افسوس! که از طرفِ گلستانِ معانی با داغِ درون، لاله عِذاران همه رفتند از قهرِ خزان ِ اَجل از گلشن دانش _ مرغان سخنگوی و هَزاران همه رفتند بس غنچه که در حال شکوفایی و نزهت از بَد سَری و کینه‌ی خاران همه رفتند صدحیف که از گلشن علم و ادب و نظم اربابِ سخن ، سوی مزاران همه رفتند مرغان خوش اَلحان چو برفتند ازین باغ زی روضه‌ی جاوید ، نگاران همه رفتند چنگیزِ اجل تاخت چو بر کشور عرفان مردان حق از جهل تتاران همه رفتند خاتم صفتان در کف اهریمن بیداد گوهرمنشان، گنج مداران همه رفتند پژمان و امیری و رهی ، نوح و اوستا پژمان شده در فصل بهاران همه رفتند از رحلت استاد گرانمایه‌‌ی تبریز... مردان ادب ، تعزیه‌‌داران همه رفتند از شهر چو یار ادب و شعر و سخن رفت بس یار که از شهر و دیاران همه رفتند بس شاعر باهر ز جهان رفت و رود نیز گویند سپس ، نادره‌‌کاران همه رفتند بس زبده‌‌سرایان که ازین خاک بر افلاک چون گنج ، ز بدخویی ماران همه رفتند محفوظ بسا مانده زرِ قلب و دریغا با دزد اجل، پاک عیاران همه رفتند ما نیز رویم از پی آنان و پس از ما گویند که آن زار و نزاران همه رفتند ما ، مانده به ره ، هم‌قدم خار مغیلان وآن راهروان ، راهسپاران همه رفتند ماییم چنان زورق وامانده به گرداب آنان به سلامت به کناران همه رفتند ماندند صبوران بلا دیده ، بناچار... آن فرقه‌ی بی‌صبر و قراران همه رفتند این میکده را نشئه و مستی چو ندیدند خُم ها بشِکستند و خماران همه رفتند آوخ ! که نهادند به‌جا محنت و اندوه وآن مجمع اندوهگساران همه رفتند ای همسفر این بیشه خطرخیز بود هان! زین خِطّه، بسی شیرشکاران همه رفتند ای خسته پیاده! مشوی غَرّه، کزین دشت رخ مات شده شاهسواران همه رفتند هان! فاعتبروا یا اولوالابصار! کز این مُلک آن آینه‌‌ی عبرت یاران همه رفتند وقت است که عبرت ز چنان ضایعه گیریم زآن پس که چنان نیک شعاران همه رفتند (شمس قمی) این پیرو آن شعر "بهار" است " کز مُلکِ ادب ، حکم گذاران همه رفتند " شادروان سید علیرضا شمس قمی http://eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عید قربان است و باید جان کنم قربان او تا ز قربانی و هم جان ، گردم از قربان او گوسپند و گاو و اُشتر از چه قربانی کنند صد هزاران جان نباشد لایق قربان او جان فدای جان آن جانانه کز جانبازی ‌اش گوسپندش گشته قربان چون تویی جانان او خونبهای جان اسماعیل اگر شد گوسپند گو : سِپند جان بسوزد چشم بد از جان او چون ز چوگان وفا ، گویِ محبّت می‌بَرد گویِ سر ؛ بسیار افتد در خم چوگان او مقصد از طوف و صفا و مروه، عرفات و منا عاشقان را درکِ عشق اوست با عرفان او خانه را بگذار و درکِ فیض صاحبخانه کن حاصل حج، قربِ یزدان است نی قربان او چون ز لِلهُ عَلَی النّاس استطاعت یافتی راز حج البیت، مکتوم است در فرمان او زآنکه حج با امر حق واجب بوَد نی عزم خلق ترک باطل کن چو کردی رمیْ، بر شیطان او گر عنان نفس، بعد از این دهی در دست وی در حقیقت می‌شوی خود سلسله جنبان او (شمس قم) قربانی حق کن وجود خویش را تا که در محشر ، بگردی لایق احسان او... شادروان سید علیرضا شمس قمی http://eitaa.com/shamssaghi