سلوک در مکتب روضه_3.mp3
12.35M
#سلوک_در_مکتب_روضه ۳
افزایش آمار توبه ها و کاهش آمار بزهکاریها در ماه محرم، نشان از اثرپذیری مستقیم #قلب، در این مجالس دارد!
بطوریکه برخلاف سایر مکاتب معرفتی که در آنها فقط عقل اقناع میشود؛
در مکتب روضه، عقل و قلب، باهم اقناع شده، و شخص بسرعت مسیر #دانایی تا #دارایی را طی میکند ...
🌹﷽🌹
▪️کنج خرابه نشسته بود...
🔺سرش را به دیوار تکیه داده بود...
مرور اتفاقات چند هفته گذشته آزارش میداد 😭
🔺به آهستگی صورتش را لمس کرد...
دست جنگی و آفتاب داغ 🌞 خرابه بی سقف شام با صورت نازدانه بیش از آنکه تصور کنید خشن بوده 😔😔
🌌 نیمه های شب آشفته از خواب بلند شد و گریان😭سراغ عمه اش را گرفت
من این جایم عزیز عمه 💗
گویا خواب پدرش را دیده بود😔
با گریه از پدر سخن میگفت، از گریه او تمام خرابه به گریه افتاد😭😭😭
صدا به گوش یزید رسید 👹
علت را پرسید و برای آرام شدن خرابه دستور داد، سر را به خرابه بردند پیش روی نازدانه گذاشتند 😰😰
رو پوش را کنار که زد..... 😭😭😭
🔹بعدها از عقیله بنی هاشم نقل شده؛
با هر منزلی که رو به رو شدیم مصیبتی به ما وارد شد، لیکن جور جفا در شام بر ما کامل شد..
💔 اما مصیبت برادر زاده ام رقیه مویم را سفید و کمرم را خم کرد.....
🖤😔😔😔
#مابچه های مادر پهلو شکسته ایم✨
#روز سوم محرم🕊
#یا رقیه(سلام الله)🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🍃🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃
🍃
#راهنمایــی
رمان ﴿# چند دقیقه دلت را ارام کن﴾ را به صورت ﴿# قسمت اول﴾ دنبال کنید.😊
🍃
🍃🍃
🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 صبر امامحسین در مقابل خیرخواهیهای ناشیانه
🔻رهبر انقلاب:
ماها نمیفهمیم صبر یعنى چه.
صبر در جاى صبر معلوم میشود که معنایش چیست.
از اوّلى که امام حسین از مکّه قصد حرکت کرد و بعضى فهمیدند، این موانع گوناگون اخلاقى در مقابل امام حسین شروع شد، تا شب عاشورا. صبر کردن در مقابل این حوادث [خیلی دشوار است.]
صبر کردن در مقابل این خیرخواهىهاى ناشیانه کار خیلى عظیمی است، کار خیلى بزرگى است، خیلى قدرت میخواهد؛ صبر کرد.
همهى صبر، در مقابل فشارها و مصائب جسمانى نیست؛
این فشارهایى که به عنوان مصلحتطلبى، مصلحتجویى، [که بگویند] «آقا بر خلاف مصلحت دارید کار میکنید» وارد مىآید، صبر کردن در مقابل اینها و راه بیّن و روشن و رُشد را رها نکردن، آن صبر عظیم و صبر جمیلى است که امام حسین (علیه السّلام) انجام داد. ۱۳۸۰/۱۲/۲۱
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ماجرای تکان دهنده از شفاعت حضرت #رقیه (س)
🔺شفای مریضی که پزشکان از درمانش عاجز بودن....
🔻#برترین_کلیپ تاثیرگذار از نگاه مخاطبین
🎤 #حاج_غلامرضا_سازگار
🖌به همراه زيرنويس عربى
🍃 هرکه از عشق #رقیه درتب است
🍃مورد تأیید بی بی زینب است
#السلام_علی_بنت_الحسین🌷
💐به اندازه ارادتت به #حضرت_رقیه (س) و شفای تمام #مریضان اسلام فوروارد کن و به اشتراک بزار 💐
⚫️ عاشقان و دلسوختگان اباعبدالله الحسین علیهالسلام! از طریق سایت و اپلیکیشن هیئتآنلاین میتوانید از فیض پخش زنده بیش از ۱۵۰۰ هیئت از سراسر کشور بهرهمند و به اقیانوس رحمت واسعه حسینی بپیوندید.
#ما_ملت_امام_حسینیم
🔹 حجم اینترنت مصرفی در هیئتآنلاین کاملا #رایگان است.
🌐 Heyatonline.ir
📱دانلود مستقیم نسخه اندروید نرمافزار تلفنهمراه هیئتآنلاین👇
May 11
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
﴿ورود اعضای جدید را به این کانال خوش آمد می گوییم☺️﴾
🌳
🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
اگه بدونی سختی یه روزی تموم می شه تحملش زیاد سخت نیست. اما اگه ندونی کی سختی تموم می شه هر لحظه برات یه عمر می گذره. همه سختی داشتیم، کم و زیاد، ولی الان که به عقب برمی گردیم می بینیم تموم شدن و رفتن. الان هم سختی داریم ولی اینا هم تموم میشن و میرن. قرآن می گه حتما حتما با هر سختی یه آسونی هست:
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا
حتما با هر سختی آسانی است
(6 انشراح)
بوی بهشت.mp3
3.03M
🏴 #نوای_حسینی
بوی بهشت می وزد از کربلای تو
ای صدهزار جانِ و جوانی فدای تو
در رکاب حسین_۴.mp3
8.1M
💫 #در_رکاب_حسین ۴
شب چهارم؛ اصحاب آقا و من...
▪️با خوانش: مژده لواسانی
▪️به قلم: حاتمه سیدزاده
▪️تنظیم: پارسا کمالی
▪️طراح: محمدحسین ثباتی
#به_نام_خدای_مهدی
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
. .
#قسمت_شانزدهم
من قول میدم اون مسئولیت رو به کسی ندن و شما هم قول بدین و پوششتون رو با مطالعه و اطمینان قلبی انتخاب کنین...اول از همه خودتون تصمیمتون رو قلبی بگیرین. .
-درسته...ولی میدونید 😕😕 اخه کسی نیست کمکم کنه 😔خانوادم هم که راضی نمیشن اصلا...مادرم که میگه چادر چیه و با همین مانتو حجابتو بگیر و اصلا میگن چادر رو اینا خودشون در آوردن ...شما کسی رو پیشنهاد نمیکنید که بتونم ازش بپرسم و کمک بگیرم و بتونه تو انتخاب چادر بهم یقین بده؟!
.
-چه کسی میخواید بهتر از خدا؟!
.
-منظورم کسی هست که بتونم ازش سوال بپرسم و جوابمو بده 😕
.
-از خود خدا بپرسید..قرآن بخونید..
.
-اما من عربی بلد نیستم😐
.
-فارسی بلدین که؟! از خدا کمک بخواین...نیت کنین و یه صفحه رو باز کنین و معنیشو بخونین...حتما راهی جلو پاتون میزاره...البته اگه بهش معتقد باشین
.
-باشه ممنون😕
.
گیج شده بودم...نمیدونستم چی میگه.
اخه تو خونه ما قرآن یه کتاب دعا بود فقط ...نه یه کتابی که بشه ازش کمک گرفت 😕
.
رفتم خونه و همش تو فکر حرفاش بودم...راستیتش رو بخواین با حرفهای امروزش بیشتر جذبش شدم 😔
اخر شب رفتم قرآن خونمون رو از وسط وسطای کتاب خونمون پیدا کردم و اروم بردم تو اطاق.
.
قرآن رو تو دستم گرفتم و گفتم:
خدایا من نمیدونم الان چی باید بگم و چیکار کنم😕آداب این چیزها هم بلد نیستم😔...ولی خودت میدونی که من تا حالا گناه بزرگی نکردم 😢خودت میدونی که درسته بی چادر بودم ولی بی بند و بار نبودم😢خودت میدونی که همیشه دوستت داشتم 😢خدایا تو دوراهی قرار گرفتم.😔 کمکم کن...خواهش میکنم ازت 😔😢
.
یه بسم الله گرفتم و قرآنو باز کردم .
سوره نسا اومد ولی از معنی اون صفحه چیزی سر در نیاوردم...😔 گفتم خدایا واضح تر بگو بهم..😔 و قرآن رو دوباره باز کردم
سوره نور اومد که تو معنیش نوشته بود:
.
ای پیامبر به زنان مؤمنه بگو دیدگان خویش فرو گیرند (از نگاه هوس آلوده) و دامان خویش را حفظ كنند و زینت خود را به جز آن مقدار كه نمایان است، آشكار ننمایند و (اطراف) روسریهای خود را بر سینهی خود افكنند تا گردن و سینه با آن پوشانده شود
.
باز هم شکی که داشتم تو چادری شدن برطرف نشد😔
گفتم خدایا واضح تر 😢🙏من خنگ تر از این حرفاما 😢😢و قرآن رو دوباره باز کردم.
اینبار سوره احزاب اومد
.
معنی اون صفحه رو خوندم تا رسیدم به ایه 59 .
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا»
.
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: جلبابهای خود را بر بدن خویش فرو افكنند این كار برای آن كه مورد آزار قرار نگیرند بهتر است.
.
جلباب؟!؟!؟!
.
جلباب دیگه چیه؟!😯😯
.
.
سریع گوشیم رو برداشتم و سرچ کردم جلباب...
.
دیدم جلباب در زبان عربی به پارچه ی سرتاسری میگن که از سر تا پا رو میگیره و پارچه ای که زنان روی لباسهای خود میپوشند...
.
اشک تو چشمام حلقه زد...😢
.
گفتم ریحانه یعنی خدا واضح تر بهت بگه دوست داره توی چادر ببینتت؟!😢
.
تصمیمم رو گرفتم..
.
من باید چادری بشم..
.
#ادامه_دارد... .
.
🔴قسمت قرآن باز کردن برگرفته از یه ماجرای حقیقی بود و اتفاق افتاده برای یه خانمی...
نويسنده✍🏻
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#به_نام_خدای_مهدی
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.#قسمت_هفدهم
تصمیمم رو گرفتم..
.
من باید چادری بشم😊
.
حالا مونده راضی کردن پدر و مادر😕
.
هرکاری میشد کردم تا قبول کنن..ازگریه و زاری تا نخوردن غذا ولی فایده نداشت😐😐 .
و این بحث ها تا چند هفته تو خونه ما ادامه داشت.. اوایلش چادرمو میزاشتم توی یه پلاستیک و وقتی از خونه بیرون میرفتم میزاشتم تا اینکه بابا و مامان اصرار من رو دیدن یه مقدار دست کشیدن و گفتن یه مدت میزاره خسته میشه...فعلا سرش باد داره و از این حرفها.
.
خلاصه امروز اولین روزیه که با چادر وارد دانشگاه میشم☺
.
از حراست جلوی در گرفته تا بچه ها همه با تعجب نگاه میکنن😨
.
نمیدونم ولی یه حس خوبی توش داشتم😊 و به خاطر همین هم سریع رفتم سمت دفتر بسیج خواهران.
.
وقتی وارد شدم سمانه که از صبح منتظرم بود سمتم اومد:
.
-وای چه قدر ماه شدی گلم😊
.
ممنون😊
.
بابا و مامانو چطوری راضی کردی؟!😯
.
خلاصه ما هم ترفندهایی داریم دیگه 😂خب حالا بهمون میگی کارمون اینجا دقیقا چیه 😐
.
اره..با کمال میل😊
.
در همین حین بودیم که زهرا خانم وارد دفتر شد و:
.
-به به ریحانه جان...چه قدر چادر بهت میاد عزیزم☺
.
-ممنونم زهرا جان😊
.
-امیدوارم همیشه قدرشو بدونی
.
-منم امیدوارم..ای کاش همه قدرشو بدونن و حرمتشو نگه دارن 😒
.
زهرا رو کرد به سمانه و گفت :
.
سمانه جان آقا سید امروز داره میره مرکز و یه سر میاد پرونده ی اعضای جدید رو بگیره..من الان امتحان دارم وقتی اومد پرونده ها رو بهش تحویل بده
.
-چشم زهرایی..برو خیالت راحت☺
.
زهرا رفت و من و سمانه تنها شدیم و سمانه گفت خوب جناب خانم مسئول انسانی😆... این کار شماست که پرونده ها رو تحویل بدین به اقا سید😉
.
یهو چشمام یه برقی زد و انگار قند تو دلم اب شد😯😊
. .
اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد:
.
زهرا خانم؟
اقا سید اومد و در رو زد و صدا زد:
.
-زهرا خانم؟!
.
سریع پرونده هارو برداشتم و رفتم بیرون:
.
-سلام☺
.
سرش پایین بود و تا صدامو شنید و فهمید که صدای زهرا نیست چند قدم عقب رفت وهمونطوری که سرش پایین بود گفت:
.
-علیکم السلام...زهرا خانم تشریف ندارن؟!😯
.
-نه...زهرا امتحان داشت پرونده ها رو داد به من که تحویل بدم بهتون😏
.
یه مقدار سرشو بالا آورد و زیر چشمی یه نگاهی بهم کرد و گفت:
اااا...خواهرم شمایید☺
نشناختمتون اصلا...😕
خوشحالم که تصمیمتون رو گرفتین و چادر رو انتخاب کردین☺
ان شا الله واقعا ارزششو بدونید چون هم با چادر خیلی فرق کردید و اینکه هم با چادر...
هیچی..
.
حرفشو خورد و نفهمیدم چی میخواست بگه و منم گفتم:
-ان شا الله..ولی من یه تشکر به شما بدهکارم بابت راهنماییتون😊
.
-خواهش میکنم... نفرمایید این حرفو
.
دستشو آورد بالا و پرونده ها رو گرفت و همچنان همون انگشتری که زهرا خریده بود تو دستش بود 😐😔 .
پرونده ها رو تحویل دادم و رفت ولی من همچنان تو فکرش بودم
.
#ادامه دارد ...
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
.
گفتم از حسین چه می دانی؟!
گفت : کربلا و عاشورا و سر بریده و اسارت...
گفتم از #راهش_چه ؟!
گفت : راهش بماند برای اهلش ، ماییم و ذکر جنونمان!
گفتمش : شمر هم اگر در #صفین زخم عمیق تری میخورد شهید می شد و شاید الگوی ما قرار میگرفت ، اما راهش گم گشت و مسیرش به کربلا رسید و دستانش به خون آل الله آغشته شد ...
-اگر راه را #نشناسی ، جنون تو را آخر کار ، به امام کُشی وا میدارد !
┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️ وقتی حسین(علیه السلام) سر روی زانوی رقیه(سلام الله علیه) گذاشت ...😭😭
#روضه
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه_خاتون
#ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
#ممنونیــم🙏🏻🏴🌸
﴿ممنونیم ازتون که پا به پای ما هستید☺️و رمان مارو هم دنبال می کنید😊اگر کانال خودتون رو هم پیش دوستاتون معرفی کنید خیلی ازتون ممنون میشیم☺️🌸🍃🏴﴾
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
✨﷽✨
🌼روضه های که قبول نشدن
✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از دربمسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند.
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا، صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود؛ آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود؛
نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم!
گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
📚منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری