eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
190 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
بیوگرافی شادروان استاد سیّد علیرضا شمس ـ فرزند سید حسین ـ متخلّص به (شمس قمی) در سال 1312 شمسی ـ در شهر مقدس قم ـ چشم به جهان گشود. تحصيلات مقدماتی را از مکتب‌خانه شروع کرد و سپس دوره‌ی شش ساله‌ی ابتدایی را از کلاس سوم آغاز کرد؛ و پس از پایان تحصیلات متوسطه در سال 1331 به عنوان آموزگار به استخدام آموزش و پرورش قم درآمد و همزمان با تدریس در مدارس قم، به مدت سه سال، علوم دینی و حوزوی و همچمین زبان و ادبیات فارسی را فرا گرفت. سال 1342 رسماً دبیر دبيرستان حکيم نظامی قم شد و در سال 1347 به تهران منتقل و در دبيرستان دکتر عميد مشغول به خدمت شد. سرودن شعر را از نوجوانی آغاز کرد و عضو فعّال انجمن‌های ادبی قم بود که به رياست زنده ياد استاد دکتر ابوالفضل مصفّا و شادروان استاد سید حسین حسینی قمی برگزار می‌شد. در تهران نیز در (انجمن ادبی ایران) به ریاست شادروان استاد محمدعلی ناصح و همچنین در (انجمن ادبی صائب) به رياست روانشاد استاد خليل سامانی (موج) شرکت می‌کرد؛ همچنین از اعضای دیرین و برجسته‌ی (انجمن‌ ادبی محیط) قم به مدیریت استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) بود. از همان ابتدا با مطبوعات قم و تهران، اعم از روزنامه‌ی استوار و پیکار مردان قم، و در تهران، روزنامه‌های ناهيد، توفيق و... همکاری داشت و مقالات و اشعاری با مضامين مذهبی و انتقادی اجتماعی... به فراخور آن روزگار نوشته و سروده است که در آرشيو مطبوعات مذکور موجود است؛ من باب نمونه قصیده‌ای خطاب به "دولت اقبال" در سال 1337 در روزنامه‌ی استوار دارد؛ با مطلع : ای خــواجــه! وَه که بیهــده رایی تو مغـــرور مـــال و مســت هــوایی تو همچنين در رثای عالم بزرگوار شيعه، حضرت آية الله العظمی بروجردی (ره) مرثيه هايی به انضمام چهار (ماده تاريخ) سروده است که الحق در این فن، مهارت والایی داشت و ماده تاریخ‌های روان از وی در اماکن و مرقد بزرگان، به یادگار مانده است. در خوشنویسی نیز بسیار چیره دست بود که آثاری درخور توجه را از خود به جای گذاشته است. دیوان اشعار وی که مشتمل است بر انواع قالب‌های شعر کلاسیک، اعم از غزل، قصیده مثنوی، قطعه، ترکیب بند، ترجیع بند و مسمط... با مضامین مذهبی، اجتماعی و غیره که هنوز به زیور طبع نرسیده است؛ در فن "ماده تاریخ" سرایی نیز بسیار توانمند بود که ابیات ماندگاری به مناسبت‌های مختلف از ایشان به یادگار مانده است. سال 1351 به قم بازگشت و دبیر دبيرستان های قم شد؛ و سه سال آخر خدمت خود را در دبیرستان دخترانه‌ی آذرمیدخت (بنت الهدی) گذراند؛ تا در سال 1356 به علّت انزجار و عدم پيوستن به حزب رستاخيز، پس از 25 سال خدمات صادقانه به بازنشستگی پيش از موعد محکوم شد. بدون میل و رضایت به حکم جبر و عداوت در آن رژیـــم شـــدم در قطـــار بــازنشـسته به جـرم نفــرت از حـزب رستخیز غم انگیز به زجر و عنف شدم خوار و زار بـازنشـسته سرانجام در شامگاه شنبه هفتم تیر ماه یکهزار سیصد و هشتاد و دو ، به علّت عارضه‌ی قلبی در اورژانس بیمارستان کامکار قم، قلب خسته‌ی این معلّم فرهیخته و شاعر گرانمایه از حرکت ایستاد و مرغ روحش به سوی آسمان‌ها پر کشید و به لقای معبود شتافت و پیکرش در مزار و در دامن استاد و مراد خود، دایی گرانقدرش شاعر عالی‌مقدار مرحوم استاد میرزا مهدی مسجدی قمی واقع در صحن مطهّر امامزاده سیّد علی (ره) برای همیشه آرام گرفت. در مراسم یادبود درگذشت ایشان که از سوی پدر شعر آئینی کشور، ادیب توانا و شاعر بلندپایه، استاد محمدعلی مجاهدی (پروانه) در انجمن شعر و قصه‌ی قم برگزار شد فرمودند: "مرحوم شمس قمی از شعرای برجسته‌‌ای بودند که در انجمن‌های قدیم قم شرکت می‌کردند؛ وی بسیار طبع روان و صریحی داشت که از هر مطروحه‌ی انجمن‌ها چندین غزل با مضامین مختلف می‌سرود که یکی از محسنات و توانمندی‌های این شاعر توانا و پیش‌کسوت و دردمند و دلسوز اجتماع در قم بود". همچنین شادروان استاد محمود شریف صادقی (وفا) از وی به عنوان شاعری پرکار و اندیشمند و دارای طبعی نقاد و ذهنی وقاد، و انسانی وارسته و آراسته و منضبط یاد کرد و درگذشت‌شان را بسیار اسف انگیز دانست و بیان داشت که ایشان از شاعران بنام قم، در روزگار خویش بود. (روحش شاد و یادش گرامی باد!) آثار به چاپ رسیده : ۱ـ املا و انشای فارسی ۱۳۴۸ ۲ـ رسم‌الخط خوشنویسی ۱۳۳۵ ۳ـ روش تدریس فارسی به بزرگسالان (اکابر) ۱۳۴۵ https://eitaa.com/shamseqomi
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمِ آلِ مُحَمّد (عج) (مرآت تجلی) ای روشنی مِهر و مَه ای حجت یزدان ای مَظهر حق خسرو با حشمت دوران تا چند کنیم از غم هجران تو افغان دوری تو ما را کُشد ای یوسف کنعان یعقوب ولاییم و طلبکار وصالت ای شاهِ جهان! بهر چه غایب ز جهانی ای ماه جهان! تا به کی از دیده نهانی تو صاحب عصری و نگهدار زمانی بخشنده و گیرنده‌ی دیهیم شهانی هستند شهان معتکف صفّ ِ نعالت هستیم به دیدار رخت شایق و مایل جان‌ها شده از فرقت رخسار تو زایل بِین تو و ما پرده‌ی هجران شده حایل برقع فکن از روی خود ای ماه شمایل بینیم مگر چهره‌ی خورشید مثالت شاها به کسی غیر تو مارا نظری نیست جز در ره عشق تو دگر رهگذری نیست جز وصف کمالات تو ذکر دگری نیست افسوس که از وصف جمالت خبری نیست ای جان جهان جمله به قربانت جمالت ای شمع فروزنده‌ی دین خامشی‌ات چیست گویا که ز پروانه‌ی دلخون خبرت نیست آن کس که هوای تو نباشد به سرش کیست بی مِهر تو ای خسرو عالم! نتوان زیست رزق دوجهان خردلی از خوان نوالت جز مدحت ذات تو شها هیچ نخوانیم از هجر رخت ای مه تابان به فغانیم اندر همه جا طالب آن شاه زمانیم در کعبه و بتخانه و میخانه چنانیم یابیم مگر قامت بی شبه به همالت هرجا که برفتیم همانجا سخن از توست در محفل اعدا و احبّا سخن از توست در کعبه و در دیر و کلیسا سخن از توست آری همه جا ای شه والا ، سخن از توست بیهوده نگویم سخن از وصف خصالت شاهنشه مُلکِ کرم و جود تویی تو در برج ولا ، اختر مسعود تویی تو از خلق جهان مقصد و مقصود تویی تو ای ماه جهان! مهدی موعود تویی تو مخلوق دو عالم همه در قید عِقالت شاها تو بر این ملک، امیرالاُمرایی این میکده را پیر مغانی و سزایی هم ساقی و هم باده و هم جام ولایی باللَه ، که تو مرآت تجلّی خدایی ظاهر بوَد این نکته ز گفتار و مقالت نی ما شده مشتاق تو ای مظهر خلاق! شاهان جهان‌اند به دیدار تو مشتاق عشاق تو افزون بوَد از انجم نُه طاق شد طاقت و صبر همه از هجر رخت طاق مجنون صفتانیم به امّید وصالت ما را نبوَد بی مَه رویت به جهان تاب بنمای رخ انورت ای مهر جهانتاب! باز آی ز جوف صدف ای گوهر نایاب! اسلام فنا گشته و شیعه شده بی‌تاب بفکن به سر خلق ستمدیده، ظِلالت باز آی که کشتی جهان غرق فنا شد باز آی که دجّال زمان، چهره نما شد ابنای شریعت همه را عیش، عزا شد ارکان حقیقت ، همه در بحر ریا شد از پرده برون آی ، اگر هست مجالت شاها کنی ار نهضت و از پرده در آیی زنگ از دل این قوم گرفتار زدایی اسرار خداوند ، به یاران بنمایی ابواب سعادت به رخ ما بگشایی باشد که شویم از دل و جان عبد مثالت (شمس قمی) از قدر و جلال تو سراید تا آنکه شب هجر جمال تو سر آید جز از تو و آبای تو مدحی نسراید گر پای، شود خسته به کویت به سر آید تا غوطه خورد در یَم احسان و کمالت شادروان سید علیرضا شمس قمی 1342 https://eitaa.com/shamseqomi
تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن بزم شادی در دل بیچارگان بنیاد کن پاک کن گرد غم از چهر یتیمان نزار کلبه ی ویرانه ی درماندگان آباد کن بینوایی گر به بند مَسکنت افتد اسیر با کف مردانگی ، او را ز بند آزاد کن جور و کین در حق مظلومان توان کردن ولی گر توانی دفع ظلم و کینه و بیداد کن جور ضحّاکی به حال بی‌پناهان فخر نیست دفع ضحّاکان دون، چون کاوه ی حدّاد کن کاخ جور اجنبی ویران کن از مردانگی زین طریقت ، خاک ذلّت بر سر شدّاد کن هر کجا بینی ضعیفی، دستگیری کن از او هر کجا یابی مریضی زار ، از وی یاد کن منزل جبر و عناد خائنان ، ویرانه ساز خرمن جور و جفای ظالمان ، بر باد کن مستمندی، گر به‌جان آمد ز بیداد زمان بر نجاتش دست بر شمشیر عدل و داد کن گر شبان در خواب و گرگی در کمین گلّه بود بهر بیداری چوپان ، لحظه‌ای فریاد کن پاک کن اشک غم از سیمای زرد گارگر کسب و کار از بهر خشنودی او ایجاد کن عشق اگر داری به دل کن جان شیرین را نثار پیروی از عزّت و جانبازی فرهاد کن کیمیا خواهی اگر با دست و همیان تهی چند روزی درک فیض از مکتب استاد کن (شمس قمّی) نام نیکو، گر که خواهی تا ابد تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
می وصال، دل از جام عشق او می‌خواست ولی ز فرط خماری ، سبو سبو می‌خواست کمان ابروی او ، تیر مژّه زد چو به دل کمان نمود قدم آن‌چنانکه او می‌خواست به سوی قبله ی ابروی او به قصد نماز دلم ز خون جگر سال‌ها وضو می‌خواست سیاه روز شدم همچو موی او زیرا... سیاه روزی من آن سیاه مو می‌خواست نهاده شانه به گیسو چنانکه گویی دل ز شانه شرح غم هجر مو به مو می‌خواست من از صبا طلبیدم شمیم مشک و ، صبا شمیم عنبر آن زلف مشکبو می‌خواست دریده جامه ی شیدایی‌ام به رسوایی ز تار و پود وصالش فقط رفو می‌خواست بگفت (شمس قمی) در میان میکده دوش می وصال، دل از جام عشق او می‌خواست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
طرْف گلزار رخت ، نقشی خیال انگیز داری یا دو چشم نرگس و گیسوی مشک آمیز داری حلقه‌ی مژگان بوَد بر گرد آن چشمان جادو یا به دور ترک فتان لشکر چنگیز داری سایبان دیدگان است ابروانِ چون کمانت یا به قتلم از دو سو دو خنجر خونریز داری کنج لب خال است یا هندو کنار آب حیوان روی لب روییده مو یا سبزه‌ی نوخیز داری گنج رخسار است زیر حلقه‌ی مار دو گیسو یا نهان مَه را به زیر ابر سِحرانگیز داری سرو و شمشاد و صنوبر در چمن افتد به پایت یا که در طرْف گلستان عزم رستاخیز داری شد سپید از فرقتت مویم عجب دارند مردم در بهار عمر من تصویری از پاییز داری ساقیا جام می وصلم رسان بر لب که شاید ساغر امّید ما را ، تا ابد لبریز داری (شمس قم) دیگر ز دام زلف او ایمن نباشی گرچه عمری از بتان سنگدل، پرهیز داری شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
‌جهانِ دون به رهاییدنش نمی ارزد بساط عمر ، به برچیدنش نمی ارزد درین سرای سپنج و رباط بی سامان مبند دل که به کوچیدنش نمی ارزد ز مار خوش خط و خال جهان فریب مخور که دشمن است و به یک دیدنش نمی ارزد به شوق آب بقا عمر خود مساز تلف شراب تلخ ، به نوشیدنش نمی ارزد درآر جامهٔ دولت ز تن که چون نگری یقین کنی که به پوشیدنش نمی ارزد به کار و پیشه مبال و مقام زود گذر... که فانی است و به نالیدنش نمی ارزد مباش غَرّه به مال و منال و حسن و جمال که این چهار ، به کاهیدنش نمی ارزد گُلی به وقت خزان گفت با گلی نورس : مخند چون که به گرییدنش نمی ارزد بهار نآمده گل را ، خزان هجر آید گل فراق ، به بوییدنش نمی ارزد به داس غصّه درو می‌کنند حاصل ما که بذر عیش ، به پاشیدنش نمی ارزد اگرچه نیست بشر را بغیر کوشش و سعی جهان فناست به کوشیدنش نمی ارزد جواب حلّ معمّای زندگی‌است محال خموش باش به پرسیدنش نمی ارزد مبوس دست ستمکار و اهل زهدِ ریا بت عناد ، به بوسیدنش نمی ارزد طلوعِ (شمس قم) آخِر بوَد افول پذیر غروبِ عمر ، به تابیدنش نمی ارزد . ‌ ‌شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
چو دام گیسویت را شانه روی شانه میریزد ز خال هندویت از بهر صیدم دانه میریزد نوای چنگ میگردد خموش از تار گیسویت چو تار مویی از زلفت ز چنگ شانه میریزد دلم پروانه وش بر طوف شمع عارضت پر زد که اکنون زآتشت پر همچنان پروانه میریزد سحاب دیدگان در دشت رخسار از غم هجرت همه شب تا سحرگه گوهر یکدانه میریزد به پیمان وفاداری بود ساقی کنون باقی که پی در پی به عشقت باده در پیمانه میریزد صفای قلب عارف را بنازم کز پس مستی برون سجاده و دلق از در میخانه میریزد ز بعد قرن‌ها بنگر جنون و عشق مجنون را که برگ بید مجنون از همان افسانه میریزد الا صیاد بر مرغ دلم رحمی که مژگانت! پیاپی تیر ، بر این طایر بی لانه میریزد گریزان‌ست خلق از کذب شیخ و خدعهٔ زاهد که چون برگ خزان، بر درگه بتخانه میریزد ز سحر سامری بیمی ندارد معجز موسی که نادان آبرویش در بر فرزانه میریزد منم (شمس قمی) دیوانهٔ عشقت که صد عاقل سرشک از دیدگان بر حال این دیوانه میریزد شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا