eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
205 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن بزم شادی در دل بیچارگان بنیاد کن پاک کن گرد غم از چهر یتیمان نزار کلبه ی ویرانه ی درماندگان آباد کن بینوایی گر به بند مَسکنت افتد اسیر با کف مردانگی ، او را ز بند آزاد کن جور و کین در حق مظلومان توان کردن ولی گر توانی دفع ظلم و کینه و بیداد کن جور ضحّاکی به حال بی‌پناهان فخر نیست دفع ضحّاکان دون، چون کاوه ی حدّاد کن کاخ جور اجنبی ویران کن از مردانگی زین طریقت ، خاک ذلّت بر سر شدّاد کن هر کجا بینی ضعیفی، دستگیری کن از او هر کجا یابی مریضی زار ، از وی یاد کن منزل جبر و عناد خائنان ، ویرانه ساز خرمن جور و جفای ظالمان ، بر باد کن مستمندی، گر به‌جان آمد ز بیداد زمان بر نجاتش دست بر شمشیر عدل و داد کن گر شبان در خواب و گرگی در کمین گلّه بود بهر بیداری چوپان ، لحظه‌ای فریاد کن پاک کن اشک غم از سیمای زرد گارگر کسب و کار از بهر خشنودی او ایجاد کن عشق اگر داری به دل کن جان شیرین را نثار پیروی از عزّت و جانبازی فرهاد کن کیمیا خواهی اگر با دست و همیان تهی چند روزی درک فیض از مکتب استاد کن (شمس قمّی) نام نیکو، گر که خواهی تا ابد تا توانی ، قلب زار بینوایان شاد کن . شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
می وصال، دل از جام عشق او می‌خواست ولی ز فرط خماری ، سبو سبو می‌خواست کمان ابروی او ، تیر مژّه زد چو به دل کمان نمود قدم آن‌چنانکه او می‌خواست به سوی قبله ی ابروی او به قصد نماز دلم ز خون جگر سال‌ها وضو می‌خواست سیاه روز شدم همچو موی او زیرا... سیاه روزی من آن سیاه مو می‌خواست نهاده شانه به گیسو چنانکه گویی دل ز شانه شرح غم هجر مو به مو می‌خواست من از صبا طلبیدم شمیم مشک و ، صبا شمیم عنبر آن زلف مشکبو می‌خواست دریده جامه ی شیدایی‌ام به رسوایی ز تار و پود وصالش فقط رفو می‌خواست بگفت (شمس قمی) در میان میکده دوش می وصال، دل از جام عشق او می‌خواست شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
طرْف گلزار رخت ، نقشی خیال انگیز داری یا دو چشم نرگس و گیسوی مشک آمیز داری حلقه‌ی مژگان بوَد بر گرد آن چشمان جادو یا به دور ترک فتان لشکر چنگیز داری سایبان دیدگان است ابروانِ چون کمانت یا به قتلم از دو سو دو خنجر خونریز داری کنج لب خال است یا هندو کنار آب حیوان روی لب روییده مو یا سبزه‌ی نوخیز داری گنج رخسار است زیر حلقه‌ی مار دو گیسو یا نهان مَه را به زیر ابر سِحرانگیز داری سرو و شمشاد و صنوبر در چمن افتد به پایت یا که در طرْف گلستان عزم رستاخیز داری شد سپید از فرقتت مویم عجب دارند مردم در بهار عمر من تصویری از پاییز داری ساقیا جام می وصلم رسان بر لب که شاید ساغر امّید ما را ، تا ابد لبریز داری (شمس قم) دیگر ز دام زلف او ایمن نباشی گرچه عمری از بتان سنگدل، پرهیز داری شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
‌جهانِ دون به رهاییدنش نمی ارزد بساط عمر ، به برچیدنش نمی ارزد درین سرای سپنج و رباط بی سامان مبند دل که به کوچیدنش نمی ارزد ز مار خوش خط و خال جهان فریب مخور که دشمن است و به یک دیدنش نمی ارزد به شوق آب بقا عمر خود مساز تلف شراب تلخ ، به نوشیدنش نمی ارزد درآر جامهٔ دولت ز تن که چون نگری یقین کنی که به پوشیدنش نمی ارزد به کار و پیشه مبال و مقام زود گذر... که فانی است و به نالیدنش نمی ارزد مباش غَرّه به مال و منال و حسن و جمال که این چهار ، به کاهیدنش نمی ارزد گُلی به وقت خزان گفت با گلی نورس : مخند چون که به گرییدنش نمی ارزد بهار نآمده گل را ، خزان هجر آید گل فراق ، به بوییدنش نمی ارزد به داس غصّه درو می‌کنند حاصل ما که بذر عیش ، به پاشیدنش نمی ارزد اگرچه نیست بشر را بغیر کوشش و سعی جهان فناست به کوشیدنش نمی ارزد جواب حلّ معمّای زندگی‌است محال خموش باش به پرسیدنش نمی ارزد مبوس دست ستمکار و اهل زهدِ ریا بت عناد ، به بوسیدنش نمی ارزد طلوعِ (شمس قم) آخِر بوَد افول پذیر غروبِ عمر ، به تابیدنش نمی ارزد . ‌ ‌شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
چو دام گیسویت را شانه روی شانه میریزد ز خال هندویت از بهر صیدم دانه میریزد نوای چنگ میگردد خموش از تار گیسویت چو تار مویی از زلفت ز چنگ شانه میریزد دلم پروانه وش بر طوف شمع عارضت پر زد که اکنون زآتشت پر همچنان پروانه میریزد سحاب دیدگان در دشت رخسار از غم هجرت همه شب تا سحرگه گوهر یکدانه میریزد به پیمان وفاداری بود ساقی کنون باقی که پی در پی به عشقت باده در پیمانه میریزد صفای قلب عارف را بنازم کز پس مستی برون سجاده و دلق از در میخانه میریزد ز بعد قرن‌ها بنگر جنون و عشق مجنون را که برگ بید مجنون از همان افسانه میریزد الا صیاد بر مرغ دلم رحمی که مژگانت! پیاپی تیر ، بر این طایر بی لانه میریزد گریزان‌ست خلق از کذب شیخ و خدعهٔ زاهد که چون برگ خزان، بر درگه بتخانه میریزد ز سحر سامری بیمی ندارد معجز موسی که نادان آبرویش در بر فرزانه میریزد منم (شمس قمی) دیوانهٔ عشقت که صد عاقل سرشک از دیدگان بر حال این دیوانه میریزد شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ستاره‌ی حسن) شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل  چنان که از رخ خورشید ماهتاب خجل  چو پرده از رخ خود گیرد آن ستارهٔ حسن شود ز شعشعه ی رویش آفتاب خجل  ز باب لطف ، قدم تا بِهِشت در عالم  بهشت شد ز صفایش بِهَشت باب خجل  فشانده سنبل گیسو به طرْف گلشن حسن  که کرده کاکل سنبل ز پیچ و تاب خجل  خوی عِذار تو چون ژاله بر گل رویت  بوَد گلاب صفا و کند گلاب خجل  ز طوطی لب خود گر شکر فشان گردی  کند حلاوت لحن تو شهد ناب خجل  به بحر عشق تو دل گشته مات و سرگردان  که از تلاطم دریا شود حباب خجل  از آن دو چشم قدح نوش باده پرور تو  شده‌ست جام می و ساقی و شراب خجل  خدای را نکنم ترک آن می جانبخش  که دل شود ز چنین کار ناصواب خجل  شب است و بی‌تو سرشکم ربوده خواب از چشم  اگرچه هست ز خوناب دیده، خواب خجل  شدم ز کیفر هجرت خجل به نزد رقیب  چو مردمان گنهکار ، از عِقاب خجل  نهاده پشت نقاب آن جمال مهرآسا‌  که کرده مِهر فلک از پس نقاب خجل  مپرس حالت زارم که از جدایی تو  زبان دل شود از پرسش و جواب خجل  بیا که مدعی از محضرت خجل گردد  اگرچه گشته ز وصف تو در غیاب خجل  دهان به نغمه سرایی گشا به گلشن عشق  که از نوای تو گردد نی و رباب خجل  حجاب غیبت و فرقت فکن ز چهرهٔ خویش  که گشته از مَهِ رخساره‌ات حجاب خجل  ز چهره پرده گشا تا رقیب سفله شود  ز روی آن مَلکِ مالک الرقاب خجل  به دفع دشمن حاسد ، شتاب کن شاها  که شد ز فرط شکیبایی ات شتاب خجل  مرا ز محتسبان باک نیست روز حساب  کز احتساب ولایت! شود حساب خجل  کتاب عشق جهان شمه‌ای ز مکتب توست  که از فیوض تو شد خصم لاکتاب خجل  تو روح عالم قدسی و صورتاً ز تراب  که قدسیان شده زآن پور بوتراب خجل  به عشق وصل تو شد بوالبشر به خاک مقیم  بیا که تا نشود آن مهینه باب خجل  بگفت (شمس قمی) در مدیح آن شه حسن  شد از فروغ جمال تو آفتاب ، خجل شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
(شاه منتظَر) غلام درگه حسن تو گلعذارانند اسیر طره ی زلف تو بیقرارانند بباغ دهر چو کردی عیان گل رخسار ز رشک حسن تو شرمنده گلعذارانند ملازمان رکاب تو خسروان جهان مَخادمان سرای تو تاجدارانند مرید کوی وصال تو عارفان کریم مقیم صفّ نِعال تو شهریارانند ز یمن مقدم تو عرش حق چراغانی ست که اختران سماوات ، نور بارانند به انتظار ظهور تو ای عزیز زمان! هزار یوسف مصری به رهگذارانند به حکم آنکه تویی کاشف ‌الغطاءِ وجود فکن حجاب که یاران امیدوارانند به راه وصل تو ای شاه منتظَر شب و روز صفوف منتظران تو جان نثارانند به عشق آن گل بیخار، عندلیب آسا چو من بباغ سخن نغمه‌زن هزارانند به لاله‌زار محبّان قدم گذار و ببین که از فراق رُخت جمله داغدارانند مطالبان تو چون خضر بهر آب بقا بسوی مظهر فیض تو رهسپارانند به عشق گندم خال تو آدم و حوّا نهاده خلد و به وصل تو خاکسارانند ز فیض مکرمتت چاکران درگه تو میان اهل کرامت ، بزرگوارانند جهانِ ظلم ز شمشیر عدل کن آباد که این جماعت ظالم خرابکارانند پیاده ساز ، حریفان پیلتن از اسب که مات آن رخ شاهانه شهسوارانند قیام کن که قیامت کنی ز قامت خود که از قیام تو خائف ، گناهکارانند درآ ز پردهٔ غیبت خراب کن از بُن بنای کفر ، که کفّار ، پی گذارانند به عدل و داد بگردان مَدار کشور دین چو این گروه ستم پیشه، کجمدارانند به بند عشق تو آنان ، که دل اسیر کنند چو (شمس قم) ز غم آزاد و رستگارانند شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَللّهُمَّ عَجّلْ لِوَلیّكَ الفَرَج) «مژده‌ی رحمت» ظلمت شب سپری گشت و سحر نزدیک است ناله‌ی دل ، به فلک رفت و اثر نزدیک است ای‌ دل از هجر مکن شکوه رسد وقت وصال که شب صبر تو را صبح ظفر نزدیک است دلِ بی‌صبر مرا وصل تو همچون خورشید دور دست است ولیکن به نظر نزدیک است کاروانا...! چه غم از بار گران و رَه دور؟ شوق دلدار به دل دار ، سفر نزدیک است چند در وادی حیرت شده در خوف و رجا قبس عشق ، فروزان و شجر نزدیک است کام فرهاد شد از تلخی هجران ، شیرین چون بُوَد عشق، حقیقی به شکر نزدیک است تشنگان را که شده محو سراب باطل... مژده‌ی رحمت حق دِه که مَطر نزدیک است فجرِ توحید دمید از افق عشق و امید... دفع کفر و ستم و فتنه و شر نزدیک است وعده‌ی نصر من الله، که بود مژده‌ی فتح البشاره که قریب است و دگر نزدیک است عالمی در رَه ارباب نظر ، منتظرند که وفاداری ارباب نظر نزدیک است رنجه از رنج زمستان ، نشود برزیگر که بهار آید و تحصیل ثمر نزدیک است شهر علم است رسول و درِ این شهر علی‌ست فیض دیدار بَرد هر که به در نزدیک است با ولای علی و آل (ع) بجو راه نجات کاین خبر فوز عظیم است و خبر نزدیک است (شمس قم) را چو به دل ، نور ولایت تابید ظلمت شب سپری گشت و سحر نزدیک است شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَللّهُمَّ عَجّلْ لِوَلیّكَ الفَرَج) (فرشته ‌ی رحمت) ساقیا به جامم کن زآن شراب عرفانی تا برون کند از سر ، این خمار نفسانی مِی ، بریز در ساغر شاهد الست آمد آن فرشته خو دلبر، با جمال روحانی یک دو ساغرم پر کن زآن مِی خرد افزا درد ما مداوا کن ، زآن دوای نادانی کشتی دل ما را ، در یَم شراب افکن گرچه موج جام آن را کردہ اَست طوفانی حاجبا گشا در را چون به حالت مستی خوش بُوَد به سیر گل، گردش گلستانی مطربا بزن بر چنگ، چنگی و ز چنگ غم قلب خسته ی ما را وارهان به آسانی بلبلا از این شادی بر فراز شاخ گل با نوای داوودی خوش نما غزلخوانی طوطیا به شاخ سرو، سروری کن از عشرت وز بیان شیرینت کن تو شِکّرافشانی قمریا بزن چهچه ، کبک دل ، بزن قهقه سار عشق گو به به ، زین بساط مهمانی خادما به مجمر کن عود و کُندر و اسپند تا نبیند آن دلبر ، چشم زخم شیطانی آمد آن مَلک ‌دربان از سپهر مهر حق آن فرشته ی رحمت در لباس انسانی صبح نیمه ی شعبان از تفضل یزدان پا نهادہ در عالم، حجّت جهانبانی سبط عسکری یعنی ، هادی بشر آمد خاتم‌ الحجج یعنی ختم حکم یزدانی شد ز مولد پاکش قلب شیعیان روشن هم منوّر از رویش عرش پاک رحمانی زآن پدر بُود شایان کاین‌چنین پسر آرد زآن صدف سزد این‌سان درّ بحر قرآنی باید این‌چنین فرزند زآن نکو گهر اجداد ویژہ آنکه شد جدّش چون علی عِمرانی سوی مصر دین آمد تا به مسند شاهی رنج ما کند جبران ، آن عزیز کنعانی خضر چشمهٔ هستی رخ به کوی ظلمت تافت تا به تشنگان بخشد فیض آب حیوانی طور ایمن جانان ، کوی جانفزای او پرتوش شهاب حق بهر پور عمرانی اختر خداجویی بر جهان فروزان شد تا که محو خود سازد ژندہ کفر ظلمانی در مهالک گیتی، حرز جان بود ما را بر مظالم دشمن، عدل حیّ سبحانی تا کند سلیمانی جمله مور ناچیزیم بس سزای او باشد مسند سلیمانی شمع روی تابانش بزم دین کند روشن شد ز پرتوش باطل، ظلمت شبستانی ای شه فلک افسر برقع از جبین برگیر زآن جمال مه منظر کن جهان چراغانی از فلک فراتر نِه پای عزت و تمکین تا مَلک شود حیران زآن مقام ربّانی شد ز تیشه ی کفّار، کاخ دین حق ویران خیز و دِہ نجات آن را زانهدام و ویرانی از عناد و استبداد شیعه نابسامان شد خیز و کن ز عدل و داد رفع نابسامانی گلّه را رهایی دِہ ، از مظالم گرگان زآنکه خوب می‌دانی راہ و رسم چوپانی خسروا شهنشاها کن ظهور و یاری کن چونکه شد ز کف ما را معنی مسلمانی در مدیح او از شوق طبع (شمس قمّی) گفت ساقیا به جامم کن ، زآن شراب عرفانی شادروان سید علیرضا شمس قمی https://eitaa.com/shamseqomi