eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.1هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
81 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
-بیچاره امیرعلی که مجبوره این کیک رو بخوره. عصبی گفتم: -مامان میشه بیاین این دوقلوهاتون رو بیرون کنین که من تمرکز داشته باشم. هر دو تاشون قهقه زدن. -حالا انگاری داره اتم میشکافه که تمرکز نداره، یه کیک قراره بپزی. با حرص پام رو روی زمین کوبیدم و داد زدم: -مامان! مامان با خنده وارد آشپزخونه شد. -چیه؟ باز چه خبره؟ چشم غره‌ای به محمد و محسن رفتم. -نمیذارن کیکم رو درست کنم. محمد یه صندلی از پشت میز بیرون کشید و نشست. -ما به تو چیکار داریم؟! تو اگه کار بلدی، به جای این همه غرغر کیکت رو درست کن. محسن هم حرفش رو تایید کرد. -ولله. رو کرد به محمد و ادامه داد: -ولی میگم محمد بیا یه زنگ به اورژانس بزنیم بره در خونه‌ی عمه وایسته، دل نگرانم برای امیرعلی. مامان ریز ریز خندید و من جیغ بنفشی سرشون کشیدم که مجبور شدن برن از آشپزخونه بیرون. امشب سوم فروردین بود و تولدامیرعلی. همه قرار بود بریم خونه‌ی عمه همدم عید دیدنی و من داشتم برای تولد امیرعلی کیک درست میکردم؛ البته یه کیک کوچیک که فقط بتونم غافلگیرش کنم. عطیه صبح گفته بود که قراره عصری امیرعلی بره تعمیرگاه، به یکی از دوستهای عمواحمد قول تعمیر ماشینش رو داده. مایع کیکم آماده بود، ته قالب گرد رو چرب کردم و مواد رو توش ریختم؛ قالب رو توی فر گذاشتم که از قبل مامان برام روشن کرده بود. نفسم رو با صدا بیرون دادم و عرق روی پیشونیم رو پاک کردم، دعا دعا میکردم کیکم خراب نشه. گوشیم شروع کرد به زنگ زدن، اسم عطیه روش چشمک میزد و این دفعه‌ی سوم بود که زنگ میزد. -سلام بفرمایید؟ -علیک. چه عصبانی؟ کیکت رو پختی؟ -اگه تو اجازه بدی بله، گذاشتمش توی فر. ✍🏻میم. علی زاده