eitaa logo
اشعار شادروان شمس قمی
191 دنبال‌کننده
14 عکس
1 ویدیو
1 فایل
شاهان جهـان را به گـدایی نپـذیریم تا خاک کف پای علی تاج سر ماست (شمس قمی)
مشاهده در ایتا
دانلود
(گوهر ایمان) عشقی‌ست مرا در دل و افشا شدنی نیست دردی‌ست مرا بی تو مداوا شدنی نیست در پرده عیان است که بس راز ، نهان است چون راز ، نهانی‌ست هویدا شدنی نیست چون لؤلؤ مکنون بوَد اسرار حقایق... نشکفته صدف گوهرش افشا شدنی نیست در نزد رقیبان نکنم شکوه ز یاران این عقده‌ی پیچیده‌ی دل وا شدنی نیست آن کس که بوَد سروصفت قائم و آزاد در خدمت ارباب دِرَم تا شدنی نیست از غفلت دل، گوهر ایمان مده از کف افسوس خوری عمری و پیدا شدنی نیست دل ، زنده نگه دار که قرآن به شب قدر بر سر چو نهی مرده‌دل احیا شدنی نیست آیینه‌ی دل ، تیره چو از زنگ گنه شد بی اشک سحرگاه، مصفا شدنی نیست گفتی که وصال تو میسّر شود اما یا وقت وصالت نشده یا شدنی نیست حرمان و غم رنج و پریشانی‌ام ای دوست چون زلف پریشان تو احصا شدنی نیست شد (شمس قمی) ذرّه صفت محو جمالت از شمس رخت ذره ، مجزا شدنی نیست. شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلام عليك يا علی بن ابی‌طالب) ا࿐❁❈❁࿐✿࿐❁❈❁࿐ا (شاه لافتیٰ) تا تیغ کین به فرق امام مبین رسید فریاد درد و غم به سپهر برین رسید در سجده‌گاهِ حق به سرِ خانه زاد عشق تیغ پلید و زاده ی ملجم ، ز کین رسید شمشیر کفر و ظلم چو فرق علی شکافت پژواک "قَد قُتِل" ز فلک بر زمین رسید نبوَد عجب که زخم جگرسوز آن خبیث بر قلب پاک رَحمة لِلعالمین رسید مضروب شد تمامیِ اعضای کاینات زآن ضربتی که بر سر سلطان دین رسید شهباز عرش را چو شکستند بال و پر مرغان عشق را نفَس واپسین رسید از انقلاب ضایعه ی قتل شیر حق ... گرد عزا به دیده ی روح الامین رسید از خون سر مُحاسن خود را خضاب کرد چون روز وصل حیّ جهان آفرین رسید ارکان قلعه ی فلک از هم گسیخت چون ضربت به بام قُبّه‌ی حِصن حَصین رسید شمع فروغ بخش شبستان علم و دین... خاموشی‌اش ز فرقه‌ی بی علم و دین رسید آه و فغانِ جنّ و مَلَک در غم بشر گویا فراتر از فلکِ هفتمین رسید مُنشق شد آن جبین که به‌شوق وصال حق روز ازل ، به رتبه‌ی حق الیقین رسید شال عزا ، به گردن اولاد مرتضیٰ ... از فتنه‌‌ی معاویه ، خصم لعین رسید تنها نه در عزا ، حَسنین‌ا‌ند و زینبین کاین غم به جنّ و انس و نبات و نبین رسید ای روزگار ! اُف به تو کز دست جور تو این زخم جان‌گزا به دل مسلمین رسید از بهر صیدِ شیر خداوند ذوالجلال روباه شرک و زندقه اندر کمین رسید دون پرور است دهر ، که سنگ جفای او گه گه ، پی شکستن دُرّی ثمین رسید دردا ز خَرمن غم آن شاه لافتیٰ.... (شمس قمی) به مرثیه‌اش خوشه‌‌چین رسید شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(راز بقا) روزی که سرنوشت جهان را نوشته‌اند راز بقا ، به شهپر عنقا نوشته‌اند درک وجود و کشف طبیعت چو بد مُحال این قصه را به شیوه‌ی انشا نوشته‌اند آگه نگشته‌اند چو بر کُنهِْ کائنات یک نکته با اشاره و ایما نوشته‌اند سوی کمال ، ره چو نبردند سالکان رمز کمال را ، به معمّا نوشته‌اند دانشوران ز جمع علوم جهان فقط هنگام امتحان ، الف و با نوشته‌اند از قدر آفرینش حق کم نمی‌شود ننوشته‌اند اهل قلم ، یا نوشته‌اند نام و نشان هستی و سرفصل این حدیث بر کهکشان به خط چلیپا نوشته‌اند با کِلک مژّه، خون دل غم‌نصیب خویش خونین‌دلان به لاله‌ی حمرا نوشته‌اند غمنامه‌ی شکسته‌دلان را به لوح عدل بر طاق سرشکسته‌ی کسرا نوشته‌اند یک قطره از حکایت دریا دلان عشق صاحبدلان ز یونس و دریا نوشته‌اند از حسن یوسف است همه ماجرای مصر تقصیر اگر ز عشق زلیخا نوشته‌اند نور جبین ز طاعت حق بود و زآن فروغ اعجاز موسی و ید بیضا نوشته‌اند برهان خالق ازلی ، بهر منکر است آنجا که شرح خلقت عیسا نوشته‌اند افسانه‌ی جنون که ز مجنون بوَد به‌جای ز افسون حجب و عفت لیلا نوشته‌اند مسحور چشم اوست دل عارفان دریغ عشاق ، وصف نرگس شهلا نوشته‌اند روی تو مصحف است و ز آیات حسن تو یک آیه بر صحیفه‌ی دل‌ها نوشته‌اند مقصود، درک فیض صباح است و ذکر دوست آن نشئه کز صبوحی و صهبا نوشته‌اند محکوم راندنیم همه از بهشت عدن حکم ار به نام آدم و حوّا نوشته‌اند از رنجِ تن چو همره تن‌ها نرفته‌ایم ما را ز جمع قافله ، تنها نوشته‌اند این قصه‌ها که ترجمه‌ی غصه‌ها بوَد بر اعتبار مردم دانا نوشته‌اند جز هجر دوست (شمس قمی) را نشد نصیب روزی که سرنوشت جهان را نوشته‌اند . شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السّلامُ عَلَيكَ يَا بَقيةاللهِ فِی اَرضه) (جام فراغت) گر عارفان به قبله ی فیض تو رو کنند زاشک بصر طهارت و از خون وضو کنند آنانکه آب چشمه ی حیوان چشیده‌اند از لعل نوش او ، طلب آبرو کنند عکس‌اش به روی آینه ظاهر نمی‌شود آیینه را به آینه ، کی رو به رو کنند دلمردگان که از نفس‌اش زنده می‌شوند کی معجز مسیح ، دگر آرزو کنند عشاق را به نزد رقیبان ، خجل مکن کز بیم طعنه گریه نهان در گلو کنند رندان کجا کنند به یک ساغر اکتفا گر صوفیان علاج خمار از سبو کنند دردی‌کشان که طالب جام فراغت‌اند در پیشگاه پیر مغان ، جستجو کنند اهل ریا شوند ز جرم و گناه ، پاک با می اگر غبار گنه شستشو کنند (شمس قمی) چو طالب فیض‌اند عارفان باید به خاک درگه محبوب ، رو کنند شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(خون ِ دل) ‌ ‌چو اشکِ شمع که در شام تار می‌ریزد گهر ز دیده ی شب زنده دار می‌ریزد ‌ ‌به شب غبار گنه زآب دیده باید شست کز اشک پاک سحر، این غبار می‌ریزد ‌ ‌بوَد ز چشم ستم‌بین من که در همه عمر سرشکم از ستمِ روزگار می‌ریزد ‌ ‌دلم شکسته و گردون شهاب ثاقب خود به سرشکستگی‌ام، طفل وار می‌ریزد ‌ ‌زمانه زرگر عیّار شد که بار دغل در آلیاژ به جای عیار می‌ریزد ‌ ‌فریب نرد وفای بشر مخور ای دل! که طاس کذب و ریا در قمار می‌ریزد ‌ ‌نهاده شیخ ز سجّاده دام و بر سر آن ز سُبحه، دانه به صید شکار می‌ریزد ‌ ‌زهی صداقت ساقی که باده‌ای جانبخش فزون‌تر از همه بهر خمار می‌ریزد ‌ ‌به زندگی نکند گر وفا بوَد چون خار گُلی که یار، به سنگ مزار می‌ریزد ‌ ‌ز دیدگانم اگر خون چکد عجب نبُوَد که خونِ دل بوَد از جور یار می‌ریزد ‌ ‌ز سوز دل بوَد اشکم به وفق آتش و آب ز کوه آتش اگر آبشار می‌ریزد ‌ ‌ز سنگ فتنه‌ی اطفال جنگجوی جهان ز شاخ صلح و صفا برگ و بار می‌ریزد ‌ ‌ز تیزچنگ عقابان جان‌شکار بشر کبوتران وفا... جان‌سپار می‌ریزد ‌ ‌چگونه غم نخورم چون خدنگ استعمار به قتل نوع بشر، مرگبار می‌ریزد ؟ ‌ ‌بگو به گوهریان پربهاست اشک یتیم کز ابر دیده، دُرِ شاهوار می‌ریزد ‌ ‌به حال خارکن رنجدیده خون گریم که خون ز پنجه‌اش از جور خار می‌ریزد ‌ ‌فدای مَرد هنرور که خوشتر از ژاله عرق ز عارض او وقت کار می‌ریزد ‌ ‌پُر است کاسهٔ صبرم ز جور خلق و کنون چو جنبشی کنم از هر کنار می‌ریزد ‌ ‌ز طبع سرکش و آتش‌فشان (شمس قمی) به جان دشمن ملّت شرار می‌ریزد . ‌ شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بس خوردم از فلاخن این روزگار ، سنگ شد از شکیب و طاقت من شرمسار سنگ در سنگلاخ غم ، دلم آیینه‌سان شکست زد بر دلم چو طفل جهان بی‌شمار سنگ تا کوبدم به ضربه‌ی جور و ستم، جهان در نُهْ رواق چرخ ، نمود احتکار سنگ بیش از شهاب ثاقب هفت آسمان خود هر شب فلک نموده به فرقم نثار سنگ هستم درختِ مُثمر گیتی که طفل دهر از بهر میوه‌ام زده بر برگ و بار سنگ اشجار بی‌ثمر ز حوادث ، مصون ترند کی بید را زنند اَبَر شاخسار سنگ ؟ سنگ آفت نُمُوّ گیاه است زین سبب ای اَبر غم! به کِشته‌ی عمرم ببار سنگ دمساز اهل زهدِ ریا ، چون نشد دلم زآن قوم سفله میخورم از هر کنار سنگ ترسم ز شرم ، آب شود در زمین رَود گر بشنود جفای دلِ سخت یار سنگ باشد دل شکسته ‌دلان ، خانه‌ی خدا در ظاهر است خانه‌‌ی پروردگار سنگ هرچند سنگ فتنه، دلِ ما شکسته است گاهی بوَد مفید ، سرانجام کار سنگ بر بیستون نگر که ز شیرین و حسن او فرهاد را بوَد به جهان ، یادگار سنگ اصحاب فیل را که ابابیل کُشته است بُد حربه‌اش به معرکه‌ ی کارزار سنگ کامل شود طلا به دل سنگ زآن سپس تعیین کند خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ی بار و عیار سنگ زر پُر بهاست لیک به سنگش محک زنند قیمت شود گهر چو بیاید به کار سنگ زآن بوسه‌ها که بر حجر کعبه می‌زنند دارد به نزد درّ و گهر ، افتخار سنگ خواهی جزای سعی و عمل، باش استوار در آسیا بدین سبب است استوار سنگ در راه سعی و کار ، مشو نا امید اگر از دست طعن خلق ، خوری صدهزار سنگ چرخد به‌روی سنگِ سرم چرخ عمر، چون بر ساعت دقیق ، بوَد اعتبار سنگ جایی که می‌فشاردم اندوه زندگی غمگین نی‌ام گرَم فشرَد در مزار سنگ (شمس قمی) چه غم که پس از مرگ تا اَبد بر سینه‌ام نهند ، دو صد کوهسار سنگ شادروان سید علیرضا شمس قمی eitaa.com/shamseqomi