eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
187 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(خسرو لولاک) ساقیِ گلچهره خیز و در دِه جامم جام چه باشد ، بده : رطل مدامم نیست دگر بحثی از حلال و حرامم هی هی ، خم خم بریز باده به کامم زآنکه علی جانشین ز روز غدیر است باد فنا تا نبرده است مرا خاک تیز نما آتشم ، ز آب طربناک تا که زنم پا ز وجد بر سر افلاک دست زنم بر ولای خسرو لولاک آنکه لوایش فراز چرخِ اثیر است نور خدا ، آفتاب برج هدایت ختم رسل را وصی و میر ولایت رایت اسلام از او به ظلّ حمایت شرع نبی را هدایت است و نهایت زآنکه وجودش قِدم ز عالم پیر است صِهر نبی زوج پاک زهره‌ی زهرا حیدر صفدر هژبر عرصه‌ی هیجا شاه فلک فر ، علی عالی اعلا میر مظفر ، ولی والی والا آنکه به هر آمرالامور ، امیر است ای به وجودت طفیل، عالم هستی راهنمایی تو ، در خدای‌پرستی دست تو بالای هر بلندی و پستی دست خدایی و فوق بر همه دستی دست تو بالا و دست‌ها همه زیر است ای همه خلقان ز اصل، فرع وجودت عالم امکان ، رهین منت جودت نیست، همه هست گشته است ز بودت بخشش یابند از قیام و قعودت روز جزا آنچه از صغیر و کبیر است آتش موسیٰ شهابی از قبس توست نفخه.ی عیسیٰ هوایی از نفس توست نعره‌ی اسلام ، بانگی از جرس توست معنی قران که جمله دسترس توست سوی بشر ، بر ولایت تو بشیر است شمس و قمر مکتسب ز نور و ضیایت مشتری و زهره جلوه‌‌گر ز لقایت مرّیخ و هم زحل مطیع به رایت دفتر نظم فلک ، گشوده برایت بر رقم مِدحتِ تو ، تیر دبیر است بعد نبی قوم جهل و بی‌خبری را غیر تو لایق نبود راهبری را آنکه عیان کرد کینه‌‌ی عمری را بهر خود اندوخت آتش سقری را زآن سببش جا به قعر نار و سعیر است آنکه به ناحق ز دودمان طهارت غصب خلافت نمود، بهر امارت خواست درآرد تو را به قید اسارت بر تو روا داشت چند ذل و جسارت نزد خدا و رسول، خوار و حقیر است قوم مخالف که ائتلاف نمودند بهر خلافت بسی خلاف نمودند وز ره دین رو به انحراف نمودند هر دم بر عجز ، اعتراف نمودند آری! روباه کِی به پایه‌ی شیر است چندی ا‌گر ، از نفاقِ قومِ عنودی ، گوشه‌ی عزلت ز مصلحت بغنودی گوی حقیقت تو عاقبت برُبودی زنگ سیاهی ز روری دین بزُدودی پاک بدانسان که همچو بدر منیر است لیک کنون از سر هوای‌پرستی وز ره خودخواهی و جهالت و مستی شرع نبی را ز اوج عزت و هستی کینه‌ی اِخوان چنان فکنده به پستی گویی: یوسف به چاه فتنه اسیر است ای ولی دین! دمی به مُلک نظر کن دست خدایی از آستین ، تو بِدَر کن دست برآن دسته‌ی حسامِ دو سر کنپ دست خسان را جدا ز فتنه و شر کن قطعِ یَد از آن بشر نما که شریر است راهبری کن به خیر ، راهبران را دست به سر کن ز شر تو خیره‌سران را سر به‌ سزا کَن ز تن تو حیله گران را دیده به در کُن ز کاسه بی بصران را شاد کن آن‌ را که در حقِ تو بصیر است بار دگر عدل و داد ، را اثری ده بر شجر خشکِ شرع ، برگ و بری ده کِشته‌ی اسلام را ز نو ، ثمری ده بی‌خبران را ز علمِ دین خبری ده رشته‌ی دین دِه به دست آنکه خبیر است (مسجدی) اکنون که با غم و مِحن و آه هم ز سر درد و رنج و غصه‌ی جانکاه گفتا این مدح در ولایتت ای شاه! عفو کن او را ، اگر ز فکرت کوتاه: جامه‌ی نظمش به قامت تو قصیر است ا─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─ا "شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی" http://kouchesaresher.blogfa.com/
(گریستن) خوش حالتی‌ست در دل شب‌ها گریستن در خلوتی نشسته و تنها گریستن وقت سحر به ناله‌ی جانسوز خوش بوَد در پیشگاه خالق یکتا گریستن در انتظار قطره‌ای از ابر رحمتش باید به حال ندبه دو دریا گریستن بر کشتزار عشق و جوانی روا بود بهر ثمر ، چو ابر گهرزا گریستن مستانه کنج میکده باید چو عارفان بر ساغر وصال ، چو مینا گریستن گشتم کباب زآتش هجرت ولی دریغ سازد کباب ، شعله فزون با گریستن بر سوز و ساز و محنت پروانه تا سحر باید چو شمع ، بی غم و پروا گریستن خندم گهی ز شوق و بگریم گهی ز يأس یا خنده است قسمت من ، یا گریستن (شمس قمی)! ز عشق وصال حبیب خود خوش حالتی‌ست در دل شب‌ها گریستن شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
به سر تا پرورانیدم ، هوای پادشایی را بهانه کرده‌ام هر شب، سر کویت گدایی را به عشق روی دلجویت، گدایی در سر کویت کند آن که به سر دارد ، هوای پادشایی را دلم در حلقه‌ی زلفت ، کند مأوا بدان حکمت که بیند خود به چشم جان، صفای مشک سایی را بوَد جان در تنم زندان، چو مرغی در قفس حیران ندارد مرغ پر بسته ، به جز فکر رهایی را جدا شد بند بند جان ، ز درد فرقت جانان کز آه گرم دل سوزم ، سراپا نای و مایی را چو باشد آشنایی‌ها ، سرآغاز جدایی ها ندارد این دل خسته ، غم بی آشنایی را اگر جود و سخا داری ، به مسکینان رسان یاری که چون بود استخوان سالم چه حاجت مومیایی را به روز فقر و درویشی ، اگر بخشی کم و بیشی کنی شرمنده و حیران ، ز بذل و جود طایی را به صورت گر مسلمانی، به سیرت عکس سلمانی چو گبر پارسی بنگر ، مقام پارسایی را ز داغی بر جبین خود ، فریبی اهل دین خود چرا بازیچه چون واعظ ، کنی زهد ریایی را؟ خدا را زآن سبب خوانی، که در دریای طوفانی ز نادانی نمی‌دانی ، فنون ناخدایی را بوَد (شمس قمی) در قم ، نهان در ظلمت مردم که خواهد پرتوِ خود گم ، نخواهد روشنایی را شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(مکتب آزادی) به آزادی رسیدن ، مکتبی آزاد می‌خواهد عدالت‌گستری آیین عدل و داد می‌خواهد درخت معدلت ، از ریشه‌ی آزادگی روید که باغ عدل مردانی چو سرو آزاد می‌خواهد بنای کاخ حق را ، ذوفنون معمار می‌باید بقای قصر دین را خشت خون بنیاد می‌خواهد حقیقت‌گویی و احقاق حق ، فطری بود اما حصول این‌چنین پندار ، استعداد می‌خواهد به خودآموزی از هر علم ، آگهْ می‌توانی شد ولی ممتاز گشتن ، مکتب استاد می‌خواهد به جنت گر نشانی بید را ، حاصل نمی‌یابد نکومردی نسب ، از نیکی اجداد می‌خواهد ز داس آهنین در جنگ ، کاری بر نمی‌آید هماوردی دشمن ، تیغی از پولاد می‌خواهد نه هر آهنگری بر دفع ضحاکان به پا خیزد که رستاخیز ملی، کاوه‌ی حداد می‌خواهد هزاران کوهکن در بیستون گویند با حسرت که کوه عشق، شیرین‌کاری فرهاد می‌خواهد چو موسیٰ آنکه خیزد با عصای سامری افکن زوال ساحران ِ وادی بیداد می‌خواهد زهازه فکر آن آزاده مردی را کز آزادی... جهانی را رها از قید استبداد می‌خواهد رهانَد رهبر بینا ز لغزش ، خلق گمره را که در رَه آنکه نابینا بوَد ارشاد می‌خواهد مَدد از بَعد استمدادِ مظلومان ، هنر نبوَد که مظلوم مَدد ناخواسته امداد می‌خواهد شود هرچند ویران کاخ ظالم زآه مظلومان ولیکن قلع و قمع ظالمان ، فریاد می‌خواهد ستمگر نیست ایمن ز آه مظلوم ستمدیده که صید نیمه‌جان نابودی صیاد می‌خواهد ز وحدت ، طرد کن از مملکت خیل اجانب را که استقلال میهن ، وحدت آحاد می‌خواهد بوَد واجب دفاع ما ز دین و ملت و کشور که دفع خصم، سرباز غیور و راد می‌خواهد دلیران فداکاری ، به راه حفظ آزادی... به نابودی دشمن ، ثابت و آزاد می‌خواهد زهی بر آن جوانمردی که در راه جهاد حق ز بذل جان و تن رهتوشه خیرالزاد می‌خواهد هزاران جان، فدای جانِ آن سرباز جانبازی که با ناشادی خود ملتی را شاد می‌خواهد فروغ (شمس قم) تابد ز برج عدل و آزادی ز نور شمس ، دهقان ملک را آباد می‌خواهد. شادروان سید علیرضا شمس قمی 1360 https://eitaa.com/shamseqomi
(خمخانه‌ی عشق) تا شدم گرم دل از شمع رخ دلبر خویش همچو پروانه زدم شعله به بال و پر خویش آتش عشق وصال تو چنان سوخت مرا که نباشد خبرم زآتش و خاکستر خویش دلبرم بُرد چو در نردِ وفا مُهره‌ی مِهر... بسته بر روی منِ باخته‌دل، ششدر خویش گر که بر دامن دلدار، رسد روزی دست... می‌دهم شرح حکایات دل مضطر خویش خشک لب سوزم و گریم ز غم پروانه شمع‌سان گر زده‌ام شعله به خشک و تر خویش سحرم گرد گنه شست ز بس چشمه‌ی چشم شرمگین گشته‌ام از رحمت چشمِ تر خویش ساقی بزم ازل، از مِی خمخانه‌ی عشق کرده مست ابدم، از کرم ساغر خویش پیر عشقم چو دهد جرعه‌ای از خمّ غدیر بی نیازم کند از جام مِی کوثر خویش (شمس قم) زآتش عشق تو اگر سوخت چه باک کاین نصیب است مرا از دل پر آذر خویش شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"رباعیات ذیل به مناسبت تولد دختران دوقلویم در بیمارستان نامداران تهران سروده شد." امروز بسی خوشدل و خرسندم من زیرا به دو نازدانه، دلبندم من دو دختر توامان مرا داده خدای خشنود ز دیدار دو فرزندم من گویند بهشت خلد را هشت در است دختر ، دری از بهشت بهر پدر است تا حال ، چهار در به رویم شده باز تا هشت درِ بهشت چشمم به در است زیرا دری از بهشت باشد دختر رمزی‌ست درآن ز گفته‌ی پیغمبر دختر درِ جنّت است و چون مادر شد جویند بهشت ، زیر پای مادر بیچاره پدر که هست بی نام و لقب نی درب بهشت و نی بهشتش منصب یک عمر بوَد توشه کش اهل و عیال پس مَنصب او شده‌ست حمّال حطب شادروان سید علیرضا شمس قمی 1350 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(خسرو توس) من به دیدار یار آمده‌ام خاکبوس نگار ، آمده‌ام عذر تأخیر خدمتم بپذیر که بسی شرمسار آمده‌ام شوق دیدار بود و بخت نبود حالیا... بختیار ، آمده‌ام به گدایی کنی چو مفتخرم بر درِ شهریار ، آمده‌ام ناامید از همه بدین درگاه بختِ امّیدوار ، آمده‌ام بنده‌ی خاکی‌ام که از ملکوت زی خداوندگار ، آمده‌ام تا شوم مَست باده‌ی عشقت به سرِ خم ، خمار ـ آمده‌ام خونِ دل خشک شد به چشمه‌ی چشم لاجرم اشکبار ، آمده‌ام از حریم عفاف معصومه عصمت کردگار ، آمده‌ام خدمت هشتمین امام همام حجّت هشت و چار آمده‌ام سوی دربار شه از آن شهدخت یافتم بار و ، بار آمده‌ام به رضای تو چون رضا هستم این‌چنین نامدار ، آمده‌ام جسم و جانم به حق کنند اقرار پیش خور ، ذرّه وار ، آمده‌ام که منم شمس قم تو شمس شموس من غلامت به قم ، تو خسرو توس آمدم تا ببوسم این درگاه که ملایک زنند بوسه پگاه آمدم تا که حجت هشتم دهدم در جوار خویش پناه آمدم تا غبار درگاهت سرمه‌ی دیدگان کنم همه گاه آمدم تا شفا دهی از لطف تن و جانم که خسته است و تباه آمدم تا به قلزم کرمت پاک سازی وجود غرق گناه آمدم تا ز جذبه‌ی عشقت شوم از راز عاشقان آگاه آمدم تا که سکه‌ی ایمان به گدایش عطا کند آن شاه آمدم تا ظلیمه خواه شوم نزد آن خسروِ عدالت‌خواه آمدم تا که شٍکوه بنمایم از ستم‌پیشگان نامه سیاه آمدم تا دلیل مظلومی دل بشکسته آورم به گواه آمدم تا به خواهش مظلوم حکم ظالم کنی به حکم الله آمدم تا که رهنمون گردی خلق گمگشته چون من گمراه چون مریدان شاه می‌دانند عجز این بنده را به درگه شاه که منم شمس قم تو شمس شموس من غلامت به قم ، تو خسرو توس شکر لله که آن شه از ره ِ داد چون مرید آمدم مرادم داد آن شهِ دادرس ز لطف و کرم باب رحمت به روی من بگشاد دادِ من داد و دادبانی کرد رفع غم کرد و دفع هر بیداد پای من برگذشت از سر مهر تا که پا بر سرم ز مِهر نهاد هست معمار قلب ها و نمود قلب ویرانه‌ی مرا آباد هست باب الحوائج و از جود گشته باب المراد و باب جواد سایه‌ام سایبان گردون شد تا ز شه سایه بر سرم افتاد دل ناشاد ، از عنایت او شاد گشت و نمی‌شود ناشاد جان که محبوس جسم خاکی بود فیض جانانه‌اش نمود آزاد تا به جایی پرید طایر جان که شده کُنگِر فلک ، میعاد خاک کوی تو توتیا آرم که مرا شد فروغ دیده زیاد باز هم از خطای خود خجلم که مبادا مرا بری از یاد این حقیقت همیشه می‌گویم گه ترنم کنم ، گهی فریاد که منم شمس قم تو شمس شموس من غلامت به قم ، تو خسرو توس رفتم ای دوست! شادمان رفتم با ره آورد و ارمغان رفتم اینک از آستان اقدس تو سوی قم با صد آرمان رفتم جان نهادم به خدمت جانان با تنِ بی روان و جان رفتم نی غلط گفتم از تو جانانه جانِ نو یافتم جوان رفتم من خود از جان خویش آگاهم که چه‌سان آمدم چه‌سان رفتم آمدم با دلی تهی از مِهر حال با قلب مهربان رفتم بی امان آمدم ز ناامنی در پناهِ تو در امان رفتم مرغ پر بسته بودم و پَرِ من چو گشودی به آسمان رفتم ز آهوان اسیر صیادان بودم و چون شدی ضِمان رفتم جرعه نوش ولایتت چو شدم مست و شاداب و شادمان رفتم خاک بودم کنون شدم اکسیر کاه بودم ، به کهکشان رفتم رفتم از خدمتت شدم محروم دیده گریان و دل گران رفتم رفتم و دلشکسته ـ سرگردان گفتم این راز و با فغان رفتم که منم (شمس قم) تو شمس شموس من غلامت به قم ، تو خسرو توس شادروان سید علیرضا شمس قمی تابستان 1357 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"وَ تعزّ مَن تشاء وَ تذلّ مَن تشاء" کــار اگر شـد فقـط بــرای خــــدا چــه نیــازی بـوَد بـه روی و ریـــا نکنــد فهـــم هر کس ایـن عنــوان عــزت و ذلـت است دست خــــدا سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
به ناله آنکه شبی دامن سحر چسبد چنان بوَد که به درگاه دادگر چسبد کسی که دامن مقصود را به دست آرد کجا به دامن آلوده‌ی بشر چسبد؟ به آه و ناله به چنگ آر آستان حبیب گدا مُصِر چو بوَد نالد و به در چسبد ز فیض دیده‌ی شب زنده‌دار خود شبنم به نور چشمه‌ی خورشید ، زودتر چسبد به پیش طاعت یزدان بهشت ناچیز است سفیه ، آن که بدین مزد مختصر چسبد خمار عشق به‌صد خم نمی‌شود سرمست اگرچه آب ، به لب‌تشنه بیشتر چسبد شبی چو شهد لبش را چشیدم اندر خواب هنوزم از اثرش لب به یکدگر چسبد فراق روی تو بس دردناک و غم‌خیز است عجب‌ مدان که دو دستم به روی سر چسبد هنر مولّد سیم و زر است و نزد خرد خطاست مرد هنرور به سیم و زر چسبد مخواه مزد هنر را ، که باغبان کریم فقط به دامن گل ، از ره نظر چسبد بگیر بر کمر خویش دست همت و سعی که پهلوان زبردست ، بر کمر چسبد ز عالمانِ بدون عمل صلاح مجوی نه عاقل است که بر شاخ بی‌ثمر چسبد مگیر دامن ارباب زر که خوار شوی زنند سنگ‌اش اگر میوه بر شجر چسبد به مِهرِ دامن گردون نظر نخواهد کرد کسی که دامن مهدی منتظر چسبد قیامت ار ز قیامت چو قامتت خیزد به ذیل دامن عدلت ابوالبشر چسبد چو (شمس قم) رسدش دستِ جان به دامن یار به ناله آن که شبی دامن سحر چسبد . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چیست؟ نوعی قالب ابداعی‌است که نخستین‌بار، شاعر معاصر شادروان «سید علیرضا شمس قمی» با عنوان مستزادبند در سال 1382 خورشیدی بنیان گذاردند. ، شعری است که مانند مستزاد در آخر هر مصراع، مصراعی موزون اضافه می‌شود؛ که کوتاه‌تر از طول مصراع آن شعر است و وزن آن نیز با مصراع اول یکی نیست؛ اما کامل کننده‌‌ی معنی مصراع است. این قالب شعر، حرکتی بین شعر کلاسیک و نیمایی می‌باشد و به شاعر اجازه می‌دهد که اندیشه‌ی خود را به راحتی بیان کند. نکته‌ی دیگر این‌که در این قالب، پیوند عمودی و روایی شعر باید حفظ شود و شاعر از مضمون اصلی دور نشود و هر بند در ادامه و تکمیل کننده‌ی اندیشه‌ی شاعر است؛ اما به جهت تنوع می‌توان در هر بند مستقل عمل کرد منتها بندهای دیگر به نوعی مؤید و مرتبط با بند اول نیز باشد. در مجموع قالب مستزادبند به دلیل پتانسیلی که در این قالب ابداعی وجود دارد؛ این اجازه را به شاعر می‌دهد که در بعضی از اوزان دیگر نیز بتواند به گونه‌های نوین هنرآفرینی کند. هر بند در این مستزادبند از سه مصراع تشکیل شده است که مصراع های بلند در هر بند هم‌قافیه است و مصراع های کوتاه مستزاد نیز در هر بند هم‌قافیه‌‌اند و بیتی که «بند» این قالب است ، جداگانه با قافیه‌ای مجزا و وزنی کوتاه سروده می‌شود که می‌توان گفت: (مستزادبند مثلث‌‌) است. بنابراین در هر بند «مستزادبند مثلث‌» سه نوع قافیه‌ وجود دارد.‌ ‌ ✍شاهد مثال : دردا که روزگارِ تبهکارِ کج مدار کجرو چو کژدم است بیگاه و گاه می‌کُشد از نیش زهربار چون خصم مَردم است خوش خال و خط چو مار و فسونگر چو زلف یار در آستین، گم است زاهدنمای پیر روباه شیرگیر مفعول فاعلات مفاعیل و فاعلن مفعول و فاعلن مفعول فاعلات مفاعیل و فاعلن مفعول و فاعلن مفعول فاعلات مفاعیل و فاعلن مفعول و فاعلن مفعول فاعلن مفعول فاعلن‌‌ : ا---------------------------------× ا----------* ا---------------------------------× ا----------* ا---------------------------------× ا----------* ا----------+ ا----------+ ا---------------------------------☆ ا----------• ا---------------------------------☆ ا----------• ا---------------------------------☆ ا----------• ا----------❃ ا----------❃ کامل اثر فوق را اینجا بخوانید. شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌ای عکس من! ز من به جهان یادگار باش نقشی ، ز روزگار منِ بی‌قرار باش ‌ ‌من در جهان به جای ، نمی‌مانم استوار بعد از من ای نشانه‌ی من! استوار باش ‌ ‌من می‌روم ولی تو درین دهر ، یادبود از روز های روشن و شب‌های تار باش ‌ ‌گر شد بهار عمر من ِ دل‌غمین ، خزان هر لحظه‌ای که می‌گذرد چون بهار باش ‌ ‌موج زمانه کشتی عمرم اگر شکست چون ناخدا ز موج فنا ، برکنار باش ‌ ‌بادِ اجل ، چو خرمن عمرم به باد داد چون برزگر به فیض حق امّیدوار باش ‌ ‌از چهره‌ام اثر چو نماند درین جهان تو بهترین اثر ز منی ، ماندگار باش ‌ ‌تو هم‌نشین شعر و خطم باش تا ابد با این دو جانشین من ای عکس! یار باش ‌ ‌از گریه یا ز خنده مرا ، راز فاش شد برعکس من تو مات بمان! راز دار باش ‌ ‌کم زد عیار ؛ زرگر عیّار اگر مرا ... کمبود بر تو نیست تو ثابت ‌عیار باش ‌ ‌هرکس تو را چو بیند و یادی ز من کند از لطف او ز جانب من، حق‌ گزار باش ‌ ‌(شمس قمی) به ناله‌ی جانسوز دل سرود ای عکس من! ز من به جهان یادگار باش‌. ‌ شادروان سید علیرضا شمس قمی @shamseqomi
(فراموشی) این غافلان که جود فراموش کرده‌اند آرایشِ وجود فراموش کرده‌اند آه این چه غفلت است که پیران عهد ما با قدّ خم، سجود فراموش کرده‌اند آن نور غیب را که جهان روشن است ازو از غایتِ شهود فراموش کرده‌اند از ما اثر مجوی که رندان پاکباز عنقا صفت، نمود فراموش کرده‌اند جان‌ها هوای عالم بالا نمی‌کنند این شعله‌ها صعود فراموش کرده‌اند یادِ جماعتی ز عزیزان به خیر باد کز ما به یادبود فراموش کرده‌اند بی‌مایگان زیان کسان را ز سود خویش از اشتیاقِ سود فراموش کرده‌اند (صائب) خَمُش نشین که درین عهد، بلبلان ز افسردگی، سرود فراموش کرده‌اند. "صائب تبریزی" https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمس (ساقی)
شاعر انقلاب یا شاعر انقلابی؟ تفاوت‌های عمیقی بین این دو واژه است! به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود. : ۱. شاعر انقلاب در مدح و تأیید انقلاب به عنوان قدرتی که زیر پرچم آن زندگی می‌کند شعر می‌سراید، چون صرفه‌اش در این است، چه بسا اگر قدرت دیگری سر کار بود برای آن می‌سرود. اما شاعر انقلابی دل در گرو انقلاب دارد، دلسوز و همراه است، پیشرفت‌ها را می‌ستاید و کمبود‌ها را به نحو شایسته‌ای گوشزد می‌کند. ۲. شاعر انقلاب در پی چسباندن خود به افراد و مجموعه‌های منتسب به انقلاب است‌، برای به دست آوردن جایگاه و قدرت تلاش می‌کند، هدفش رسیدن به نام و نان است. اما شاعر انقلابی در پی انجام وظیفه‌اش در جبهه‌ی کنونی انقلاب است، برای خدمت به انقلاب و مردم تلاش می‌کند، هدفش رسیدن به رضای خدا و امام است. ۳. شاعر انقلاب از هر وسیله‌ای برای مطرح کردن خود استفاده می‌کند، چه بسا اگر به مسئولیتی رسید از آن برای ارضای خودخواهی‌هایش بهره‌ها می‌برد. اما شاعر انقلابی از هر موقعیتی برای تحقق آرمان‌های انقلاب استفاده می‌کند، با مسئولیت‌های اداری خیلی میانه‌ی خوبی ندارد ولی مسئولانه و متعهدانه برای انقلاب کار می‌کند. ۴. شاعر انقلاب در مدح انقلاب و منتسبانش محدود شده است، اما شاعر انقلابی افق‌های پیش روی انقلاب را می‌بیند و آن‌ها را برای مردم ترسیم می‌کند. ۵. شاعر انقلاب چون احتمالا سر سفره‌ی انقلاب جای خوبی نشسته است خیلی محتاط و محافظه‌کار‌ عمل می‌کند، مبادا جایگاهش به خطر بیفتد، از کنار تبعیض‌ها و ستم‌ها با تغافل عبور می‌کند. اما شاعر انقلابی در خط مقدم مبارزه است، از گلوله خوردن نمی‌ترسد، خودش و قلمش وقف انقلاب‌اند، از بیان تبعیض‌ها و ستم‌ها ابایی ندارد، چون آن را موجب تقویت انقلاب می‌داند حتی اگر تضعیف خودش را به همراه داشته باشد. ۶. شاعر انقلاب از وضع موجود راضی است، چون جایگاه دارد، رفاه دارد، به خیلی از اهدافش رسیده است‌ یا در شُرف رسیدن است، شاید اصلا آرمان‌های انقلاب برایش اهمیتی نداشته باشد. اما شاعر انقلابی تا رسیدن پرچم انقلاب به دست صاحب اصلی‌اش راضی نمی‌شود و برای بهبود شرایط همواره در تلاش و نبرد است. ۷. شاعر انقلاب ممکن است روزی ضدانقلاب شود، اما شاعر انقلابی ممکن است روزی شهید... http://eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاجعه‌ی آتش‌سوزی در صحرای منا در سال 1354
به‌مناسبت آتش‌سوزی مهیب چادرهای حجاج در روز پنجشنبه مورخ 1354/09/20 در صحرای منای عربستان که منجر به مرگ حدود 300 نفر شد که ده‌ها تن از آن تعداد، حجاج ایرانی بودند که در سرزمین وحی جان به جان آفرین تسلم کردند. اگرچه در اخبار، تعداد کشته‌شدگان و مفقودین به شدت سانسور شد.. در منا خیمه‌ای از پرتو یک اخگر سوخت خیمه‌ها ز آتش آن اخگر آتشگر سوخت بس سراپرده و چادر که در آن دشت مخوف همچنان کوره‌ی حدادی از آن اخگر سوخت گر بسی سوخت اثاثیه‌ی حجاج چه غم که بسی مَرد و زن و طفل، در آن آذر سوخت آوخا ، کز اثر شعله و ، موج آتش... همسری نیز به پیش نظر شوهر سوخت یا که بس مَرد سیه‌بخت در آن کوره‌ی مرگ پیش چشم اَب و اُمّ و پسر و همسر سوخت شیعه و سنّی، از مَرد و زن و پیر و جوان عالم و جاهل و اِسپید و سیه یکسر سوخت خوب و بد سوخت در آن دشت، بدون تبعیض آری آتش نکند رحم، که خشک و تر سوخت هر کسی بهر نجات تن و جان می‌کوشید زآن سبب بود که هر مضطرب و مضطر سوخت برق بیداد فلک، از شجر دین، ناگاه ـ در بیابان منا ، شاخه و برگ و بر سوخت همه گفتند پی دفع خطر ، وااسفا چونکه مسطوره‌ای از منظره‌ی محشر سوخت آتش روز جزا پس چه کند با تن ما شرر دشت منا ، گر به چنین کیفر سوخت با گنهکار، چه‌سان داوری آرد آتش؟ حاجیان را چو کنار حرم داور سوخت انتقام فلک و کیفر اعمال، سزاست به مکافات عمل گر همه بحر و بر سوخت صاحب سیم و زر ار سوخت قلوب فقرا زآه گرم فقرا صاحب سیم و زر سوخت ما و من کرد به پا آتش دوزخ به منا زآن همه ما و من آن‌سان پدر و مادر سوخت کاش این حادثه بر شیعه شود عبرت از آنک شیعیان را دل از این صاعقه افزون‌تر سوخت مکه یادآوری از کرب و بلا کرد و یزید که خیام شه دین، زاده‌ی پیغمبر سوخت آه از آن دم که ز بیداد یزید ملعون جان احمد، دل زهرا، جگر حیدر سوخت نه فقط خلق زمین سوخت ز بیداد یزید که مَه و مِهر و سپهر و فلک و اختر سوخت (شمس قم) ضایعه‌ی مکّه چنان کرب و بلا نه عجب دار ، اگر بارگه داور سوخت. شادروان سید علیرضا شمس قمی آذرماه 1354 https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(زخم ناکامی) عارفان را محنت دنیاست شامل بیشتر می‌کشد بار ستم را ، مَرد عاقل بیشتر بر حذر از سنگ طفلان است شاخ بی ثمر راحت گیتی بوَد از بهر جاهل بیشتر جاهلان را علم و دین کمتر بوَد از مال و جاه حرف حق کمتر بوَد، الفاظِ باطل بیشتر بلبل از خار جفای گل بوَد زخمش به دل عارفان را زخم ناکامی‌ست بر دل بیشتر زاهدا منع می آخر کرد ما را می‌گسار شور عاشق را کند در عشق، حائل بیشتر عاشق مسکین خود را از سر کویت مران ردٌ سائل می‌کند اصرار سائل بیشتر تُرک مستت خون قلبم ریخت شد سرسخت تر خون چو بیند می‌شود بیدادِ قاتل بیشتر کاروان عمر ما را گو شتابد بی‌دریغ چون به مقصد نیست ما را یک دو منزل بیشتر کامیابی زانقلاب فکر حاصل می‌شود کشتی از طوفان رسد بر طرْف ساحل بیشتر آدمی در سوز و ساز زندگی یابد کمال زر شود در التهاب بوته، کامل بیشتر تا نگردد علم و دین حلّال مشکل در جهان خلق گیتی را شود هرلحظه مشکل بیشتر مردم صاحب_‌هنر ، نافع_ترند از بهر خلق زآنکه بخشد خاکِ حاصل‌خیز، حاصل بیشتر از شرار ظلم سوزد ظالم از مظلوم بیش شمع از پروانه سوزد صد مقابل بیشتر آتش خشم ابتدا سوزد خدای خشم را چوب کبریت ابتدا سوزد به محفل بیشتر زآتش هجران بسوزد جمله اعضا ، لاجرم جان و تن سوزد ازآن آتش ولی دل بیشتر (شمس قمّی) قدر گفتار تو دانند اهل ذوق چون بوَد هم‌جنس بر هم‌جنس مایل بیشتر شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا