eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
76 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
پاهای سستم رو بیرون از ماشین گذاشتم و خم شدم. مشت پرآب امیرعلی نشست روی صورتم؛ سردی آب شوکه‌م کرد و نفسم رفت. -یخ زدم. دستش مثل یه نوازش کشیده میشد روی صورتم. -از عمد آب سرد گرفتم، حالت رو بهتر می کنه. دوباره مشتش رو پر آب کرد و به صورتم پاشید و بعد هم آب ریخت روی دستهام. باد سردی که به صورت خیسم میخورد حالم رو بهتر میکرد، واقعا یه شوک بود برام که بهش احتیاج داشتم. -بهتر شدی؟ با تشکر و یه لبخند مصنوعی در جواب نگاه منتظر امیرعلی گفتم: -آره خوبم. -میخوای بری عقب دراز بکشی؟ به نشونه منفی سر تکون دادم و پاهام رو آوردم تو ماشین. -نه میخوام کنارت باشم. مهربون نگاهم کرد و با بستن در ماشین، دور زد و پشت فرمون نشست. سرم حسابی بیهوا بود و امیرعلی زیرچشمی نگاهش به من. چشمهام رو با انگشت اشاره و شصتم فشار دادم. -میشه سرم رو بذارم روی پات؟ با تعجب نگاهم کرد. -اینجا؟ به جای جواب چرخیدم و سرم رو روی پاش گذاشتم، کارهام دست خودم نبود. امروز خجالتی نبودم و فقط میخواستم ترسم رو با تکیه کردن به امیرعلی از بین ببرم. -اینجا اذیت میشی محیا، بهت گفتم برو عقب. صدام بازم لرزید، توجه نکردم به حرفش. -پات اذیت میشه؟ با روشن کردن ماشین دستش رو روی شقیقه‌م کشید. -نه قربونت برم، چشمهات رو ببند. سرت درد میکنه؟ فقط سر تکون دادم. امیرعلی مشغول رانندگی شد و گاهی دستش نوازشگونه کشیده میشد روی شقیقه‌م که نبض میزد. ✍🏻میم. علی زاده
پاهای سستم رو بیرون از ماشین گذاشتم و خم شدم. مشت پرآب امیرعلی نشست روی صورتم؛ سردی آب شوکه‌م کرد و نفسم رفت. -یخ زدم. دستش مثل یه نوازش کشیده میشد روی صورتم. -از عمد آب سرد گرفتم، حالت رو بهتر می کنه. دوباره مشتش رو پر آب کرد و به صورتم پاشید و بعد هم آب ریخت روی دستهام. باد سردی که به صورت خیسم میخورد حالم رو بهتر میکرد، واقعا یه شوک بود برام که بهش احتیاج داشتم. -بهتر شدی؟ با تشکر و یه لبخند مصنوعی در جواب نگاه منتظر امیرعلی گفتم: -آره خوبم. -میخوای بری عقب دراز بکشی؟ به نشونه منفی سر تکون دادم و پاهام رو آوردم تو ماشین. -نه میخوام کنارت باشم. مهربون نگاهم کرد و با بستن در ماشین، دور زد و پشت فرمون نشست. سرم حسابی بیهوا بود و امیرعلی زیرچشمی نگاهش به من. چشمهام رو با انگشت اشاره و شصتم فشار دادم. -میشه سرم رو بذارم روی پات؟ با تعجب نگاهم کرد. -اینجا؟ به جای جواب چرخیدم و سرم رو روی پاش گذاشتم، کارهام دست خودم نبود. امروز خجالتی نبودم و فقط میخواستم ترسم رو با تکیه کردن به امیرعلی از بین ببرم. -اینجا اذیت میشی محیا، بهت گفتم برو عقب. صدام بازم لرزید، توجه نکردم به حرفش. -پات اذیت میشه؟ با روشن کردن ماشین دستش رو روی شقیقه‌م کشید. -نه قربونت برم، چشمهات رو ببند. سرت درد میکنه؟ فقط سر تکون دادم. امیرعلی مشغول رانندگی شد و گاهی دستش نوازشگونه کشیده میشد روی شقیقه‌م که نبض میزد. ✍🏻میم. علی زاده