(یا ابا صالح المهدی ادرکنی)
#لرزد_و_ریزد
ز ديده خون دل از هجر يار لرزد و ريزد
به چهرهام چو دُرِ شاهوار لرزد و ريزد
خمار يارم و از کف شد اختيار سرشکم
که جام باده زِ دست خمار لرزد و ريزد
بهسان ژاله که غلتد به گلپر گل سوری
عرق به عارض گلگون يار لرزد و ريزد
مِی از کنار لب غنچه فام او زِ تبسّم ،
چو شير ، از دهن شيرخوار لرزد و ريزد
اگر به ميکده آيی صراحی از کف ساقی
زِ رشک حُسن تو بی اختيار لرزد و ريزد
چنانچه شمع ببيند تو شمع محفل مایی
زِ خجلت آب شود اشکبار لرزد و ريزد
ز شانه رنجه مکن تار زلف خويش که ترسم
ز نغمهی سر زلف تو ـ تار لرزد و ريزد
خزان هجر تو مويم سپيد کرد و فرو ريخت
چنانکه برگ خزان بیقرار لرزد و ريزد
غبار چهره بشويم به اشک ديده مبادا...
به وقت بوسه به پايت! غبار لرزد و ريزد
بيا که کاسهی صبرم شد از فراق تو لبريز
چو کاسه پُر شود از هر کنار لرزد و ريزد
بيا که مِهر فلک زر فشان ز شوق وصالت!
به مقدم تو ـ به رسم نثار لرزد و ريزد
ز چشم منتظران خون دل ز فرقت رويت!
به راه وصل تو از انتظار لرزد و ريزد
چو قامتت ز قيامت! کند به پای ، قيامت
ز چشم خصم تو خون همچو نار لرزد و ريزد
سرشک (شمس قم) از دوریات به مزرع دامان
بهسان قطرهی ابر بهار... لرزد و ريزد.
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi