eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
193 دنبال‌کننده
13 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"میلاد امام حسین (ع) مبارک باد" ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا قاصد طبعم سحرگه با سُرور از در رسید گوییا پیک وصال از جانب دلبر رسید از در آمد با بسی وجد و نشاط و انبساط کز طفیلش شام هجر و رنج و محنت سر رسید مژده بر من داد کای افسرده‌ی خاموش دل! خیز کز چرخ شرف ، ماه فلک_افسر رسید تا به کی؟ باشی خموش ای عاشق شوریده حال! شمع دانش برفروزان ، شاه دانشور رسید بزمی آرا ، سوم شعبان فرا آمد به ناز همچنان کبک دری با صد خرام از در رسید جستم ازجا بر گرفتم خامه‌ی عرفان به کف تا مرا ، این مژده از طبع گهرپرور رسید نور عرفان سر زد از شرقِ خِرد خورشیدسان همچنان خورشیدِ عالمتاب کز خاور رسید زآنکه میلاد شهی باشد که شاهان جهان هر یکی بر درگهش چون چاکر و نوکر رسید مولد مسعود شاهنشاه احرار جهان مظهر يزدان، حسين آن بَضعه‌ی حيدر رسيد شد برون، از بحر هستی گوهر شهوار عشق كز وجودش قدر و عزت بر دُر و گوهر رسيد سنبل گیسوی او بازار عنبر را شکست نافه خشکید آن زمان کآن طرفه مُشکِ تر رسید چون علی درياى گوهر بود و زهرايش صدف گوهری اين‌سان، به گنج علم و دين زيور رسيد شد کمان از فرط حسرت ، سَرو مُلک کاشمر مژده‌ی آن قامت رعنا چو بر کِشمَر رسید آبروی گل ، سراسر ریخت نزد باغبان تا که خندان در گلستان آن گل احمر رسید شمس برج دين و دانش ، شمع بزم معرفت گشت "مصباح الهدىٰ" با چهره‌ی انور رسيد ماهِ کیهان حقیقت ، پرتو افکن شد به دهر آری آری نور حق ، از مَطلع داور رسید از سپهر معدلت ، وز آسمان مُلک دین از فروغ لایزالی ، پرفروغ اختر رسید بر نجات مَردم از جهل و فساد و انحراف كشتی بحر هدايت با بسی لنگر رسيد از ميان بحر آزادى و اقيانوس عدل ناخدا يعنی خدا با چهره‌ی ديگر رسيد باغبان گلشن دين ، آبيار باغ عشق بر نهال شرع احمد ، مُثمِر و مُثمَر رسيد شاهد بزم امامت ، ساقی جام مراد بر خماران طريقت با می و ساغر رسيد خادما ! آتش فروزان ، عود در مجمر بریز کاندرین میخانه ، پور ساقی کوثر رسید رهبر آزادگان و ، سَرور سردادگان لشكر اسلام را سالار و سرلشكر رسيد مجری فرمان يزدان ، عاملِ اَعمال حق حاكم احكام قرآن ، سبط پيغمبر رسيد مکتب یزدان‌شناسی، رونق از عِلمَش گرفت کز صباوت بر همه اَعلام دین ، رهبر رسید از ضمير عشق او جز حق كسی آگاه نيست آنقدر دانم ضمير عشق را مُضمر رسيد تا كه بر قنداقه‌اش ساييد فُطرس بال و پر سرخط آزادی‌اش از درگه داور رسيد فاش گويم راست گويم در ميان خاكيان پور آدم ، ليک ز افواج فلک برتر رسيد مِدحت ثاراللَّهی تنها بوَد در شأن وی خونبهاى دين و خونِ خالق اكبر رسيد افتخار اهل‌بيت مصطفیٰ فخرالامم آبروى شيعه و اسلام را مفخر رسيد بهر قلع ظالمان و دفع استبدادیان قاضی عادل بیامد ، مجری کیفر رسید آسمان گویی چراغانی بوَد از اختران مجلس آرایی كند مَه ، كآن مَهِ انور رسيد سومين خورشيد رخشانِ امامت شد عيان بر سپهر دين چنين خورشيدِ روشنگر رسيد روز جشن و شادمانی، گاهِ عيش است و صفا چون صفابخش زمان ، شاه همايونفر رسيد هست چون در ساغر ما باده‌ی عشق حسين بانگ نوشانوشِ ما ، بر گنبد اخضر رسيد شاد زی ای شیعه! کز لطف خداوند کریم ناسخ ادیان ناقص ، ناقض کافر رسید دانی ای دل! کیست این مولود با عزّ و شرف؟ پور حیدر ، آن مهین سلطان اژدر در رسید حامی بیچارگان و منجی درماندگان سرپرست کِهتران بر مِهتران مِهتر رسید ماحصل، آن خسرو ظالِم‌كش و مظلوم‌كيش بهر دفع ظلم و كين ، مظلوم را ياور رسيد (شمس قم) ديگر چه غم باشد تورا كز لطف حق كاين‌چنين طبع رسا و شعر چون شِکّر رسيد. شادروان سيد عليرضا شمس قمی 1346 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اللهم عجل لوليك الفرج) مرآت تجلّی خدا ، شد مولود مجموعه‌ی شرح «انما» شد مولود مهدی زمان صاحب عصر و دوران آن مظهر عدل کبریا ، شد مولود . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
(اللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الْفَرَج) دی هاتف عشق ، داد بر طبع نوید شد نیمه‌ی شعبان و دل از غصه رهید دل ، علّت آن ز طبع پرسید بگفت : مولود ولیّ حىّ معبود رسيد . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(موکب دلدار) ای دل از خواب گران خیز که دلدار گذشت کاروان رفت سوی مقصد و دیدار گذشت چند خفتی به رباط غم و حرمان و فراق همت از عشق طلب موکب دلدار گذشت باغبان غافل و طی شد طرب فصل بهار موسم گشت و گذار گل و گلزار گذشت ای که سرگشته‌ی خورشید جمال یاری آفتاب رخ او ، از سر دیوار گذشت کار امروز ، به فردا مگذار از سستی ورنه افسوس خوری کار تو از کار گذشت از گرانباری اوضاع جهان ، دوری جوی ره به پایان ببرد هر که سبکبال گذشت "به عمل کار برآید ، به سخندانی نیست" چونکه کار از سخن و دعوی گفتار گذشت چون بوَد (شمس قمی) ذره‌ای از خاک رهش نورش از مهر و مه و ثابت و سیار گذشت . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(مناظره‌ی خارکن و تبر) یکی خارکن پای یک بوته خار چنین گفت روزی سخن با تبر : اگرچه بوَد نیش تو سخت و تیز ز شمشیر هم گر بوَد تیزتر ز نیروی بازوی من ‌خارِ سخت شود از بن خاک و خارا به در نباشد اگر زور ِ بازوی من نیاید برون با تبر ، خارِ تر تبر بی تأمل زبان برگشود بگفتا که : ای ابله بی هنر گرت هست نیروی خرطوم پیل و یا زور ِ سر پنجه‌ی شیر ِ نر نخواهی توانست با زور خویش ز بُن برکنی خار را بی تبر اگر من نباشم به کف خار تیز برآرد ز دست تو خون جگر خَلَد بر تن و دست و پایت چنانک سر از پای نشناسی و پا ز سر به یاری تو هیچکس همچو من به خار شرر ، گر نیارد ظفر به همدستی من توان بر کَنی ز بن ریشه‌ی خار و بیخ شجر نشاید کنی سعی ما را تباه نشاید بری قدر ما از نظر بخوان درس همکاری و اتحاد ز خودخواهی و خودسری کن حذر من و تو دو همکار با همتیم تویی کاردان و منم کارگر تو پای مرا هِشته در دست و من کَنم خار ها را به نیروی سر چو یک دست را نیست هرگز صدا نیاز من و توست بر یکدگر کنون وقت کار است و نبوَد مَجال سخن واگذارم به وقت دگر کن اندیشه در شعر (شمس قمی) به فحوای این گفت و گو پی ببر شادروان سید علیرضا شمس قمی 1334 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واله ِ عشق تو هستیم خدا می‌داند دل به کس جز تو نبستیم خدا می‌داند با سر زلف تو پیوند دل و دین چو زدیم مِهر اغیار ، گسستیم خدا می‌داند ما نه امروز شده عاشق و شیدای رخت واله ِ از روز الستیم خدا می‌داند ساقیا خوش بنشین! جام بِهل، باده مریز کز مِیِ عشق تو مستیم خدا می‌داند دُردنوشِ دَر ِ میخانهٔ عشقت چو شدیم ساغر باده شکستیم خدا می‌داند دانه و دام نهادی چو ز خال و خم زلف ما ز دام تو نرستیم خدا می‌داند همه دم خون دل از چشمهٔ چشمم ریزد که به خونابه نشستیم خدا می‌داند هوس سلطنتم ، بندگی کوی تو داد سرفرازیم که پستیم خدا می‌داند (شمس قم) در طلبت جان دهد ای مایهٔ جان! فانی عشق تو هستیم خدا می‌داند . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه زیباست بهار یا مسیحای طبیعت که با دم فیض‌بخش و روح‌پرورش مردگان باغ و بستان و دشت و چمن را احیا می‌کند و خفتگان شاخسار و خاک نشینان دشت و صحرا را از خواب خستگی زدای زمستان بیدار می‌سازد. فصل آرایشگر و موسم بساط گستری که مرغکان غمزده و مصیبت دیده‌ی شاخسارها را به وجد و سُرور و نغمه‌سرایی واداشته، و مُهر خموشی و سکوت را از لب‌شان برمی‌دارد. یار مهربانی که دشمن کینه‌توزی چون زمستان را با همه‌ی باد و بروت و صولت و عتاب و خطابش از در میراند و خود چون دایه‌ای مهربان، نوباوگان شاخ و شکوفه‌های نوزاد را در برمی‌گیرد و با نسیم عطرآگین و روح‌بخشش زندگی و حیاتی دیگر می‌بخشد. درختان خشک و عریان را لباس سبز ورق به تن می‌پوشاند و اطفال شکوفه را با شیر شبنم صبحگاهی سیراب و شاداب می‌سازد. این بهار، نه فقط پیک نوروز و سال نو برای اشجار و نباتات است؛ بلکه پیام‌آور نوسازی و نوآوری و تصفیه‌ی روح و تزکیه‌ی نفس و تهذیب اخلاق و رفتار برای انسان‌هاست؛ و ما را به آغاز زندگانی تازه و نوی رهبری و ترغیب می‌کند. نوروز بهاری به ما می‌آموزد که ای خفتگان غافل و رفتگان راه باطل! به‌هوش باشید و خود را از کهنگی و آلودگی فکر برهانید و رسم و آداب کهن را که گلبرگ روح شما را زرد و پژمان ساخته‌است در هوای آزادگی و مردانگی و صفا ، لطف و نزهت بخشید و افسردگان و دلمردگان را دلجویی کرده و فراموش‌شدگان خویش و بیگانه را دیدار و تیمار کنید. آری! بهار، یا پیک نوسازی و نوآوری، همه چیز و همه کس را نو می‌خواهد و هر روز را نوروز می‌طلبد تا در سایه‌ی نوع‌دوستی و تفقد و توجه به افراد همنوع خود، یک زندگی بهارآیین معنوی و حقیقی تحصیل کنیم. بهار به ما می‌گوید نه فقط یک سال دیگر از عمر اشجار و نباتاتی که از بهار گذشته تا این بهار، سبز خرم بودند و خشک و عریان شدند و به خواب استراحت فرو رفتند و دوباره بیدار شدند گذشت، و این عمر یک ساله‌ی آنها برگشت ناپذیر است؛ بلکه عمر گذران ما را هشدار می‌دهد که هرآینه عبرت گیریم که عمر رفته باز نگردد همانگونه که آب رفته به جوی، باز نخواهد گشت. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَللّٰهْمّ عَجـّـِـل لِوَلٖیّكَ الْفـَــرَج) آمد بهار و خرّم و شاداب شد چمن عالم به عیش و نوش و طرب گشته مقترن نوباوه ی شکوفه به گهواره ی درخت چون طفل شیرخواره که لب شسته از لبن فرش زمرّدینِ چمن گشته با صفا از نقش‌های زنبق و نسرین و نسترن سوری فراز شاخه ی فیروزه فام بین چون گلرخی که کرده به‌ تن سبز پیرهن نرگس ز خواب ناز ، برآورده سر خمار سوسن به ده زبان شده آماده ی سخن سرو سهی به ناز بُوَد در چمن، چمان گاهی سوی یسار و گهی جانب یمن بر طرْفِ جو بنفشه چو گیسوی دلبران از ژاله شسته کاکل مشکین خویشتن مشّاطه ی صبا همه دم شانه می‌زند بر زلف مُشک ‌پرور دوشیزه ی چمن سوری به عشوه بر زبر شاخ چون وثن بلبل برابرش ز سرِ عشق چون سمن نسرین و یاس و سوسن و سیسنبر از فرح بر گِرد هم به باغ و چمن کرده انجمن قُمری به طرْف دشت زند قهقهِ نشاط کبک دری به ناز ، خرامنده بر دمن ژاله به چهر لاله و گل‌های گلسِتان غلتد چو جوی، بر رخ گلفام یار من آب حیاتِ خضر، روان گشته گوئیا از چشمه‌ سار ، بر اثر ریزش وشن در پای بید، آبِ روان همچنان مسیح دلمرده را ز لطف، روان می‌دهد به تن گر نیک بنگریم به چشم بصیر دل بر محفل ربیع و ریاحین هر چمن هر یک به حالتی و زبان و کنایتی گویند ذکر و حمد خداوند ذوالمنن هر سو که بنگری اثرِ ذات وحدت‌اند گل‌های نیک ‌منظره ، چون سنبل و سمن از برگِ سبز ، دفتر توحید گشته باز وین نکته ثابت است به هر مذهب و سُنن نقاش دهر ، زیرِ زمین نقش می‌زند بر هر گلی نقوش مناسب به علم و فن ای دل! ز باغبان طبیعت عجب مدار این صنعت محیّر و این دانش و فنن او برتر از تصور و وهم و گمان ماست گر بخردی؟ گمان وی از سر به در فکن فهم مقام او ـ نتوان کرد تا ابد چون گوهری بوَد که نباشد روا ثمن مصنوع صنع و قدرت او گشته عرش و فرش مبهوت لطف و رأفت او گشته مرد و زن زین بحث، درگذر که بهار است و وقت عیش باید ز گنج رحمت حق بهره ‌ور شدن فصل بهار می‌گذرد جام مِی بگیر از دست ساقیان خوش اندام سیمتن خواهم درین میان رسد از لطف کردگار یاری خجسته سیرت، با وجهه ی حسن تا در لوای میمنت روی انورش از دل زدایم انده و بیماری از بدن فرمان دهم به مطرب و رامشگران عشق تا عندلیب‌ سان همه گردند نغمه زن مطرب! بزن به چنگ کز آهنگ نغز آن آهنگ باربد ، بشود ناله ی حَزَن ساقی! به پاکبازی اهل نظر بیار از آن مِیی که پاک و مبرّاست از فتن آن مِی که بُرد از سر عشاقِ حق خمار آن مِی که داد نشئه به سلمان مؤتمن تک جرعه‌‌ای به کام من دُردنوش ریز کز یمن آن ، رموز دو عالم کنم علن پیر مغان ز جام ولایم حواله کرد ای ساقی فرشته رخ ای ماه انجمن! ای ابروان شوخ تو شمشیر ذوالفقار ای نرگس دو چشم تو شد معجز زَمن انفاس جانفزای تو اعجاز صد مسیح خاکِ ره تو رشکِ دل نافه ی ختن یوسف کجاست تا که بخواند حدیث ما کافتاده‌ ام به عشق رخت در چَهِ ذقن شاها به غیر وصف تو نبوَد سخن مرا هستم گدای درگهت ای شاه بوالحسن طبع خموش من به ولای تو شد روان ای برخیِ تو عمر من و طبع و روح و تن بر (شمس قم) ز لطف، نظر کن درین بهار چندان ‌که تا بهارِ ابد ، نبودَش مِحَن شد شایگان چکامه‌ی من در مدیح تو چون عشق تو گرفته مرا مُهر از دهن شادروان سید علیرضا شمس قمی فروردین 1338 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا حَسَنَ بْنَ عَلِی الْمُجْتَبیٰ) (چهارم اختر عصمت) بهـــار فیـض شـد و گـــل دمیـــد در گلــشن رسید موسم ساقی و جــام و طــرف چمـن شکــوفــه‌هـای مَســرّت شکفتــه‌اند به شـاخ چو کــودکــان که بیــاغشـته‌اند لـب به لبــن گرفته بــاج ز بــاغ بهشـت ، گلـشن و دشـت بهشـت ، تــاج بـه سـر ، بلبــل از کــلاه سمـن شکفـت تــازه گـلی رَشـک نـرگس و نسـریـن کـه بـُــرد رونـــق بـــــازار سـوری و سـوسـن صفـــای گلـــرخ او ، گلشـنی بــه بـــــار آورد که پیش جـلوه‌ی او گلشن است چون گلخن بـریـز ساقی مسـتان! به سـاغــرم مِـی نــاب به عشق شـاهـد این بـــزم و شـادکـامی مـن صــبا بگـو تو به گــل بعــد ازین مبــاهـی تو بـُــوَد ز نـــزهــت آن گلـعــــذار سـیمیـن تــن بگـو بـه بلبـــل شــیدا ، رسـید مـــرغ امیـــد که مــرغکــان چمــن نــزد وی شـونـد الکــن بگو به مطــرب، لحــن حجـــاز خوش بنـواز کـه شد نــوای عِــراق و بیــاتِ تــرک ، کهــن رســید مــوکــب آن شــاهِ ابطحــی منـصـب بــه خـاکِ پــاکِ حجــــاز از تفضــل ذوالمــن بـه روز نیمـــه‌ی مــاه صــیام شــد مــولــود سُــرور قـلـب امیـــر عـــرب ، امــــام حسـن صـیام ، مـــاه خـــدا شـد بـه یُمـن مقــدم او که کرده چهــرِ خـدامظهــرش جهــان روشن چهــارم اختـــر عصمـت ، دوم امــام هـــدیٰ به چرخ دانش و دین شد چو مِهــر نورافکن ز فـیـض مـــولــد مسعــودِ آن امـــامِ مبــیـن شده‌ست صحن جهان حسرت بهشت عــدن جهــان ز مَقـــدم او مُشک بیـز شد کز رشک میــان نـافـه بخشکیـــد مُشکِ دشـت ختــن چو ابــر رحمـت حـق از قـدوم وی بگریست بـه خنــده لب بگشودند ، غنچــه‌هـای چمــن سحــاب‌وار چو آن شـه گریست وقت ورود چو دشتِ گل همه خنـدان شدند خلقِ زَمـَـن صفــای عـــارض او از عطـــای حــق افــزود بـه رنـگ و بــوی گــل و فــرّ ِ نــزهـت گلشـن پدید گشت چو آن گــوهــر ثمیــن ز صــدف فتـــاد دُرّ و گهـــر ، از رواج و قــــدر و ثمــن زهی گهر که صدف ، فاطمــه شفیعه‌ی خلق ابـوالحسـن، یـم و جدش محیط علم و فنن بـه حسـن خلــق ، بُـــود ثـــانی پــــدر ، امــا به حلم و جود چو جدّش رسولِ نیک سخن هــزار شکــر کـه آن نخــل بـوســتان شــرف به مُلک دیـن خــدا شـد ز مِهــر سـایـه فکــن سرود (شمس قمی) ایـن چکــامــه‌ی شــیوا به یمـن مــولــد سلطــان دیــن ، امـام حسن شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(خسرو لولاک) ساقیِ گلچهره خیز و در دِه جامم جام چه باشد ، بده : رطل مدامم نیست دگر بحثی از حلال و حرامم هی هی ، خم خم بریز باده به کامم زآنکه علی جانشین ز روز غدیر است باد فنا تا نبرده است مرا خاک تیز نما آتشم ، ز آب طربناک تا که زنم پا ز وجد بر سر افلاک دست زنم بر ولای خسرو لولاک آنکه لوایش فراز چرخِ اثیر است نور خدا ، آفتاب برج هدایت ختم رسل را وصی و میر ولایت رایت اسلام از او به ظلّ حمایت شرع نبی را هدایت است و نهایت زآنکه وجودش قِدم ز عالم پیر است صِهر نبی زوج پاک زهره‌ی زهرا حیدر صفدر هژبر عرصه‌ی هیجا شاه فلک فر ، علی عالی اعلا میر مظفر ، ولی والی والا آنکه به هر آمرالامور ، امیر است ای به وجودت طفیل، عالم هستی راهنمایی تو ، در خدای‌پرستی دست تو بالای هر بلندی و پستی دست خدایی و فوق بر همه دستی دست تو بالا و دست‌ها همه زیر است ای همه خلقان ز اصل، فرع وجودت عالم امکان ، رهین منت جودت نیست، همه هست گشته است ز بودت بخشش یابند از قیام و قعودت روز جزا آنچه از صغیر و کبیر است آتش موسیٰ شهابی از قبس توست نفخه.ی عیسیٰ هوایی از نفس توست نعره‌ی اسلام ، بانگی از جرس توست معنی قران که جمله دسترس توست سوی بشر ، بر ولایت تو بشیر است شمس و قمر مکتسب ز نور و ضیایت مشتری و زهره جلوه‌‌گر ز لقایت مرّیخ و هم زحل مطیع به رایت دفتر نظم فلک ، گشوده برایت بر رقم مِدحتِ تو ، تیر دبیر است بعد نبی قوم جهل و بی‌خبری را غیر تو لایق نبود راهبری را آنکه عیان کرد کینه‌‌ی عمری را بهر خود اندوخت آتش سقری را زآن سببش جا به قعر نار و سعیر است آنکه به ناحق ز دودمان طهارت غصب خلافت نمود، بهر امارت خواست درآرد تو را به قید اسارت بر تو روا داشت چند ذل و جسارت نزد خدا و رسول، خوار و حقیر است قوم مخالف که ائتلاف نمودند بهر خلافت بسی خلاف نمودند وز ره دین رو به انحراف نمودند هر دم بر عجز ، اعتراف نمودند آری! روباه کِی به پایه‌ی شیر است چندی ا‌گر ، از نفاقِ قومِ عنودی ، گوشه‌ی عزلت ز مصلحت بغنودی گوی حقیقت تو عاقبت برُبودی زنگ سیاهی ز روری دین بزُدودی پاک بدانسان که همچو بدر منیر است لیک کنون از سر هوای‌پرستی وز ره خودخواهی و جهالت و مستی شرع نبی را ز اوج عزت و هستی کینه‌ی اِخوان چنان فکنده به پستی گویی: یوسف به چاه فتنه اسیر است ای ولی دین! دمی به مُلک نظر کن دست خدایی از آستین ، تو بِدَر کن دست برآن دسته‌ی حسامِ دو سر کنپ دست خسان را جدا ز فتنه و شر کن قطعِ یَد از آن بشر نما که شریر است راهبری کن به خیر ، راهبران را دست به سر کن ز شر تو خیره‌سران را سر به‌ سزا کَن ز تن تو حیله گران را دیده به در کُن ز کاسه بی بصران را شاد کن آن‌ را که در حقِ تو بصیر است بار دگر عدل و داد ، را اثری ده بر شجر خشکِ شرع ، برگ و بری ده کِشته‌ی اسلام را ز نو ، ثمری ده بی‌خبران را ز علمِ دین خبری ده رشته‌ی دین دِه به دست آنکه خبیر است (مسجدی) اکنون که با غم و مِحن و آه هم ز سر درد و رنج و غصه‌ی جانکاه گفتا این مدح در ولایتت ای شاه! عفو کن او را ، اگر ز فکرت کوتاه: جامه‌ی نظمش به قامت تو قصیر است ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا "شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی" http://kouchesaresher.blogfa.com/
(گریستن) خوش حالتی‌ست در دل شب‌ها گریستن در خلوتی نشسته و تنها گریستن وقت سحر به ناله‌ی جانسوز خوش بوَد در پیشگاه خالق یکتا گریستن در انتظار قطره‌ای از ابر رحمتش باید به حال ندبه دو دریا گریستن بر کشتزار عشق و جوانی روا بود بهر ثمر ، چو ابر گهرزا گریستن مستانه کنج میکده باید چو عارفان بر ساغر وصال ، چو مینا گریستن گشتم کباب زآتش هجرت ولی دریغ سازد کباب ، شعله فزون با گریستن بر سوز و ساز و محنت پروانه تا سحر باید چو شمع ، بی غم و پروا گریستن خندم گهی ز شوق و بگریم گهی ز يأس یا خنده است قسمت من ، یا گریستن (شمس قمی)! ز عشق وصال حبیب خود خوش حالتی‌ست در دل شب‌ها گریستن شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi