eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
191 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
«اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قَمَرِ بَني هٰاشِم» بوَد روشنگر بزم جهان ، ماهِ بنی هاشم فروزان‌تر ز ماهِ آسمان ، ماهِ بنی هاشم نه تنها بزم عالم را کند رخشان رخ ماهش که روشن کرده ماهِ آسمان، ماهِ بنی هاشم بوَد عبّاس ، نام و کنیه‌اش باشد ابوفاضل اباالفضل است در عِلم و بیان، ماهِ بنی هاشم پدر، حیدر، برادر چون حسین، امّ البنین مادر سزد هاشم ببالد بر چنان ماهِ بنی هاشم بنی هاشم نجوم دین و شمس الدین حسین امّا درآن منظومه ـ عبّاس جوان، ماهِ بنی هاشم مَه از خورشید کسب نور می‌باید کند آری ز مولایش حسین دارد نشان، ماهِ بنی هاشم فضیلت، معرفت، عزت، شهامت، حریت، همت به دانشگاه دین داد امتحان، ماهِ بنی هاشم به جانبازی بسی فخریه بودش ورنه در خویشی ز شمرش بود سرخطّ امان، ماهِ بنی هاشم فتوّت بین که بهر کودکان تشنه کام شَه ننوشید آب از آن شطّ روان، ماهِ بنی هاشم جهانِ جان بُد و جانِ جهان کز راهِ جانبازی به راهِ عشقِ جانان داد جان، ماهِ بنی هاشم حسینش بود جانان و بدادش جان چو جانانه که در جان باختن بُد شادمان، ماهِ بنی هاشم نبودی معرفت در مدح آن مَه (شمس قمّی) را که روشن کرد طبعم ناگهان ماه،ِ بنی هاشم شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰاعَبْدِاللّٰهِ الْحُسَیْن) شاه دین در کربلا چون خیمه و خرگاه زد پرچم عز و شرف یکسر به اوج ماه زد فرقه‌هایی راهزن، بنمود پس عرض وجود سدّ راهی پیش پای شاهِ والاجاه زد آتش افروزی که شد مأمور بر آغاز جنگ صبح عاشورا صفیر جنگ را ناگاه زد در بر شه ، سروبالای جوانان را ، ز بن جمله با داس ستم بر وعده‌ی تنخواه زد شه پس از قتل عزیزان شد سوی میدان روان تکیه بر نی از غریبی در پی یک آه زد مهبط روح الامین ، آن مظهر حق الیقین بهر دفع آن شیاطین ، دم ز بسم الله زد منکر حق را شد اندر حق پرستی رهنمون در جواب "لا الهش" بانگ "الا الله" زد چون نصیحت بی اثر بُد با حساب آن خسان بر قتال خصم ، فال از حِسبَةً لِله زد گشت چون پر ، کاسه‌ی صبرش ز کفر کافران پس سبوی عمرشان بر سنگِ باداَفراه زد زاده‌ی حیدر ، غضنفرفر ، به کرّ غیر فر خویشتن را یک تنه بر قلب آن اِسپاه زد بر صف جنگاوران ، آن صف‌شکن شد حمله‌‌ور همچنان شیری که گویی بر صف روباه زد برق شمشیر شرربارش همانند شهاب آتش اندر پیکر اهریمن بدخواه زد در تن خصمان چو مقراض اجل با تیغ تیز شه‌رگ جانشان به‌سان رشته‌ی جولاه زد با سنان جان‌ستان آن رهنمای راستان ناکسان را دم به دم در سینه ، راهِ آه زد با سر تیغ دو سر ، آن سرفراز سرگران گردن گردان گردآرا ، چو پرّ ِ کاه زد همچنان کوشید تا جوشید خون اندر تنش خصم را در هر هجوم از پنج تا پنجاه زد زآن سپس شمر لعین از بهر دفع شاه دین رأی با بِن سعد دون از فکرت کوتاه زد رهزن شرع مبین از راه ظلم و جور و کین خواست تا آن رهبر دین را ، ره از بیراه زد داد فرمان هجوم از کینه بر قوم ظلوم گفت باید بر ره جهدش ز حیلت چاه زد تیره‌‌ رایی بی‌حیایی بی‌صفایی سنگدل سنگی از روی جفا بر جبهه‌ی آن شاه زد وز پس آن ، دین تباهِ دل سیاه دیگری بر دل پاکش به ناگه ناوکی جانکاه زد دید تا سوز و گداز شاه را از تشنگی از ره قهر و قساوت ، خنده با قهقاه زد پس هجوم خصم دون آغاز شد از چارسو حلقه گرداگرد آن شه ، گِرد قربانگاه زد از سنان و خنجر و شمشیر و تیر اندر تنش زخم ها بیش از هزار و نهصد و پنجاه زد شد سرانجام ار شهید از کینه‌ی شمر و یزید این قدم را در ره حق ، از سر دلخواه زد قوم قائد چون نبد قائم ، قوام شرع را زآن قیام آن شه ندای قائم بالله زد در قبال مشرکین بهر بقای مُلک و دین غوطه در بحر فنا ، آن فانی فی الله زد با یکی طومار عشق آن عاشق مشتاق حق دفتر عشاق دیگر را سراسر ، تاه زد نام نیک خویشتن را تا ابد باقی گذاشت در ره حق چونکه نرد عشق بی اکراه زد عاقبت دست الهی شد برون از آستین سنگ بدنامی به فرق فرقه‌‌ی گمراه زد از دورنگی و شقاوت توده‌ی بی نام و ننگ کوس رسوایی خود را بر سر افواه زد لاجرم گردد تبه چون زاده‌ی سفیانیان آنکه گاهِ ظلم و جور اندر گه و بیگاه زد (مسجدی) در پیشگاه دوستداران حسین (ع) فخرش این بس کاین دم از سبط رسول الله زد شادروان میرزا مهدی مسجدی قمی 1320 http://shaeranqom.blogfa.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"ألسَّلامُ عَلَيْكَ يٰا أباعَبْداللّٰه الحُسَين" از پی قتل تو چون خصم ستمگر برخاست خلعت فیض شهادت ، به قدَت آمد راست از ازل چون علم دین به کف عشق تو بود تا ابد ـ از پس قتلت ـ علم دین برپاست قامت سرو تو را باد حوادث چو فکند شد عیان شور قیامت که قیامت همه جاست ویل و وا بود عدو را ـ ز حیات تو ولی... غافل از آ‌نکه ز مرگت به جهان واویلاست تا که پژمان شدی ای نوگل گلزار رسول! مرغ دل‌ها به سرِ کوی تو سرگرم نواست نه فقط آدمیان ، نوحه‌گر از قتل تو اَند قدسیان را همه دم زمزمه‌ی حزن و عزاست روز و شب از غم مظلومی‌ات ای شاه شهید واحسینا ز زمین، خاسته تا عرش عُلاست چون تویی خون خدا و پسر خون خدا خونبهای تو خدا صاحبِ خون تو خداست پرچم عشق تو ای شاه قتیل العطشان! بر سرِ قبّه‌ی عَیّوقِ فلک ، پا برجاست عشق و جانبازی‌ات ای عاشق دلداده‌ی حق! به مَثل در ره معشوق چو شمس و حرباست ظلمت محفل ما از غم خاموشی توست اشک ما در ره تو مشعل روشنگر ماست هر مُحرم که شود وقعه‌ی قتلت تجدید محشر ثانوی از کثرت بانگ و غوغاست ای جگرگوشه‌ی زهرا ، به عزاخانه‌ی تو صاحب بزم عزا ، مادر زارت زهراست خواهرت مویه کُن و موی کنان از غم تو همدم مرغ شباهنگ به هر صبح و مساست کودکانت همه دم چشم به ره دوخته‌اند تا درآیی تو ز در ، زمزمه‌شان وا اَبَتاست کنج ویرانه رقیه چو یکی مرغ خموش خفته و منتظر دیدن روی باباست زاثر خار مغیلان ، به ره کوفه و شام پای او آبله‌‌گون، دیده ز غم خون پالاست بس که در هجر تو بگریست رقیّه نه عجب که یزید از غم آن طفل حزین نوحه سراست اهل‌‌بیت تو اسیرند به ویرانه‌‌ی شام شامِ شومی‌ست که بهر همه، بیت الاسراست ساربان دنی از کین ، غل و زنجیر گران بسته بر گردن سجاد ، که زین العُبّاست مدّعی خواست که نام تو فنا سازد لیک بی‌خبر بود که فرجام فنای تو ، بقاست نور ایمان تو فانی نشود در عالم... "آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست" ۱ ز انقلاب تو شده کاخ ستم خاک ، ولی خاک کوی تو به قلب دوجهان کاخ صفاست دشمنت گر ندهد رخصت پابوسی تو غم نباشد که مزار تو میان دل ماست (شمس قم) را دل و جان سوخت گر از قتل حسین زآن شررهاست که بر خیمه‌‌ی شاه شهداست ای فلک! اُف به تو و چرخ دگرگون تو باد کاین‌چنین ضایعه‌ی شوم ز بیداد تو خاست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi ۱ـ فؤاد کرمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا عَلیِ بْن موسَی الرّضاء) ای خسروی! که رهبر اهل ولا تویی سلطان ارتضا به سریر رضا تویی آن شهسوار توس که بر اسب بذل و جود رخ مات کرده شاه و وزیر از عطا تویی معنای اهل بیتی و نصّ علی النّبی مفهوم «آمَنوا» ، ثمر «إنّما» تویی شایان تخت سلطنت مُلک مَن عَرَف درخورد تاج معرفت «هل اَتیٰ» تویی مفتاح گنج دانش و مرآت مَعدلت مصباح شام بینش و بدرالدجیٰ تویی مجموعه‌‌ی فضایل و احکام دین حق منظومه‌ی خصایل آل عبا تویی در مُنشَآت فاضله، ثانی مرتضیٰ در معجزات کامله چون مصطفیٰ تویی در بحر دین، سفینه‌ی عالم نجات‌بخش در شهر زهد، مشعل نورالهدی تویی در رزمگاه فضل، تویی فاتح الغزا در دادگاه عدل، حکیم القضا تویی در مُلک بذل و جود، مِهینه شهنشهی در کشور وجود کُهینه خدا تویی در رفع معضلات ، بَدل_نسخه‌ی نبی در حلّ مشکلات، پس از مرتضی تویی دُرج فضیلتی، مَه برج فتوّتی آیینه‌ی خصال شهِ لافتی تویی مسطوره‌ی عبادت و گنجینه‌ی علوم اسطوره‌ی شریعت و کنزالدعا تویی منهاج سِلک وحدت و باب الحوائجی مفتاح باب رحمت و مشکل‌گشا تویی معمار قصر دین و اساس دیانتی پی‌ریز کاخ شیعه و اصل البنا تویی نور امید و ملجأ ارباب حاجتی برگ و نوای سفره‌ی هر بینوا تویی هستی تو پور موسی و در طور عشق دوست موسیٰ تویی و آن یَد بیضا نما تویی همنام میر متقیان از علوّ ذات همگام پیروان سپهر عُلا تویی سلطان ارض اقدس توسی ولی دریغ هستی غریب و یکّه و بی اَقربا تویی خورشید آسمان ولایت به مُلک پارس تنها تویی که مطلع خورشیدها تویی عزّ و مقام مُلک جم و خیل پارسی فخر و مباهی ملل پارسا تویی بر سالکان کوی ازل یار و پیشرو بر کاروان راه ابد، پیشوا تویی بر اولیا تو مرشد و بر اتقیا دلیل جز مصطفیٰ به جمع رسل، مقتدا تویی اندر حریم دوست تویی کعبه‌ی خلوص مروه تویی، صفا تو و، رمز مِنا تویی دارالشفاءِ خلق، بوَد آستان تو زین منزلت که شافیِ دارالشّفا تویی هستی طبیب باطن مرضای کوی عشق آری عِلاج علت شاه و گدا تویی سازد غبار کوی تو کحل بَصر مَلک بر چشم سالکان فلک ، توتیا تویی دارالبقاست بارگه بی زوال تو چون پیر خضر در ره آب بقا تویی باشد عیان ز بارگه کبریایی‌ات کآیینه دار بارگه کبریا تویی هم از وقوع حادثه دفع القضا شوی هم از حدوث نائبه، ردّالبلا تویی دافع ز دشمنان شریعت تویی ز مهر شافع به آهوان اسیر از وفا تویی اعجاز توست ناسخ صد سِحر سامری معجز تویی! کلیم تویی! و عصا تویی از معجز تو خصم خدا می‌شود فنا چونانکه منقرض‌ کن بس نیکُلا تویی هستی به مُلک پارس خدیو فلک اساس ای شاه عرش! پاس که سلطان ما تویی مأمون شکست مشعل مولایی تو را غافل که پرتو افکن ارض و سما تویی فرمان اگر به محو تو داد آن ستم شعار خود محو شد ز عالم و فرمانروا تویی بر شیعیان و کشور ایران در این زمان لطفی نما که مظهر لطف و صفا تویی (شمس قمی) به مدح تو گفت این چکامه لیک شرمنده‌ام ز گفته که شمس الضحیٰ تویی! شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
‌در جهان، آدم آزاده بدون غم نیست گر بدون غم و اندوه بود آدم نیست ‌ ‌آدمی گشته عجین با غم و محنت ز ازل زین سبب آدم اگر هست بدون غم نیست‌ ‌ ‌جای حق در دل بشکسته و غمدیده بود طوف این کعبه کن آن کعبه چنین خرم نیست ‌ ‌مرهم زخم بسی هست و دل غمزده را غیر داروی محبت به جهان مرهم نیست ‌ ‌یار بسیار بود یار وفادار کم است دوست افزون ز شمار است ولی محرم نیست ‌ ‌صوفی و مرشد و درویش بسی هست ولی عارف واقف و روشندل و صاحبدم نیست ‌ ‌ترک آمال جهان مسلک فقر است اما آنکه از سر بنهد تاج بجز ادهم نیست ‌ ‌چونکه روزی همه روز از کرم دوست رسد بخردان را سخن از روزی بیش و کم نیست ‌ ‌اهل جود و کرم و بذل و عطا بسیارند لیک در رتبت اکرام ، یکی حاتم نیست ‌ ‌انبیا گرچه همه راهنمای بشرند منزلت، حسن ختام است که جز خاتم نیست ‌ ‌سالکان را نه عجب گر نفسی جانبخش است بهر احیای دل ِ مرده، مسیحادم نیست ‌ ‌جام و جمشید به تاریخ جهان بسیار است در جهان‌بینی و تحقیق چو جام جم نیست ‌ ‌بس شجاعان و دلیران که ز زابل برخاست رزمجوی یل پیکار ، به‌جز رستم نیست ‌ ‌بی پدر زادن و دعوی نبوت کردن - مادری پاک بباید که به‌جز مریم نیست ‌ ‌مَردِ آزاده چنان سرو سهی راست بود تاک‌سان در قدم هر کس و ناکس خم نیست ‌ ‌کاخ دین گشت خراب از اثر تیشه‌ی کفر چون که ارکان مسلمانی ما محکم نیست ‌ ‌(شمس قمّی) چو غزل، بافت طبع سخن است آنقدر نازک و سخت است که ابریشم نیست . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن بزم شادی در دل بیچارگان بنیاد کن پاک کن گرد غم از چهر یتیمان نزار کلبه ی ویرانه ی درماندگان آباد کن بینوایی گر به بند مَسکنت افتد اسیر با کف مردانگی ، او را ز بند آزاد کن جور و کین در حق مظلومان توان کردن ولی گر توانی دفع ظلم و کینه و بیداد کن جور ضحّاکی به حال بی‌پناهان فخر نیست دفع ضحّاکان دون، چون کاوه ی حدّاد کن کاخ جور اجنبی ویران کن از مردانگی زین طریقت ، خاک ذلّت بر سر شدّاد کن هر کجا بینی ضعیفی، دستگیری کن از او هر کجا یابی مریضی زار ، از وی یاد کن منزل جبر و عناد خائنان ، ویرانه ساز خرمن جور و جفای ظالمان ، بر باد کن مستمندی، گر به‌جان آمد ز بیداد زمان بر نجاتش دست بر شمشیر عدل و داد کن گر شبان در خواب و گرگی در کمین گلّه بود بهر بیداری چوپان ، لحظه‌ای فریاد کن پاک کن اشک غم از سیمای زرد گارگر کسب و کار از بهر خشنودی او ایجاد کن عشق اگر داری به دل کن جان شیرین را نثار پیروی از عزّت و جانبازی فرهاد کن کیمیا خواهی اگر با دست و همیان تهی چند روزی درک فیض از مکتب استاد کن (شمس قمّی) نام نیکو، گر که خواهی تا ابد تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وحدت و یکدلی ای‌دل شودت رهبر راه راه توحيد ، همين است به سوى الله وحدت آموختم از مردمک چشمانم كه هماهنگ به يک نقطه نمايند نگاه گر هماهنگ نباشند دو بال و پر مرغ ره نيابند به پرواز ، به قدر پرِ كاه دو خط ريل قطار از اثر وحدت خود چر‌خ‌هاى دوطرف را به توازی شده راه «قل هوالله أحد» آيت توحيد خداست كه نبوده‌ست و نباشد به جهان، الا الله گاه وحدت به وجود آمده از کثرت خلق ورنه جز کعبه به هر جا نگری هست اِله رشته‌ی مِهر به وحدت چو گره خورد به هم نه بریده شود آسان ، نه که گردد کوتاه (شمس قم)! پرتو خورشيد فلک، از وحدت روز و شب نور فشان‌است به رخساره‌ی ماه شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi